تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۳:۳۴  ، 
کد خبر : ۲۹۵۲۰۱

كردستان: گذشته، حال و چالش‌هاي پيش‌رو

اشاره: احسان هوشمند، محقق و نويسنده اهل كردستان، فارغ‌التحصيل كارشناسي ارشد جامعه‌شناسي از دانشگاه شيراز است، وي از محققان و فعالان عرصه فرهنگي و سياسي كشور مي‌باشد و تا كنون مقالات و مطالبي در زمينه‌هاي روشنفكري ديني و چالش‌هاي قومي در مناطق كردنشين كشور در نشريات و روزنامه‌ها و كتب متعدد به چاپ رسانده است. احسان هوشمند به همراه محمدكريم اسد‌بيگي و جلال‌زاده سنگ بناي انتشار "هفته‌نامه سيروان" را به زبان كردي – فارسي در سال 1376 در مناطق كردنشين كشور گذاردند و تا سال 79 از مسئولان شوراي سياست‌گذاري هفته‌نامه مزبور به شمار مي‌رفت.
پایگاه بصیرت / گفت‌وگو با آقاي احسان هوشمند

(ماهنامه چشم‌انداز ايران – 1382/01/15 – شماره ويژنامه – صفحه 3)

‌* با تشكر از جنابعالي كه اين فرصت را در اختيار ما قرار داديد. گفته مي‌شود كه "راديكال" در ايران يعني "ريشه" و "راديكاليزم" يعني "ريشه‌يابي" و "راديكاليست" هم يعني كسي كه "ريشه‌ياب" است. در غرب هم به "چپ" مي‌گويند "راديكال". ما نيز در اين جا قصد داريم يك كار ريشه‌اي انجام بدهيم و وقايع كردستان را ريشه‌يابي كنيم، خصوصا در مقطع 57 و بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب كه يك مدتي هم طول كشيد. ما فقط مي‌دانيم كه هر دو طرف دعوا هزينه‌هاي اجتماعي زيادي را متحمل شدند، اين هزينه‌ها به حدي بود كه آيت‌الله طالقاني گفته بود اگر اين جنگ شعله‌ور بشود تمام دستاوردهاي انقلاب از بين مي‌رود، به اين معنا كه روي كل ايران تاثير خواهد گذاشت و ما شاهد اين تاثير منفي روي كل ايران، در دوره اول انتخابات مجلس بوديم. كساني هم بودند كه به مجلس راه يافتند و به اصطلاح فرياد "انتقام، انتقام"شان بلند بود و هر جسدي از كردستان مي‌آوردند، مي‌گفتند بايد مسببين سركوب شوند و جناح‌هاي سركوب‌گر و خشن را در ايران به طور كل تقويت كردند.

مسئله كند بود، مسائل داخلي هم بود و حالا هم كه بيست‌ و سه سال از انقلاب مي‌گذرد، ما هنوز چوب جناح‌هاي خشن را اين طرف قضيه مي‌خوريم كه معمولا به راه‌حل‌هاي امنيتي و نظامي متوسل مي‌شوند و به مسائل امنيتي و نظامي اولويت مي‌دهند. ما در اين ريشه‌يابي، مي‌خواهيم بدانيم راه‌ پيشگيري از به وجود آمدن دوباره چنين وقايعي چيست؟ و بدانيم كه آيا آن وقايع قابل پيشگيري بود يا نه؟ آيا ارادي بود يا اين كه جبري و غير ارادي بود؟ اگر هم گفته شود كه جبري بود، خيلي از جبرها را باندهاي سازمان يافته ايجاد مي‌كنند. در اين صورت تا چه حد اين جبرها توسط ديگران زمينه‌سازي شده است؟ همچنين تضادهايي كه خيلي پيچيده است، مثل شيعه و سني و يا مسئله استقلال كردستان در برابر استقلال چهار كشور ايران و عراق و سوريه و تركيه كه اين هم قضيه پيچيده‌اي است در چند پروسه، پروسۀ استقلال، پروسه آزادي و عدالت كه مسئله عدالت بسيار مهم است چرا كه بعضي‌ها معتقدند اگر در كردستان شعار عدالت سر داده شود و اصلاحات ارضي بشود و تضاد كار و سرمايه را دامن بزنند، ناسيونالسيم كرد مخدوش مي‌شود و واكنش نشان مي‌دهند. در مورد اصلاحات عبدالكريم قاسم" اين مساله وجود داشت، مثلا ملا مصطفي نيز اين مطلب را به طور شفاهي مطرح كرده بود كه اگر ما مقاومت نكنيم انسجام كرد از بين مي‌رود. با توجه به اين كه در حال حاضر مسئله كردستان بين چهار كشور، حالت ژئوپوليتيكي خاصي پيدا كرده است. از يك سو اسراييل تمايل زيادي دارد كه اين چهار كشور با هم اختلاف پيدا كرده و به جنگ با هم مشغول شوند تا او بتواند به اشغالش ادامه بدهد، از سوي ديگر عكسش هم در جريان اوجالان اتفاق افتاد، اسراييل با تركيه براي دستگيري اوجالان همكاري كامل كرد. حتي تركيه به سوريه هشدار داد كه اگر اوجالان را تحويل ندهد و يا از سوريه بيرون نرود، ما اعلان جنگ مي‌كنيم. به اين معنا كه حالا اسراييل آن قدر به تركيه متحد شده كه شايد شعار "كردستان واحد" را فراموش كرده است. مسئله حاد ديگر، مسئله خط لوله خزر جيحان است كه بايد از مناطق كردنشين تركيه بگذرد و امنيتش مطرح است، توسط ارتش تركيه هم سالي ده ميليارد دلار صرف حفظ امنيت توسط ارتش در اين منطقه مي‌كند.

مساله ديگر قضيه نوروز است و مبارزاتي كه براي تثبيت نوروز در كردستان تركيه و عراق شده و كشت و كشتاري كه در اين رابطه اتفاق افتاده است. از مسائل ديگر، درگيري‌هايي است كه در خود كردستان عراق با هم داشتند كه در نتيجه آن حزب دموكرات دو شاخه شد. جلال طالباني و بارزاني كه درگيري‌هاي زيادي هم داشتند و آواره‌هاشان به ايران آمدند و هزينه‌هاي اجتماعي زيادي در برداشت. مسله مهم ديگر، همان قضيه اوجالان است و همين طور انديشۀ كمونيستي او كه به چه نحو عمل مي‌كند. خلاصه در يك كلام، چه كنيم كه هزينه‌هاي اجتماعي پايين بيايد و اختلافات از راه غير اسلحه، بلكه قانون و منطق حل شود. اين مطالب اجمال و خلاصه‌اي بود از مسائلي كه و مي‌خواهيم به آنها بپردازيم. تقاضا مي‌كنيم اگر مطلبي داريد بفرماييد.

‌** بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم – با عرض تشكر از دست‌انداركاران محترم، خصوصا آقاي مهندس ميثمي كه انصافا به عنوان يك مبارز ديرين در اين كشور حقي به گردن همه مردم دارند و به حق در طي چند سالي كه بنده در خدمتشان هستم مشاهده مي‌كنم كه در كنار همه دغدغه‌ها و دل مشغولي‌ها و گرفتاري‌هايي كه دارند، مساله كرد و مسائل مربوط به مناطق كردنشين هم يكي از آن دغدغه‌هاي جدي ايشان است.

اميدوارم كه جامعه روشنفكران ما، دوستان سياسي، دانشگاهي و فرهنگي و محقق ما اين دغدغه‌ها را جدي بگيرند و ان‌شاءالله دست به دست هم بدهيم و بتوانيم از دل پديده‌هايي چون تفاوت قومي و امثالهم در راستاي منافع ملي و احقاق حقوق مردم گام‌هايي برداريم. در ارتباط با آنچه در مقدمه مباحث گفته شد، من ابتدا توضيح چند نكته را ضروري مي‌دانم؛ نكته اول اين كه در صحبت ما به مباحثي در ارتباط با كردهاي عراق و ايران و سوريه و تركيه اشاره شد، طبيعتا پرداختن به همه اين مباحث با توجه به اين كه هر كدام از اين گروه‌هاي قومي در هر كشور ويژگي‌هاي خاص بومي آن مناطق را دارند، قطعا دامنه گفت‌وگوي ما گسترده خواهد شد.

نكته دوم در ارتباط با بحث كه دغدغه امروز ما شايد پرداختن به مسائل پيرامون اواخر سال 1357 و 1358 است كه طي آن نام كردستان در ايران توام مي‌شود با جنگ‌ها و درگيري‌هاي خونين. قطعا ريشه‌يابي آن پديده‌ها نياز به يك نگاه جامعه‌شناختي دارد كه دقت داشته‌ باشيم هر پديده اجتماعي، از جمله همين درگيري‌هاي او انقلاب در مناطق كردنشين در خلا روي نمي‌دهد به عبارت ديگر يك سري دلايل مقطعي دارد كه به آنها خواهيم پرداخت و جدي‌تر از آن يك سلسه علل تاريخي هست كه بايستي به آنها پرداخته شود.

‌* پيش از هر چيز براي اين كه بتوانيم تصويري به اصطلاح منطقي از اوضاع و احوال اين مناطق در ذهن خود ترسيم كنيم، يك تصوير كلي از مناطق كردنشين براي ما و خوانندگان گرامي ارائه بفرماييد.

‌** آنچه را كه ما مناطق كردنشين يا كردستان مي‌ناميم، گسترده آن در كشور ما بين چهار استان آذربايجان غربي (مناطق كردنشين)، استان كردستان، كرمانشاه و ايلام قرار دارد.

‌* بخشي از ايلام يا كل ايلام؟

‌**بخشي از ايلامي‌ها، لر و يا عرب هستند، اما اكثريت ايلام را كردها در بر مي‌گيرند. در شمال عراق هم به همين ترتيب، قسمت عمده‌اي از شمال عراق شهرهاي بزرگي چون اربيل و سليمانيه و حتي بخش‌هايي از شهر كركوك، به علاوه تعدادي زيادي از مناطق شهري و روستايي پراكنده در حول و حوش شمال عراق را هم جزو مناطق كردنشين به حساب مي‌آورند.

در تركيه؛ بخش‌هايي از جنوب، جنوب‌شرقي و جنوب غربي آن تا مرز سوريه كه بزرگترين شهر آن ديار بكر است كه شايد هم بزرگترين شهر مناطق كردنشين باشد؛ البته اگر رشد جمعيت امروزه كرمانشاه را به حساب‌ نياوريم. همان طور كه مشاهده مي‌شود، مناطق كردنشين منتها‌اليه مرز غربي ايران، مرز شمال غربي و شمال شرقي عراق، مرز جنوب، جنوب شرقي و جنوب غربي تركيه و قسمت‌هايي از شرق سوريه را به صورت به هم پيوسته‌ و البته در كنار اين به هم پيوستگي بخش‌هايي خاك ارمنستان و آذربيجان و البته مناطقي در درون كشور ما (كه به علت مهاجرت‌هاي احيانا اجباري يا داوطلبانه) در حوالي قزوين، شمال كشور و خراسان منطقه قوچان كه كردها مستقر شده‌اند را در بر مي‌گيرد.

‌* چگونه و به چه علت كردها در اين كشورها مستقر شدند؟

‌** شواهد نشان مي‌دهد اين مناطقي كه ما از آنها به عنوان مناطق كردنشين نام برديم، همواره بخشي از حكومت يا سرزمين ايران بوده‌اند. كما اين كه مادها به عنوان اولين دولت متمركز و بزرگ ايراني در قبل از هخامنشيان، در اين منطقه مستقر بوده‌اند و به همين دليل است كه در نزد كردها و سازمان‌هاي قوم‌گراي كرد، توجه به دولت ماد به عنوان يكي از افتخارات ملي كردها مورد توجه بوده است.

اما در زمان دولت صفويه بعد از رسميت مذهب شيعه در كشور ما كه البته توام با بروز بعضي خشونت‌ها و تعصب‌هاي مذهبي خصوصا با شدت خاص شاه اسماعيل موجب مي‌شود كه به قول جامعه‌شناسان بخش‌هايي از جمعيت كرد سني كشور نسبت به بقيه ساكنان كشور احساس تمايز كنند و شكاف اجتماعي به وجود بيايد. يعني كردها احساس كنند كه با بقيه شهروندان اين كشور تفاوت‌هايي دارند و به خاطر آن تفاوت‌ها، با نگاهي تعصب‌آميز، حقوق مذهبي آنها در نظر گرفته نمي‌شود. و طبيعتا اين احساس تمايز، به دنبال خودش احساس گريز از مراكز را هم تقويت مي‌كند به خصوص كه ما در نظر داشته باشيم در دوران دولت صفويه، هم حكومت‌هاي محلي امارات‌نشين در مناطق كردنشين و ساير مناطق كشور داشتيم و هم اين كه بخش‌هايي از مناطق كردنشين به صورت ايلي و عشيره‌اي زندگي جمعي‌شان را مي‌گذراندند.

طبيعتا اين احساس تمايز به علاوه آن قدرت محدودي كه اين امارات يا قبايل داشتند از آن طرف مرز هم تكيه فوق‌العاده خليفه عثماني بر عامل مذهب و حمايت از حقوق‌ سني‌ها، جاذبه‌هايي براي اينها ايجاد مي‌كند و اگر اين نكته را هم اضافه كنيم كه دولت عثماني هم در كنار روند تمركزگرايي صفويه، كه در حال بركنار كردن امارات و خصوصا امارات كرد، يعني امراي كرد و جانشين كردن امراي قزلباش ترك يا فارس به جاي آنها بود، يا خليفه عثماني وعده‌هايي مي‌دهد دال بر اين كه در صورت پيوستن اين مناطق به آنها از امراي كرد براي اداره اين مناطق استفاده خواهد كرد. ما در اين دوره، يعني بعد از جنگ چالداران كه منجر به شكست شاه اسماعيل مي‌شود، شاهديم كه بالغ بر 20 امارت‌نشين كرد كه بخش‌ عمده‌اي از مناطق كردنشين ايران در آن زمان را تشكيل مي‌داد، يعني بالغ بر دو سوم مناطق كردنشين ايران، با خليفه عثماني قرار دادي مي‌بندند و خود را از تابعيت ايران خارج كرده و تابعيت عثماني را مي‌پذيرند.

‌* آيا نقش قوميت و اختلاف اقوام يك امر طبيعي است و آنچه منشا تفرقه مي‌شود، احساس تمايز است؟ و آيا همين احساس تمايز منشا گريز مي‌شود؟

‌** در ارتباط با "قوم" و "قوميت" بين پژوهشگران علوم سياسي و جامعه‌شناسي اتفاق‌نظر وجود ندارد، اساسا در ارتباط با قوميت يك نكته حائز اهميت است. بعضي از عالمان علم سياست، قوميت را يك پديده‌ كهن مي‌دانند و برخي يك پديده نو مربوط به بعد از ظهور دولت مدرن و نوين، البته خود من جزو آن دسته از افراد قرار خواهم گرفت كه قوميت را يك امر كهن مي‌‌دانند، يعني احساس تعلق و وابستگي به افسانه‌هاي مشترك، خاطرات مشترك، فرهنگ مشترك و نام مشترك، اين را لزوما مربوط به دوران جديد نمي‌دانم، كما اين كه قبل از دوران جديد هم ما تاكيد‌اتي در بين بعضي از امراي كرد، يا شاعران و نويسندگان كرد دال بر كرد بودنشان داريم. تفاوت، في‌نفسه مايه اختلاف و جنگ و خونريزي نيست، وقتي كه اين تفاوت تبديل به ابزاري مي‌شود و براي فشار آوردن و تبعيض روان داشتن و براي ضايع كردن حقوق و براي برتري‌طلبي، اينجاست كه اين تمايز طبيعتا به دنبال خودش عوارضي را ايجاد خواهد كرد و درگيري‌ها و اعتراض‌هايي را به دنبال خواهد داشت.

قرآن آيه صريح دارد كه "يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلنا كم شعوبا و قبايل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله در اين آيه فرقه‌مندي و اختلاف‌ اقوام پذيرفته شده است.

‌** بله، قرآن كريم، به صراحت تفاوت ها را پذيرفته و اين تفاوت‌ها رسميت دارد، ولي مايه برتري نيست. البته اين به آن معنا نيست كه در دولت عثماني هم برتري‌طلبي اعمال نشد. به عبارت ديگر، به همان نسبت كه دولت صفويه نسبت به سني‌ها سخت‌گيري مي‌كرد و شيعه را رسميت مي‌داد، خليفه عثماني هم سني‌گري را رسميت مي‌داد و به شدت با شيعه‌ها برخورد مي‌كرد، كما اين كه خليفه عثماني چهل هزار نفر از شيعيان تكلو را ، بنا به قول بسياري از مورخين ترك، مي‌كشد و ما بقي آنها مي‌آيند جزو قزلباش‌ها قرار مي‌گيرند و به قول برويين‌سن مي‌بينيم كه نزد علويان تركيه كه بخشي از آنان هم كرد هستند، شاه اسماعيل مقام‌الوهيت و قدسي مي‌يابد.

پس اگر قرار باشد براي شكل‌گيري بحران، يا شكل‌گيري جريان گريز از مركز در كشورمان در مناطق كردنشين دوره تاريخي قائل باشيم، طبيعتا به لحاظ تاريخي بايد به دوره شاه اسماعيل صفوي برگرديم. اگر چه به اعتقاد بسياري، حركت شاه اسماعيل زمينه‌هاي تحكيم فرهنگ ملي را در گير نقاط كشور مهيا نمود.

‌* آيا جنبش‌ها و نهضت‌هاي قومي كرد به دنبال تبعيض‌هاي مذهبي و قومي ناشي از روي كار آمدن صفويان در ايران و عثماني در تركيه و رقابت اين دو دولت با هم پديد آمده‌اند؟

‌** از دوره شاه اسماعيل اول تا ظهور رضاخان ما شاهد چند جنبش سياسي در مناطق كردنشين هستيم كه عمده‌ترين آنها جنبش شيخ عبيدالله و جنبش سمكو است كه از لحاظ تاريخي، پرداختن به آنها ضرورت دارد، چرا كه هيچ پديده‌ امروزي در خلا رخ نداده است و بايد به ريشه‌‌ها و جنبه‌هاي تاريخي آن توجه بشود. همان طور كه مشاهده مي‌شود، بعد از اين كه مرزهاي سياسي ايران در منطقه غرب كشور با مرزهاي اجتماعي – فرهنگي آن متفاوت مي‌شود، به عبارتي در كرانه غربي كشور جايي را مرز ايران و عثماني قرار مي‌دهند كه در اصل در دو سوي مرز، مردماني با گذشته مشترك، زبان مشترك، آداب و سنن مشترك زندگي مي‌كنند و مرز ايران و عثماني عملا از دل مناطق كردنشين مي‌گذرد و بخش عمده‌اي از مناطق كردنشين نيز متاسفانه، به واسطه خيانت حاكم بدليس(1) به عثماني مي‌پيوندند (كه البته عرض كردم فشارهاي دولت صفويه را بايستي در اين جا قطعا موردنظر داشت.)

آنچه اين مرز را از هم جدا كرد، رقابت بين ايران و عثماني بود كه تا دوره رضاخان و فروپاشي دولت عثماني هم اين عامل همواره در جاي خود باقي بود؛ به عبارت ديگر همواره حكام ايران و عثماني از مساله كردها به عنوان ابزاري در جهت اعمال فشار به حاكميت دولت رقيب استفاده مي‌كردند. اين است كه شما مي‌بينيد در دوره‌اي شيخ عبيدالله شمديناني، (يا به قول سفير عثماني، شيخ عبيدالله افندي) از شيوخ برجسته سني مناطق كردنشين عثماني بوده است. روستاهاي او توسط شاه از پرداخت ماليات معاف شده بودند، اما وليعهد و حكامش (والي منطقه و شجاع‌الدوله) به زور از او ماليات مي‌گيرند، مقاومت مي‌كند و در نهايت موجب بزور سلسله درگيري‌هايي مي‌شود؛ البته با تحريك عثماني‌ها و بعدا غربي‌ها.

روس‌ها و انگليس‌ها هم ظاهراً خيلي بدشان نمي‌آمد اين اتفاق بيفتد، گر چه روس‌ها سعي كردند طرف ايران را بگيرند، اما انگليس‌ها ابتدا طرف شيخ عبيدالله و عثماني را مي‌گيرند و درگيري‌هايي در مناطق كردنشين رخ مي‌دهد. بعد از ماجراي شيخ عبيدالله هم، ماجراي سمكو رخ مي‌دهد. در اينجا من اشاره زيادي به اين جريانات نخواهم كرد، چرا كه در وقت مقتضي به آنها خواهم پرداخت، اما نكته‌اي كه اينجا مي‌خواهم به آن بپردازم اين است كه بسياري از قوم‌گراهاي كرد يا ناسيوناليست‌هاي كرد، حركت شيخ عبيدالله را اولين قيام ملي كردها ارزيابي كرده‌اند. اين در حالي است كه واقعيت تاريخ اين مطلب را نقض مي‌كند.

دست كم من اين طور فكر مي‌كنم كه تا دوره شكل‌گيري دولت نوين تركيه، عراق و دولت رضاخان در ايران، ما حركت قومي و نهضت قوم‌گراي كرد نداشتيم، يعني اولا تا زمان روي كار آمدن رضاشاه در ايران، و تا زمان روي كار آمدن كمال آتاتورك در تركيه و تا زمان روي كار آمدن ملك‌فيصل در عراق، ما حركت ملي در بين كردها نداشتيم. ثانيا حتي بر فرض اين كه اين حركت را يك قيام قومي بدانيم، قطعا قبل از حركت شيخ عبيدالله در مناطق كردنشين عثماني بالغ در پنجاه سال قبل از اين حركت، سلسله حركت‌هايي مثل حركت‌هالي خاندان بدليس يا بتليس يا شورش رواندوز يا شورش بدرخاني‌ها بوده كه چيزي حدود پنجاه سال پيش از حركت شيخ عبيدالله در عثماني شكل‌گرفته و حتي امراي بدرخان خود را شاه كردستان اعلام كردند. پس به نظر من در اين صورت:

نخست اين كه حركت شيخ عبيدالله اولين جنبش قومي نيست، چرا كه ما اصولا در دوران مدرن شاهد حركت‌هاي قومي در سياسي سدن قوميت هستيم.

دوم اين كه قبل از شيخ عبيدالله هم حركت‌هاي مشابه شيخ عبيدالله با تفاوت سي، چهل سال يا پنجاه سال قبل در عثماني رخ داده است.

‌* علت اين كه اين جنبش‌هاي را در ايران قومي به حساب نمي‌آوريد، چيست؟ آيا جنبش‌هاي سياسي، قومي ويژگي‌هاي خاصي دارند؟

‌** نكته اول حائز اهميت در اين دو جنبش اين است كه تفاوت بين مرزهاي سياسي و اجتماعي مساله‌ساز مي‌شود. نكته دوم اين كه ساختار ايلي و عشيره‌اي هم به كمك اين بحران‌هاي مي‌آيد. به عبارتي، باز يكي از سركردگان ايلي يا نخبه‌هاي ايلي به همراه شيخ عبيدالله مي‌آيد به نام حمزه آقاي منگور (2) نكته سوم كه اين حركت را از حركت قومي بودن مبرا مي‌كند. اين است كه ما هيچ بيانيه، خواسته يا برنامه‌اي دال بر طرح خواسته‌هاي قومي در حركت شيخ عبيدالله مشاهده نمي‌كنيم.

‌* مانيفست نداشته؟ شايد داشته ولي مكتوب نشده است؟

‌** نه، در بيان هم گزارش نشده، در هيچ سند تاريخي، يعني در اسناد معتبر تاريخي هيچ خواسته‌اي نيست كما اين كه دعوا كاملا مشخص است. دعوا بر سر پرداختن عوارض و ماليات و گرفتن ماليات بوده كه شيخ اعتراض كرده، البته به تحريك عثماني‌ها اين اعتراض متوجه ايران مي‌شود و هيچ خواسته‌اي نداشته است. حال چرا اينجا به شيخ عبيدالله اشاره كردم، براي اين كه بعدها فرزندان شيخ عبيدالله در تحركات قومي، خصوصا در ايران موثرند، به ويژه در حركت بعدي كه همان حركت سمكو است:

اسماعيل آقاي سيمتقو يا سيمكو رهبري ايل شكاك را به عهده داشته كه البته قبل از او پذيرش محمد آقا و برادرش جعفرآقا رئيس اين ايل بودند، ظاهرا والي تبريز، جعفر آقا را به تبريز دعوت مي‌كند به بهانه سركوب آشوري‌ها كه در تبريز زياد شده‌اند و به قرآن سوگند مي‌خورد كه كاري با او نخواهد داشت. جعفر آقا به تبريز مي‌رود، البته او آدم زورگويي هم بوده و حاكم تبريز با همين خدعه او را از پاي در مي‌آورد، و به اين ترتيب سمكو كه جواني بيش نبوده جانشيني بردارش را به عهده مي‌گيرد و رئيس ايل مي‌شود و البته در انتقال برادر سركش مي‌شود و در حين حركت سمكو با توجه به خلا قدرت مركزي در ايران كه سال‌هاي جنگ اول است و انقلاب مشروطه و دولت مركزي توان نظامي و توان اداره كشور را از دست داده، بحران شكل مي‌گيرد و سمكو مناطق مختلفي از مناطق كردستان شمالي را تصرف مي‌كند و بعدها توسط رضاخان سركوب مي‌شود.

سمكو كاملا ويژگي يك مرد عشيره‌اي را داشت. مثل همه ايلاتي‌ها رفتار مي‌كرد، مهاباد و رحمت‌آباد را غارت كرده و صدها نفر را كشت. حتي در بين پژوهشگران كرد هم رفتار سمكو گاه تشبيه شده به رفتار آتيلا و يك آدم خونخوار و خشني كه در اشغال و فتح هر منطقه اقدام و خونريزي و غارت و كشتار فراوان مي‌كرده است. اسناد تاريخي بسيار معتبري در خصوص رفتار سمكو با مناطقي كه تصرف كرده در دسترس است. حركت سمكو و شيخ عببدالله نكته‌اي را براي ما برجسته‌ مي‌كند و آن تفاوت مرزهاي سياسي – اجتماعي است، به عبارتي از آن جايي كه بخشي از كردها در شمال عراق يا جنوب تركيه ساكن بودند.

همواره آن بخش بر تحولات اين بخش تاثير‌گذار بوده و تا كنون هم اين تاثيرگذاري نمود داشته است. به لحاظ تاريخي پرداختن به اين دو حركت كه قبل از ظهور دولت مدرن در ايران شكل گرفتند حايز اهميت است، من در مورد سمكو تاكيد مي‌كنم كه اولين، بار طرح خواسته‌هاي قومي شكل مي‌گيرد. آن هم نه توسط خود سمكو، بلكه توسط مشاور ارشد سمكو به نام سيدطه كه نواده شيخ عبيدالله است و البته هر دو حركت سمكو و شيخ عبيدالله بي‌ثاثير از سياست‌هاي دولت عثماني در اعمال فشار بر قاجار، نبوده است.

‌* حركت سمكو چند سال قبل از روي كار آمدن رضاخان بوده است؟

‌** چيزي حدود ده، پانزده سال قبل از مطرح گرديدن رضا شاه بوده است، رضا شاه كه روي كار مي‌آيد. حول و حوش 1390 م. (1310ش.)، سمكو را مي‌كشد، يعني عملا حدود بيست تا بيست و چند سال حركت سمكو طول مي‌كشد، البته حول و حوش سال‌هاي 1300 تا 1304 ش. سمكو عملا شكست خورده و در خاك عثماني مستقر شده، يكي دوبار حركت‌هاي مزبوحانه‌ انجام مي‌دهد و موفق نمي‌شود و نهايتا رضاشاه به حوالي اشنويه دعوتش مي‌كند و در آنجا كشته مي‌شود.

‌* اين سمكو همان كسي است كه خالوقربان (قاتل ميرزا كوچك‌خان) را كشته است؟

** بله، خالوقربان را سمكو مي‌كشد. اگر چه برخي مي‌گويند نزديكان خالوقربان او را كشتند و البته توسط حكومت هم مجازات شدند. خالو قربان كرد كرمانشاه بوده، عده‌اي از كردهاي كرمانشاه را بسيج مي‌كند كه با سمكو بجنگند؛ كه كشته هم مي‌شود. اين كه مي‌گويم سمكو قوم‌گرا نبوده، به اين دلايل است كه:

‌1) سمكو در برابر كشته‌شدن مردم ساوجبلاغ يا مهاباد توسط روس‌ها كوچك‌ترين اعتراضي نمي‌كند.

‌2) خودش در فتح مهاباد، و بعدا رحمت‌آباد به همان خشونتي كه يك غير كرد در دوران عشيره‌اي ايلي با كردها رفتار كند، رفتار مي‌كرده و اين نكته حائز اهميتي است.

‌3) نامه‌هايي كه براي حكومت و رضاخان بعدها مي‌نويسد، نشان مي‌هد كه اين آدم با آن نامه‌هاي سراسر مدح و ثناي به حكومت، خواسته قومي نداشته است و به علاوه حاضر نمي‌شده با شيخ محمود برزنجي كه براي اولين بار حركت ملي‌گرايانه قدرتمندي در كردستان عراق شكل داد و خودش را شاه كردستان در سليمانيه مي‌داند، همكاري كند و از اين مهم‌تر در سركوب جنبش آرارات به رهبري احسان نوري پاشا، حداقل و عده‌اي به ترك‌هاي جوان مي‌دهد كه با آنها همكاري كند كه بتوانند اين جنبش را سركوب كند.

همه اينها نشان از آن دارد كه حركت سمكو، حركت قومي نبوده است، اما در جريان حركت سمكو، سيدطه به او پيوسته و روزنامه كردي – فارسي در اروميه منتشر مي‌كند و برخي از خواسته‌هاي قومي را هم به زبان سمكو جاري مي‌كند، شايد به اين دليل باشد كه قاسملو، پدر ناسيوناليزم كرد در ايران را، سمكو مي‌داند، كه البته با شواهدي كه عرض كردم، به نظر من اين عنوان براي سمكو، دور از واقعيت به نظر مي‌رسد.

‌* آيا اين جنبش‌ها مربوط به دوران پيش از مدرن است؟ حركت‌هاي دوران مدرن چگونه اتفاق مي‌افتند؟ و آيا حركت‌هاي دوران پيش از مدرن بر حركت‌هاي بعدي تاثير گذاشته است؟

‌** بله، تا اينجا حركت‌هاي پيش از دوران مدرن بود و اين حركت‌هاي پيش از دوران مدرن، متاسفانه تاثيرات خودش را در دوران رضا شاه و پس از آن به جاي گذارد و آن احساس تمايزي كه از دوره صفويه شكل گرفته، اثرات خودش را طي اين دوران طولاني چند صد ساله نشان مي‌دهد. اگر بخواهم اين حركت‌ها، خصوصا حركت شيخ عبيدالله و سمكو – را جمع‌بندي كنم، به نظر مي‌رسد كه اولا رفتاري كه سمكو در پيش مي‌گيرد، هيچ شباهتي به رفتار مليون كرد (مثلا حركت احساس نوري پاشا در جنوب تركيه در جنبش آرارات) ندارد، آن چنان كاملا با شكل و شمايل ايلي، قبيله‌اي عشيره‌اي حتي از غارت كردن مناطق كردنشين هم بر حذر نمي‌شود. از سوي ديگر هيچ برنامه‌اي براي طرح خواسته‌هاي قومي از آنها مشاهده نمي‌شود. ضمن آن كه فتواي شيخ عبيدالله مبني بر قتل شيعيان رافضي كه منظور آذري‌هاي غرب آذربايجان بوده، اين احساس تمايز را ما بين كردها و آذري‌ها شدت مي‌بخشد.

‌* منظورتان از خواسته‌هاي قومي، زبان مشترك و... است؟

‌** بله، زبان و اداره مستقل مناطق و غيره، ضمن اين كه براي اولين بار پاي غربي‌ها، در چالش‌هاي سياسي داخلي به صورت جدي‌تري باز مي‌شود، يعني با حركت شيخ‌عبيدالله از سويي و حركت سمكو به طور مشخص دول غربي مانند انگليس، مقداري كمتر آمريكا و البته روس درگير مسائل كردها مي‌شوند.

عثماني‌ها در جنگ جهاني اول با فتواي جهاد، كردها ار عليه روس‌ها تحريك مي‌كنند، از آن طرف روسيه هم با در اختيار قرار دادن اسلحه به برخي از اين جنبش‌ها، جاي پايي در منطقه باز مي‌كند. انگليسي‌ها هم به همين ترتيب، با تحريك كردها عليه حاكميت مركزي عثماني بدشان نمي‌آيد كه فشار بر عثماني را بيشتر كنند كه البته در اينجا مقداري اوضاع پيچيده‌تر مي‌شود.

پس حركت سمكو گرچه كشتار و خونريزي فراوان را به همراه دارد، اما به علت نداشتن پايتخت و كابينه و برنامه خاص براي اداره جامعه و ناتواني در برقراري ارتباط با نخبه‌هاي شهري، نهايتا وجه عشيره‌اي آن بر وجه قومي‌اش غلبه مي‌كند. اين نكته هم بايد در اينجا اضافه شود حركت سمكو نشان داد كه از دوره صفويه تا دوره رضا شاه، حكومت مركزي ايران، هيچ الگوي كار آمدي براي جذب مناطق كردنشين در نظام ملي نداشتته و جز اعمال زور و خشونت و تزوير در همراه كردن كردهاي كردستان شمالي، يعني مناطق كردنشين آذربايجان غربي، هيچ راهكار عمده‌اي براي اداره كردستان نداشته است.

جالب است توجه كنيم كه در همين زمان، يعني از دوران صفويه تا اواخر دوران قاجار، در حالي كه در كردستان شمالي همواره جريان‌هاي گريز از مركز شكل گرفته، اما در كردستان مركزي يا كردستان اردلان(3) به واسطه حضور قدرتمند خانواده اردلان و غلبه فرهنگ ملي در آنجا، شعراي كرد پارسي‌گوي بسياري داشته حتي تاريخ‌هايي كه نوشته مي‌شده در دوران خانواده اردلان، در سنندج به زبان فارسي بود. در اين منطقه مثل ساير مناطق ايران، حساسيت خاص ايجاد نشده است، چون اعمال فشار زيادي نست به مردم اين منطقه صورت نگرفته است. به اضافه اين كه در اين دو حركت، مشخص شد كه دولت رقيب ايران، دولت عثماني همواره از كردها در جهت اعمال فشار بر دولت ايران، استفاده كرده است.

‌* دقيقا از چه زماني حركت‌ها و جنبش‌هاي اقوام كرد در ايران وارد دوره نوين شده و به اصطلاح قومي و سياسي مي‌شود؟

‌** بعد از شكل‌گيري دولت رضاشاه، ضمن اين كه جنبش سمكو سركوب مي‌شود، اتفاقاتي مي‌افتد كه باعث مي‌شود بحران به اصطلاح مناطق كردنشين وارد دوران نوين حيات خود شود. رضاخان در دوراني به قدرت مي‌رسد كه نابساماني و هرج و مرج، تقريبا گوشه و كنار ايران را در بر گرفته است. حركت شيخ خزعل در خوزستان، ميرزا كوچك در گيلان، كلنل پسيال در خراسان، سمكو در كردستان و غرب ايران (كردستان شمالي) باعث مي‌شود در اين دوران، مقوله امنيت، براي مردم اهميت بسياري پيدا كند.

در اينجا بد نيست اشاره كنم به يك جمله از خاطرات يك نويسنده كرد در كتابي به نام "وحشت در سقز"(4) از مصطفي تيمورزاده كه در اين كتاب اشاره مي‌كند به اين كه حركت‌هاي سمكو و شيخ عبيدالله و اشغال مناطق كردنشين توسط روس‌ها و عثماني‌ها و غيره چه مشكلاتي را متوجه مناطق كردنشين كرده است. وي مي‌گويد: "ملاحظه فرماييد كه دولت و ملت ايران در آن موقع تا چه اندازه‌ خوار و فضاي گيتي مهتوك و مفلوك بود. ملت ايران مثل توپي بود كه لشكر خارجي از دو طرف آن را بازيچه خود قرار داده بود، آن هم در خاك خودش، والا چگونه ما بايد سه نفر از رجال نامي ايران (منظور رجال كرد است) توسط بيگانگان (منظور عثماني‌ها) اعدام شوند و بالغ بر صد هزار تومان غنايم ايشان تصرف شود، علاوه بر اين تمام عشاير واكرا را اجبارا به جنگ و محاربه با روس‌ها مي‌بردند.

حال اگر ايرانيان امروزه در مقابل اين تنگ و فجايع خفت‌بار ديروز، جان و مال خود را در راه ناجي و قائد توانا، رضا شاه نثار نمايند، آيا باعث افتخار نيست؟ اين مطلب نشان مي‌دهد، امنيت آن قدر اهميت دارد كه اين اقدام تمركز‌گرايانه رضا شاه نه تنها با مقاومت روبه‌رو نمي‌شود، بلكه مورد استقبال بعضي از نخبگان هم قرار مي‌گيرد، ظاهرا در بسياري از مناطق ديگر و برخي از روحانيون هم در آن اوايل از حكومت رضاخان حمايت‌هاي كردند.

در ارتباط با دوره رضاخان جدا از بحث امنيت كه مورد استقبال قرار گرفته، توجه به نكاتي ديگر حائز اهميت است؛ نخست آن كه دولت رضاخان به عنوان دولت ملي در ايران شكل مي‌گيرد، بايد به اين نكته اشاره داشت كه اين دولت بسان دولت‌هاي مشابه در مغرب زمين براساس حق شهروندي شكل نمي‌گيرد، براساس انتخاب آزاد، آزادي مطبوعات و احزاب و غيره نيست.

يك اقتدار متمركز از بالاست كه البته هدف نهايي آن متجدد كردن يا روزآمد كردن فرهنگ ايراني است و در اين راستا، تلاش بسيار جدي صورت مي‌گيرد، خصوصا در سال 1307 با قانوني كه در مجلس تصويب مي‌شود طبق آن حتي لباس‌هاي محلي سنتي غير قانوني و افراد بزرگسال ذكور را به جز روحانيون رسمي به پوشيدن لباس‌هاي مدل غربي و كلاه پهلوي موظف مي‌كند و بعدها كلاه نمدي اروپايي جايگزين كلاه پهلوي مي‌شود و اسامي مناطق مختلف كشور هم به قول آبراهاميان در كتاب "ايران بين دو انقلاب"، عوض مي‌شود.

اين همسان‌سازي فرهنگي در جامعه‌اي كه تفاوت‌هاي مذهبي – فرهنگي بي‌شماري دارد هم به لحاظ زباني، چرا كه تاكيد بسيار عمده‌اي بر زبان فارسي رسميت دادن به آن مي‌شود. البته با نفي ساير زبان‌ها،؛ طبيعتا زمينه بروز اعتراض را در آينده فراهم مي‌كند. به قول محقق ايراني كاوه بيات، رسميت دادن به زبان فارسي به خودي خود مشكل نيست، چرا كه قبل از اين كه رضا شاه، زبان فارسي را رسمي كند، در بسياري از مناطق ايران و يا در تمامي مناطقي كه حوزه تمدني ايران را تشكيل مي‌دهد زبان فارسي زبان رسمي مردم و نخبگان و شاعران و نويسندگان بوده است.

* حتي افغانستان...

** بله، هر جا كه تمدن ايراني است، حتي افغانستان تاجيكستان سليمانيه و ... (مناطق كردنشين عراق). اولين تاريخي كه درباره كردها نوشته شده، "شرفنامه بدليسي" يا "تاريخ شرفنامه" است كه در دوره صفويه نگاشته شده است. شرف‌الدين بدليسي اين كتاب را به خليفه عثماني هديه مي‌كند، در حالي كه اين كتاب به زبان فارسي است. بعد از آن تواريخي كه در كردستان نگاشته مي‌شود، در كردستان اردلان به زبان فارسي است. به عبارت ديگر، زبان فارسي پيشتر در كردستان رسميت داشته است، اما تاكيد نا بجاي رضا شاه در نفي زبان‌هاي محلي و قومي، طبيعتا زمينه اعتراض را در دوره‌هاي بعد از خودش كه خلا قدرت ايجاد مي‌شود، به وجود مي‌آورد.

‌* اولين حركت اعتراضي مناطق كردنشين در دوره رضاشاه توسط چه كسي صورت گرفته است؟

‌** اولين حركت اعتراضي دوره رضاشاه در مناطق كردنشين توسط شخصي به نام ملاخليل از روحانيون برجسته كرد، در اعتراض به پوشش زنان و در اعتراض به تاكيد رضاشاه بر همسان‌سازي فرهنگي شكل مي‌گيرد. اما متاسفانه و مثل هميشه توسط مليون كرد مورد توجه قرار نمي‌گيرد. براي اين كه حركت ملاخيل كاملا صبغه مذهبي داشته، و هيچ خواسته قومي و زباني از دل حركت ملاخليل بيرون نمي‌آمد. تنها كتاب مستقلي كه درباره قيام ملاخليل چاپ شده توسط آقاي ابراهيم افخمي است، تحت عنوان "قيام ملاخليل و رد فرمان رضا خان"(5) ما در ابتداي كتاب مي‌خوانيم، "ملا خليل ادعاي استقلال كرد نداشت و هر روز بيشتر حركت ايشان قدرت مي‌گرفت و مخالفت با لباس و كلاه پهلوي و رفع حجاب بانوان به عنوان شعار روز و سمبل نهضت ملاخليل شناخته شد" و شايد هم به همين دليل باشد كه ناسيوناليست‌هاي كرد و روزنامه‌نگارها و مستشرقين غربي به حركت ملاخليل توجه نمي‌كنند كه بعدا من اشاره خواهم كرد كه اين عدم توجه ناشي از اين واقعيت است كه اگر چه رضاشاه تاكيد بر همسان‌سازي فرهنگي داشت، يعني همه اقوام با تفاوت‌هاي زباني و مذهبي متفاوت بايستي به لحاظ فرهنگي همسان بشوند، اما اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه جنبش‌هاي قوم‌گراي كردي با تاسي به همين راهكار رضاشاه خودشان در پارادوكسي مي‌افتند كه از دل آن تمام تفاوت‌هاي زباني – مذهبي در ميان كردها نفي مي‌شود و زبان استانداردي جايگزين آن مي‌شود و اصولا نه تنها توجه به مذهب از اولويت برداشته مي‌شود كه هر كسي مذهبي باشد و كرد و سني مذهب و خواسته ديني مطرح كند، قطعا مورد اعتراض و حمله قرار مي‌گيرد.

كما اين كه ما در ابتداي انقلاب شاهد بوديم مرحوم علامه مفتي‌زاده، كه متاسفانه نه تنها اعمال فشار توسط دولت مركزي متوجه‌شان است بلكه ياران ايشان توسط احزاب سوسياليست و كمونيست كرد ترور مي‌شوند. نمونه آن خانواده شبلي و نمونه ديگر برادران نمكي هستند كه سه برادر حتي در ميان نشان نوجواني بودند كه ناجوانمردانه ترور مي‌شوند، همچنين خانواده جلالي‌زاده خصوصا شهيد مسلم جلالي‌زاده كه متاسفانه در كمال قساوت ترور مي‌شود. پس همان بلايي كه رضاشاه بر سر اقوام مي‌آورد، متاسفانه در ميان جنبش‌هاي كردي هم ما به شكل ديگري ديده مي‌شود.

‌* جنبش‌هاي كردي به معنا و شكل نوين در بين كردهاي كشورهاي همسايه از جمله عثماني از چه زماني و چگونه شكل مي‌گيرند؟

‌** در دوران احتضار خليفه عثماني كم‌كم شاهد شكل‌گيري جنبش‌ كردي به معناي نوين آن در عثماني سابق هستيم. نوادگان امير عالي بدرخان مثل كامران بدرخان و ديگران، نوادگان شيخ عبيدالله و بسياري از خانواده‌هاي كرد در همراهي با ترك‌هاي جوان در جهت نفي حكومت عثماني به پا مي‌خيزند. اين حركت زمينه‌هاي شكل‌گيري حركت‌هاي قومي را در مناطق كردنشين ايجاد مي‌كند و حدود 104 سال قبل اولين با يك نشريه كردي و قاهره به وسيله همين خانواده‌ها منتشر مي‌شود و كم‌كم خواسته‌هاي قومي در كردستان عثماني سابق و بعدها عراق و تركيه شكل مي‌گيرد.

در اينجا لازم است اشاره كنم كه كمال آتاتورك لباس كردي مي‌پوشد و وعده مي‌دهد كه ترك‌ها و كردها با هم اداره سرزمين را به عهده خواهند داشت، خصوصا بعد از جنگ جهاني اول كه آخرين رمق و توان را از عثماني‌هاگرفته و بعد از شكست عثماني‌ها در كنفرانس سور "Sevre " براي اولين بار حق حاكميت كردها و آشوري‌ها و ارمني‌ها به رسميت شناخته مي‌شود. به اين معنا كه در ماده 62 تا 64 اين كنفرانس پيش‌بيني مي‌شود كه بعد از تجريه دولت عثماني، مناطق كردنشين به صورت خودمختار اداره بشوند، بعد از يك سال اين مناطق كردنشين اگر خواستند مستقل باشند و اگر نخواستند به همان صورت خودمختار به حيات خودشان ادامه بدهند. اين نكته حائز اهميت است كه براي اولين بار در دوران مدرن توجه به خواسته‌هاي قومي در صدر توجه گفتمان بين‌الملل قرار مي‌گيرد.

به عبارت ديگر به طرح ويلسون دال بر اعطاي حقوق قوميت‌ها و همچنين خودگرداني براي قوميت‌ها و با نظرات لنين در همين سال‌ها دال بر حق تعيين سرنوشت خلق‌ها عملا دو گفتمان غالب جنگ اول يعني گفتمان آمريكايي و گفتمان كمونيستي تاكيد بر خواسته‌هاي قومي دارد و بايد توجه داشت همين تاكيد به علاوه سرازير شدن انبوهي از روزنامه‌نگارها و محقق‌ها و مستشرقين غربي به مناطق كردنشين، بعدها منشا تحولات بسيار عمده‌اي در اثرگذاري بر رويدادهاي مناطق كردنشين مي‌شود.

البته در اينجا تذكر اين نكته بسيار جدي و ضروري است، عده‌اي با نگاه تقليل‌گرايانه، سعي مي‌كنند واقعيت‌هاي موجود مناطق كردنشين را كه ما به صورت عيني با آنها مواجه هستيم لزوما برگردانند به توطئه استكبار و غرب و آمريكا و كمونيست و امثالهم گرچه تاثيرات آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها و روس‌ها در بروز برخي رويدادها چنان برجسته است كه قابل انكار نيست، اما تقليل اين پديده‌ اجتماعي، درگيري‌هاي خونين مناطق كردنشين، شكل‌گيري احزاب كرد به تاثير غربي‌ها، به نظر مي‌آيد كه كاري دور از واقعيت باشد. توضيح اين نكته ضروري بود و ما در جاي جاي بحث مان به تاثيرات غربي‌ها اشاره خواهيم داشت.

در كردستان عثماني، زمزمه و نگاه‌هاي قومي كم‌كم برداشته مي‌شود. خصوصا كه در كنفرانس سور، شريف پاشا نماينده‌اي كه از طرف ترك‌هاي جوان به آنجا رفته، يك باره تغيير موضع مي‌دهد. او كه به قول محققان غربي تا آن روزگار هيچ نام و نشاني از كرد بودن خود به جز اجدادش نداشت، يك باره تبديل به كرد دو آتشه مي‌شود و خواسته‌هاي قومي را مطرح مي‌كند. گر چه در مورد خواسته‌هاي او در آنجا هنوز در بين اسناد تاريخي به صورت جدي تحقيق نشده است. برخي معتقدند كه او در آنجا خواهان استقلال كردستان بود. برخي معتقدند كه نه، خواهان خودگرداني كردستان عثماني بود، البته با تابعيت از دولت ايران، چرا كه مي‌خواسته نظر دولت ايران را به خود معطوف كند كه به اين ترتيب هم كردها به دامن ايران برگرداند و هم حق خود گرداني داشته به خود معطوف كند كه به اين ترتيب هم كردها به دامن ايران برگردند و هم حق خودگرداني داشته باشند. البته هنوز صحت و سقم اين مطالب مورد ارزيابي علمي قرار نگرفته، به هر حال بعد از آن حركت، انگليسي‌ها شيخ محمود را استاندار كردند و دو نفر از نيروهايشان را به عنوان مشاورين سياسي و نظامي او برگزيدند. شيخ محمود بعدها ادعاي استقلال و شاهي كرد. قبل از اين كه ملك فيصل شاه عراق بشود، شيخ محمود خود را رسما شاه كردستان اعلام كرد و بعدها با انگليسي‌ها درگير شده و حركت او سركوب شد.

در اينجا باز توجه به چند نكته حايز اهميت است: در مناطق كردنشين عثماني ما شاهد بروز جنبش‌هاي قوم‌گرا مي‌شويم. نشريات متعدد كردي چاپ مي‌شوند به علاوه اين كه براي اولين بار راديوي كردي زير نظر انگليسي‌ها در مناطق كردنشين در موصل داير مي‌شود و به زبان كردي برنامه پخش مي‌كند. همه اين‌ها بعدا در طرح خواسته‌هاي قومي تاثيرگذار است و به اين طريق بحران قومي در كردستان عراق و عثماني‌ يا تركيه وارد دوران جديدي مي‌شود.

در اين جا بد نيست اشاره شود كه آتاتورك به وعده‌هايي كه داده، به سرعت پشت پا مي‌زند، سال بعد در كنفرانس لوزان بي‌توجه به آنچه كه در قرارداد سور گفته شده، ويژگي‌هاي جديدي براي مناطق كردنشين تعريف مي‌شود كه به خودگرداني تنها به صورت بطيء اشاره مي‌شود. آتاتورك براي دستيابي به برنامه‌ها و اهدافش هم به غربي‌ها خودش را نزديك مي‌كند و هم كردها را سركوب مي‌كند تا اين كه جنبش‌ كردهاي آرارات به رهبري ژنرال احسان نوري پاشا كميتۀ "خوي بوون" يا مستقل بودن شكل مي‌گيرد و البته براي اولين بار رضاشاه با آتاتورك قراردادي مي‌بندد و از اينجاست كه رقابت بين ايران و عثماني، جاي خودش را به همكاري بين ايران و تركيه مي‌دهد. نيروهاي آتاورك از پشت آرارات يعني از داخل خاك ايران كه با آن قرارداد اين منطقه به ترك‌ تعلق مي‌گيرد (اين بخش‌ از خاك ايران) از پشت به نيروهاي احسان نوري پاشا حمله مي‌كند. آنها را منهدم مي‌كنند و احسان نوري پاشا به ايران پناهنده مي‌شود و تا اواخر عمرش كه اوايل سال 56 باشد، بر اثر حادثه تصادف با موتور در تهران كشته مي‌شود.

احسان نوري پاشا نگاه مثبتي به ريشه‌هاي ايراني كردها داشته و در آثار و خاطراتش و نيز در ريشه نژادي كردها به آن پرداخته است.

بايد توجه داشت كه اگر چه عمر دولت نوين در عراق امروز و تركيه حتي كمتر از عمر جنبش‌هاي ملي‌گراي كردي است، يعني قبل از اين كه ملك فيصل شاه عراق بشود، شيخ محمود، خودش را شاه اعلام كرده يا قبل از اين كه آتاتورك بتواند قدرتش را اعمال كند، جنبش‌هاي كردي در تركيه شكل گرفته‌اند، اما رضاشاه بي توجه به واقعيت تاريخي ايران زمين كه طي دو هزار سال تا سه هزار سال، كرد، لر، عرب و بلوچ و امثالهم مسالمت‌آميز و برادرانه با هم زندگي كردند و هيچ‌گاه مشكل جدي با هم نداشتند با توجه به واقعيتي كه در عراق و تركيه رخ داده، و با نگراني از رويدادهاي آنجا پيشگيري مي‌كند، قانون 1307 اجرا مي‌گردد كه نهايتا باعث بروز اين حوادث مي‌شود.

‌* كه خيلي‌ها اين طرح يكسان‌سازي رضاخان را به عنوان مدرنيسم پذيرفتند يا به تعبيري مدرنيزم مكانيكي!

‌** به قول شما مدرنيزم مكانيكي. بله، واقعا يك حركت متمركز از بالا بدون زمينه‌يابي واقع‌بينانه از شرايط اجتماعي ايران آن روز كه در صد عمده‌اي از مردم بي‌سواد و درصد عمده‌اي روستانشين و ايلي و عشيره‌اي هستند. آيا اين قانون با شرايط اجتماعي آن روز تطابق دارد يا خير؟ هيچ وقت مورد توجه كارشناسي رضا شاه قرار نگرفت.

‌* آيا به نظر شما محتواي رنسانس در اين مدرنيزم نبود؟

‌** بله، در دوران رضاشاه و بعد از آن ما به دلايلي شاهد ورود طرح خواسته‌هاي قومي و سياسي شدن قوميت، خصوصا كردها هستيم؛ نخست آنچه شكاف اجتماعي به جاي مانده از دوران صفويه است، هنوز به عنوان يك مكانيزم فعال حضور دارد. دوم اين كه با تمركز قدرت رضاخان كه نهادهاي سنتي محلي مثل امارات و عشاير، نفي مي‌شود و تلاش جدي در جهت همسان‌سازي فرهنگي شكل مي‌گيرد، شهر‌نشيني به دنبالش گسترش پيدا مي‌كند. سوم در اين ميان آشنايي با مفاهيم مدرن توسط نخبگان قوم‌گراي كرد صورت مي‌گيرد.

مفاهيم حقوق بشر و حق شهروندي و حق خلق‌ها تحت تاثير ادبيات ماركسيستي. چهارم اين كه احزاب و جنبش‌هاي قوم‌گرا در عراق و تركيه شكل مي‌گيرند و بر مناطق كردنشين ايران تاثير مي‌گذارند. خصوصا كه سياست‌هاي رضاشاه احساس زير فشار بودن را براي كردها به همراه دارد. پنجم اين كه تفاوت مرزهاي سياسي با مرزهاي قومي و اجتماعي موجب مي‌شود آنچه كه در آن سوي مرز مي‌گذرد به اين طرف منتقل بشود، لذا احزاب كرد در ايران شكل مي‌گيرند.

روي اين نكته تاكيد مي‌كنم كه ايدئولوژي ماركسيستي روي شكل‌گيري احزاب كرد و در ايران نقش عمده‌اي داشته و خارجي‌ها در شكل‌گيري احزاب دخالت مي‌كردند. البته در سياسي‌تر شدن خواسته‌هاي قومي، مجاورت و نزديكي مكاني كردها با آذري‌ها كه هم به لحاظ زبان، هم به لحاظ مذهب با هم متفاوت‌اند، در اين دوره كم‌كم منشا حوادثي مي‌شود. به خصوص كه آذري‌ها هم تحت‌ثاثير رويدادهاي آذربايجان شوروي با خواسته‌هاي قومي آشنا مي‌شوند. طبيعتا بخش‌هايي از خاك آذربايجان كه كرد و ترك‌نشين است همچون مناطق اطراف ساوجبلاغ و مكريان مثل نقده، مياندوآب، عملا منشا بروز حساسيت‌هايي مي‌شوند.

البته تفاوت قائل نشدن بين وضعيت اجتماعي كردهاي ايران با كردهاي عراق و تركيه، هم توسط مركزي ايران و هم توسط برخي نخبگان قومي كرد زمينه طرح خواسته‌هاي قومي را ايجاد مي‌كند. اعمال تبعيض‌هاي زباني و مذهبي را هم‌گرا به آن اضافه كنيم و اگر ناتواني نظام سياسي در نهادسازي براي جلب فرهنگي – اجتماعي را هم بيفزاييم. دولت رضاخان و بعد از او هم ناتوانند از اين كه براي جذب اقوام گوناگون ايراني در فرهنگ ملي مناطق كردنشين ايران مهيا مي‌كند. پس اگر جنبش دوره صفويه مذهبي و عشيره‌اي بود، حمزه آقا و شيخ عبيدالله هم عشيره‌اي و مذهبي بود. سمكو عشيره‌اي بود و ما كم‌كم در طي جنبش جمهوري كردستان در سال 1320 با شكل‌گيري كومله ژ – ك روبه‌رو مي‌شويم.

‌* هنوز به قاضي محمد نرسيده‌ايم؟

قاضي محمد از دل اين تغيير و تحول و با نظر دولت شوروي نام حزب كومله ژ – ك را حزب دموكرات ايران مي‌گذارد و عملا وارد طرح خواسته‌هاي قومي مي‌شود. نكته حائز اهميت اين است كه متاسفانه هر وقت دولت مركزي از تمركز قدرت بالايي برخوردار است، در اين مناطق آرامش برقرار مي‌شود و هر وقت اين تمركز به دلايلي در مركز تضعيف مي‌شود و ما شاهد خلا قدرت و ضعف اقتدار حاكميت هستيم، ناامني و درگيري در مناطق كردنشين شروع مي‌شود و مجددا با سركوب شديد و اقتدار متمركز حاكميت آرامش برقرار مي‌شود و اين چرخه و سيكل موجب مي‌شود كه از سويي همواره حاكميت از مردم سلب اعتماد كند واز سوي ديگر مردم هم به خاطر قدرت روزافزون حاكميت از حاكميت سلب اعتماد كنند و اين بي‌اعتمادي ناامني را در دوران خلا قدرت به دنبال بياورد و متاسفانه نتيجه اين در بلند مدت و كوتاه مدت همواره هم متوجه زير ساخت‌هاي اقتصادي، اجتماعي منطقه بوده و هم اين كه منجر به قرباني شدن هزاران انسان بي‌گناه در اين فرآينده شده است.

‌* سواد علمي و دانشگاهي در بين اعضا و رهبران احزاب كرد و در دوران مدرنيت در چه سطحي بوده است؟

‌** وقتي حزب دموكرات در ايران شكل مي‌گيرد، در بين اعضاي كوملۀ ژ – ك تعداد كمي در حدود ديپلم سواد داشتند. عموما مغازه‌دار و تاجر و كم سوادند يا سواد مكتب خانه‌هاي قديمي است. بعدهاست كه در جنبش حزب دموكرات، قاسملو – آن هم گفته مي‌شود عضو حزب توده بوده و به چكسلواكي مي‌رود – دكترا مي‌گيرد و يا در بين‌دار و دسته ژنرال مصطفي بارزاني يا ملامصطفي بارزاني هم خود ملامصطفي سواد قديم داشته، فرزندانشان هم به همين ترتيب. هيچ آدم تحصيل كرده‌اي به آن معنا، به عنوان نخبه يا رهبر حزب مشاهده نمي‌شود.

اما يك نكته اصلي هم كه آبراهاميان به آن اشاره مي‌كند اين است كه به دليل قوت فرهنگ فارسي در ايران، نخبه‌هاي كرد مثل مرحوم رشيد ياسمي – كه خدمات فراواني به فرهنگ مملكت كرده – بيشتر جذب فرهنگ ملي مي‌شوند تا جذب فرهنگ قومي، آقاي ياسمي در كتاب معروفش با عنوان "كردها و پيوستگي نژادي آن" عملا نشان مي‌دهد كه كردها و فارس‌ها منشا مشتركي داشته‌اند و به لحاظ زباني هم بسيار به هم نزديك‌اند و ما در اوايل مدرن شدن، كمتر در بين نخبه‌هاي آن دوره، تحصيل كرده مي‌بينيم، به غير از خانواده بدرخاني‌ها كه در فرانسه، كرسي زباني كردي را در دانشگاه سوربن بنا مي‌كنند.

نكته ديگر اين كه يك نوگرايي ديني مثل سيد نورسي در كردها مي‌بينيم. در كردهاي تركيه، تقريبا همزمان با اقبال لاهوري كه متاسفانه باز هم به دليل مذهبي بودن وي، چندان مورد اقبال جريانات ناسيوناليستي كرد قرار نگرفته است، كه از قضا نكات حائز اهميتي هم دارند و هنوز هم در تركيه ديدگاه‌هاي "نورسي" منشا اثراتي است. در همين زمان است كه زمينه شكل‌گيري كومله ژ – ك فراهم مي‌شود.

‌* درباره نحوه شكل‌گيري حركت قاضي محمد در كردستان صحبت كرده، بفرماييد نقش اصلي و موثر را در اين حركت كدام يك برعهده داشتند: روس‌ها؟ عراقي‌ها؟ و يا مردم منطقه؟

‌** البته در ارتباط با جمهوري كردستان، نكته‌اي حايز اهميت است و آن اين كه بدانيم در چه شرايطي اولين جنبش قومي در ايران شكل مي‌گيرد، اولا: بايد توجه داشت كه در سياست‌هاي رضاشاه در همسان‌سازي فرهنگي و از سوي ديگر اسكان عشاير مورد توجه بود. طبيعتا مناطق كردنشين هم از اين سياست‌ها بي‌بهره نبودند. عشاير متعددي كه در كردستان شمال وجود داشتند (و اصولا در كردستان شمالي نسبت به كردستان مركزي و جنوبي، ساختار عشيره‌اي غلبه دارد) گر چه در دوره رضاشاه ساكن مي‌شوند، اما اين لزوما به معناي از بين رفتن فرهنگ عشايري نيست.

گرچه علي گلاويژ در كتاب خود به نام "مناسبات ارضي در كردستان" در اشاره به اين واقعيت مي‌گويد: "در نيمه اول قرن حاضر يا ربع اول قرن حاضر، جز نام و شبح بي‌جان عشاير چيزي از آن باقي نمانده بود" اما اگر بخواهيم واقع‌بينانه نگاه كنيم، نه تنها عشاير در منطقه حضور داشتند بلكه قدرتمند هم بودند با اين تفاوت كه بخش عمده‌اي از آنها كاملا يكجانشين شدند، اما اين كه احساس بشود اقتدار اجتماعي آنها از بين رفته به نظر مي‌آيد كه چندان با واقعيت‌هاي موجود تناسبي نداشته باشد. كما اين كه قاضي محمد به پاس خدمات روساي ايلات كرد، روساي ايل شكاك و بيگ‌زاده و هركي و بارزاني را به سمت فرماندهي ارتش دولت خودمختار خودش تعيين مي‌كند كه حمه رشيد رئيس ايل بيگ‌زاده از بانه، عمرخان شريفي رئيس ايل شكاك كه وزير دفاع دولت خودمختار مي‌شود و در واقع روساي ايلات، شكاك و هركي و بيگ‌زاده هستند كه بعدها هم در اوايل انقلاب به عنوان همراهان حزب دموكرات مطرح مي‌شوند.

پس، از يك سو ساختار ايلي و عشيره‌اي به قوت خودش باقي است و از سوي ديگر با حركت شكل‌گيري جنبش‌هاي سياسي و ملي در كردستان عراق و ماجراي ملامصطفي به هر حال در كردستان عراق شكل گرفته و حتي قبل از آن در كنار آن حزبي به نام كومله ژ – ك ، نخستين با توسط كردهاي عراق در شهر سليمانيه تشكيل شده، كه محمود جودت از فعالان كرد عراق موسس اصلي آن بوده است. كومله ژ – ك سليمانيه كه همزمان با جنگ جهاني دوم ايجاد شده بود، خيلي زود منحل مي‌شود و بنيانگذاران آن به سرعت سازمان نويني با سياست‌هاي نو، به نام "هيوا" يا "اميد" را اعلام مي‌كنند و پس از اعلام موجوديت به اصطلاح كومله ژ – ك در سليمانيه است كه يكي از روحانيون كرد به نام ملااحمد فوزي از سليمانيه در 1319 وارد مهاباد مي‌شود و مجلس درسي در آنجا تشكيل مي‌هد كه براساس مصاحبه‌اي كه آقاي صمدي در كتاب "تاريخ مهاباد" آورده نشان مي‌دهد افزون بر درس مذهبي، ملي‌گرايي كردي هم در كلاس‌هاي آقاي ملا احمد فوزي، ارائه مي‌شده است.

كريم حسامي هم در كتاب "كاروان شهداي كرد" به اين مسئله اشاره مي‌كند كه ملا احمد فوزي در سليمانيه شروع مي‌كند به انتقال بحث‌هاي قومي. اين نكته حائز اهميت است، چرا كه تا به حال همواره بحث است كه نقش كردهاي عراق در شكل‌گيري جنبش كوملۀ ژ – ك ايران به چه اندازه است. در 25 شهريور سال 1321 (در برخي منابع به سال 20 يا 19 هم اشاره مي‌كنند) در همين كلاس‌هاي احمد فوزي، براي اولين بار تعداد زيادي حدود 16 نفر از اهالي مهاباد در باغي گرد هم مي‌آيند.

دو نفر فرستاده حزب هيوا يا اميد كه از عراق آمده‌اند كه يكي از آنها حاج احمد، كاپيتان ارتش عراق بوده و براي اولين بار كومله را تشكيل مي‌دهند، يعني حزب "تجديد حيات كرد" يا كوملۀ ژ – ك" كه از جمله اعضاي اوليه‌اش مي‌شود به رحمان ذبيحي، يا شاعران مشهور كرد، استاد همين و استاد هژار اشاره كرد كه به اصطلاح ايگلتون مي‌گويد كاپيتان مير حاج‌احمد در اين جلسه ضمن ابلاغ تبريكات حزب هيوا به مناسبت تشكيل كومله، پيشنهاد‌ها و دستور‌العمل‌هايي از سوي حزب خودش، براي تنظيم وظايف اعضاي حزب تازه تاسيس در مهاباد ارائه مي‌دهد. وي تاكيد مي‌كند براي عضويت بايد سوگند ياد كنند، ضمن اين كه نفس حضور كردهاي عراقي طبيعتا مي‌تواند باعث شود كه ما نتوانيم نقش كردهاي عراق را در تشكيل كوملۀ ژ – ك انكار كنيم. البته اين پيوند، بعدها گسترش بيشتري پيدا مي‌كند، چنان كه همين افسر كرد عراقي، و ديگر نظاميان كرد عراقي و روسي‌، بعدها ارتش جمهوري مهاباد را ايجاد مي‌كنند.

اما ماموستا مدرسي كه در آن جلسه اوليه حزب كوملۀ ژ – ك حضور داشته، بيان مي‌كند كه هر عضو تازه واردي به كوملۀ ژ – ك بايدبراي عدم خيانت به اكراد به هر شكل و طريقي، كوشش براي استقلال كردستان به قرآن سوگند بخورد.

‌* كل كردستان؟

‌** بله، افشا نكردن هيچ راز حزبي نه با زبان، نه با قلم، نه با اشاره – تا آخر عمر، عضو حزب باقي ماندن – تمام مردان كرد را برادر و تمام زنان كرد را خواهر خود دانستن و بدون اطلاع و اجازه جميعت وارد هيچ حزب و دسته ديگر نشدن.

‌* اين سوگندنامه بوده؟

‌** بله، اين سوگندنامه بود. بنابراين كوملۀ ژ – ك عملا با اين نگاه و با همراهي بخشي از حتي روحانيون منطقه يا‌ آدم‌هاي مذهبي شكل مي‌گيرد. به نظر مي‌آيد كه اتحاد جماهير شوروي كه آن موقع بخش‌هايي از ايران را در اشغال داشت و عملا تاثيرگذار بر رويدادهاي منطقه بود، توانسته بود بر ساختار اين حزب هم اثر بگذارد كه البته به صورت مفصل در منابع مختلف به آن پرداخته شده است.

‌* واكنش اين حزب در برابر امتياز نفت شمال به شوروي سابق چه بود؟ آيا اين حزب با اعتراض‌هاي مردمي عليه بيگانگان همراه شد؟

‌** اطلاعيه‌اي در تاريخ دوم آبان ماه 1323 شمسي برابر با 24 اكتبر 1944 از سوي جمعيت ژ – ك يا كوملۀ ژ – ك منتشر شده بود كه اگر به قول آقاي صمدي نويسنده كتاب "تاريخ مهاباد" آرم جمعيت را در بالا و نام كميته مركزي در پايين آن اطلاعيه ديده نمي‌شد، هر خواننده‌اي فكر مي‌كرد كه اين اطلاعيه مربوط به حزب توده ايران است.

‌* آقاي صمدي جزو كدام دسته از محققان است؟

** مي‌دانيم كه به هر حال شهر مهاباد خاستگاه جنبش‌هاي قومي در ايران است. ايشان در ارتباط با مونوگرافي و تاريخ مهاباد كتاب‌هاي منتشر كرده‌اند، از جمله معروف‌ترين كتابشان "تاريخ مهاباد" است. البته كتاب ايگلتون را هم به فارسي ترجمه كرده‌اند، ولي حوزه مطالعاتشان تحولات سده اخير مهاباد است كه خيلي گرايش‌هاي قومي در آنها برجسته نيست.

اطلاعيه‌اي كه در اين كتاب به آن اشاره شده، اطلاعيه شماره 312، روز دوم آبان 1323 است كه در اين اطلاعيه آمده: "زنده باد كرد و كردستان بزرگ، به نام يزدان بزرگ و متعال" البته در اين اطلاعيه توجه به چند نكته حائز اهميت است كه بايد به آنها دقت شود كه قطعا براي ما كردها مايه عبرت خواهد بود. در برخي از رويدادهايي كه در ايران در شرف تكوين بود اگر ما با كردها كارشناسانه، واقع‌بينانه برخورد مي‌كرديم، قطعا نتايج و ثمراتش براي مردم كرد بيش از آن چيزي بود كه تا به حال به دست آمده است. من اشاره كنم مثلا در زمان دولت موقت محروم بازرگان، مرحوم آيت‌الله طالقاني با آن حسن‌نيتي كه داشتند مورد تاييد تمام جريانات سياسي بودند، به كردستان رفتند.

غني بلوريان در خاطراتش اشاره مي‌كند به حسن‌نيت آقاي طالقاني و هم‌بند بودن با ايشان و تاكيد مي‌كند بر روحيه آزادمنشي، صداقت، خلوص و ثبات قدم آقاي طالقاني، يعني آيت‌الله طالقاني مورد تاييد دوست و دشمن بود. متاسفانه در آن برهنه خاص تاريخي با دست به اسلحه بردن احزاب، كردها دچار مشكلات جدي شدند. مردم كرد هزينه‌هاي زيادي پرداختند و تعداد زيادي كشته شدند. كما اين كه در جريان شكل‌گيري حزب دموكرات و قبل از آن كوملۀ ژ – ك، اگر اين احزاب به جاي همراهي با روس‌ها و شوروي‌ها و توده‌هاي با جنبش ملي مردم ايران به رهبري مرحوم دكتر محمد مصدق، كه با نفي امتياز نفت انگليس در جنوب و همچنين امتياز نفت شمال، عملا ايراني آباد و آزاد را خواهان بود همراه مي‌شد، قطعا ثمراتش براي مردم كرد بيشتر بود.

در اطلاعيه كوملۀ ژ – ك آمده است: " در اين روزها راديو و مطبوعات ايران اعلام كردند كه حكومت اتحاد شوروي به منظور استخراج نفت، در خواست نمود كه مناطقي در شمال ايران در اختيارش قرار گيرد و به او امتياز داده شود، ولي حكومت نمك‌نشناس ايران، نيكي‌هاي سه سال‌ اخير اتحاد شوروي را ناديده گرفته و اين درخواست را رد كرده است، ما كه حدود سه ميليون نفر از ملت‌هاي در تقسيم نادرست كردستان بزرگ داخل مرزهاي ايران شده است(6)، تا زماني كه اين مرزهاي از ميان كردستان برداشته نشده و حق مشروع ما به ما داده نشده است، در تمام كشورهاي تركيه، ايران، عراق خود را ذي حق مي‌دانيم كه در هر زمينه‌اي دخالت كنيم و آن را با زندگي خود بسنجيم. بدين وسيله در مورد ادعاي حكومت اتحاد شوروي و پاسخ حكومت ايران چند سطر ذيل را اعلام مي‌داريم، پاسخي كه از طرف دولت ايران به نماينده اتحاد جماهير شوروي داده شده است به هيچ عنوان با منافع ملت‌هاي ايران (به جاي اقوام ايران در اين جا ملت‌هاي ايران) هماهنگي ندارد.

بنابراين منفعت سه ميليون نفر مردم كرد نيز موردنظر نبوده است. مليت كرد پس از تحمل اين همه ظلم و ستم نمي‌تواند ببيند كه درخواست دولتي همچون دولت اتحاد شوروي كه پيوسته، ارتقاي سطح زندگي و سرفرازي ملت‌هاي كوچك وجهه همت خود قرار داده است، از سوي مرد نفتي چون ساعد، نخست وزير ايران رد بشود و زمينه اغتشاش در كشوري كه سه ميليون نفر كرد در آن ساكن هستند فراهم گردد. (يعني سه ميليون كرد، به خاطر امتياز نفت شمال حاضرند مملكت را به اغتشاش بكشند.) جمعيت ژ . ك به اطلاع حكومت اتحاد شوروي مي‌رساند كه 9 ميليون نفر ملت كرد بالاخص كردهاي ايران مخالف تصميم حكومت ايران دلير بر ندادن امتياز نفت شمال هستند و تحت هيچ عنواني با اين نظر حكومت موافقت ندارد."

اينجاست كه مشخص مي‌شود نظر محققيني كه معتقدند كوملۀ ژ – ك مذهبي بوده است، صواب نيست، نخست آن كه كوملۀ ژ – ك همان گونه كه در آن بيان نامه اشاره شد و در اين اطلاعيه هم مشخص است – هم استقلال‌خواه بوده و هم به شدت تحت‌تاثير ايدئولوژي كمونيستي و دولت شوروي قرار داشته، كما اين كه در آن هنگامه كه ملت ايران خودش را آماده مي‌كرد كه دست استعمارگران را از ايران كوتاه كند. به جاي اين كه با تمام ملت ايران همراهي بشود، اين عده در مهاباد با قابلي از توده‌اي‌ها همراهي مي‌كنند كه خواهان بودند امتياز نفت شمال براي موازنه به روس‌ها داده شود. البته پايين اين اطلاعيه هم علامت رمزي شهر مهاباد، كميته مركزي جمعيت ژ – ك، آ.ل.ب. كاملا مشخص است كه اين اطلاعيه توسط همان حزب ارائه شده است.

‌* "ل" مخفف چيست؟

‌** رمز شهر مهاباد "آ. ل. ب." بوده است، علامت رمزي بوده، معناي خاصي نداشته براي اين كه شناسايي نشوند.

‌* آيا قاضي محمد روابط خاص با شوروي‌ها و همچنين غربي‌ها، آمريكا و انگليس داشته است؟

‌** در همان حول و حوش بعضي از منابع از ملاقات‌هاي بين رهبران كرد با شوروي‌ها و انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها پرده برداشتند. كوچرا در كتاب "جنبش‌ ملي كرد" ، ص 197 اشاره مي‌كند كه نخستين بار در 25 سپتامبر 41، يعني درست يك ماه پس از اشغال ايران از سوي نيروهاي بريتانيا و شوروي، دو افسر انگليسي و آمريكايي در مهاباد با قاضي محمد ديدار كردند و طي اين ديدار قاضي محمد طرح وحدت كردستان، يعني يكپارچه شدن كردستان را براي دو افسر مزبور تشريح كرد و از آنها پرسيد چگونه مي‌تواند با ستاد كل نيروهاي بريتانيا تماس بگيرد. البته كوچرا بيان مي‌كند كه افسر انگليسي در اين ديدار برخورد درستي با قضيه كرد و قاضي محمد را به تعقيب اين امر تشويق نكرد.

برخي منابع ديگر مي‌گويند قاضي محمد از برخورد آنها خوشش نيامده و تمايل نداشته و آن نزديك بشود، پس از اين سرخوردگي (البته كوچرا مي‌گويد) قاضي محمد با شوروي‌ها وارد گفت‌وگوي سياسي مي‌شود. اين متن هم برگرفته از پيام تلگرافي مورخ 22 اكتبر 1944،‌ آقاي كرت، كميسر بريتانيا در تبريز است براساس گفته‌هاي يك خانم نروژي به نام "ميس داهل" كه همسر يكي از اهالي مهاباد بوده و نقش مترجم را براي آن‌ها به عهده داشته است (كه احتمالا نامش را به خانم "حبيبي" در مهاباد تغيير داده است) به هر حال بعد از ارتباطي كه شوروي‌ها با قاضي محمد برقرار مي‌كنند كه گفته مي‌شود يكي از افسران كرد جمهوري آذربايجان (كه باقر اف آن موقع ظاهرا رئيس‌جمهور آذربايجان بوده) به بهانه خريد اسب آمده توي يكي از قهوه‌خانه‌ها، در آن قهوه‌خانه با تعدادي از شخصيت‌هاي كرد آشنا مي‌شود. از جمله يكي‌شان را به خاطر لباسش تشويق مي‌كند و مي‌گويد من كرد آذربايجان هستم، آنها دعوتش مي‌كنند و كم‌كم با ژ – ك ارتباط برقرار مي‌كند.

به نظر مي‌آيد كه ايشان نماينده باقر اف بوده، بعدها آنها را به اتحاد جماهير شوروي دعوت مي‌كند و در آنجا باقر اف از آنها مي‌خواهد كه هم حزبشان را به نام حزب دموكرات تغيير دهند؛ كه البته بعد از برگشت قاضي از سفر دومش به باكو، نام حزب عوض مي‌شود. برخي از منابع كردي سعي دارند كه نشان بدهند پيش از سفر قاضي محمد به باكو، عملا نام حزب عوض شده، ولي منابع مستقل، حتي منابعي كه كردي‌اند، مثل آقاي علا‌ءالدين سجادي در كتاب "ميژووي راپريني كورد" در ص 83 اشاره مي‌كند: "پس از رفت و آمدهاي قاضي بين تبريز و ساوجبلاغ يا مهاباد و سپس حركت به سوي باكو همراه علي لاريجاني و چند نفر ديگر و ملاقات باقراف در 1945، به دنبال يك هفته توقف در آنجا تصميم گرفته شد كه كوملۀ ژ – ك تبديل به دموكرات كردستان و به همراه حزب دموكرات پيشه‌روي براي گرفتن حقشان همصدا بشوند."

همين منبع كردي كه معتبر هم هست و ساير منابع اشاره دارند كه به هر حال شوروي‌ها در تغيير نام و همگام شدن با ماجراي پيشه‌روي هم نمايندگاني به پارلماني جمهوري براي مجلس آنجا ارسال مي‌كنند. برزويي مي‌گويد كه شوروي اصولا از قاضي دو چيز مي‌خواست: تشويق رهبران جمهوري ايران حركت به سوي استقلال كامل و تلاش حزب براي تحكيم اتحاد ميان آذربايجان و كردستان كه البته به كمك شوروي‌ها، انعقاد يك قرارداد دوستي بين دولت آذربايجان يعني پيشه‌روي و قاضي محمد را ما شاهد هستيم كه شوروي‌ها در ازاي آن مقدار پول و سلاح‌ و چاپخانه و فرستنده راديويي و خدمات ديگر به عنوان تجلي ابعاد گوناگون اين رويكرد نوين دولت جمهوري كرد، در اختيار قاضي محمد قرار مي‌دهند.

در دوم بهمن 1324 قاضي محمد رهبر حزب دموكرات كردستان، در حالي كه لباس افسران روسي (ارتش سرخ) را پوشيده كه عكسش هم هست و البته عمامه هم بر سر داشته، در برابر مردم مهاباد و روساي عشاير اطراف، رسما تشكيل جمهوري مهاباد را اعلام مي‌كند و ايگلتون در كتابش اشاره مي‌كند كه قاضي محمد در صحبت‌هايش گفته "كردها ملتي جداگانه‌اند كه سرزمين خاص خودشان را دارند و مثل ملت‌هاي ديگر داراي حق تعيين سرنوشت خويش مي‌باشند. آنها ديگر بيدار شده‌اند و دوستان نيرومندي دارند. " البته اينجا در درجه اول؛ نقش روس‌ها كاملا حائز تعيين‌كننده بودن نقش قاضي محمد هم كاملا قابل توجه است. چرا كه بعضي سعي مي‌كنند كه نقش قاضي محمد را كم رنگ نشان دهند و به اصطلاح نقش مهم‌تر را براي ساختار حزبي قائل بشوند.

البته قاضي محمد جزو خانواده قاضي‌ها بوده كه خانواده‌اي صاحب نام و اصيل در شهر مهاباد بودند و البته در مقايسه با پيشه‌وري كه در پايان جمهوري آذربايجان فرار مي‌كند و خودش را خلاص مي‌كند، قاضي محمد مي‌ماند، وي اهل گفت‌وگو هم بوده ولي اين اشتباهات را هم نبايد از نظر دور داشت كه لباس روسي به تن كردن يا صراحتا تكيه بر آنها داشتن، به هر حال، تاثيرات قاضي محمد را بر اين جنبش نشان مي‌دهد.

‌* آن موقع شوروي به عنوان ستاد اردوگاه زحمتكشان عالم معروف بود، شايد قاضي محمد قرائتي عدالت‌طلبانه از دين داشته و به همين جهت به سمت شوروي رفته است. آيا اين طور بوده است؟

‌** البته، بله، شايد يكي از اشتباهات قاضي اين بوده كه مي‌توانست در كنار ابن، حداقل نيم‌نگاهي هم به شكل‌گيري جمعيت‌هاي آزاديخواهانه‌اي كه در تهران با حضور دكتر مصدق در حال شكل‌گيري بوده داشته باشد، در حالي كه مي‌بينيم اين طور نيست، چرا كه بعدها قاضي به همراه پيشه‌وري دچار اشتباهات ديگري هم مي‌شود و آن اين است كه به همراه حزب دموكرات آذربايجان با حزب دموكرات‌ قوام‌السطنه (نخست وزير وقت) در انتخابات همراه مي‌شوند و همه اينها نشان مي‌دهد كه به لحاظ استراتژيك در آن دوره تاريخي، قاضي محمد قطعا دچار اشتباهاتي شده است.

‌* در دو پروسه مي‌شود به توده نگاه كرد، يكي پروسه خيانت، يكي پروسۀ عدالت؛ يعني بالاخره عدالتخواهي كه دين ما دارد و شيعه هم ادعا دارد، مي‌گويد كه بهترين قرائت از عدالت اين است كه همه مثل هم باشند، هر كس به اندازه نياز خود بخورد و هر كس به اندازه توانايي‌اش كار بكند. شعارهاي جذاب كمونيست‌ها را هم فراموش نكنيم و چيزهايي كه لنين در مورد قوميت‌ها و خلق‌ها گفته. اين‌ها جذابيتي بوده كه نمي‌شود بدون تامل و خيلي زود در پروسه خيانت بررسي‌اش كرد.

‌** نه، بحث خيانت اينجا مطرح نيست. اصولا من به عنوان محقق، سعي در متهم كردن ندارم. سعي در ارزيابي و تحليل دارم. بحث بر سر اشتباه استراتژيك است. يعني يك بحث است كه تعمداً كسي خائن باشد و يك بحث از زاويه‌اي ديگر خطاي استراتژيك است. البته در مورد حزب دموكرات بايد يكي دو نكته ديگر را هم در آن دوران در نظر گرفت.

نكته اول اين عموما كادر مركزي حزب دموكرات و كوملۀ ژ – ك از آن روز تا به حال معمولا شهروندان يا نخبه‌هاي يك منطقه مشخص جغرافيايي از كردستان شمالي است، شمال مهاباد و نقده و سقز (تقريبا) و بوكان، اينها شهرهاي اصلي‌اند كه كادر از آنها برخاسته است. يعني حزبي كه داعيه توجه به تمامي كردهاي ايران را دارد و البته خودش را نماينده همه كردهاي ايران مي‌داند، هيچ وقت شما در كادرش از كردستان جنوبي (قابل فهم است كه چون شيعه مذهب‌اند، با حزب همكاري نكردند) مثل كرمانشاه و ايلام عضوي مشاهده نمي‌كنيد.

ولي از كردستان مركزي هم شما در كادرهاشان نديديد فقط يكي دو نفر در دوره‌هاي بعدي به آنها پيوستند. همين حالا هم ساختار حزب عملا در دست كساني است كه خاستگاهشان مربوط به كردستان شمالي است اين يكي از نكات عمده است.

نكته بعدي اين كه بعضي از مخالفينشان را، در همين جمهوري ترور مي‌شود، اما معلوم نيست كه خود قاضي در جريان بوده است يا خير، ولي برخي از منابع اشاره داشتند به اين كه برخي از مخالفين هم در اين دوران كشته شده‌اند، به هر حال يا ماموران شوروي سركوبشان كردند يا نه. مثلا محموديان، بازرگان معروف مهابادي كشته مي‌شود. باز مشخص نيست كه آيا نيروهاي قاضي با خود قاضي در جريان بوده يا روس‌ها، چرا كه محموديان با قاضي مخالفت داشته است. اين شخص دو روز پس از اعلام جمهوري در 4 بهمن پس از دستگيري توسط نيروهاي جمهوري، قبل از رسيدن به شهرباني به دلايل نامعلومي كشته مي‌شود. يا حتي محدود كردن قدرت و برخي از روساي عشاير نير در هاله‌اي از ابهام است.

نكته ‌بعدي هم اين است كه در جمهوري مهاباد، ايرادي هم كه بعدها برزويي – از محققان كرد- مي‌گيرد. اين است كه معلوم نيست كه اگر قاضي محمد خودش را رئيس‌جمهور مهاباد اعلام مي‌كند و يا حزب او را انتخاب كرده است؟ (كه قطعا اين طور است) و يا خود مردم مهاباد، يا مردم مناطق كردنشين او را در يك فرآيند دموكراتيك انتخاب كرده‌اند كه به نظر مي‌آيد مردم ديگر نقاط كردستان به جز مهاباد نقش زيادي نداشته‌اند.

‌* آيا مردم قبولش داشته‌اند؟

** بله، مردم مهاباد قبولش داشته‌‌‌اند. نكته ديگر اين كه تقريبا تمام وزيران، مهابادي و عضو طبقات متوسط شهرنشين بوده‌اند، به غير از آنهايي كه كارهاي نظام انجام مي‌داده‌اند. سپس مهاباد كم‌كم پيكرده جمهوري تازه بنياد را تشكيل مي‌دهد. نخستن وزيرشان حاج باباشيخ كه اهل بوكان بود، چندان اهميت نداشته، چون امور اجرايي در دست رئيس‌جمهور متمركز بوده و پست نخست‌وزيري تشريفاتي بوده است. اما بيشتر پست‌هاي كليدي در دست مهابادهاي بوده تا در دست كردهاي كردستان مركزي يا كردستان اردلان كه وزير جنگشان محمدحسين‌خان سيف قاضي وزير آموزش و پرورش و معاون رئيس‌جمهور مناف كريمي، وزير كشور محمدامين معيني، وزير بهداري محمد ايوبيان، وزير خارجه و معاون رئيس‌جمهور عبدالرحمن ايلخاني‌زاده، وزير راه اسماعيل ايلخاني‌زاده، وزير اقتصاد احمداللهي، وزير پست و تلگراف كريم احمدي، وزير دادگستري ملا حسين مجدي، وزير بازرگاني مصطفي داودي، وزير كشاورزي محمود والي‌زاده، گذشته از ملا مصطفي بارزاني كه درجه ژنرالي مي‌گيرد، ديگر افسران جمهوري هم جعفر دهبوكري كه خان "قمر قلعه" بوده، مصطفي خوشنام از افسران كرد عراق و عضو حزب هيوا بوده است. محمد قدسي از افسران كرد عراق و عضو حزب هيوا بوده، البته ديگران هم مثل كاپيتان ميرحاج احمد، كاپيتان محمود، سرهنگ مصطفي خوشنام، سرگرد خيرالله عبدالكريم، از كردهاي عراقي بودند كه در ارتش قاضي محمد (مهاباد) نقش ويژه‌اي داشتند و نقش كردهاي عراق باز در اين جا برجسته مي‌شود.

وقتي ارتش سرخ در آنجا مستقر است در بعضي موارد بين جمهوري مهاباد و جمهوري آذربايجان اختلافاتي ايجاد مي‌شود؛ از جمله بر سر اداره شهر تكاب در آذربايجان غربي كه البته بعدها طي قراردادي اداره تكاب را جمهوري مهاباد قبول مي‌كند كه به دست آذري‌ها باشد. از سوي ديگر هم وقتي روس‌ها در بهار 1325 از ايران خارج مي‌شوند، با توجه به اين كه دولت مركزي باب گفت‌وگو را با پيشه‌وري باز مي‌كند، اين چندان خوشايند كردها نبوده و شايد كردها (به قول برزويي) اين وضعيت را مقدمه اعاده وضعيت سابق مي‌دانستند و هميشه از آن هراس داشتند. البته از هشتم ارديبهشت – يعني از روز آغاز مذاكرات پيشه‌وري با تهران – تا ششم تير ماه كه قاضي به منظور مشابه وارد تهران مي‌شود به اصطلاح به همين دليل يك رشته اقدامات تندروانه شكل مي‌گيرد. انعقاد پيمان دوستي با آذربايجان و تلاش براي اشغال استان كردستان، نمونه اين اقدام تندورانه بود كه البته دولت شوروي مانع از تحقق اشغال اين ناحيه شد و شايد هم شرايط مساعد نبود.

قاضي با اشغال كردستان جنوبي مي‌خواست با دست پر در اين مذاكرات شركت كند. به خصوص بعد از گفت‌وگوهاي اوليه با قوام، مسئله تبديل شدن همه نواحي كردنشين به يك استان با استانداري قاضي محمد مطرح شد كه البته عمل نشد و مسكوت ماند.

در همين سفر تهران است كه برخي منابع مي‌گويند قاضي شعار معروفي را مطرح مي‌كند كه از آن روز تا به حال به عنوان شعار حزب دموكرات ادامه پيدا مي‌كند: "خودمختاري براي كردستان و دموكراسي براي ايران" و عملا در مصاحبه‌اش در تهران طي اقامتش در تيرماه همان سال بعد از خروج روس‌ها، مي‌گويد كه هدف عمومي و هدف خصوصي دارد.

هدف عمومي: آزادي، تامين دموكراسي و استقلال ايران.

هدف خصوصي: كسب اختياراتي شبيه به اختيارات انجمن ايالتي آذربايجان براي كردها.

البته در نامه رهبر ارگان حزب توده، سال چهارم، در 18 تير ماه 1325 صفحه 6 و 1 در روز سه شنبه اين مطلب يعني اهداف عمومي و خصوصي يا خاص قاضي محمد منتشر شده، ولي در آذر ماه 1325 كم‌كم زمينه سقوط به اصطلاح دولت مهاباد فراهم مي‌شود چرا كه دولت مركزي نيروهايش را وارد كرد. عملا بعد از اين كه قوام با استالين به توافقاتي رسيدند و بحث امتياز نفت شمال مطرح شده روس‌ها بدون پشتوانه كردها را رها مي‌كنند. از سوي ديگر چون جمهوري آذربايجان و جمهوري كردستان حيات خود را وابسته به حضور روس‌ها و وعده‌هاي آنها كرده به راحتي از هم مي‌پاشند.

البته پيشه‌وري به سرعت فرار مي‌كند و جان خود را نجات مي‌دهد. اما قاضي محمد مي‌ماند، يكي دوباره مذاكره مي‌كند و حتي خودش كيلومترها به استقبال نيروهاي ارتش شاه مي‌رود و عملا همراهي مي‌كند، بعدها دستگير و بعد از محاكمه اعدام مي‌شود.

با توجه به مذاكرات قاضي محمد با تهران، با قوام و نيز استقبال او از ورود ارتش ايران به شهر مهاباد، معلوم نيست كه چرا قاضي بازداشت و محاكمه و بالاخره اعدام مي‌شود؟ يكي از نقاط مبهم اين گونه بررسي‌ها، عدم دسترسي به پرونده بازداشت، بازجويي‌ها و دفاعيات قاضي محمد است. اگر چه برخي منابع غير مستند از سوي حكومت وقت و يا علاقه‌مندان قاضي محمد طالبي را انتشار داده‌اند. اما در سنديت آنها ترديد است. متاسفانه در مراكز اسنادي هم سندي ارائه نشده است.

‌* آيا اعدام و با نظر شاه بوده يا فشار ارتش؟ يا حتي فشار برخي نفوذي‌ها در دروان حكومت؟ و آيا به خاطر آن بوده تا رويارويي مردم و حكومت تقويت شود؟

‌** البته در ارتباط با قاضي محمد برخي از روحانيون برجسته كردستان مركزي مثل آيت‌الله مردوخ روحاني محبوب سنندجي كه رسما با حكومت جمهوري كردستان و قاضي محمد مخالف بودند، اما با اعدام قاضي محمد موفق نبودند. گفته مي‌شود برخي روحانيون شهر مهاباد، از جمله ملاخليل معروف كه عليه رضاخان و كشف حجاب قيام مي‌كند، رهبر سابق منگورها، ملاصديق پيشنماز مسجد عباس آقا در مهاباد، ملامحمد دربكي، شيخ عبدالرحيم باقروند (اگر درست گفته باشم) اينها از روحانيون منطقه هستند كه نسبت به اعدام قاضي محمد نظر مثبتي را نشان مي‌دهند.

البته ريچارد كاتم در كتاب "ناسيوناليسم در ايران" (7) تاكيد مي‌كند، تنفر تاريخي كردها از روس‌ها را نبايد از ياد ببريم كه هنوز بيست يا سي‌ سال از واقعه قتل عام مردم مهاباد به وسيله روس‌ها نگذشته، يعني جدا از اين كه حكومت روس عوض شده و حكومت كمونيستي روي كار آمده، ولي مردم مهاباد قتل عامي كه طي آن بالغ بر شش تا هفت هزار نفر از مهابادي‌ها توسط روس‌ها كشته شدند و نيز درگيري‌هاي عثماني‌ها و روس‌ها كه معمولا متوجه مناطق كردنشين و مهاباد مي‌شد از ياد مردم نرفته است و به هر حال مردم، جمهوري مهاباد را، دست نشانده روسيه شوروي مي‌دانستند.

به علاوه اين كه، ساختار سنتي ايلي – روستايي، تسليم شدن در برابر يك قدرت شهري را جذاب نمي‌دانست؛ اين براي روساي ايلات چندان جذابيت نداشت. وقتي به قاضي محمد هم گفته مي‌شود كه از روساي ايلات مي‌خواهند در برابر دولت مركزي مقاومت كنند، مقاومتي صورت نمي‌گيرد و اين بدان معناست كه نگاه عمومي نيست به قاضي محمد – علي‌رغم تصور عمومي – مثبت نبوده است. مولودي – از محققين كرد – در تز خود مي‌گويد: "سوال اصلي اينجاست كه پس حمايت همه اقشار و طبقات مردم از حزب در جريان فروپاشي جمهوري كردستان در مهاباد كجا رفت؟ و چرا مردم عقب‌نشيني كردند؟ در تبيين علت شكست جمهوري مهاباد گفته شده است كه عقب‌نشيني خلق‌هاي ايران و از جمله خلق كرد از مواضع خودشان عامل اصلي فروپاشي جمهوري كردستان و به طور كلي حركت و نهضت ملي خلق‌هاي ايران بوده است." كه البته نقل قول آقاي مولودي، از منابعي است كه از حزب دموكرات بيان شده است.

مجموعا همين وضعيت كردهايي كه همراه قاضي محمد بودند، اگر قاضي خواسته باشد (در اين باره اختلاف هست)، با قاضي محمد همراهي نمي‌كنند. بارزاني‌هاي هم حاضر نمي‌شوند با دولت مركزي بجنگند، آنها هم با دولت مركزي قراردادي مي‌بندند كه اجازه بدهند و به خاك عراق برگردند، بعد هم برمي‌گردند و البته از طريق يك راهپيمايي تاريخي، ملامصطفي خودش را به روسيه مي‌رساند و در آنجا به حيات خود ادامه مي‌دهد كه بعدها در زمان عبدالكريم قاسم باز مي‌گردد.

‌* آيا اقدام بارزاني‌ها براي مذاكره با دولت مركزي ايران از نظر كردها خيانت محسوب نمي‌شد؟

‌** البته كيانوري مي‌گويد بارزاني قاضي محمد را به خيانت نسبت به آرمان‌ كرد متهم مي‌كند. كما اين كه نظر برخي محققين اين است كه ملامصطفي كيش شخصيتي داشته كه اصولا از بودن قاضي محمد در مهاباد راضي نبوده؛ چرا كه بارزاني خودش را رهبر بلامنازع كردها مي‌دانسته و رقيبي را در همسايگي بخواهد رئيس‌جمهور كردستان باشد، عمل نمي‌كرده است. اين است كه عده‌اي معتقدند آمدند بارزاني‌ها به كردستان و تشكيل نيروي مسلح براي قاضي، عملا براي اين بوده كه بتوانند بر فرآيند اين حركت حكومت قاضي به نفع خودشان اثر بگذارند و بعدها آن را مصادره كنند و شايد يكي از دلايل اصلي‌شان هم اين باشد كه وقتي قاضي محمد در اين وضعيت جديد، بعد از خروج روس‌ها در مانده مي‌شود، بارزاني‌ها حاضر به دست به اسلحه بردن و مقاومت در مقابل دولت مركزي نمي‌شوند و به سرعت با قوام‌السطنه قرارداد مي‌بندند و به خارج از مرزهاي ايران مي‌روند. البته بعدها مهاجرت تاريخي‌شان را به سمت شوروي آغاز مي‌كنند. به هر حال ممكن است اين حس رقابت يكي از متغيرهاي جدي باشد.

‌* بعد از شكست جمهوري مهاباد، فعاليت حزب دموكرات چه وضعيت و سمت و سويي پيدا مي‌كند؟

‌** بعد از شكست جمهوري مهاباد و اعدام قاضي و بعد از موفقيت حكومت مركزي و اقتدار نظامي‌ها و آرامشي كه برقرار مي‌شود، عملا فعاليت‌هاي حزب دموكرات از بين مي‌رود و فعاليتي باقي نمي‌ماند و اين در حالي است كه بسياري از اعضاي حزب دستگير شده يا فرار كردند و خصوصا به عراق رفتند.

گر چه به عنوان شعيه‌اي از حزب توده – همان طور كه غني بلوريان در خاطراتش مي‌نويسند و قاسملو هم اشاراتي به اين مطالب دارد و اسناد ساواك كه بعدها توسط وزارت اطلاعات تحت عنوان "چپ در ايران به روايت اسناد ساواك" (جلد اول) منتشر مي‌شود – كم‌كم به نام حزب توده فعاليت‌هاي مقطعي شكل مي‌گيرد. در جريان ملي شدن صنعت نفت اين فعاليت‌ها به اوج خودش مي‌رسد، بعد از كودتا مجددا از اين فعاليت‌ها كاسته مي‌شود.

چون باز هم فضاي كشور سنگين شده و البته در اين حول و حوش در درون حزب هم درگيري‌هايي به وجود مي‌آيد كه اعضاي حزب نسبت به هم بدبين مي‌شوند. در همين زمان، بعد از كودتا – اوايل دهه چهل در سال 1343 – بيانيه‌اي از سوي حزب دموكرات منتشر مي‌شود و افرادي را به عنوان خائن به مردم كرد كه با دولت مركزي همكاري داشته‌اند معرفي مي‌كند؛ از جمله وهاب بلوريان مهابادي كه عضو كميته حزب دموكرات در سال 1334 و 1335 بود (برادر غني بلوريان متهم به تسليم كردن ليست اعضاي حزبي به سازمان امنيت بود) و در آن اطلاعيه عبدالرحمن قاسملو نيز متهم به عمل مشابهي مي‌شود قاسملو و بلوريان دستگير مي‌شوند و قاسملو سريعا آزاد مي‌شود.

البته منابع مكتوب امروز وزارت اطلاعات مي‌گويند قاسملو به علت همكاري و انتشار اسامي قابل توجه تعداد زيادي از اعضاي حزب، آزاد مي‌شود، ولي غني بلوريان تا سال 1357 در زندان مي‌ماند، در سال 1343 كه كنگره دوم حزب دموكرات كردستان ايران به كمك ملامصطفي در كوي سنجاق عراق تشكيل مي‌شود و عبدالله اسحاقي با نام مستعار احمد توفيق است به عنوان دبير كل حزب انتخاب مي‌شود و در همان جا پيشنهاد اخراج عبدالرحمن قاسملو به دليل خيانت به جنبش خلق كرد و همكاري با ساواك مطرح مي‌شود. پيشنهاد قبول مي‌شود و قاسملو از حزب و عراق اخراج و روانه كشور چك مي‌شود. در شهر پراگ به تحصيلاتش ادامه مي‌دهد و ظاهرا با يك خانم چك ازدواج مي‌كند. بعدها وقتي ملامصطفي، احمد توفيق را زير فشار مي‌گذارد و تبعيدش مي‌كند، قاسملو بر مي‌گردد و رهبري حزب را به دست مي‌گيرد.

يكي از نكات قابل توجه در آن دوره اين است كه به هر حال حزب دموكرات در اين دهه شديدا به بارزاني وابسته مي‌شود و چون بارزاني با شاه قرار داد دوستي بسته، عليه قاسملو. و عليه كمونيست‌ها و بعدها عليه بعثي‌ها. به هر حال در اين حوزه بارزاني تعدادي از فعالان كرد ايراني را دستگير و حتي به اشاره برخي منابع، اعدام مي‌كند. در راس آنها سليمان معيني و نيز ملا آواره قرار داشته‌اند كه جسد ملا آواره پس از اعدام به نيروهاي ايراني مستقر در مرز (1347 ش. 1968 م.) تسليم مي‌شود.

البته برخي كشته شدن اين افراد را به رژيم پهلوي نسبت مي‌دهند. كما اين كه در آن موقع حزب دموكرات در درون خودش با چالش‌هايي روبه‌رو بود از جمله درگيري بين گروه احمد توفيق و گروه قاسملو البته غلبه ابتدا با احمد توفيق بود. زماني كه قاسملو اخراج شده و تعدادي از كردهاي فعال ايراني را هم اعدام كرده و به رژيم تحويل داده، طبيعتا ملا مصطفي مورد مخالفت برخي از كردهاي خودش و كردهاي ايراني قرار مي‌گيرد و با توجه به حمايت‌هاي مادي و تسليحاتي كه ايران از وي كرد، اعلام آمادگي هم كرده، كم‌كم نيروهاي بارزاني از احمد توفيق (يعني دبيركل حزب دموكرات بعد از قاضي) سلب صلاحيت مي‌كنند و او را به روستاي بارزان تبعيد مي‌نمايند.

احمد توفيق، بعدها به نيروهاي عراقي پيوست و براي زندگي در بغداد، منطقه كردستان را ترك كرد و چند سال بعد در هاله‌اي از ابهام به قتل مي‌رسيد و هرگز مشخص نشد كه آيا به دليل اختلافات داخلي حزب دموكرات توسط حزب دموكرات به قتل رسيده يا توسط هواداران ملا مصطفي كشته شده و يا بعثي‌ها او را به قتل رسانيدند؟

غني بلوريان در خاطراتش به اين قضيه اشاره مي‌كند كه "قاسملو هم با رفتنش به چكسلواكي، احتمالا با وجود گرايش‌‌هاي تندتر كمونيستي‌ روابط مشكوكي با كمونيست‌ها برقرار مي‌كند. "البته معلوم نيست كه آيا به دليل اختلافاتي است كه بلوريان با قاسملو بر سر نحوه اداره حزب داشتند يا آن كه مبتني بر واقعياتي است؟ به خصوص كه بعد از اين كه قاسملو بر مي‌گردد، در عراق به عنوان كارمند اداره اقتصادي دولت عراق استخدام مي‌شود با اداره امور اقتصادي بغداد همكاري مي‌كند و ماهانه 300 دينار دريافت مي‌كند.

مدتي پس از ايفاي نقش، قاسملو در عراق (به عنوان كارمند دولت) كه بسيار هم به عراقي‌ها نزديكي‌ها انقلاب گفته مي‌شود كه بعثي‌ها قاسملو را از عراق اخراج مي‌كنند. يكي از دلايل آقاي بلوريان اين است كه گذشته از نزديكي‌هايي كه به بعثي‌ها و حكومت عراق داشته، در عين حال جاسوسي‌هايي هم كرده و مداركي را در اختيار بلوك شرق قرار داده است. عراقي‌ها متوجه شده و اخراجش كرده‌اند. البته صحت و سقم اين مطالب معلوم نيست.

‌* حزب دموكرات و احزاب كرد در جريان انقلاب 1357 و پيروزي آن تا چد حد مشاركت داشته‌اند؟

‌** در اين اوضاع و احوال است كه كم‌كم زمزمه‌هاي انقلاب در زمستان 57 شكل مي‌گيرد. كادرهاي آواره حزب دموكرات – چه آنهايي كه در كردستان عراق بودند و چه آنهايي كه در كشورهاي ديگر سكونت داشتند – كم‌كم به كردستان ايران مي‌آيند. كما اين كه بسان ديگر نقاط كشور، مردم كردستان هم به اقلاب پيوسته در كردستان مركزي هم مرحوم مفتي‌زاده فعاليت‌هايي را از قبل شروع كرده و بالطبع هواداران او داراي وزن و وجاهت سنگيني در شهر هستند. البته در كردستان شمالي غلبه با گرايش‌هاي چپ و كمونيستي است. طبيعتا قاسملو و اعضاي آواره حزب هم كه بر‌مي‌گردند، همزمان درگير شرايط انقلابي مي‌شوند و زمينه‌هاي فعاليت مجدد آنها فراهم مي‌شود.

به هر حال انقلاب در حال پيروزي است. اتفاقاتي در مناطق كردنشين مي‌افتد، افزون بر اينها ريشه تاريخي قضيه زمينه‌هاي شكل‌گيري بسيار سريع بحران را در مناطق كردنشين مهيا مي‌كند. من چاره‌اي ندارم بدون بزرگ‌نمايي نقش بيروني‌ها، به اين نكته تاكيد كنم كه با توجه به پيام مذهبي انقلاب و اجماع عمومي در جامعه نسبت به روح مذهبي انقلاب، طبيعي به نظر مي‌آمد كه در يك پروسه‌اي بين نيروهاي مذهبي و چپ‌ها درگيري‌هايي ايجاد شود يا اختلاف‌نظرهايي بروز كند، ضمن آن كه با تندشدن رنگ شيعي حركت، به هر حال اصطكاكي با اهل سنت هم پيدا شود.

نكته مهم اينجاست كه مردم كردستان همپاي تمام مردم ايران عليه رژيم پهلوي به پا مي‌خيزند، يعني در روزهايي كه هيچ خبري از حزب دموكرات و قاسملو و جريان‌هاي ديگر كرد نبود. مردم كرد گام‌هاي بلند خودشان را در جهت نفي حكومت پهلوي برداشته بودند. كما اين كه در مناطقي مثل پاوه، سنندج، سقز شهداي فراواني را هم مردم كرد در راهپيمايي‌ها تقديم انقلاب كردند.

به نحوي كه بسياري از رهبران انقلاب در آن وقت، آيت‌الله خميني و ديگران پيام‌هايي را خطاب به كردها، در اويش اهل حق و مرحوم مفتي‌زاده صادر نمودند كه در آنها از همراهي مردم كرد تشكر شده و با آنها ابراز همدردي و همدلي شده بود. به صورت نمونه در تهران يكي از بزرگترين شهداي كرد كه مرحوم ماموستا هه‌ژار يا استاد شرفكندي هم براي او شعري سروده مردم استاد كامران نجات‌اللهي اهل بيجار است كه در جريان درگيري انقلاب تير خوردند و شهيد شدند. در خود استان كردستان و استان كرمانشاهان در منطقه پاوه، به دست نيروهاي پاليزبان تعداد زيادي از مردم پاوه هم قتل عام مي‌شوند كه نمايندگان آيت‌الله صدوقي و آيت‌الله خميني آنجا حضور پيدا مي‌كنند و تسليت مي‌گويند.

پس، قبل از اين كه احزاب كرد مجددا در ايران شروع به حركت كنند، حركت مردم كرد عليه رژيم طاغوت شروع شد، كه البته احزاب برمي‌گردند و سوار بر موج اعتراضي مردم مي‌شوند و به دليل اين كه تشكل ملي فعالي كه تمام كشور را به طور حزبي پوشش بدهند نبوده، احزاب به سرعت وارد اين فرآيند مي‌شوند و البته همراهي مي‌كنند.

‌* نكته ديگري كه حائز اهميت است، روي كار آمدن دولت بختيار است، در اين باره توضيح بفرماييد.

‌** غني بلوريان در خاطراتش مي‌نويسد: وقتي ماجراي روي كارآمدن بختيار مطرح شد، در مسجد مهاباد سخنراني كردن و رسما اعلام كردم كه ما بايد در برابر (آيت‌الله) خميني از بختيار حمايت كنيم. " بلوريان مي‌نويسد: "با توجه به شناختي كه از ملاها داشتم، حمايت از بختيار كه جزو جبهه ملي بود و دم از مصدق مي‌‌زد و اعلام كرده بود كه از حقوق همه مردم ايران دفاع خواهد كرد، طبيعتا براي من منطقي‌تر به نظر مي‌آمد. " البته همين شايد مقدمات اوليه اصطكاك را بين انقلابيون و جنبش كرد نشان بدهد، كما اين كه در برخي از منابع غربي هم آمده كه قاسملو هم طي يك سخنراني، رسما حمايت خود را از بختيار اعلام مي‌كند تا بختيار بتواند قدرت را به دست بگيرد.

‌* اعضا و سران جبهه ملي، فروهر و سنجابي و حسيني اين كار بختيار را محكوم كردند، چرا كه بختيار از راه مصدق عدول كرده بود...

‌** بله، نظر بلوريان كه بختيار را مصدقي مي‌داند، با نظر اعضاي جبهه ملي كه حركت بختيار را محكوم كرده و اعلام كردند كه از راه مصدق عدول كرده مغاير است. اين از نكات اوليه‌اي است كه بين انقلابيون و احزاب كردي زمينه‌هاي اصطلاك را تقويت مي‌كرد. نكته بعدي كه بايد به آن پرداخت، مسلح شدن سريع كردهاست. به عبارت ديگر، احزابي كه وارد منطقه شدند، به سرعت اسلحه پادگان‌ها و مراكز نظامي را تصاحب مي‌كنند.

‌* قبل از انقلاب؟

‌** نه، در 23 بهمن 57. مثلا ما در كيهان چهارشنبه 9 اسفند 57 مي‌بينيم كه مردم اهالي كردنشين، پادگان‌هاي عمده مهاباد و پسوه و پيرانشهر را كم‌كم به دست مي‌گيرند. بعدا مي‌بينيم كه در روزي كه مرحوم فروهر با حسن نظري كه داشتند به همراه تيم ويژه دولت وارد مهاباد شدند در همان روز، (همان طور كه غني‌ بلوريان هم در خاطراتش اشاره مي‌كند) به سرعت پادگان مهاباد خلع سلاح مي‌شود و تيم قاسملو آنجا را اشغال مي‌كند.

آقاي بلوريان در ص 312 خاطراتش مي‌نويسد: " دكتر قاسملو لحظه به لحظه با اشخاص مختلفي تماس مي‌گرفت و نقشه اشغال پادگان مهاباد را مي‌كشيد. نامبرده در اين خصوص چيزي به من نمي‌گفت. من از كانال ديگري از كارهايش مطلع بودم. به او خبر دادم قبل از اين كه اتفاقي بيفتند بهتر است ما كردها در مقابل دولت موقت بازرگان كاري نكنيم.

اگر تو بر اين امر اصرار داري كه مسئله كرد بايد از طريق صلح‌آميز حل شود، لازم است از اين طريق حركت كنيم. نامبرده گفت: "آنجا (پادگان مهاباد) مركز شر است، بايد جمع‌آوري شود. "بلوريان مي‌نويسد پاسخ دادم:" اين حرف شما با تفكرات حزب مغايرات دارد اگر ما به صلح ايمان داريم و مي‌خواهيم از طريق مسالمت‌آميز مسئله كرد را حل كنيم، نبايد كاري كنيم كه براي خود مشكل درست كنيم. "قاسملو نيز تاكيد مي‌كند كه او راه صلح را نمي‌بندد. البته باز غني‌بلوريان در ص 323 خاطراتش مي‌نويسد: "روز 30 بهمن هيات نمايندگي حكومت موقت – يعني فروهر و ديگران – در راه بازگشت به تهران بود، يعني هفت هشت روز بعد از پيروزي انقلاب. ساعت 11/20 همان روز پادگان مهاباد خلع سلاح شد."

‌* گفتيد 9 اسفند؟

‌** نه، آن اخبارش بود كه روز 9 اسفند در كيهان منتشر شد. اما غني بلوريان به صراحت اعلام مي‌كند كه در روز 30 بهمن خلع سلاح شده است.

‌* برخورد احزاب كرد و مردم كردستان با دولت موقت چگونه بود؟

‌** در خاطرات آقاي غني بلوريان آمده كه: "در دوران حكومت كوتاه بازرگان يك فضاي باز سياسي به وجود آمد كه تا آن زمان در تاريخ سياسي ايران بي‌نظير بود."

وي مي‌نويسد: "وقتي 28 بهمن 1357 داريوش فروهر، محمد مكري، اسماعيل اردلان و آيت‌الله نوري به مهاباد آمدند، در يك جلسه مشترك ساعت 10 صبح 29 بهمن بين داريوش فروهر از يك طرف و قاسملو و من از طرف ديگر در منزل منتقم قاضي در مهاباد برقرار شد.

فروهر گفت شما مي‌توانيد به نام حزب دموكرات كردستان ايران به طور آشكار فعاليت سياسي داشته باشيد. نامبرده همچنين از ما خواست تلاش كنيم اين بار از طريق سياسي براي حل مسئله اقدام كنيم، فروهر در ادامه صحبت‌هايش به صراحت گفت من از مبارزه و جنبش‌هاي ملت كرد در تمامي قسمت‌هاي كردستان مطلع هستم و مي‌دانم كردها تا كنون از جنگ مسلحانه طرفي نبسته‌اند، همين قدر به شما مي‌گويم كه به حرف دولت‌هايي دور و برخودتان گوش ندهيد و بدانيد آنها نيز دشمن كرد هستند.

كردها در اين منطقه محدود كه از هر طرف محاصره شده، مشكل است كه بتوانند با جنگ و نيروي مسلحانه‌ موفق شوند. شادروان فروهر: "اسلحه برداشتن كردها به معناي وابسته بودن آنها به يكي از دشمنانشان است. شما كردها خيلي جنگيده‌ايد و هر بار نيز شكست خورده‌ايد، بياييد اين بار براي اولين بار در كردستان راه سياسي را براي حل مسئله خود انتخاب كنيد؟

غني بلوريان مي‌نويسد: "من داريوش فروهر را از زندان مي‌شناختم و به افكار او و تحليلش در خصوص كردستان آگاهي داشتم و مي‌دانستم دوست و دلسوز ما كردهاست، ولي متاسفانه ما گوش به حرف‌هايش نداديم." اين نكته‌اي برجسته است از خاطرات يك نفر از دل جنبش كرد.

آقاي عبدالله ابريشمي هم به اهم مواردي كه موجب شكست حزب دموكرات شده‌اند، اشاره مي‌كند. در كتاب خود "مسئله كرد در خاورميانه" ص 64 مي‌نويسد: "اولا حزب تا پيش از انقلاب، حضور فعال و عملي در كردستان نداشت. در حالي كه در مردم بدون رهبري حزب حركت‌هايشان را پيش برده بودند. كادر رهبري حزب عملا بعد از ورود به ايران دنباله‌رو جريان‌هاي سياسي غالب بر منطقه بود، دوم (كه خيلي نكته مهمي است) در مسابقه مسلح شدن، حزب به كارهايي دست زد كه در نتيجه آن بسياري از مردم از حزب دور شدند.

‌* نمونه اين كارها چه بود؟

‌** نمونه‌اش برخورد حزب با ايل منگور است. غني بلوريان در اين باره مي‌نويسد من با قاسملو صحبت كردم، مدتي بود كه از طرف رژيم به ايل منگور اسلحه داده مي‌شد و از اروميه طيف ملاحسني و ديگران به اين منگور اسلحه مي‌دادند و من چون از قبل با آنها آشنايي داشتم، رفتم و اسلحه‌ها را گرفتم و همراهي كردم و ظاهرا بلوريان در مهاباد نبوده. اعضاي حزب با منگوريان درگير شدند و بسياري از مردم ايل را كشتند كه در اينجا عملا مردم در مقابل حزب قرار مي‌گيرند البته در اينجا منظور از مردم، ايل منگور است بعدها اين خشونت به جاهاي ديگر كشيده مي‌شود.

‌* درباره عملكرد احزاب ديگر توضيح بدهيد.

‌** به سازمان زحمت‌كشان ايران كه بعدها به نام كومله فعاليت مي‌كند. از كمونيست‌هاي دو آتشه بودند، با اين همه سخنگوي آنها را آن موقع در كردستان يكي از رهبران مذهبي به نا شيخ عزالدين حسيني است. بلوريان مي‌نويسد: "در چند مورد قاسملو تحت تاثير شيخ عزالدين قرار مي‌گيرد. علي‌رغم اين كه خود غني بلوريان هم برايش عجيب است كه چطور يك ملاي سنتي سني مذهب مي‌تواند تا اين حد به كمونيست نزديك شود.

‌* و حتي قاسملو را هم تحت ثاثير قرار بدهد.

‌** البته اين بحث ديگري است، اعمال فشار است.

‌* موضع احزاب و مردم كرد در برابر رفراندوم چه بود؟

موضع احزاب كرد نسبت به رفراندوم، بي‌اعتمادي بين دولت مركزي و گروه‌هاي كرد را تشديد مي‌كند. ظاهرا غني بلوريان به همراه قاسملو براي ملاقاتي با آيت‌الله خميني به تهران مي‌آيند. قاسملو نظرش اين بوده كه عزالدين حسيني هم بيايد، به اين دليل كه ملاست و بعدها مي‌توانيم او را براي صحبت كردن با روحانيون درگير كنيم." با رهبر انقلاب قرار ملاقاتي مي‌گذارند و صحبتي مي‌كنند البته در ملاقاتي كه در 58/1/8 داشتند از طرفي دلگرم مي‌شوند، چون به هر حال آيت‌الله خميني آنها را مي‌پذيرد، خودشان به خودشان انتقاد مي‌كنند.

بلوريان مي‌نويسد: "ما برنامه كتبي مدوني نداشتيم و شفاهي صحبت كرديم." از سوي ديگر وقتي بر مي‌گردند قاسملو با رفراندوم موافق بوه و بلوريان خيلي خوشحال بوده كه بازرگان با گشاده‌رويي و خيلي مهربان با‌ آنها برخورد كرده از اين بر خورد به شدت تحت تاثير قرار گرفته‌اند از طرف ديگر مي‌گويد كه ما در همين جا تصميم گرفتيم در رفراندوم شركت كنيم و قرار بوده كه حزب دموكرات‌ براي شركت در رفراندوم به مردم بيانيه بدهد.

اما متاسفانه به محض اين كه بر مي‌گردند، مي‌بينند شيخ عزالدين بيانيه داده و رفراندوم را تحريم كرده، تنها به اين دليل كه كومله تحريم كرده است. غني بلوريان مي‌نويسد كه براي ما خيلي تعجب‌آور بود ما در دفتر مركزي حزب جلسه گذاشتيم و قرار بود براي دفاع از رفراندوم بيانيه بدهيم. قاسملو بدون مشورت خودسري مي‌كند و نظرش كاملا بر مي‌گردد و اينجا گام بعدي براي اصطكاك برداشته مي‌شود.

نكته بعدي كه عملا مشكل ايجاد مي‌كند در 11 اسفند 57 در يك اجتماع بسيار بزرك است كه در ميدان ورزشي شهر مهاباد برگزار مي‌شود، حزب دموكرات موجوديت خود را اعلام مي‌كند اما اين حركت كه چندين هزار نفر در ورزشگاه مهاباد در آن حضور داشتند؛ به دوش كشيدن اسلحه بوده است. يعني همه حاضران مسلح بوده‌اند. كما اين كه در همان جا قرار گذاشته مي‌شود در مراكز ديگر كردنشين اين جلسات اعلام موجوديت، برگزار شود و نقده به عنوان اوليه مركز بعد از مهاباد انتخاب مي‌شود.

به قول آقاي ابريشمي در كتاب مساله كرد در خاورميانه در نقد اولا با توجه به اين كه دو سوم جمعيت را ترك‌ها تشكيل مي‌دهند، ثانيا ورزشگاه در منطقه ترك‌نشين قرار داشته و از اين مهم‌تر تيمي‌ از تندروهاي وابسته به حكومت مثل آقاي حسني و ديگران هم مترصد فرصت بودند، طبيعتا وقتي كه نشست نقده در مناطق ترك‌نشين بخواهد برگزار شود بحران ايجاد مي‌شود." ابريشمي مي‌نويسد كه برخي از آدم‌هاي محترم و روحانيون ترك آمدند پا در مياني كردند، با دفتر حزب تماس گرفتند (بعدها بلوريان مطلب را تاييد مي‌كند) بلكه اين مراسم اولا مسلحانه برگزار نشود. ثانيا در منطقه كردنشين برگزار شود، كما اين كه بلوريان تاييد مي‌كند و مي‌نويسد: "ترك‌هاي نقده نامه‌اي به كميته حزب مي‌فرستند و مي‌گويند ترك‌هاي نقده از اين اقدام شما ناراضي هستند و نمي‌خواهند شما به صورت مسلحانه در منطقه اقدام به برگزاري مراسم بكنيد و پيشنهاد مي‌كنند كه اين مراسم در كنار شهر انجام بشود."

بعدها عبدالله حسن‌زاده دبير كل فعلي حزب دموكرات در جلد اول كتاب "نيم قرم مبارزه" بيان مي‌كند كه در فاجعه نقده، رهبران حزب سهل‌انگاري كردند و در دام خطرناكي افتادند.

من نكته‌اي را اينجا اضافه كنم كه آقايان خودشان هم بيان كردند. در حالي كه دولت موقت با حسن‌نيتي كه مرحوم بازرگان، آيت‌الله طالقاني، فروهر، سحابي و داشتند، قطعا فرصت مناسب تاريخي بود براي جريانات كرد كه بتوانند با زباني منطقي‌تر و با گفت‌وگو، بحث‌هايشان را مطرح كرد كه بتوانند با زباني منطقي‌تر و با گفت‌وگو، بحث‌هايشان را مطرح كنند، ولي متاسفانه اين طور نمي‌شود و عملا در جريان نقده – وقتي در مناطق ترك‌نشين در ورزشگاه در حال برگزاري ميتينگ هستند – دست‌هايي (مشخص نيست از كدام طرف) شروع مي‌كنند به تيراندازي و ايجاد بلوا و طبيعتا كشت و كشتار راه مي‌افتد، ارتش هم دخالت مي‌كند.

كردهاي شهر آواره و ده‌ها و شايد هم بيشتر شهروندان نقده‌اي – اعم از كرد و ترك – خصوصا كردها از بين مي‌روند و اين برادر كشي بين كرد و ترك قطعا اصطكاك بين جريانات كرد را با دولت مركزي بيشتر مي‌كند كما اين كه بعدها حادثه روستاي قارنا (اطراف نقده) رخ مي‌هد كه شبانه روستاييان كرد مورد هجوم تندورهاي مخالف احزاب كرد قرار گرفته و با سلاح‌ گرم چهل يا پنجاه نفر انسان بي گناه قتل عام مي‌شوند.

‌* يعني آيا مردم كرد بحران نقده و درگيري پس از ميتينگ حزب دموكرات را از چشم دولت مركزي مي‌بينند؟

‌** به دولت مركزي بدبين مي‌شوند. به علاوه اين كه سرتيپ ظهير‌نژاد فرمانده لشكر اروميه و‌ آقاي حسني در غائله دخالت مي‌كنند. برخي از كردها مدعي‌اند به جاي اين كه جدا كنند يا ميانجي باشند، ابتدا با عكس شيخ‌عزالدين حسيني روي تانك‌ها آمدند و كردها راه را برايشان باز كردند اما بعدا معلوم شد كه اينها نيروهاي آقاي حسني و لشكر اروميه‌اند و مردم را به تير مي‌بندند و اين هم باز اصطكاك را بيشتر مي‌كند.

كيهان روز 58/2/1 (شماره 10688) اشاره مي‌كند كه در ميتينگ نقده بين سيزده هزار كرد مسلح و غير مسلح با بنا به قول ديگري بيست هزار كرد مسلح و غير مسلح وجود داشتند طبيعتا عده‌اي كشته شدند.

‌* علاوه بر درگيري نقده، چگونكي درگيري در سنندج را توضيح دهيد.

‌** البته بعد از درگيري هيات حسن‌نيت متشكل از استاندار، عزالدين حسيني، قاسملو و عده‌اي از روحانيون تشكيل شد و سر لشكر ناصر فربد رئيس ستاد كل ارتش جمهوري اسلامي اعلام كرد: "چنانچه با توجه با اقدامات وسيع مقامات و روحانيون سياسي محلي در شهرستان نقده، درگيريي‌هايي كه پيش آمده است پايان نپذيرد و آتش‌بس اعلام نشود، ارتش جمهوري اسلامي ناگزير براي جلوگيري از برادركشي و خونريزي طبق تصميم دولت در محل حضور خواهد يافت تا ميان طرفين درگيري حائل بشود. "به هر حال ظاهرا ارتش مجبور است كه براي آتش‌بس اقدام و دخالت كند.

‌* نيروهاي سپاه و كميته و... در اين درگيري دخالت نداشتند؟

‌** نخير، هنوز نيروهاي مردمي فعال نبودند. نكته‌اي بايد در اينجا اضافه كرد، آن درگيري بين هواداران مرحوم مفتي‌زاده و هواداران آقاي صفدري بوده است كه ظاهرا در حسينيه حضور داشتند.

نيروهاي صفدري در پادگان بودند و گروهي براي دريافت اسلحه و تفنگ از كميته‌اي كه وابسته به مفتي‌زاده بوده براي دريافت اسلحه و فشنگ مي‌روند كه نه تنها به آنها اسلحه داده نمي‌شود بلكه درگيري هم صورت مي‌گيرد و بازار تعطيل مي‌شود و مردم تحصن و اعتراض مي‌كنند و به سمتي كه مردم مي‌روند (اين طور كه كيهان 1357/12/28 نوشته) درگيري‌‌هايي رخ مي‌دهد كه بين كميته‌هاي انقلاب اسلامي شماره 1 و 2، تحت رياست صفدري و آقاي مفتي‌زاده منجر به درگيري مي‌شود كه به نظر مي‌آيد چند نفر عابر بي‌سلاح توسط نيروهاي صفدري مورد اصابت قرار گرفته و دو نفر كشته مي‌شوند.

‌* غني بلوريان درباره اين حادثه مطلبي ندارد؟

‌** غني بلوريان در اينجا اشاراتي مي‌كند. اولا غني بلوريان نسبت به علامه مفتي‌زاده نشر بسيار منفي دارد، ايشان را يك كرد سني متعصب مي‌داند كه مي‌خواهد خودش را رهبر كردها اعلام كند و به تندي‌ و با گزش در مورد ايشان صحبت مي‌كند. ديگر آن كه بلوريان تلفات را بيش از هراز نفر گزارش مي‌دهد كه بنابر نظر منابع مستقل بسيار اغراق شده است. غني بلوريان به عنوان نماينده حزب دموكرات‌ با يك نفر (احتمالا ملاعبدالله حسن‌زاده رهبر فعلي حزب دموكرات) به سنندج مي‌آيند كه صحبت كنند اما درست در همان موقع بعد از ماجراي صفدري، به سرعت هواداران كومله و كمانگر راديو و تلويزيون را اشغال كرده و شهر را تقريبا به دست گرفته و اجازه ورود به آنها را نمي‌دهند.

كمانگر بعدها به بلوريان مي‌گويد "به احترام زنداني بودنت به تو اجازه مي‌دهم اما چون شماها نماينده‌هاي مزدوران بارزاني (چون قبلا وابسته به بارزاني بودند) و از آن مهم‌تر نمايندگان حزب بعث هستند به همراهت اجازه ورود نمي‌دهيم. "كما اين‌ كه بعدها در غائله سنندج معلوم شد كه نيروهاي جلا‌ل طالباني هم در شهر حضور داشتند و طبيعتا تحت تاثير آنها بوده كه به نيروهاي حزب دموكرات بلوريان و همراهش اجازه ورود داده نمي‌شود. شكل‌گيري جنبش‌هاي رقيب و جريان‌ مفتي‌زاده از يك سو و از سوي ديگر كومله، كم‌كم درگيري بين اينها را معنادار مي‌كند.

‌* آقاي مفتي‌زاده كه به درگيري مسلحانه معتقد نبوده، چرا كميته مسلح داشته؟

‌** اين كميته كساني بودند كه شهر را اداره كردند. آن روز خود مفتي‌زاده هم در شهر نبوده اما هوادارانش مي‌خواهند شهر را اداره كنند. به خصوص نگران بودند كمونيست‌ها با به كاربردن اسلح شهر را تصرف كنند. حتي يكي از اسناد به دست آمده از سفارت آمريكا، اشاره مي‌كند: "در فوريه 1979 وقتي كه مهندس بازرگان زمام امور را به دست گرفت، دريافت كه اتحاديه وسيعي از رهبران مذهبي – سياسي و قبيله‌اي كردها به وجود آمده كه مسلح بوده و از سوي نيروهاي چريكي و فراريان ارتش حمايت مي‌شوند. " البته اين نكته مهمي است كه برخي از روزنامه‌نگاران غربي هم به آن اشاره كرده‌اند. تعدادي از افسران اخراجي و فراري ارتش هم آمده‌اند مسلح شده‌اند و در بين نيروهاي كرد در منطقه نفوذ كرده‌اند.

‌* به نفع چه كسي؟

‌** به نفع احزاب كرد. به نقل از همين اسناد كه پس از اشغال سفارت آمريكا انتشار يافت، برخي از اين گروه‌ها روز به روز مي‌خواهند افرادشان را بيشتر كنند و حتي گاهي اوفات با، اعمال زور و تا حد ممكن وضعيت خودشان را در منطقه تثبيت كنند، طبيعتا اينها بر نگراني‌ها مي‌افزايد. البته هيئت‌هاي اعزامي از طرف دولت و آيت‌الله خميني هم مشغول فعاليت‌هاي خودش است، اما مسلح بودن، تحريم رفراندوم نكته‌هاي حائز اهميت است.

‌* لطفا موضع شيخ عزالدين حسيني را در قبال رفراندوم جمهوري اسلامي توضيح دهيد.

‌** امام جمعه مهاباد آقاي شيخ عزالدين حسيني، بيانيه‌اي مي‌دهد و اعلام مي‌كند چون جمهوري اسلامي مبهم و نامعلوم است و به ويژه از نظر حق تعيين سرنوشت و مسئله خودمختاري كردستان در چارچوب ايران آزاد و حقوق حقه ساير خلق‌ها نامشخص مي‌باشد، بنابراين تا زماني كه رسما جواب قطعي از طرف دولت و شوراي انقلاب اسلامي اعلام نگردد، شخصا از شركت در رفراندوم خودداري نموده و مردم نيز با توجه به مسئوليت‌هاي ملي و مذهبي خود آزاد و مختارند.

البته به دنبال بيانيه و با دخالت شيخ عزالدين حسيني صندوق‌هاي راي در مهاباد جمع‌آوري شد و راي‌گيري در اين حوزه برگزار نشد. اما در ساير مناطق، راي‌گيري برگزار گرديد، اگر چه غني بلوريان در خاطراتش مدعي است كه مردم كرد به جمهوري اسلامي در رفراندوم راي ندادند، اما انتشار نتايخ رفراندوم در مناطق كردنشين نشان از راي مثبت مردم به جمهوري اسلامي است.

در بوكان 23569 نفر راي آري، 113 نفر راي منفي، سرپل ذهاب 37523 نفر راي مثبت، 338 نفر راي منفي، جوانرود 14451 نفر راي مثبت و 96 نفر راي منفي، مريوان 46472 نفر راي مثبت و 28 نفر راي منفي، سنندج 101618 نفر آري و 1081 نفر منفي، سقز 34836 نفر آراي و 558 نفر راي نه، استناد بلوريان به آراي منفي كيهان به تاريخ 12 فروردين 58 است، اما در آن روزنامه مورخ 12 و 14 فروردين، آمارها، عكس نظر او را نشان مي‌دهد. گرچه نتيجه آراي رفراندوم در تقابل با خواسته حزب دموكرات، قاسملو و عزالدين حسيني بوده (كه خواهان تحريم انتخابات گرديده بودند) متاسفانه بدون توجه به درخواست مردم، اين افراد و احزاب، حاضر به انعطاف‌پذيري نمي‌گردند.

همه اينها نشان مي‌دهد كه به هر حال كردستان روز به روز پيچيده‌تر مي‌شود. از آن طرف در طرح خواسته‌ها، حزب دموكرات خواهان آن است كه مرزهاي منطقه كردنشين بدون توجه به تفاوت‌هاي زباني و مذهبي تمامي استان‌هاي كردستان، كرمانشاه و ايلام و آذربايجان غربي را با هم در بر بگريد. در حالي كه دولت هم اگر قرار بود صحبتي داشته باشد، حوزه مورد نظرشان، بيشتر استان كردستان و بخش‌هايي از استان آذربايجان غربي بود.

قاسملو در همان 12 اسفند در مطلبي كه در كيهان سال 57 از او منتشر شده، خواهان آن بود كه از تجديد سازمان ژاندارمري و شهرباني در منطقه كردستان خود داري كنند و وظايف اينها را به عهده اهالي بگذارند و همچنين او خواستار انحلا ارتش و ايجاد ارتش خلقي شد و گفت "ارتش نبايد چماق دولت براي سركوب خلق‌ها باشد. " همه اين عوامل، روز به روز اوضاع را پيچيده‌تر مي‌كند.

مرحوم آيت الله طالقاني در روز 58/1/6 در سنندج در روزنامه كيهان كه صحبت‌هايش منتشر شده بسيار صريح مي‌گويد: " اگر هموطنان كرد ما با دولت مسئله‌شان را صادقانه در ميان نگذارند و حل نكنند، هر روز بايد منتظر حوادث باشيم. اگر كردستان مواجه با شكست شود و مشتعل شود، ايران مشتعل مي‌شود و ما دوباره گرفتار طاغوت و جلادي خواهيم شد كه از آريا مهر بدتر و تجربه‌دارتر خواهد بود.

البته انتخابات شوراي شهر سنندج به پيشنهاد آيت‌الله طالقاني برگزار مي‌شود. جالب اينجاست كه بدانيم در انتخابات، اكثريت قريب به اتفاق كرسي‌هاي شورا را نيروهاي مذهبي و هواداران علامه مفتي‌زاده به دست مي‌آورند عملا شهر به دست آنها مي‌افتد، ولي گروه‌هاي سياسي كمونيست بدون توجه به اين تفاوت‌ها و حق مردم درگيري‌هايي را شروع مي‌كنند. به اين ترتيب، زمينه‌هاي گسترش بحران روز به روز بيشتر و بيشتر مي‌شود.

يك شاعر كرد به نام آقاي عمر فاروقي در كتابش "نظري به تاريخ و فرهنگ سقز كردستان" مي‌نويسد:" پس از اعلام بي‌طرفي ارتش و سقوط رژيم شاه و اعلام پيروزي انقلاب، بدبختانه شهر سقز با همه كوچكي (تصويري از كردستان آن روز) لانه گروه‌ها و احزاب فراوان شد، به طوري كه بيش از ده حزب و گروه اين شهر مستقر و هر كدام نوعي راه را تبليغ مي‌كردند. "عمر فاروقي در اين مورد شعري كردي دارد:

يك كي ديموكرات يك ك كمونيسته

يه كه تروتسكيست يك ك مائوئيسته

كوريك كومله له و تاقمي ئيسلامي

به شيك سياسي و به شيك نيزامي

يه كي په يكارو و يه كي فيدايي

يه كي موجاهيد و يه كي ره‌هايي

يه كه ته نگ نه زره و ناسيوناليسته

يه كيش جهان بيني سوسياليسته

تاقمي هه وادار بو خير بي‌توده

يه كيش وه كومن، پوچ و بي هوده

يعني:

يكي دموكرات و يكي كمونيست است

يكي تروتسكيست و يكي مائوئيست است

يكي كومله و يك هوادار اسلامي‌هاست

بخشي از آنها سياسي و بخشي نظامي هستند

يكي پيكار و يكي فدايي خلق

يكي مجاهد و يكي رهايي است

يكي تنگ نظر ناسيوناليست است

و يكي هم جهان‌بيني‌اش سوسياليستي است

گروهي هوادار حزب توده

يكي هم مثل من، پوچ و بيهوده

اين تصويري از فعاليت احزاب مسلح مختلف است كه بر پيچيدگي‌ها افزودند، به اين معنا كه با توجه به موقعيت استراتژيك و جغرافيايي و كوهستاني كردستان به عنوان ابزاري يا منطقه‌اي كه بتوانند خواسته‌هايشان را در آن بيان كنند حضور مي‌يابند و هزينه‌هايي را مردم منطقه تحميل كرده و پيچدگي‌ها را بيشتر مي‌كنند. در تاريخ 57/12/24 مرحوم مهندس مهدي بازرگان مطلبي دارد و ارتباط با بحث‌هايي كه در مورد ماهيت جمهوري اسلامي در حال شكل گرفتن بوده است.

وي مي‌گويد: "من چند روز قبل نامه‌اي از اهل تسن دريافت كردم با ذكر اين كه به هيچ وجه من الوجوه ما تجزيه‌طلب و دشمن شيعه نيستيم. ما خودمان را جدا از برادران شيعه نمي‌دانيم، همچنين گفته شده بود كه در قانون اساسي جديد ننويسيد كه مذهب مملكت شيعه اثني‌عشري است، بنويسيد مذهب مملكت اسلام است. حالا من خودم هم به لحاظ عقيدتي موافق نيستم، ولي حرف منطقي است به آنها جواب داديم، ما هم نظرياتشان را منتقل كرديم و به شوراي عالي طرح‌هاي انقلاب كه مطالعه كنند و اين نظر را بپسندند و انشا‌ءالله راي بياورند."

‌* لطفا در مورد پيوستن افسران اخراجي ارتش در احزاب كرد، چنانچه قبلا اشاره كرديد، توضيح بدهيد.

‌** نكته بعدي حضور افسران اخراجي ايران است كه در نشريه ساندي تايمز لندن 88/11/29 به اين صورت درج مي‌شود: "مي‌بينيد كه دسته‌هاي بيست‌تايي از افسران اخراجي ايران كه از تيررس جوخه اعدام امام خميني گريخته‌اند، به طرفداري از كردها مي‌جنگند و آنها از اميدهايشان سخن مي‌گويند كه چگونه سرانجام ارتش ايران از نيروهاي ضد خميني طرفداري خواهد كرد."

‌* تا چه اندازه نشريات و مطبوعات خارجي و غربي در اين تحولات و پيچيدگي‌ها موثر بودند؟

‌** بايستي در اين حوزه به نقش نشريات غربي هم اشاره داشت كه در تحولاتي كه در منطقه رخ داد بي‌تاثير نبودند. اولا به هر حال افكار عمومي مردم را مطبوعات و نشريات و راديوها مي‌سازند، بخصوص كه به خاطر سانسور شديد مطبوعات در فرآيند 57، رويكرد مردم به راديوهاي خارجي، بي‌بي‌سي و... زياد شد طبيعتا اين رويكرد در مواقع بحراني، گسترش پيدا مي‌كند. خوب نشريات غربي و پژوهشگران به هر حال محققين غربي نوعي نگاه را منتقل مي‌كردند كه موجبات نگراني حكومت را ايجاد مي كرد.

مثلا در نشريه "آبزرواتو" فرانسه در تاريخ 81/3/2 آمده است: "در ايران بيش از 6 ميليون كرد زندگي مي‌كنند كه غالبا خواهان خود مختاري هستند، بيشتر آنها در حزب دموكرات كردستان ايران عضويت دارند. اين اطلاعات درست نيست، چون بيشتر كردهاي ايران يعني كردهاي كرمانشاه و ايلام، اصلا عضو نبودند، كردهاي كردستان با اين همه تعدد احزاب، كومله، مفتي‌زاده و ديگران هواداري جريانات متعدد را به عهده داشتند.

ساندار مكي در "ميدل ايست اين سايد" در تاريخ 1995/5/1 مي‌نويسد "كردها خواستار چيزي بيشتر از خودگرداني هستند، آنها بيشتر خواهان استقلال هستند. گر چه بيشتر آنها سني هستند، اما مذهب را به عنوان عاملي در مقابل محور زيستي آنها يعني ناسيوناليسم كرد عامل فرعي مي‌دانند؛ كردها سه قرن است كه با حكومت در حال جنگ‌اند."

نمونه‌اي ديگر، هژير تيموريان، گوينده معروف راديو بي‌بي‌سي است كه در 81/12/5 در تايمز انگلستان مي‌نويسد: "صلاح‌الدين‌هاي جديد، ايران را به ستوه آورده‌اند، آمدن راديو و تلويزيون و هلي كوپترهاي جنگي، اوضاع و احوال را براي مردمي كه حمله اسكندر، چنگيزخان و تيمور لنگ تاثيري بر آنها نگذاشته بود، تغيير داد و براي نخستين بار در مدت سه هزار سال، بقاي كردها در معرض خطر قرار گرفت."

اين هم چندان درست نيست و با واقعيت نمي‌خواند. در تاريخ 89/8/28 در "اكونوميست" انگلستان چنين مي‌آيد: كردهاي ايراني نظير ديگر اقليت‌هاي ايراني آماده و منتظرند تا در بحبوحه بي‌ثباتي و ركود كشور، خودمختاري به دست آورند، برانگيختن عواطف در هر دو طرف مي‌تواند به شورشي كه وقوع آن به طور زودرس اعلام شده است، جامعه حقيقت بپوشاند."

دوديكان در نشريه "كرويددلاسر" كه به زبان ايتاليايي منتشر مي‌شود گفته: "من حدود يك ماه را با اين قوم در حال انقراض گذارنيدم، گرچه راديو تهران مي‌گويد همه چيز آرام است ولي هر شب پاسداران گشته مي‌شوند."

(گرچه اين مربوط به رويدادهاي سال‌هاي بعدي است) ولي به طور كلي اين ديدگاهي است كه برخي مطبوعات غربي منتقل مي‌كنند. كه طبيعتا حساسيت‌هايي در مورد رژيم انقلابي دارند و مي‌خواهند به نوعي بر رژيم تاثير بگذارند.

و از طرفي اين فعاليت‌ها دست به دست هم مي‌دهند، فعاليت احزاب، نشريات غربي ماجراي نقده، ماجراي سنندج كه موجب مي‌شود در تهران روز به روز تندروها قدرتمند شوند. آن روزها قدرتمندشدن تندروها در حاكميت ايران طبيعتا به نفع حل معادله كردستان نبود، چيزي كه متاسفانه احزاب كرد در آن مقطع تاريخي از درك آن عاجز ماندند و اين كه چگونه ادامه فشار آنان و تندروهاي آنها، زمينه را براي حذف افراد با حسن‌نيتي چون بازرگان فروهر و سحابي‌ها بيشتر فراهم كرده و قدرت مانور تندرويان حكومت را تقويت كرد. به طوري كه كم‌كم اين ذهنيت عمومي شود كه حل مسئله در كردستان نياز به اسلحه و نيروي نظامي و هر چه زمان مي‌گذرد، دولت مركزي قدرتمند‌تر شده، نقش عناصر ميانه‌رو، همچون طالقاني‌ها و فروهرها كم‌رنگ شده و زمينه براي به صدا در آمدن طبل جنگ در مركز كشور قوت مي‌يابد، دارد.

برخي از دلسوزان كرد هم متاسفانه قرباني اين درگيري‌ها شدند كسي مثل مفتي‌زاده كه حق به گردن مردم كردستان و كشور داشت، هم از سوي گروه‌هاي تند كمونيست مورد فشار قرار گرفت و هم از سوي حكومت.

مفتي‌زاده در كتابش "درباره كردستان" در تاريخ 57/12/12 مي‌نويسد: "خدايا تو شاهد باش كه از هيچ اقدام مسالمت‌آميزي به خاطر دين تو و به خاطر بندگان تو دريغ نورزيدم." اين نشان مي‌دهد كه وي چقدر آماده بوده تا از انقلاب دفاع كند. ولي متاسفانه هم جريان‌هاي قوم‌گراي كرد و هم حكومت مركزي و هم كمونيست‌ها بر او فشار وارد مي‌كنند. او مي‌نويسد: "خدايا تا خود مي‌داني كه تا چه اندازه خون و جان جوانان وطن در نظرم عزيز بوده و تا چه اندازه كوشيده‌ام كه از ريختن اين خون‌هاي عزيز جلوگيري كنم."

نمي‌دانم چنين كلامي بر زبان يا قلم رهبران احزاب كرد، اصولا در ايران و يا در هيچ دوره تاريخي جاري شده است يا خير؟ و اگر شده، من خبر ندارم.

مفتي‌زاده مي‌گويد: "من تا چند ماه پس از انقلاب در قالب نامه‌ها و سخنراني‌‌ها (نيز در مقدمه كتاب خود در سال 57) بر دو مطلب تكيه داشتم يكي اين كه حركت حكومت‌ها به سوي ديكتاتوري تدريجي است. مطلب دوم اين كه انحصارطلبي در قدرت، خطرناك‌ترين عامل تفرق است."

در 7 اسفند 57 مفتي‌زاده در روزنامه كيهان خواهان رسميت گويش‌هاي محلي مي‌شود و مي‌گويد: "زبان كردي و ديگر گويش‌هاي ملت‌هاي مسلمان ايران كه قبلا لهجه توصيف شده‌اند، همانند زبان فارسي رسيمت خواهند يافت و از اين پس مي‌توان در مدارس و مراجع رسمي، محلي به آن تكلم كرد و نوشت و براساس توافق‌هايي كه با امام خميني به عمل آمده است تمام ملت‌هاي مسلمان ايراني، آزاد خواهند بود كه ويژگي‌هاي قومي خود را احيا كنند، لباس محلي بپوشند يا به زبان مادري خود تكلم كنند."

مفتي‌زاده در بحث‌هاي قومي، مي‌خواهد حكومت موضع خود رانشان بدهد. او مي‌گويد "موضع حكومت انقلابي و اسلامي چگونه است؟ مي‌گويد: "اين قالب‌ها عبارتند از 1) ستم ملي 2) ستم مذهبي 3) ستم طبقاتي و حكومت بايستي اينها را از بين ببرد و نگذارد اين ستم‌ها به مردم فشار وارد كنند.

مفتي‌زاده باز هم در جاي ديگر مي‌گويد: " گرفتاري‌ ما هم بسيار سنگين بود. مردم ما به علت محروميت‌ها و ستم‌هاي فراواني كه در تاريخ چندين قرن شاهنشاهي تحمل كرده بودند، بسيار حساس و تحريك‌پذير بودند و اين ملت ستم كشيده را ما بين دو طرف گرفتار مي‌ديدم؛ يك سو حكومت جديد بود با همه ناآگاهي و ضعف‌ها نفوذ عناصر ناصالح در آن و از سوي ديگر گروه‌هاي فريبگر ضددين و ضد خلق، اما در مورد اين گروه‌ها كه در دشمني با اسلام و سلطه‌جويي و قدرت‌پرسي وحدت جهت داشتند، يقين داشتم كه اگر ميدان بيابند و بر منطقه مسلط شوند، خفقان و ويراني و بدبختي‌اي بر آن مردم تحميل مي‌كنند كه حتي در دوران پهلوي نديده باشند."

‌* گروه‌هاي كرد را كمونيست‌ مي‌گويد؟

‌** بله، مي‌گويد: "و با اين تعيين تكليف، مي‌خواستيم كه به هر قيمتي شده از به قدرت رسيدن اين قدرت‌پرستان و مسلط شدنشان بر سرنوشت مردم جلوگيري و اما در مورد حكومت جديد هم از نفوذ افكار غير صميمي از يك سو و وجود تعصب مذهبي از سوي ديگر خبر داشتيم." وي مي‌گويد: "آمالي كه مردم براي انقلاب داشتند". او اين آمال و آرزوها را خلاصه مي‌كند:

"تساوي حقوق ملي، فرهنگي، سياسي، اجتماعي همه ملت‌هاي مسلمان

تساوي سياسي و قانوني اهل سنت و شيعه

تساوي حقوق اجتماعي و اقتصادي همه افراد."

همه اين حرف‌ها ما را ممكن است به اينجا بكشاند. علاوه بر اين كه درباره خودمختاري مفتي‌زاده صحبت‌هايي داشته كه سايد هم در دام خواسته‌هاي قومي تنگ‌نظرانه افتاده باشد، مفتي‌زاده با هوشياري و البته با فشاري كه افكار عمومي روي او دارند و قضيه پاسخ مي‌دهد:

"محروميت از عدل و قسط اسلام موجب شده كه ملت‌هاي مسلمان فقط بعضي از حقوق مشروع خود را تحت عنوان خود‌مختاري جست‌وجو كنند و الان آنچه ملت‌هاي مسلمان در جامعه اسلامي از آن برخوردارند، مساوات كامل در تمام حقوق سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي است كه مفهوم آن نه ظاهر بدون محتوا بالاتر از هر نوع خود‌مختاري شناخته شده در جهان است، پس با توجه به اين حقيقت درخواست حقوقي در قالب خودمختاري واقعا دون‌شان ملت مسلمان است، زيرا اسلام اين چنين حقوقي را براي اقليت‌هاي عقيدتي به رسميت مي‌شناسد، اما قناعت مردم به عنوان خودمختاري به خاطر نوميدي از رسيدن به حقوقي بالاتر است كه در اسلام دارند. "مفتي‌زاده در كتاب "درباره كردستان" در صفحه 41 به صراحت مي‌گويد: "اگر در ايران، اسلام راستين و عدالت برقرار شود، خودمختاري معنايي ندارد."

به هر حال به قول علي رمزي در سال 82 در الخبار اسپانيا: "چيزي كه باعث تاسف مي‌باشد، اين است كه مفتي‌زاده از كساني بود كه در تمام عمر خود با رژيم شاه مبارزه كرد و يكي از مهم‌ترين پايه‌هاي انقلاب اسلامي در منطقه كردستان بود و هنگامي كه انقلاب به پيروزي رسيد، براي خدمت به آن از هيچ كوششي دريغ نورزيد و زماني كه انقلاب اسلامي رنگ شيعي به خود گرفت نامه‌هاي زيادي براي امام خميني فرستاد تا او را در مورد اين نكته‌ها آگاه سازد.

مفتي‌زاده با همكاري چند تن از علماي اهل سنت، شوراي مركزي سنت را تشكيل داد تا از حقوق اهل سنت در ايران دفاع نمايد. وي اهداف و اصول خود را به اين شكل بيان كرد. كوشش براي احياي وحدت امت اسلامي و جلوگيري از اختلافات – كوشش براي اتحاد و تنظيم نيروها و امكانات اهل تسنن در ايران – تشكيل كميته‌هاي انقلابي در تمامي مناطق سني‌نشين – تلاش براي محو ستم‌هاي مذهبي، قومي، طبقاتي از اهل سنت ايران – تاسيس و تقويت مدارس علمي اهل تسنن – نظارت بر تاليف كتاب‌هاي اسلامي ويژه مدارس رسمي در مناطق اهل سنت – تشكيلات هيئت‌هاي اسلامي براي تبليغ در مناطق سني‌نشين در ايران – انتشار مجله‌اي كه اهداف و‌ آرزوهاي اهل سنت را منعكس نمايد – كوشش براي جلوگيري از سب و لعن بزرگان اسلام و...

چيزي كه باعث تاسف است، متهم كردن مفتي‌زاده و يارانش به عنوان عناصر ضد انقلاب مزدوران آمريكا و كنفرانس طائف مي‌باشد و كه متاسفانه منجر به دستگيري‌اش مي‌شود. البته مفتي‌زاده در ارتباط با رسميت مذهب شيعه هم نامه‌هاي زيادي براي مقامات مي‌نويسد. گرچه برخي روحانيون قدرتمند آن زمان و از جمله آيت‌الله منتظري، بر شيعي بودن رئيس‌جمهور تاكيد داشتند. آيت‌الله منتظري در تاريخ 2 تير ماه 1358 خواستار تجديدنظر در هشت اصل پيش‌نويس قانون اساسي شد. از جمله ايشان نسبت به اصل 76، راجع به شرايط رئيس‌جمهور، تاكيد كردند كه بايد اضافه شود، "چون اكثريت قاطع ملت ايران جعفري مذهب‌اند بنابراين رئيس‌جمهور بايد جعفري مذهب و داراي حسن سابقه اخلاقي و ديني و كاملا آشنا به مسائل اسلامي و چه بهتر كه مجتهد باشد."

البته مفتي‌زاده نامه‌نگاري‌ها و سخنراني‌هايي هم مي‌كند، اما متاسفانه به نتيجه نمي‌رسد.

در اينجا بايد توجه كرد كه در سنندج برخي تندروهاي هواداران كاك احمد مفتي‌زاده در تشديد تنش در منطقه موثر بود. در كنار رويكرد حذفي كمونيست‌ها، گاه هواداران ايشان هم با برخورد جزمي موجب افزايش تنش در منطقه مي‌گرديدند.

‌* آيا احزاب كرد به مسايل و وضعيت جديد پيش آمده بعد از انقلاب ايران آگاهي داشته‌اند يا نه؟ به عبارتي آيا اين احزاب اطلاعات و آگاهي لازم درباره وضعيت كشوري كه در آن انقلاب شده، دولت و نظام قبلي از هم پاشيده و نظام جديدي سر كار آمده داشته‌اند. آيا دولت موقت و جديد در هر كشوري كه در اين شرايط قرار بگيرد و خصوصا ايران اوايل انقلاب، را جست‌وجو كرده‌اند؟ و به آن با ديده عقل و تامل نگريسته‌اند؟ و اگر آگاهي نداشته‌اند، عدم آگاهي آنها چه تاثيري بر آينده احزاب كرد داشته است؟

‌** به نظر من در شرايط بحران انقلاب، بايد هم گروه‌هاي كرد و هم فعالان سياسي كشور به نوعي روند تحولات اجتماعي – سياسي كشور را جدي‌تر تعقيب مي‌كردند. تجربيات انقلاب‌هاي ديگر نشان مي‌دهد آن طور كه برينتون هم در كتاب "كالبد شكافي چهار انقلاب" مي‌گويد، معمولا بعد از هر انقلابي ابتدا ميانه‌روها به قدرت مي‌رسند، بعد از فروپاشي، ساختار پيشين و نظم پيشين، جانشين مي‌شوند. در نتيجه آن انضباط و هماهنگي بين اركان قدرت به حداقل ممكن مي‌رسد و ديگر آن انضباطي كه قبل از انقلاب در قالب احزاب داشتند نمي‌توانند پيش بگيرند چرا كه نهادهاي پيشين فرو پاشيده‌اند و نهادمند شدن نظم جديد نيازمند زمان است.

كتاب "كالبد شكافي چهار انقلاب" به نظر من يكي از منابع بسيار جدي است كه قطعا هر محققي كه بخواهد درباره انقلاب پژوهش كند، بايد آن را مطالعه كند. مرحوم مهندس بازرگان در پايان كتاب "انقلاب ايران در دو حركت" اشاره مي‌كند كه من بعد از اين كه كتابم را تمام كرده بودم اين كتاب به دستم رسيد، وگرنه كتابم را براساس آن سامان مي‌دادم.

برينتون دراين كتاب به صورت جدي سعي مي‌كند انقلابات و روند حركت آنها را با مقايسه چهار انقلاب آمريكا، شوروي، انگلستان و فرانسه سنخ‌شناسي كند و نشان دهد كه در دوره‌هاي انقلاب، ابتدا ميانه‌روها به قدرت مي‌رسند و پس از ميانه‌روها به دليل نابساماني‌ها جنگ‌ها و شورش‌هاي داخلي و احيانا تحميل جنگ و عامل خارجي، زمينه براي به قدرت رسيدن تندروها يا عصر وحشت (به قول آقاي برينتون) آماده مي‌شود.

برينتون بر اين باور است كه: "در انقلاب‌هاي مورد بررسي ما ميانه‌روها، به ويژه در كوشش براي سركوب سازمان‌هاي دشمن با بازدانده‌هايي روبه‌رو بودند و اين شامل همه انقلاب‌هايي مي‌شود كه به نام آزادي بر پا شده‌اند. از همين رو ميانه‌روها خود را ناگزير از نگاهداشت بعضي از حقوق دشمنانشان مي‌بينند. به ويژه حق آزادي گفتار، اجتماعات، احزاب و مطبوعات."

اما همين كه ميانه‌روها به قدرت برسند (به قول برينتون) به زودي با دشمنان مسلح روبه‌رو مي‌شوند و خودشان را درگير جنگ داخلي يا خارجي يا هر دوي آن مي‌بينند. برينتون مي‌گويد: در همه انقلاب‌هاي مورد بررسي ما، حكومت قانوني – يعني ميانه‌روها – خود را نه تنها در برابر احزاب و افراد دشمن قوي يافته بودند (حادثه‌اي كه ممكن است بر سر هر حكومتي بيايد) بلكه خود را با يك حكومت رقيب كه سازمان يافته‌تر بود و كادر بهتري داشت و از آن فرمانبرداري مي‌شد، روبه‌رو مي‌ديدند. اين حكومت رقيب البته غير قانوني بود، اما رهبران و پيروان آن از همان آغاز، هدف جانشيني حكومت قانوني را در سر داشتند. آنها غالبا خودشان را صرفا مكمل حكومت قانوني مي‌پنداشتند و يا شايد مي‌خواستند آن را در يك مسير انقلابي نگه دارند.

با اين همه اين مخالفان حكومت قانوني صرفا منتقد يا مخالف نبودند، بلكه به هر روي يك حكومت رقيب به شمار مي‌رفتند. در يك بحران انقلابي معين اينان به گونه‌اي طبيعي و آسان جاي حكومت شكست خورده را مي‌گيرند. اين جريان در واقع پيش از برداشته شدن نخستين گام‌هاي انقلاب در دوران رژيم‌هاي پيشين كارش را آغاز مي‌كند."

به عبارت ديگر برينتون معتقد است كه تندروها اصولا قبل از پيروزي انقلاب خودشان كم‌كم دارند صف‌بندي مي‌كنند و نظم در بينشان شكل مي‌گيرد و همين كه ميانه‌روها به قدرت مي‌رسند، آنها خود يك "دولت در دولت" مي‌شوند

"ميانه‌روها در هر يك از جوامع مورد بررسي ما، دير يا زود با وظيفه اداره جنگ روبه‌رو گشته‌اند و ثابت كرده‌اند كه رهبران جنگي خوبي نيستند.

واقعيت امر آشكار است. ميانه‌روها نمي‌توانند در جنگ پيروز شوند، چون بي‌گمان پاي‌بندي ميانه‌روها به نگاهداشت آزادي‌هاي فردي، يكي از عوامل شكست است. شما نمي‌توانيد با رعايت جدي آزادي، برابري و برادري، جنگي را سازمان دهيد، ضرورت يك دولت متمركز و نيرومند براي پيشبرد جنگ، بي‌گمان يكي از دلايل شكست ميانه‌روهاست."

اين نكات از منظر برينتون نكات حائز اهميتي است. چيزي كه احزاب كشور ما متاسفانه از درك آن عاجز بودند به عبارت ديگر، شايد لازم بود مرحوم بازرگان تا پايان عمر دولت موقت (يعني در ميانه آبان 58 همواره بر حضور هيات حسن‌نيت در كردستان اصرار مي‌ورزيد. شايد جالب باشد بدانيم كه دو روز قبل از اعلام استعفاي دولت موقت، يعني در آن بحراني كه دولت موقت خودش را با بحران مواجه مي‌ديد كه عملا زمام مملكت را به دست گرفته و از ماه‌ها قبل از استعفاي وزير خارجه دولت در اعتراض به اين روند – يعني آقاي دكتر سنجابي رهبر جبهه ملي كه خودش هم كرد بود – عملا دولت خودش را در چالش با موانع موجود مي‌بيند.

متاسفانه احزاب مسلح، به خصوص احزاب چپ، چريك‌ها، حتي حزب دموكرات و بقيه احزاب متوجه اين وضعيت نيستند اين حسن‌نيت تا آنجا ادامه پيدا مي‌كند كه دو روز قبل از استعفاي دولت موقت، يعني تا آخرين ساعات عمر دولت موقت، آنها بر ادامه كار هيات حسن‌نيت اصرار مي‌ورزند، به نحوي كه حتي وقتي دولت موقت استعفا مي‌‌كند.

نمايندگان هيات حسن‌نيت يعني مرحوم فروهر، مهندس عز‌ت‌الله سحابي و مهندس صباغيان در مناطق كردنشين حضور دارند و اين اصرار آنها را بر پي‌گيري مسائل مردم كرد نشان مي‌دهد كه متاسفانه احزاب كرد و غير كرد خصوصا كومله و ديگر احزاب مسلح از درك اين تحولات عاجز بودند، به خصوصي كه زمان در حال گذر بود و تندروها به سرعت در كشور در حال سامان يافتن و نداي جنگ و بر طبل جنگ كوبيدن روز به روز در كشور عمق بيشتري پيدا مي‌كرد. خصوصا كه جنازه‌هاي سربازان و پاسداراني كه در مناطق كردنشين قرباني شده بودند به تهران و شهرستان‌ها بر مي‌گشت. در تهران ده‌ها هزار نفر و گاه صدها هزار نفر در اين تشييع جنازه شهيدان كردستان شركت مي‌كردند و زمينه براي قدرتمند شدن تندروها فراهم مي‌شد.

بعد از درگيري‌هاي پاوه و عزيمت دكتر چمران به همراه نيروهاي سپاه (كه تازه شكل گرفته‌اند) به پاوه، باز هم دولت موقت پيگير حسن‌نيت است. علي‌رغم اين كه فرداي آن روز در ارتباط با بحران سنندج هم هشداري داده مي‌شود (كه البته بعدها و خصوصا خود مرحوم بازرگان در همان كتاب "انقلاب ايران در دو بحران" و خاطراتشان انتقاد دارند و به اين وضعيت كه هنوز سنندج در بحران آنچناني نبود و نيازي به اين فرمان و دخالت ارتش و نيروهاي نظامي در سنندج نبود) ولي به هر حال باز هم بعد از اين فرمان، دولت موقت پيگير مذاكره و برخورد مسالمت‌آميز با قضيه است.

‌* رحلت آيت‌الله طالقاني چه تاثيري در كردستان گذاشت؟

‌** حادثه تلخ ديگري كه به نظر من بر اين روند تاثير جدي گذشته، در گذشت مرحوم آيت‌الله طالقاني است. بي‌گمان آيت‌الله طالقاني با توجه به ويژگي‌هاي شخصي و نوع نگاه و بينش و البته با توجه به ارتباطي كه از پيش با بعضي از زندانيان كرد داشتند، طبيعتا پل ارتباط بودند بين حكومت و كردها. متاسفانه با در گذشت ايشان اين خلا به شدت حسن مي‌شود.

خاطرم هست كه دو روز قبل از فوت آيت‌الله طالقاني در آخرين خطبه نماز جمعه، ايشان به كردستان اشاره جدي داشتند و به صراحت گفتند كه ما در رژيم قبل در هر زنداني بوديم معمولا كردها و ترك‌ها در آن زندان‌ها بودند و به اين طريق مي‌خواست به مردم بگويد كه مردم كرد، به خصوص نخبه‌هاي كرد در جريان انقلاب نقش داشته‌اند چرا كه به قول مرحوم بازرگان، مطبوعات آن روز در جهت تقويت تندروي‌ها و انقلابي‌‌گري كه مرسوم آن روز بود و انتقاد از دولت موقت عمل مي‌كردند و تصويري خاص از كردستان ارائه كرده بودند.

مرحوم بازرگان در سفري به اصفهان اين را بيان مي‌كند و مي‌گويد: "تصوير يك منطقه جنگ زده كه در آن افراد بي‌گناه كشته مي‌شوند و خونريزي ادامه دارد، كه گرچه اينها بوده، اما فقط در كردستان نبوده است. اين نكات موجب مي‌شود كه يك تصوير وارونه از مناطق كردنشين به بيرون منتقل بشود. البته مخالفت با دولت موقت بي‌گمان در اينجا بي‌تاثير نيست."

‌* نبايد ناديه گرفت كه جو طوري بالا گرفت كه حتي مرحوم طالقاني در نماز جمعه گفت اگر لازم باشد من و امام خميني پشت تانگ مي‌نشينيم، مي‌رويم كردستان.

‌** بله، البته مرحوم طالقاني از همان ابتدا نسبت به بعضي از چپ‌روي‌ها انتقاد داشتند. در اولين سفر ايشان (فروردين 58) به سنندج وقتي كه يكي از به اصطلاح مسئولين احزاب تازه پا گرفته در منطقه كردستان به نام كمانگر، با آيت‌الله طالقاني صحبت مي‌كند.

آيت‌الله طالقاني در آنجا به كمانگر مي‌گويد كه "تو چه كاره‌اي؟ كمانگر مي‌گويد: كه "من يكي از مسئولين احزاب هستم." آيت‌الله طالقاني در آنجا نوار ضبطي را روشن مي‌كند و مي‌گويد "اين صداي توست كه داري مردم را به جنگ و درگيري و... تحريك مي‌كني" و به تندي به ايشان پرخاش مي‌كند. آن موقع راديو تلويزيون سنندج در اختيار اين گروه بود و به اصطلاح جريانات مذهبي شهر كه بعدها در انتخابات شوراي شهر سنندج راي اول را به اختصاص مي‌دهند. اين جريانات معترض حضور كمونيست‌هاي تند در سنندج بودند. خصوصا گروهي كه بعدها به نام كومله معروف مي‌شود و چريك‌هاي فدايي خلق و ديگر گروه‌هاي چپ. در آنجا هم آيت‌الله طالقاني موضع تندي به آن چپ‌روي‌ها داشته‌اند و اين مسبوق به سابقه است. بله، آيت‌الله طالقاني در پايان عمرشان هم به شدت از اين چپ روي‌ها گلاميه‌مند بودند.

‌* حتي پي از ماجراي نقده و پيش‌بيني‌هاي دلسوزانه كه به واقعيت هم پيوست، آيا احزاب كرد انعطافي نشان دادند؟

‌** به نظر مي‌آيد كه بعد از ماجراي نقده، كم‌كم بايد احزاب كرد متوجه مي‌شدند كه ادامه اين روند (به خصوص دست با اسلحه بردن) عواقب وخيمي براي منطقه در پي خواهد داشت. بعد از جريان نقده، براي اولين بار از تهران به مناطق كردنشين پاسدار اعزام مي‌شود و اين زمينه حضور بعدي نيروهاي مسلح مركز، كه از مناطق اعزام مي‌شوند به مناطق كردنشين تقويت مي‌كند.

به عبارت ديگر تا آن دوران كه ماجراي نقده شكل نگرفته بود، همواره پيام حزب دموكرات و قاسملو و بعدها عزالدين حسيني و ديگران اين بود كه ما اجازه نمي‌دهيم پادگان مهاباد مجددا فعال بشود و همچنين ديگر مناطق. به نحوي كه غني بلوريان در خاطراتش مي‌نويسد: "در سال 1358 وقتي نمايندگان لشكر 64 به مهاباد برگشتند و در خواست كردند كه پادگان آنجا علي‌رغم اين كه خلع سلاح شده؛ صرفا براي حفظ آبروي ارتش، اجازه بدهند در آن فضا مهندسي ارتش، مجددا ساختماني را بازسازي بكند و نيروي مسلحي داخلش نيايد، قاسملو به شدت مخالفت مي‌كند و مي‌گويد: "من به هيچ وجه اجازه نخواهم داد كه مجددا نيروهاي ارتشي پايشان به اينجا باز شود." اين، ضمن اين كه بي‌اعتمادي را در حكومت مركزي تقويت مي‌كند، نيات و اهداف حزب دموكرات را هم نشان مي‌دهد.

البته همزمان اين زمينه را مي‌توان در صحبت‌هاي قاسملو مشاهده كرد، كه تاكيد مي‌كند بر اين كه مي‌بايستي ارتشي كه نيروهاي شاهنشاهي و نيروهاي رژيم پيشين در آن بسيار قدرتمند هستند، منحل شود و ارتش خلقي شكل بگيرد.

البته بعدها ارتش خلقي به نام سپاه پاسداران شكل مي‌گيرد، اما لزوما مورد نظر قاسملو نيست. حتي در سال‌هاي بعد درگيري‌، نظر قاسملو اين است كه از حضور ارتشي‌ها ارضي است، تا شايد اين پاسدارن انقلاب كه وارد كردستان شده‌اند خارج بشوند. اين هم از اشتباهات استراتژيك ديگري است كه متاسفانه جريان قاسملو و بقيه احزاب كرد متوجه آن نمي‌شوند.

‌* آيا ارتش را به سپاه ترجيح مي‌دادند؟

‌** (ابتدا نه. ابتدا يعني در سال 58، اوايل سال 58 و اواخر سال 57، نظرشان اين بود كه ارتش بايد از منطقه برود. حتي در جريان نقده، وقتي عده‌اي آمدند و اعلام كردند "آنهايي كه به سمت مردم كرد شليك كردند نيروهاي مجاهد بودند يا نيروهاي مردمي؟ قاسملو با صراحت در مصاحبه‌اي اعلام مي‌كند كه "كساني كه به سمت مردم نقده شليك كردند، ارتشي‌هايي بودند كه از هلي‌كوپتر استفاده مي‌كردند." البته به همراه نيروهاي آقاي حسني كه بعدا به عنوان امام جمعه و نماينده آيت‌الله خميني در اورميه معرفي مي‌شوند.

من فكر مي‌كنم كه يكي از زمينه‌هاي جدي بعدي بحران در كردستان از اين مسئله نشات مي‌گيرد كه احزاب كرد در مواجهه با شرايط نوين آماده نيستند. به عبارت ديگر از آنجايي كه طي دو دهه آخر عمر حكومت پهلوي و عملا بعد از سال 25 كه جريان قاضي محمد سركوب مي‌شود يا بخش عمده فعالين كرد به زندان مي‌روند يا اكثر آنها از ايران فرار مي‌كنند و در عراق ساكن مي‌شوند، نسبت به اوضاع ايران تحليل چندان روشني نداشتند. نسبت به اوضاع منطقه كردنشين ايران و نيز كل كشور. همين كه انقلاب پيروز مي‌شود، اينها بدون داشتن يك برنامه مدون وارد كشور مي‌شوند.

غني بلوريان در خاطراتش اشاره مي‌كند كه حزب دموكرات به دليل نداشتن فرصت و عدم توجه به مبارزه سياسي و تشكيلاتي يا بي‌ايماني به اين نوع مبارزه، نتوانست روشنفكران با سواد را به سوي خود جلب نمايد و در آنها ايمان و اعتماد ايجاد كند. اگر اكنون نيز به شكل و قالب حزب نگاه كنيم، مي‌بينيم كه حزب به غير از روستاييان مسلح نتوانسته روشنفكران انقلابي آگاه سياسي را جذب نمايد و اين نيرو نمي‌تواند موجب موجوديت يك حزب سياسي مثل حزب دموكرات (كه ادعاي رهبري جنبش خلق كرد را مي‌نمايد) بشود.

به عبارت ديگر، بدون داشتن يك خط‌مشي روشن و استراتژي مشخص، حزب دموكرات وارد كشور مي‌شد و همين نداشتن برنامه به صورت روزمره تصميم گرفتن، متاسفانه خود منشا بحران‌هايي مي‌شود. وقتي آقا قاسملو و بلوريان با آيت‌الله خميني و بعد با آقاي بارزگان ملاقات مي‌كنند، تصميم مي‌گيرند كه در رفراندوم جمهوري اسلامي در 10 فروردين 58 شركت كنند. بعد بر مي‌گردند به مهاباد و دفتر سياسي حزب هم تصميم مي‌گيرد كه در انتخابات شركت كنند، اما شيخ عزالدين حسيني بيانيه‌اي داده و انتخابات را تحريم مي‌كند، اينجا باز هم قاسملو به دليل نداشتن يك استراتژي جامع، تحت تاثير شيخ عزالدين انتخابات را تحريم مي‌كند.

‌* موضع احزاب كرد نسبت به اولين انتخابات رياست جمهوري پس از پيروزي انقلاب چه بود؟

‌** در انتخابات رياست جمهوري هم به همين ترتيب، بعد از اين كه هيئت حسن‌نيت بعد از بحران پاوه و اعلام جنگ در ماجراي پاوه و سنندج و فرمان آيت‌الله خميني مبني بر حضور نيروهاي نظامي در منطقه كردستان و وقتي كه در زمستان 58، انتخابات رياست جمهوري مطرح مي‌شود، حزب دموكرات، باز هم ناتوان از درك شرايط ايران، انتخابات پر شكوه را تحريم مي‌كند. اما بعدها كه بني‌صدر به عنوان رئيس‌جمهور انتخابات مي‌شود، با بني‌صدر مذاكره مي‌كنند. غني بلوريان اشاره مي‌كند كه يكي ديگر از اشتباهات ما تحريم انتخابات رياست جمهوري بود كه عملا نتوانستيم از فرصت استفاده كنيم.

آقاي بلوريان مي‌نويسد: "ما به دنبال موضع‌گيري مجاهدين، كومله و شيخ عزالدين بوديم، هر چند براي ما روشن بود كه ابوالحسن بني‌صدر مورد اعتماد آيت‌الله خميني است و با پشتيباني آيت‌الله خميني در انتخابات برنده خواهد شد و احتمال دارد برخي از مشكلات كردستان در آينده به دست او حل شود. با اين همه، انتخابات را تحريم نموديم و اعلام نموديم مردم كردستان در انتخابات رياست جمهوري شركت نكنند."

بلوريان ادامه مي‌دهد: "جالب اينجاست كه بني‌صدر يازده ميليون راي مي‌آورد اين بار تازه ما متوجه شديم كه به راستي اشتباه كرديم و مي‌بايست براي جلب‌نظر آيت‌‌الله خميني و بني‌صدر و بقيه مسئولان ايران در انتخابات شركت مي‌كرديم."

البته حزب دموكرات از تحريم قبلي درس نگرفت. به عبارت ديگر، در جريان انتخابات رفراندوم جمهوري اسلامي و زمان اعلام تحريم، غني بلوريان به اشتباه در خاطراتش مي‌نويسد: "وقتي ما انتخابات را تحريم كرديم حدود چند هزار نفر از مردم سنندج به جمهوري اسلامي راي منفي دادند." آمارها نشان مي‌دهند كه دقيقا عكس نظر آقاي بلوريان در انتخابات 12 فروردين 58 در ارتباط با رفراندوم جمهوري اسلامي، از مجموع 24 هزار نفر شركت كنند انتخابات بوكان، 23 هزار نفر در كرمانشاه 46/472 نفر در مريوان در حالي كه فقط 28 نفر راي منفي بوده. در قروه 47/228 نفر راي مثبت، البته در مهاباد بعدا صندوق‌هاي راي جمع‌آوري مي‌شود، ولي 23/569 نفر كه راي‌گيري شده بود، راي مثبت دادند. در بانه 11/393 نفر، در سنندج 101/618 نفر كه رقم بالايي است. هزار و چند نفر منفي در سنندج به خصوص با حضور قدرتمند جريان مفتي‌زاده و مذهبي در واقع به حساب نمي‌آيد.

در سقز 34/000 نفر و در پاوه 53/000 نفر راي مثبت دادند و بدون درك اين مسله كه مردم كردستان با وجود تحريم انتخابات توسط حزب دموكرات، كومله و شيخ‌عزالدين در 10 فروردين 58، به اين ميزان مشاركت كردند، انتخابات بعدي را تحريم مي‌كند و متاسفانه متوجه اشتباه استراتژيك خودشان نمي‌شوند. ضمن آن كه هيچ‌گاه (و حتي تا كنون) تكثر فرهنگي، زباني، مذهبي و سياسي مردم كرد براي احزاب كردستان قابل درك نبوده است.

‌* شما كتاب كالبد شكافي چهار انقلاب را مطرح كرديد و اين كه انقلاب ابتدا به دست ميانه‌‌روها مي‌افتد و بعد تندروها. فكر نمي‌كنيد قضاوت نابجايي درباره تندروها كرده، چرا كه به اصطلاح تندروهاي ايران محرك انقلاب بودند آنها انقلاب را به ثمر رساندند و جانبازي كردند، منتها آقاي برينتون و جنابعالي يك عامل را در نظر نگرفته‌ايد و آن عامل دست‌هاي مرموز در جهان سوم و به خصوص كشورهاي نفت‌خيز است. كه در اين مورد بايد به تحليل دكتر مصدق از ايران اشاره كرد. پس از انقلاب ديده شد، عنصرهايي به ساواك گزارش مي‌دادند، بعدها چپ‌ترين عناصر در كردستان و گنبد و جزو تندورترين‌ها شدند. بختيار مطرح كرد كه اگر ما نباشيم ايران، ايرانستان مي‌شود، بعدا ما فهميديم خط مصوب ساواك و ضد اطلاعات ارتش اين بوده است كه اگر شاه برود، كردستان، خوزستان و بلوچستان و گنبد را جدا كنند تا مردم با سلام و صلوات به بازگشت شاه تن بدهند. برينتون در اين كتاب راديكال‌ها را متهم مي‌كند، در حالي كه راديكال‌ها آدم‌هاي عدالت‌‌طلب و آزاديخواهي بودند، محرك انقلاب بودند و وسوسه‌هاي راست افراطي يا عناصر مرموز بود كه در قالب تندروي در آمد. در دهم فروردين مردم يك ساز مي‌زنند، هماهنگ عمل مي‌كنند. قبل از انقلاب خودتان گفتيد مردم كردستان بدون اجازه حزب دموكرات در انقلاب شركت كردند و شهيد دادند. اما چرا باز رفراندوم رياست جمهوري را تحريم مي‌كنند؛ اين اصلا با عقل و منطق مطابقت ندارد به نظر مي‌رسد اينجا جاي يك حلقه مفقوده خالي است، آن هم دست‌هاي مرموز است كه آقاي برينتون به آن اشاره نمي‌كند. بحق جاي دكتر مصدق خالي است.

‌** البته من شخصا معتقدم كه بايستي راديكال‌ها (به معناي عدالت‌طلب‌ها) را از تندروهايي كه خواهان دستيابي به قدرت بودند، جدا كرد.

يكي از مقامات روحاني كه بعدا در كردستان منشا سوالات زيادي مي‌شود، آقاي خلخالي است كه به هر حال به فرمان آيت‌الله خميني بعد از ماجراي مهاباد به كرمانشاه اعزام مي‌شوند و بعدا به سنندج مي‌آيند و آن اعدام‌ها صورت مي‌گيرد كه البته خود ايشان اخيرا در خاطراتشان از آن اعدام‌ها دفاع كردند و در مصاحبه‌اي با بي‌بي‌سي تاكيد كردند كه اگر به عقب برگردند، باز هم خاضرند آن اعدام‌ها را داشته باشند. وي پيش از انقلاب به بانه تبعيد شده بود.

اگر بخواهيم بگوييم كه چطور تندروي در كردستان نمود پيدا مي‌كند، مي‌شود به سر تيتر روزنامه‌هاي آن روز اشاره كرد. بعد از ماجراي پاوه و سنندج و بعد از دستور امام خميني به نيروهاي نظامي براي ورود به سنندج، اشاره مي‌كنم به تيتر روز 30 مرداد ماه 1358 روزنامه كيهان، شما ببينيد از اين تيتر چه معنايي بر مي‌آيد "خلخالي از امروز محاكمات را آغاز كرد... 9نفر ديگر امروز تير باران شدند... تشييع جنازه صد هزار نفري... آماده‌باش كامل ارتش... محاكمه و تيرباران عاملان حوادث كردستان... پاسداراني را كه سر بريدند... افسر لشكر 64 در درگيري با افراد مسلح حزب دموكرات كشته شد." اين فضا، فضاي جنگ است كه نيروهاي به اصطلاح تندرو چندان هم قدرتمند نبودند.

اين نشان مي‌دهد كه اين حركات، يعني دست به اسلحه بودن، به علاوه يك مقدار بي‌اعتمادي حكومت به گروه‌هاي كرد، چرا كه گروه‌هاي كرد با مسئله تماميت ارضي با ابهام برخورد مي‌كردند. به عنوان نمونه، قاسملو در سال‌هاي بعدي در يكي از نشريات اتريش به نام پروفيل در 87/5/1 در پاسخ آنچه درباره خود‌مختاري پرسيده مي‌شود مي‌گويد: "ما به خاطر كسب خود‌مختاري در ايران مي‌جنگيم، ولي براي تشكيل يك دولت مستقل براي كردها، مي‌بايستي نسل‌هاي آينده اقدام كنند."

يعني در لابه‌لاي اين صحبت‌ها از تشكيل يك دولت مستقل كرد و از هم پاشيده شدن تماميت ارضي كشور حمايت مي‌شود كه طبيعتا بي اعتمادي را نزد حكومت مركزي نسبت به خواسته‌هاي آنها زياد مي‌كند. كما اين كه در 58/2/27 از سوي نخست وزير بخشنامه‌اي صادر مي‌شود و مرحوم بازرگان تاكيد مي‌كند كه خودمختاري با حق تعيين سرنوشت فرق دارد. در آن بخشنامه تاكيد شده است؛ حق تعيين سرنوشت به معناي اعطاي استقلال و حاكميت كامل است. يعني در آن روزها رسم بر اين بود وقتي كه نخبگان كرد مثل عزالدين حسيني، قاسملو و ديگران صحبت مي‌كردند، خواهان حق تعيين سرنوشت براي مردم كرد بودند و بعدا در مطبوعات هم منتشر مي‌شد.

دولت موقت به سرعت موضع مي‌گيرد و در اين بخشنامه مي‌گويد: "حق تعيين سرنوشت به معناي اعطاي استقلال و حاكميت كامل است براي مللي كه تحت سلطه استعمار خارجي هستند و در راه‌هايي وابستگي كشور از دست استعمارگر به كار برده مي‌شود. در حالي كه اصطلاح خودمختاري به معناي حق محدودي است كه به مردم داده مي‌شود تا بدون گسستن پيوندهاي خود از سرزمين اصلي در آن قسمت از سرزمين كه ساكن هستند، از برخي از اختيارات اعم از مالي و اداري و فرهنگي و غيره برخوردار گردند." اين بخشنامه در كيهان تا تاريخ 58/2/27 در صفحه اول منتشر مي‌شود. اين وضعيت و به كار بردن ادبيات خاص مركز گريزي توسط احزاب مستقر در منطقه، بي‌اعتمادي را در بين حكومت و احزاب كرد تقويت مي‌كند و حكومت نگران تماميت ارضي است.

‌* ديگر عوامل چه بودند؟

‌** نكته بعدي كه نگراني‌ها را تشديد مي‌كند، اختلافاتي است كه بين حكومت ايران و عراق در حال شكل‌گيري و تشديد است. ما بايستي اين را در بررسي مسائل كردستان آن روز، در نظر بگيريم. افزون بر تحولات مناطق كردنشين، بايد به تحولات تماميت نظام سياسي در عرصه جهاني و در عرصه داخلي هم اشاره داشته باشيم.

در همان ماه‌هاي اول سال 58 ما شاهد بروز برخي اعتراضات نسبت به حقوق شيعيان در عراق هستيم. آيت‌الله صدر دستگير مي‌شود. در حول و حوش 20 يا 22 خرداد سال 58 روزنامه‌هاي ايران به سرعت واكنش نشان مي‌دهند و مقامات كشور مي‌گويند آيت‌الله صدر كه به نشان اعتراض در منزل خودش متحصن مي‌شود و به هر حال با توجه به نزديكي‌هايي كه بين آيت‌الله صدر و روحانيون شيعه در ايران بوده، طبيعتا حكومت نسبت به آن دستگيري اعتراض مي‌كند و در اين حوزهاست كه به نظر مي‌آيد عراقي‌ها هم بدشان نمي‌آيد با توجه به نظرات حكومت ايران نسبت به شيعيان عراق، با احزاب كرد ايران پيوند بخورند.

حضور عراقي‌ها در مناطق كردنشين به دو بخش تقسيم مي‌شود. از يك سو گروه‌هايي مثل طالباني يا پيشمرگان حزب شيوعي (مثل ابوجميل) يا حزب سوسياليست كردستان عراق در مناطق كردستان حضور داشتند. از سوي ديگر غني بلوريان در خاطراتش مي‌نويسد كه در حول و حوش خالي شدن و به اصطلاح خروج نيروهاي حزب دموكرات از مهاباد (روزهاي مياني شهريور 58) قاسملو كه متوجه مي‌شود بايد كم‌كم مهاباد را خالي كند و طبيعتا نياز به كمك دارد، اعلام مي‌كند كه مي‌خواهيم با بعث مذاكره كنيم. اينجا جلال‌ طالباني و غني بلوريان مخالفت مي‌كنند.

بلوريان در خاطراتش مي‌نويسد: "من خطاب به قاسملو گفتم: بگذار حرف دلم را بگويم، من بيش از تمام دوستانم با بعث دشمن هستم و تو خودت آگاه‌تر از من هستي و مي‌داني كه رِژيم بعث عراق و صدام چه بلايي بر سر برادارن كرد ما در عراق آورده‌اند. پس از كشتن حدود دو سه هزار نفر كرد و تخريب حدود 6000 روستا و كوچانيدن صد هزار نفر و آواره كردن بيش از دويست هزار نفر به ايران و كشورهاي ديگر، تو چگونه به چنين دشمن خونخواري متكي مي‌شود؟ " قاسملو در پاسخ مي‌گويد: "سياست اين چيزها را نمي‌داند." غني بلوريان مي‌گويد: "به همين دليل مردان با تجربه مي‌گويند كه سياست كثيف است." قاسملو در جواب مي‌گويد: "راست است راست است و راست گفته‌اند."

البته صحت و سقم مطالب بلوريان مشخص نيست. گرچه وقايع بعدي مناطق كردنشين و موضع قاسملو در برابر بمباران شيميايي حلبچه توسط حكومت عراق اين ادعا را اثبات مي‌كند. اما بلوريان بعدها در بخش بعدي صحبت‌هايش مي‌گويد كه وقتي آيت‌الله كرماني به عنوان نماينده تام‌الاختيار آيت‌الله خميني در پايان سال 1358 به كردستان مي‌آيد.

هنگام مذاكره به قاسملو مي‌گويد: "يكي از دلايلي كه ما نمي‌توانيم به توافق برسيم اين است كه به هم بي‌اعتماديم. همان نكته‌اي كه من قبلا به آن اشاره كردم. به نظر ما خواست شما به علت بي‌اعتمادي به نتيجه نرسيده است." كرماني به اين تيم به اصطلاح بلوريان و قاسملو گفته بود: "اگر اعتماد وجود داشته باشد، به اعتقاد من هيچ مانع و مشكلي نمي‌تواند جلوي توافق ما را بگيرد. از آنجا كه من نماينده تام‌الاختيار آيت‌الله خميني هستم، هر چه بگويم سخن رهبر است.

وي خطاب به اعضاي حزب دموكرات مي‌گويد: " من بر اين اعتقاد هستم كه شما وابسته به رژيم عراق هستيد و اسلحه و پول و حتي سوخت از عراق مي‌گيريد. ما عكس قسمتي از وسايلي را كه شما از عراق گرفته‌ايد داريم. ما اين عكس‌ها را با هواپيما گرفته‌ايم و غير از آن اطلاعات ديگري هم داريم كه نمي‌توانيد آنها را حاشا كنيد و خوب مي‌دانيد كه رژيم عراق شما را عليه جمهوري اسلامي تحريك مي‌كند. به همين دليل ما به شما اعتماد نداريم و فكر مي‌كنيم شما خواسته‌هاي خود را مطرح نمي‌كنيد، بلكه برنامه رژيم عراق را در كشور خودتان كه ايران است اجرا مي‌كنيد. با توجه به اين، ما چگونه مي‌توانيم به حزب دموكرات اعتماد كنيم؟"

البته كرماني پيشنهادي هم ارائه مي‌دهد كه بلوريان معتقد است اين بخش از صحبت‌هاي كرماني در خاطراتي كه بعدها با عنوان "نيم سد مبارزه" توسط دبير كل فعلي حزب دموكرات – حسن‌زاده – به نگارش در آمده از قلم افتاده است. كرماني مي‌گويد: "عدم توافق ما برمي‌گردد به نداشتن اعتماد به شما، براي اين كه حكومت جمهوري اسلامي به شما اعتماد كند (حالا با توجه به اين كه بين حكومت جمهوري اسلامي و بعثي‌ها در عراق كم‌كم اصطكاك به وجود مي‌آيد، كرماني اينجا براي اين كه هم اعتماد به وجود بيايد و هم اين كه نگراني‌هاي مرزي‌شان كم شود، پيشنهاد به آنها مي‌دهد) و بداند به راستي شما ايراني هستيد و خواسته‌هاي خاص خودتان را مطرح مي‌كنيد و تحت نفوذ رژيم عراق نيستيد، پيشنهادي به شما مي‌كنم، اگر شما اين پيشنهاد ما را قبول كنيد ما مطمئن مي‌شويم كه شما يك حزب مستقل هستيد و خودتان تصميم مي‌گيريد و بغداد وابسته نيستيد (بلوريان مي‌گويد كرماني پس از يك تنفس كوتاه گفت): به شما پيشنهاد مي‌كنم به مدت يك سال، مسئوليت حفظ و حراست از مرزهاي ايران كه الان در دست خود شماست به عهده بگيريد و اين مرزها را از حمله بيگانگان و نفوذ دارودسته دشمن به داخل خاك ايران حفظ كنيد و همه نيروهاي مسلح خود را آماده دفاع از كشور خودتان كنيد، حكومت جمهوري نيازهاي شما به اسحله خود را آماده دفاع از كشور خودتان كنيد، حكومت جمهوري نيازهاي شما به اسلحه را تامين مي‌كند و خواسته‌هايتان را تعهد مي‌كند.

خودتان بگوييد به چه چيزي نياز داريد، هيچ نيروي ارتشي به غير از تعدادي كه در منطقه است به اينجا اعزام نخواهد شد. آنها نيز اجازه نخواهد داشت كه در امور داخلي شما دخالت كنند، پذيرش اين پيشنهاد از جانب شما موجب اطمينان ما به شما خواهد شد. اگر پس از گذشت اين يك سال، ما اكثريت خواسته‌هاي شما را اجرا نكرديم و تعهدات خودمان را عملي نكرديم، شما مي‌توانيد لوله سلاح‌هايي را كه خودمان به شما داده‌ايم به طرف ما بگيريد. شما هيچ وقت نگران اين نباشيد كه رژيم عراق براي هميشه از شما روي برگرداند، او براي رسيدن به اهداف خود به شما نيازمند است، باز هم عليه ما از شما پشتيباني خواهد كرد و شما نيز رژيم عراق را از دست نخواهيد داد و ديگر خودتان مي‌دانيد چه جوابي بدهيد. اگر پيشنهاد مرا قبول نكنيد، خيلي سخت است كه به توافق برسيم.

بلوريان مي‌گويد: "البته من موافق بودم." من در آن جلسه عبدالله حسن‌زاده مخالفت مي‌كند و مي‌گويد اول بايد جمهوري اسلامي خواسته‌هاي ما را تامين كند و مي‌گويد: "اگر ما اين پيشنهاد را قبول كنيم، مردم كردستان به ما مي‌گويند "جاش" بلوريان مي‌نويسد: "با شنيدن اين حرف من عصباني شدم و خواستم بگويم چرا با وابسته شدن به رژيم عراق و اسلحه و پول گرفتن از اين دشمن خونخوار و ديكتاتور كرد "جاش" نمي‌شويم، ولي جلوي خود را گرفتم و به جاي آن گفتم آقا ملا عبدالله! مگر به گفته خودمان 95 درصد مردم با ما نيستند. همان طور كه خودمان مي‌گوييم گوش به حرف ما نمي‌دهند. پس چطور به ما مي‌گويند جاش؟ به راستي كدام يك از اين حرف‌ها درست است.

قاسملو در پاسخ گفت: " هدف آيت‌الله كرماني اين بود كه ما پل‌هاي پشت‌ سر خود را خراب كنيم." ملاعبدالله از اين ديدگاه با پيشنهاد مخالفت كرد. يعني قاسملو هم اينجا را پيشنهاد مخالفت عبدالله حسن‌زاده دفاع مي‌كند.

‌* ما در جاي جاي تاريخ، ملاحظه مي‌كنيم كه پس از تغيير حكومت و انقلاب جنگ داخلي پيش مي‌آيد و مردم مرزهاي كشور مزبور و يا قوم‌ها شروع مي‌كنند به ادعاي استقلال يا قدرت‌طبلي. حزب دموكرات ايران هم در مقطع انقلاب مدعي خود‌مختاري يا استقلال است. اين وضعيت شايد سه حالت داشته باشد؛ يكي اين كه كشورهاي همسايه بخواهند از اين فرصت سوءاستفاده كنند و بخواهند بخشي را به خاك خودشان اضافه كنند يا دست كشورهاي بزرگ‌تر و استعمارگر در كار است و يا خود اين افراد و رهبر اين احزاب خودشان قدرت‌طلب هستند و به فكر مردم و قوميت و يا استقلال واقعي و خودمختاري واقعي نيستند. به نظر شما كدام مورد در ايران واقعي‌تر است؟

‌** به نظر من تقليل دادن به يكي از اين موارد نظر كارشناسانه‌اي نباشد به عبارت ديگر، در آن برهه خاص از تاريخ عوامل زيادي دست به دست هم مي‌دهند تا اين وضعيت را به وجود بياورند. من از اين طرف اشاره كردم به قدرت گرفتن تندروها و همچنين احزاب كرد، چون وقتي هيئت حسن‌نيت در آبان سال 58 به بعد شروع مي‌كند به صحبت كردن با حزب دموكرات و يا محروم مفتي‌زاده با دولت مذاكره مي‌كند، كومله‌ و تندروهاي كرد، اينها را خيانت به آرمان كرد تلقي مي‌كنند.

از يك طرف فشار كمونيست‌هاي تندرو و از طرفي فشار افكار عمومي روي اينهاست. فشار شيخ عزالدين حسيني و كومله نيز هست. اين نكته بايد حائز اهميت باشد. نكته دوم رقابت‌هاي منطقه‌اي است. به هر حال نمي‌شود از اين گذشت كه دولت عراق بعد از روي كار آمدن جمهوري اسلامي و نگراني جمهوري اسلامي نسبت به وضع شيعه‌ها هم مي‌خواهد از حربه كردها تا اندازه‌اي توازن را به نفع خودش حفظ كند. نكته سوم، حضور گروه‌هاي كرد عراقي در مناطق كردنشين ايران است. بلوريان هم در خاطراتش مي‌گويد: "شواهدي هم هست.

بسياري از كردهاي منطقه در خاطراتش هست كه نيروهاي جلال طالباني و كمونيست‌ها و سوسياليست‌هايي كه در عراق فعاليت داشتند، در مناطق ايران حضور داشتند و مسلح بودند و به نوبه خود آتش بيار معركه مي‌شوند. گرچه آقاي خلخالي در مصاحبه‌اي در آن وقت بعد از ماجراي پاوه، معلوم نيست به چه دليل سعي مي‌كند حضور آنها را انكار كند، در حالي كه چمران و ديگران بر حضور نيروهاي طالباني تاكيد دارند. واقعيت قضيه اين است كه حضور آنها براي اين اعمال فشار اثرگذار بوده است.

از آن طرف تندروي‌هايي هه در داخل كشور صورت گرفت، در جريان نقده همين حضور تيم آيت‌الله حسني و ديگران فشاري كه به مردم وارد مي‌شود و يك طرف قضيه است، قاسملو نيز آن طور كه منابع كردي مي‌گويند، خود قاسملو و غني بلوريان هم به آن اشاره مي‌كنند، در يك دوره‌اي كارمند عراق بوده، و در سمت كارشناس اقتصادي انجام وظيفه مي‌كرد. غني بلوريان رابطه قاسملو با عراقي‌ها را مشكوك مي‌داند. در سال‌هاي پاياني حضور قاسملو در عراق، وقتي قاسملو از عراق اخراج مي‌شود، بلوريان مي‌گويد: " البته با وجود نزديكي قاسملو به عراق، ممكن است كه بنا به قول برخي از نزديكان قاسملو، وي براي كشور بلوك شرق هم جاسوسي كرده باشد." من نمي‌خواهم بگويم كدام يك از اينها درست يا غلط است. صحت و سقم آنها را به آشكار شدن اطلاعات و اسناد واگذار مي‌كنيم.

‌* به خاطر همسرش؟

‌** بله، همسرش يهودي و اهل كشور چك بود. بلوريان تاكيد مي‌كند كه يهودي بودن همسر قاسملو هيچ‌گاه باعث نشد كه به او اتهام وابستگي به صهيونيسم يا اسراييل زده شود. ولي همه اينها نوعا به هر حال قاسملو را گاهي در مظان اتهام قرار داده است. مسئله بعدي ماجراي كنگره چهارم است. بعد از كنگره اول كه در زمان قاضي محمد در كردستان ايران برگزار شده، كنگره چهارم تنها كنگره‌اي است كه تمام اعضاي آن در كردستان ايران حاضر مي‌شوند.

‌* فقط كردهاي ايران؟

‌** بله، كردهاي ايران اعضاي حزب دموكرات، در كنگره چهارم نكاتي تصويب مي‌شود از جمله رهبري آيت‌الله خميني به عنوان رهبر جمهوري اسلامي، حفظ تماميت ارضي و نكاتي اين گونه مورد تاييد حزب قرار مي‌گيرد. اما غني بلوريان مي‌گويد: " معلوم نيست چطور مي‌شود بعد از اين كه آقاي حسن‌زاده طي مسافرتي كه قرار بود تا نزديكي‌هاي مرز عراق برود، از آنجا به كركوك برده مي‌شود و خواسته‌هايي از طرف بعث به او منتقل مي‌شود كه بايستي حزب آنها را اجرا كند. "آقاي بلوريان درباره پيشنهادهاي مطرح شده معتقد است كه به نوعي وابستگي ما را به بعث تقويت مي‌كرد.

‌در كنگره چهارم تصويب مي‌شود كه:

‌1) حزب دموكرات از جمهوري اسلامي پيشتيباني مي‌كند.

‌2) حزب دموكرات آيت‌الله خميني را رهبر جمهوري اسلامي مي‌داند.

‌3) حزب دموكرات از مرزهاي ايران در كردستان حفاظت مي‌كند (منظور اين كه عليه حزب بعث مبارزه مي‌كند.)

‌4) حزب دموكرات عليه امپرياليسم مبارزه مي‌كند.

‌5) حزب دموكرات خواهان دموكراسي براي ايران و خودمختاري براي كردستان است.

به اين طريق حزب در تاريخ سوم بهمن 1358 با حضور 310 نفر از نمايندگان، كنگره چهارم را برگزار كرد كه پنج روز طول كشيد و پس از كنگره اول به رهبري قاضي محمد، كنگره چهارم، دومين كنگره حزب بود كه به طور آشكار در داخل كشور تشكيل شد. كنگره چهارم حزب دموكرات با اكثريت آرا پنج ماده فوق را تصويب مي‌كند. اما بلوريان مي‌گويد: من نمي‌دانم چه اتفاقي مي‌افتند كه آقاي حسن‌زاده وقتي كه نامه را پيش دفتر اعضاي سياسي مي‌آورد، ما دچار بهت و حيرت مي‌شويم."

‌* يعني وقتي به كركوك مي‌رود؟

‌** بله، وقتي از كركوك برگشته. البته قرار نبوده به كركوك برود، ظاهرا قرار بوده به حاج عمران برود. اما از آنجا هلي‌كوپترهاي عراقي ايشان را تا كركوك هم مي‌برند. مواردي هم كه حزب بعث از حسن‌زاده در خواست كردند كه با نگراني آن را براي دفتر اعضاي سياسي (به قول بلوريان) آورده، اين است كه رژيم عراق اين چند مورد را براي دكتر قاسملو فرستاد كه حزب آنها را تصويب كند. بلوريان مي‌گويد چون من اين متن را به دست نياوردم فقط از روي حافظه مي‌گويم. شايد از نظر كلمه با متن اصلي نوشته بعث، اختلاف داشته باشد، اما از نظر محتوا و معنا تغييري در آنها نيست:

‌1) بايد دو تن از افسران ما (يعني افسران بعثي) براي رساندن كمك و تحويل پول و لزوم جنگي پيش شما باشند، ‌از آن طرف بايد دو نفر از اعضاي دقتر سياسي حزب دموكرات ايران پيش ما باشند (يعني پيش‌ بعثي‌ها) تا در صورت لزوم مورد مشورت قرار بگيرند.

‌2) حزب دموكرات لازم است اطلاعات خودش را درباره نيروهاي ارتش ايران كه به مرزهاي ما نزديك مي‌شوند يا پادگان‌هاي مرزي منتقل مي‌شوند، به ما بدهد و آمار سرباز و نوع اسلحه و تعداد آن را براي ما مشخص كند.

‌3) لازم است ما را از مشخصات هواپيما‌ها و هلي‌كوپترهاي ايران مطلع سازند و بگويند كه تجهيزات آنها از كدام كشور تامين مي‌شود.

‌4) حزب دموكرات بايد شعار سرنگوني رژيم آخوندي را اعلام كند.

‌5) حزب دموكرات بايد جلوي كردهاي شمال را بگيرد و اجازه ندهد آنها به عراق نزديك شوند و از خاك ايران استفاده كرده و با حكومت عراق بجنگند (منظور بقاياي نيروهاي ملامصطفي بارزاني است كه با نام رهبري موقت يا قياده موقت در منطقه حضور داشتند.)

‌6) حزب دموكرات بايد چگونگي رابطه رژيم ايران با كشورهاي ديگر را براي ما روشن كند و نام كشورهايي را كه ايران از آنها اسلحه تهيه مي‌كند به ما بگويد و نوع اسلحه‌ها را نيز مشخص كند.

اينجاست كه در حزب دموكرات انشعاب به وجود مي‌آيد. يعني كساني كه به كنگره چهارمي‌ها معروفند، غني بلوريان، فاروق كيخسروي، خانم فوزيه قاضي دختر قاضي محمد. اينها براي اولين بار نسبت به اين روند اعتراض مي‌كنند. آقاي بلوريان مي‌گويد: " پس از اين كه ملاعبدالله از قرائت هفت ماده ننگين فارغ شد، گفتم پذيرفتن اين مواد يا هر يك از آنها به منزله خودفروشي به رژيم عراق است و من آن را خيانت مي‌دانم." ضمنا سرنوشت آن 5 ماده كنگره چهارم چه مي‌شود؟ چون آن كنگره اصلي‌ترين بخش حزب است كه حزب آن را تصويب كرده و حالا اينجا ديگر كنگره نيست، دفتر سياسي است و ما موظف به اجراي نظرات كنگره هستيم.

آن مواردي كه در جلب توافق با مسئولان تهران به تصويب رسيده چه مي‌شود؟ نا سلامتي تازه با بني‌صدر و نمايندگان حكومت و دو تن از آيت‌الله‌هاي اعزامي (امام) خميني جلسه داشته‌ايم. "دو تن از آيت‌الله‌هاي اعزامي آيت‌الله كرماني. ما بايد به تعقيب و پيگيري طرح 5 ماده‌اي خودمان و حرف‌هاي آيت‌الله كرماني بپردازيم و تلاش كنيم خواسته‌هايمان را بر جمهوري اسلامي تحميل كنيم.

نه اين كه پيشنهاد رژيم بعث را قبول كنيم، زيرا تصويب پيشنهادهاي رژيم بعث به معناي ابطال مصوبات كنگره چهارم است. متاسفانه پس از صحبت‌هاي ملاعبدالله رفقا هفت ماده را تصويب كردند و من جلسه را ترك كردم. "بعد از اين كم‌كم تيم كنگره چهارم از قاسملو جدا مي‌شوند در همان زمان جعفر كروبي و برادرش به دستور قاسملو به قول غني بلوريان جلوي چشم مادر و خواهرشان در حياط منزلشان كشته مي‌شوند. اينان از كردهاي اعضاي كنگره چهارم بودند كه با رويه جديد حزب مخالفت مي‌كنند.

‌* اينها تاييد شده يا جزو خاطرات است؟

** بله، اينها تاييد شده است. مهندس فاروق كيخسروي كه در سنندج زندگي مي‌كند و فعال است، همراه يازده عضو ديگر كنگره دستگير مي‌شود و از يك سال تا سه سال و نيم در زندان حزب دموكرات به رهبري قاسملو مي‌ماند و سپس اينان براي اين كه به دست جمهوري اسلامي اعدام بشوند، فاروق كيخسروي و پنج نفر از آنها را به نزديكي پايگاه حكومت مي‌برند و در يكي از روستاهاي سردشت توسط يك نفر بازاري از اهالي سردشت، آقاي كيخسروي را به سپاه پاسداران سر دشت تحويل مي‌دهند.

بلوريان در خاطراتش مي‌نويسد: "وقتي كه رحيم سيف قاضي و محمدامين سراجي به عنوان نمايندگان كنگره چهارم پيش رفسنجاني مي‌آيند براي پيگيري وعده كرماني مي‌گويد: "رفقاي حزب دموكرات، جناح قاسملو كه فهميدند ما با حكومت مخصوصا با رفسنجاني تماس گرفتيم و قول بررسي از او گرفتم، براي اين كه حكومت را عصباني كنند و اجازه توافق به ما و آنها ندهند، توطئه جنگ داخلي مهاباد را ريختند.

جنگ بي‌نتيجه‌اي شد كه 11 روز طول كشيد و صدها نفر از انسان‌هاي بي‌گناه در آن كشته شدند و خسارت سنگيني به مردم وارد شد. كسي ندانست چرا قاسملو اين جنگ را به راه انداخت و چه طور شد كه آنها در جنگ مهاباد مداخله كردند. هنوز نيز كسي نيست از آنها بپرسد چرا پيشمرگ‌ها را به داخل شهر فرستاديد تا در پشت بام و حياط خانه‌ها سنگر بگيرند و موجب گلوله باران و توپ باران از سوي نيروهاي دشمن (منظور جمهوري اسلامي) بشوند."

بلوريان مي‌نويسد: "در اينجا ديگر عملا جدايي به اوج خودش مي‌رسد." و در پايان اين بحث هم مي‌پرسد كه با بمباران هوايي هواپيماهايي صدام حسين نيز هزاران نفر در تمامي شهرها و روستاهاي كردستان از ايلام تا اروميه، خانه‌هايشان ويران شد و حتي شهر سردشت مورد بمباران شيميايي قرار گرفت (اوايل جنگ) و هزاران نفر مجروح شدند و تعداد زيادي نيز كشته شدند.

آيا جبهه جنگ بين ايران و عراق (مربوط مي‌شود به سال‌ها بعد) در آن زمان در كردستان ايران بود كه صدام اين جنايت‌ها را در آنجا مرتكب شد؟ حزب دموكرات دكتر قاسملو چرا حتي يك بار نيز به طور آشكار عليه رفتار صدام موضع نگرفتند؟ و نگفتند ما مي‌خواهيم اين مردم را آزاد كنيم و شما چرا به بهانه جنگ با رژيم اسلامي آنها را مي‌كشيد و شهرهايشان را ويران مي‌كنيد؟ پس از افروخته شدن آتش جنگ مهاباد بلوريان مي‌نويسد: "اينجا پايان رابطه ما با جمهوري اسلامي است. ديگر رژيم نسبت به خواسته‌هاي ما پشت كرد و ستاره بخت كنگره چهارم خاموش." در جايي ديگر مي‌نويسد: "وقتي سه ماهه اول 80، (شروع جنگ) را به ياد مي‌آوريم همان زماني كه حزب دموكرات مي‌‌خواست مهاباد را ترك كند، قاسملو در يك سخنراني در چارچراغ مهاباد اعلام كرد اوست كه بزرگ ماست.

شوروي در پشت سر ماست." به هر حال مي‌خواهد بگويد كه نگاه به بيرون بود، ضمن اين كه به خواسته‌هاي كنگره چهارم هم خيانت شد. به اين دليل اينها را از حزب اخراج مي‌كنند، تعدادي هم كشته مي‌شوند و سرانجام كنگره چهارم برچيده مي‌شود. غني بلوريان به كوه‌ها پناه مي‌برد و از آنجا با برخي از اعضاي حزب توده از جمله گلاويژ ارتباط پيدا مي‌كند و بعدا به حزب توده مي‌پيوندد و به شوروي مي‌رود و بعدها از حزب توده جدا مي‌شود و در اروپا ساكن مي‌شود. اما با اين جدايي و انشعاب عملا حزب دموكرات به خواسته‌هاي كنگره چهارم پشت مي‌كند و به شدت به رژيم عراق نزديك مي‌شود.

‌* در اين زمان وابستگي حزب دموكرات ايران به بعثي‌ها بوده يا به احزاب كرد عراق و اگر بوده، بعثي‌ها يا كردهاي عراق، از جاي ديگري خط مي‌گرفتند؟

‌** بحث نفوذ كمونيست و ارزش‌هاي كمونيستي در بين احزاب كرد چيزي نيست كه بشود از آن گذشت. به عنوان نمونه به يكي از حرف‌هاي قاسملو اشاره كنم كه قاسملو در مورد هدف‌هاي حزب گفت: "هدف ما ايجاد يك جامعه سوسياليستي است و معتقديم كه استثمار انسان از انسان بايد از بين برود." به عبارت ديگر، نگاه سوسياليستي است. تحت تاثير ادبيات چپ است. قاسملو تحصيل كرده كشورهاي اروپاي شرقي و چپ است و خود قاسملو در جايي ديگر در كتاب "كرد و كردستان" ص 331 مي‌نويسد: "تامين خودمختاري تنها از طريق سوسياليزم امكان‌پذير است و سوسياليزم تنها راه حل قطعي و كامل مسئله ملي است. سوسياليزم مي‌تواند همه مسايل سياسي، ملي و اقتصادي كرد را با هم پاسخگو باشد."

البته ما نبايستي ماجراي كردستان را فقط به حزب دموكرات تقليل بدهيم. به هر حال احزاب ديگر هم بودند كه اهميت داشتند و تفكر چپ داشتند. يك نگاه به شوروي و نگاهي هم به چين داشتند. دوم به خاطر دسترسي به اسلحه دلايلي با بعثي‌ها رابطه داشتند، كما اين كه بعدا بلوريان وقتي خود قاسملو به طور آشكار به اين مسئله اشاره مي‌كنند. ضمن اين كه در آن مقطع خاص، حزب دموكرات با گروه بارزاني درگير بودند. ما در جايي ديگر اشاره كرديم كه بارزاني‌ها براي نزديكي با سيا و شاه تعدادي از اعضاي حزب دموكرات را كشتند و با گروه‌ طالباني (با آن گرايش‌هاي سوسياليستي‌اش) رابطه بدي داشتند. اكنون هم اين‌گونه است حتي نگاه سوسياليستي‌ بر قوميت غلبه دارد.

‌* آيا دولت موقت، آيا يونسي را به خاطر گرايش‌هاي سابق كمونيستي‌اش و در نتيجه آرام‌سازي گروه‌هاي چپ انتخاب كرد و يا به دليل گرايش‌هاي حقوق بشري بعدي‌اش يا به دليل كرد و بودنش و يا به هر سه دليل؟

‌** در زمان انتخاب يونسي يعني بعد از اولين نماز جمعه‌اي كه توسط آيت‌الله منتظري بعد از آيت‌الله طالقاني اقامه مي‌شود، ايشان در تاريخ 58/8/2 مي‌گويد: ما به دولت از اول گفتيم كه استاندار كردستان كمونيست است، ولي استاندار كه هيچ، فرماندار مهاباد را هم يك نفر كمونيست قرار دادند و كوتاهي شد. "يعني مشخص است كه بخشي از حكومت نظير آيت‌الله منتظري و حتي برخي از فعالان مذهبي كرد در كردستان نسبت به اين مسئله معترض بودند.

گروه‌هاي چپ كردستان، حتي حركت هيئت حسن‌نيت را محكوم مي‌كرد و جالب است كه حتي فروهر در 58/5/17 بعد از جنگ پاوه و درگيري‌هاي مهاباد و ماجراي سقز و سنندج در بانه مي‌گويد: "اگر اسلحه‌ها در كردستان از صدا بيفتد، همه دشوارها حل خواهد شد، من بارها در تهران گفته‌ام امروز نه براي خوشايند شما بلكه به عنوان يك حقيقت تكرار مي‌كنم. هر قطره خوني كه از پيگر يك كرد مي‌رود و هر قطره خوني كه از پيگر ايراني مي‌رود، همه و همه، چه خون پيشمرگ باشد، چه خون سرباز باشد، چه پاسدار، از خون فرزندان اين مرز و بوم مي‌رود و مايه شادي دشمنان است."

يعني هئيت حسن‌نيت، با اين حسن نيت‌نيت به منطقه آمدند، اما نگاه كنيد كه واكنش كمونيست‌هاي تند منطقه مثلا اتحاديه كمونيست‌هاي ايران چگونه است. در 58/8/1 بيانيه مي‌دهد كه: البته فراموش نمي‌كند همين آقاي فروهر صلح‌طلب، كسي بود كه بيش از همه بر كشتار در كردستان، سياه جامگان مزدور او زودتر به آنجا رسيدند و حزب سياسي نيز چند روز پس از آن، با اين خدمت فخر مي‌فروخت. آقاي صباغيان مزدوران را.. و آنها را تبرئه مي‌كند و دم از راه مسالمت‌آميز مي‌زند، مثل همه همدسته‌هايش بي‌شرمانه دروغ مي‌گويد. اين همان كسي است كه در 15 مهر شيپور حمله به دهات و كوه‌ها را بلند كرد، همان كسي كه مي‌گفت براي سركوب روستاها هجوم برند و كافي نيست كه در شهرها مستقر شوند.

اين عقاب جنگ‌طلب، امروز ژست كبوتر صلح را مي‌گيرد. سكوت بازرگان كه به معناي تاييد كشتارهاست. يورش‌هاي پاسداران تحت رهبري چمران و شاكر، عوام‌فريبي صباغيان درباره راه مسالمت‌آميز، ژست‌هاي صلح‌طلبانه سردسته سياه جامگان (فروهر) و سير و سياحت و پخش اعلاميه از هلي‌كوپتر نماينده امام چه در ميانشان تضادهايي بر سر چگونگي سركوب مردم كردستان وجود داشته باشد يا نداشته باشد، همه با همه مي‌خواهند در جهت حفظ ظاهر و ادامه كشتار و جنايت در كردستان، همراه با فريب خلق‌هاي ايران و ساكت نگه‌ داشتن توده و در ديگر نقاط، به صلح مجازي اينها، دل خوش كنند و نظاره‌گر كشتاربرداران كرد خود باشند. اين حزب دموكرات وابسته نيست كه در محاصره است، اين مردم قهرمان مهاباد كه امروز بدون سوخت و غذا زير آتش تير بار و خمپاره‌اي پاسداران جمهوري اسلامي‌اند."

دانش‌آموزان پيشگام در رابطه با اعزام هئيت حسن‌نيت در 58/8/3 مي‌گويند: "ولي ديديد كه چگونه جنبش مقاومت خلق كرد، اين جلادان را كه اكنون هيئت حسن‌نيت كردستان اعزام مي‌كنند به عقب نشانده. تا ديروز شخصيت‌هاي سياسي و مذهبي خلق كرد را شيطان مي‌خواندند. امروز مذبوحانه نوا مي‌دهند رهبران مورد قبول خلق كرد، براي ما قبل احترام‌اند. اينها همه نشانه پيكار حق‌طلبانه مردم كرد است."

يا در همين حول و حوش، خانه‌هايي در سنندج مثل خانه آقاي قادر مرزي و ديگران را منفجر مي‌كنند. در همين راستا، تندروي‌هاي چپ رقيب حزب دموكرات را هم نبايستي از نظر دور داشت.

به عنوان نمونه گروه هوادار كومله در بهمن 58 در كتابچه‌اي به نامه "سياست حزب توده در كردستان"، با افتخار، شكست اقدامات هئيت ويژه دولت در كردستان را ناشي از اقدامات خود مي‌داند! هنگامي كه بر اثر رشد آگاهي خلق كرد و هوشياري نيروهاي سياسي كردستان، اقدامات هيئت ويژه دولت در كردستان به نتيجه‌اي نمي‌رسد." و گروه كومله در نشريه شورش، شماره 2 بهمن ماه 1358 كه ارگان سازمان انقلابي زحمتكشان كردستان (كومله) بود در صفحه 20 تاكيد مي‌كند كه راديكال كردن اوضاع كردستان، دستاورد حركت آنهاست. جالب است در اين حول و حوش كه كردستان در دست اين گروه‌هاست، حتي اعتراض خود مردم كردستان بلند مي‌شود.

به چند نمونه اشاره مي‌كنم (به دليل آن اختلافات دروني به لحاظ ايدئولوژي، فرهنگي و...) مدير كل راديو تلويزيون كردستان در 58/5/8 استعفا مي‌دهد (تازه اين قبل از درگيري پاوه است) آقاي نقشبندي كه اهل منطقه بوده، مي‌گويد: "چون من نمي‌توانم آلت دست گروه‌هاي مختلف باشم و بي‌طرفي را حفظ كنم، استعفا مي‌دهم، در شب گذشته به چشم خود كتك كاري همكاري را ناظر بودم... ديگر اشتغال در چنين محيط ناامني براي اينجاب غير قابل تحمل است." مي‌خواهم بگويم در آن بلبشو چيزي جاي خودش نيست و دولت هم بالاخره نمي‌داند طرف مذاكره‌اش كيست، حزب دموكرات است، قاسملو است، عزالدين حسيني است، كومله است يا ديگران؟

يا مثلا فرهنگيان مسلمان مريوان (انجمن اسلامي) در اعتراض به 58/3/7 شماره 5 نشريه بيانيه‌اي مي‌دهند كه نكات جالبي دارد: "هركس بگويد كه مسلمانم از نظر اين منافقان، جاش است يا ساواكي، يا خود فروش. اما هر كس با هر سابقه‌اي ساواكي باشد، رستاخيزي باشد، كرد فروش باشد، فئودال باشد، قاتل و جنايتكار باشد، همين كه از آنها طرفداري كند، مثل اين است كه آب توبه بر سرش بريزند. نه تنها پاك و بي‌گناه مي‌شود بلكه مبارز، مترقي و انقلابي خواهد شد. تازگي‌ها گويا تعلميات پارتيزاني راه انداخته‌اند، چون حنايشان در نزد مردم آگاه شهر رنگي ندارد. دست گدايي به سوي روستاييان دراز مي‌كنند و از آنها مي‌خواهند عليه دشمنان خيالي مسلح شوند."

همه اينها نشان مي‌دهد، بلبشو در منطقه حاكم است. كما اين كه بعدا هم حزب دموكرات شروع مي‌كند به گشتن روستاها و از مردم كمك گرفتن و وادار كردن كشاورزان خصوصا در منطقه پاوه كه بين 5 تا 10 درصد سود محصولاتشان را به آنها اختصاص بدهند كه اين همه به نگراني‌هاي بيشتر دامن مي‌زند. رويكرد به عراق را هم بايد اضافه كرد. غني بلوريان مي‌نويسد: "در اواخر تابستان 58 من در روستا بودم كه خبر آوردند مهاباد اشغال شده و ملاشيخ عزالدين حسيني آمده است.

شيخ عزالدين قبلا قاسملو و يارانش را متهم مي‌كرد كه نوكر بعث‌اند. اين بود كه وقتي وارد سنندج مي‌شود بلوريان به همراه ملاعبدالله حسن‌زاده اجازه ورود به عبدالله حسن‌زاده را نمي‌دهند كه دخالت كند. در آن ماجراي حسن‌نيت كه آقايان رفسنجاني و بهشتي و طالقاني به سنندج آمدند، نمي‌گذارند مشاركت كنند، مي‌گويند اينها بعثي‌اند و با بارزاني همراه بوده‌اند. بلوريان مي‌نويسد: "من و چند تن از رفقا به استقبال شيخ عزالدين رفتيم، نامبرده قبل از اسلام و احوالپرسي گفت: "كاك غني، حال ديگر نه تنها بايد از عراق اسلحه بگيرم، بلكه بايد دست نياز به سوي تركيه و ناتو هم دراز كنيم."

من در دلم به گفته شيخ عزالدين خنديدم. نامبرده با كومله براي فريب مردم اعلام مي‌كردند و مي‌گفتند حزب دموكرات نوكر بعث عراق است. آنها ارتباط حزب دموكرات و بعث عراق را بد مي‌دانستند، در حالي كه شيخ نه تنها نظرش در مورد بعث عوض مي‌شود بلكه در جهت ايجاد رابطه با ناتو و تركيه هم تلاش مي‌كند. البته بعدا براساس بيانيه‌اي كه يكي از اعضاي دفتر شيخ عزالدين منتشر كرد، گفته مي‌شود نامبرده به نام رهبر جنبش سياسي – مذهبي كردستان، پول زيادي از عربستان سعودي هم گرفته و به سامان وضع زندگي خصوصي خود رسانده است (يعني شيخ عزالدين)."

يكي از عجايب آن دوران اين است كه شيخ عزالدين حسيني كه خودش را رهبر مذهبي كردستان مي‌دانست، مورد حمايت كومله تندرو كمونيست دو آتشه قرار داشت. در حالي كه مفتي‌زاده مذهبي هجوم همين تندروهاي كمونيست بود. با اين ويژگي‌ها مسائل كردستان پيچيده‌تر مي‌شود، كما اين بحث هم بر اين اوضاع افزوده مي‌شود. يكي از خواسته‌هاي كردها اين بود كه در قانون اساسي "اسلام" به جاي "مذهب شيعه" آورده شود. از جمله مرحوم مفتي‌زاده كه مي‌گويد يكي از خواسته‌هاي اهل سنت اين است كه وقتي اسلام مطرح است، تسنن و تشيع مساوي‌اند و اقليت و اكثريت در دين واحد مطرح نيست.

اما بايد اين را در نظر داشت كه از يك طرف آيت‌الله منتظري قبلا استدلالاتي در روزنامه كيهان كردند و نظرشان را درباره رسميت مذهب شريعتمداري مي‌روند و از ايشان مي‌خواهند كه حتما شيعه‌اثني عشري در قانون اساسي وارد بشود. وي مي‌گويد: "نظر ما هم از اول همين بود. با توجه به اكثريت ملت ايران كه شيعه‌اثني عشري هستند، لازم است در قانون اساسي، دين رسمي اسلام و مذهب شيعه باشد." شريعتمداري گفت: "چند ماه پيش كه پيش‌نويس قانون اساسي را آورده بودند، ضمن تذكر بر حاشيه در چند مورد اين مسائل حساس و اساسي را هم متذكر شدم. " البته در كيهان در تاريخ 58/4/7 مي‌خوانيم كه روحانيون اصفهان، مذهب رسمي در قانون اساسي را مورد پشتيباني و تاييد قرار دادند، چنانچه ديگران هم در اين حوزه نظر دادند.

البته بعدها دكتر ابراهيم يزدي طي حكمي از طرف آيت‌الله خميني مامور رسيدگي به شكايات رسيده از استان‌هاي كشور مي‌شود و در گفت‌وگويي كه با مولوي عبدالعزيز در بلوچستان داشته، آقاي عبدالعزيز به ايشان مي‌گويد كه بحث و اعتراض ما به اصل دوازدهم قانون اساسي، مربوط به مذهب رسمي كشور است. دكتر يزدي مي‌گويد وقتي اين مطلب را براي امام نوشتم،(8)

ايشان فرمودند كه مسئله‌اي نيست و پاسخ مكتوبشان اين بود: "ترميم اين اصل و بعضي اصول ديگر كه در متمم قانون اساسي نوشته مي‌شود و تصويب آن در صلاحيت ملت است، به رفراندوم گذاشته مي‌شود. از نظر اينجانب بلامانع است.(9) اين در حالي است كه در خواست آيت‌الله منتظري اين بود كه بحث رسميت مذهب شيعه از اصولي باشد كه در ادامه‌اش آورده شود كه "اين اصل تا ابدالدهر لازم‌الاجراست و قابل تغيير نيست."

‌* پس از شروع جنگ تحميلي، در مهر ماه 1359 وضعيت كردستان به چه صورت در آمد؟

‌** البته بعدها رابطه جمهوري اسلامي و صدام هم به جنگ تبديل مي‌شود و طبيعتا جنگ براي طرفين زيان‌هايي را در بر دارد. اما حزب دموكرات به رابطه خودش با حزب بعث ادامه مي‌دهد. قاسملو در يكي از مصاحبه‌هايش با روزنامه آبزرواتور فرانسه (81/3/2) مي‌گويد: "عراق همچون ساير كشورها كمكش را به ما پيشنهاد كرد. اما ما فقط پيشنهادهاي محدود را با احتياط كامل مي‌پذيريم، از آن جهت كه به هيچ كس وابستگي نداشته باشيم." در سال‌هاي بعد قاسملو مي‌گويد: "صدام به ما واسبته است ما باعث شده‌ايم تا بيست‌ هزار يا شايد هم دويست‌هزار سرباز در كردستان مستقر شده‌اند. عملا توان نظامي جمهوري اسلامي پايين آمده و امروزه ما از تضاد ميان دولت‌ها به نفع خودمان استفاده مي‌كنيم."

البته به اين رابطه و نزديكي صدام و گروه قاسملو انتقاد مي‌شود. در حالي كه در همان زمان جنگ هم، دولت عراق به كشتار كردهاي عراق و بمباران كردستان ايران ادامه مي‌دهد. خيلي همراهي نمي‌كند و اشاره نمي‌كند كه چه تعداد از كردهاي عراق و ايران در اين كشتارها از بين مي‌روند. وقتي ماجراي حلبچه اتفاق مي‌افتد، آقاي قاسملو در مصاحبه با كل‌العرب (در تاريخ 1988/3/17 حمله شيميايي به حلبچه رخ داده)، تعداد زيادي از مردم آنجا تلف شده‌اند بعد از تقريبا هفت ماه از بحران، هنوز قاسملو حاضر نيست بپذيرد كه عليه كردها در عراق از بمب‌ شيميايي استفاده شده است.

سوال مي‌شود راديو بي.بي.سي از قول شما گفت كه عراق از سلاح‌هاي شيميايي استفاده كرده است. قاسملو مي‌گويد: "بنده اين خبر را تكذيب نموده‌ام. هنگامي كه از من درباره كاربرد سلاح‌هاي شيميايي سوال شد، پاسخ دادم كاربرد سلاح‌هاي شيميايي را به طور كامل مطالعه مي‌نمايم و بعد از مطالعه گزارش‌هاي هيئت اعزامي سازمان ملل متحد به شمال عراق، هيچ گونه نشانه‌اي دال بر استفاده از سلاح‌هاي شيميايي مشاهده نكردم و نظر به اين كه ما فاصله بسيار نزديكي با منطقه درگيري‌ها داريم، اثري از اين سلاح‌هاي مشاهده ننموده‌ايم." اين در حالي است كه هفت ماه از آن فاجعه وحشتناك انساني كه 5000 نفر كرد در آن كشته شدند مي‌گذارد و ادامه مي‌دهد: "من نمي‌توانم درباره چيزي كه نديده‌ام اظهار‌نظر كنم، ولي به راي‌العين ديدم كه رژيم ايران دو بار از سلاح‌هاي شيميايي عليه كردها استفاده كرد. بار اول در 1982 و بار دوم در 1987 روزي كه حزب ما تاسيس شد، آْنها با تمام قوا مقر اصلي ما را مورد هجوم قرار دادند و از سلاح‌هاي شيميايي عليه ما استفاده كردند.

شايد گزارش بي‌.بي.سي. اشتباه باشد. سوالي كه مطرح مي‌شود اين است كه چرا فقط بي‌.بي.سي. گزارش را منتشر كرده؟ "به نظر بنده اين روش، روش مذبوحانه‌اي است. ما با عراق روابط دوستانه‌اي داريم. آنها مي‌خواهند روابط ما را خدشه‌دار كنند. من نمي‌خواهم كسي را متهم كنم، ولي برخي از گروه‌هاي كرد عراقي مفهوم و اهميت جنگ بين ايران و عراق را درك نمي‌كنند، ما به آنها بيشتر نزديك بوديم و مي‌دانستيم اگر عراق در جنگ پيروز شود، به نفع كردها تمام خواهد شد و چنانچه ايران بر عراق پيروز شود، سلاح خود را به طرف كردها نشانه‌گيري خواهد كرد. "و اشاره هم مي‌كند: "امروز وضع اقتصادي كردها بدتر از زمان شاه است و آن موقع وضع بهتري داشتند، ولي در شرايط كنوني رژيم فعلي در مسائل شخصي افراد دخالت مي‌كند.

به طور مثال اگر بخواهي گوشت بخري و نياز روزمره خود را برآورده سازي، بايد قبلا از ملايان اجازه‌ بگيري، چيزي كه در دنيا سابقه ندارد. "البته بنده به عنوان يك كرد با اين مسئله برخورد نكرده‌ام كه براي خريدن گوشت بايد از كسي اجازه بگيرم. اين حرف‌هاي قاسملو مبالغه به نظر مي‌آيد. شايد براي فرار از بحث جنگ شيميايي عراق است. در جايي ديگر هم قاسملو با "الدستور" مصاحبه مي‌كند و مي‌گويد: "وضع كردهاي عراقي خيلي بهتر از كردهاي ايراني است.

در حالي كه مقامات ايراني اجازه نمي‌دهند كردهاي محلي كشور به زبان خود تكلم كنند، كردهاي عراقي از زبان و فرهنگ خود بهره گرفته از مطبوعات و رسانه‌هاي تبليغاتي، مدارس و وسايل ابراز هويت قومي برخوردار مي‌شوند. "اين درست بعد از كشتار در حلبچه و نابودي هزاران روستاي كرد در عراق است. در حالي كه اين اطلاعات غلطي است كه كردها در ايران حق تكلم و نوشتار ندارند. اگر چه در ايران رسميت آموزش در مدارس تصويب نشده است. باز هم قاسملو بعد از پذيرش قطعنامه در همان مصاحبه (88/10/3) مي‌گويد: "اولين قانون در دنيا كه موجوديت ملت كرد را با اين صراحت به رسميت مي‌شناسد، قانون عراق است.

تفاوت‌هاي زيادي بين عراق و ايران وجود دارد. بر چه اساس مي‌توانيم با رژيم ايران گفت‌وگو نماييم؛ رژيمي كه موجوديت ملت كرد را به رسميت نمي‌شناسد، تا آنجايي كه من اطلاع دارم، رهبران عراق، مشكلات كردها را به خوبي درك مي‌كنند و اين يك امر اساسي براي توافق بين طرفين است. عراق تنها كشوري است كه زمينه مذاكره و تفاهم با كردها را فراهم ساخته است." اين نشان مي‌دهد كه متاسفانه در اين رابطه براي قاسملو منافع كردها موردنظر نيست، بلكه منافع حزبي موردنظر است. بعدها قاسملو در مذاكره با بخشي از فرستادگان جمهوري اسلامي به طرز مشكوكي كشته مي‌شود و بعدها هم در دادگاه ميكونوس آلمان، مقامات جمهوري اسلامي ايران متهم به ترور رهبر بعدي حزب دموكرات (شرفكندي) مي‌شوند.

‌* در تمامي اين روابط و مسائل اوايل انقلاب و دوران‌هاي بعدي، مسئله قوميت در مقابل سوسياليزم شوروي رنگ مي‌بازد و گاهي دومي بر اولي غلبه دارد، گاهي هم فقط عامل، عامل قدرت است و هيچ كدام از اينها هدف نيست. علاوه بر اينها نبايد عامل دست‌هاي مرموز در جهان سوم را هم از نظر دور داشت. به نظر شما كدام يك از اين عوامل در مسائل به وجود آمده براي كردها بر ديگر برتري داشته است؟ و ديگر اين كه شما دولت موقت را طور ديگري به تصوير كشيدند اما اوضاع طوري شد كه آقاي طالقاني صلح‌طلب در خطبه‌ها گفت: "اگر اوضاع طوري شد كه آقاي طالقاني صلح‌طلب در خطبه‌ها گفت: "اگر اوضاع برنگردد، من و آقاي خميني سوار تانك مي‌شويم، مي‌رويم كردستان. "دكتر چمران كه خود معاون بازرگان و وزير دفاع او بود، رفت و با كردها جنگ چريكي راه انداخت. تا آنجا كه در نشريات آن موقع به عنوان سركوبگر از طرف گروه‌ها شناخته مي‌شد. مرحوم بازرگان نيز بعد از اين كه تشييع جنازه‌ها زياد شد و زير فشار مردم و جناح‌هاي مختلف سپاه به آنجا اعزام شد، حركت امام را به بلدوزر تشبيه كرد و تاييد هم كرد.

** يك جامعه‌شناس آلماني به نام روبرت ميشل، اوايل قرن حاضر بحث جالبي درباره احزاب اقتدارگرا در كتابش به نام "جامعه‌شناسي احزاب" مطرح مي‌كند. نظر او به بحث‌هاي ماكس و بر درباره ديوان‌سالاري يا بوروكراسي بسيار نزديك است. و بر بيان مي‌كند كه ديوانسالاري عقلايي چه طور انسان را پيش پاي خودش قرباني مي‌كند. همان كه چارلي چاپلين در فيلم "عصر جديدش" به تصوير مي‌كشد. ميشل درباره احزاب سوسياليست آلمان آن وقت هم اين نظر را دارد و مي‌گويد: "چه طور حزبي كه براي يك هدف مشخص به وجود مي‌آيد، بعدها كه حزب شكل مي‌گيرد، خود حزب هدف مي‌شود و هدف اصلي از بين مي‌رود، يعني بقاي حزب بر هر امري حتي اهداف اوليه حزب مقدم مي‌شود. تا آنجا كه حزب اعضاي خودش را هم قرباني مي‌كند.

من اين نظرات را با نظرات مرتون، جامعه‌شناس برجسته ساخت‌گراي آمريكايي تلفيق مي‌كنم. او نيز بحثي دارد درباره انحرافات اجتماعي يا پاتولوژي اجتماعي در آنجا وقتي انحرافات يا ‌آسيب‌هاي اجتماعي را تقسيم‌بندي مي‌كند، يك گروه از منحرفين را در ارتباط با وسيله و هدف تعريف مي‌كند و مثلا مي‌گويد: "نوگرا منحرف است. كاري به ارزش‌گذاري خوب و بد ندارد. هنجارشكن است نوگرا كسي است كه وسايل جامعه را قبول ندارد، اما هدف را قبول دارد. طغيانگر كسي است كه وسايل جامعه را قبول ندارد، اما هدف را قبول دارد. طغيانگر كسي است كه نه وسايل را قبول دارد، نه اهداف را."

يك گروه از منحرفين را كساني مي‌داند كه وسيله برايشان هدف مي‌شود. مرحوم شريعتي مثالي دارد و مي‌گويد كسي سوار اتوبوس بسيار زيبايي مي‌شود و مي‌خواهد به سمت تهران برود، اما آن قدر به او خوش مي‌گذرد كه تهران يادش مي‌رود و دوباره بر مي‌گردد سر جاي اول، يعني راه برايش هدف مي‌شود. متاسفانه در شكل‌گيري احزاب سياسي ايران و احزاب مسلح، خصوصا احزاب كرد، ما با اين دغدغه روبه‌رو هستيم كه رهبران حزب از چنان تقدس و الوهيتي برخوردار مي‌شوند كه غير قابل نقد مي‌‌شوند و به خاطر بقاي حزب، گاهي حتي اهداف حزب هم فراموش مي‌شود.

مثلا يكي از اولين خواسته‌ها و مرامنامه كومله ‌ژ – ك و بعدا حزب دموكرات اين بود كه به هيچ كرد ديگري خيانت نكنند. اما در ماجراي حلبچه، چون حزب بايد بماند و ماندنش ناشي از كمك‌هاي حزب بعث عراق است به راحتي از اين مسئله دهشتناك كه وجدان بشريت را در جاي جاي دنيا به شرم وا داشت مي‌گذرد، يا در ماجراي كنگره چهارم حاضر مي‌شود اعضاي پيشين حزب خودش را بكشد تا حزب بماند. اين است آن انحرافي كه ساختار حزبي به سان بلدوزري خودش را بر اعضا، اهداف و استراتژي حزب تحميل مي‌كند. حتي بعدها در مذاكره با جمهوري اسلامي قاسملو متهم مي‌شود كه چرا بدون اين كه نظر اعضاي دفتر سياسي حزب را بداند، مذاكره مي‌كند.

متاسفانه احزابي كه به اسلحه روي مي‌آورند، چون ضريب ريسك‌شان بالا مي‌رود، مجبورند در فضاي پر از رعب و خطر باقي بمانند. اينجاست كه وسايل و راه به قول مرتون هدف مي‌شود و اهداف قرباني مي‌شوند و حتي گاهي در جريان احزاب كرد، سوسياليزم هم قرباني مي‌شود. حتي اخيرا گفته مي‌شود در جريان تهديدهاي آمريكا عليه ايران، مقامات حزب دموكرات طي ماه‌هاي اخير ملاقاتي در يكي از شهرهاي اروپايي با آمريكايي‌ها در جهت همكاري داشتند.

كه اين مطلب در مناطق كردنشين هم انعكاس داشته است. حزب دموكرات اينجا گويا منافع ملي مردم ايران، سوسياليزم و حتي سرنوشت كردها را گرو مي‌گذارد تا از رهگذر حمايت آمريكا به نوايي برسد. يعني اين احزاب هنوز از گذشته عبرت نگرفته‌اند. يك بار كومله ژ – ك امتياز نفت شمال را در برابر نفت جنوب كه انگليسي‌ها داشتند، مي‌خواست تا شوروي‌ها بي‌نصيب نباشند.

در حالي كه آن موقع كمكم زمزمه ملي شدن نفت توسط مرحوم دكتر محمد مصدق و يارانش مطرح مي شد. در ازاي اين خوش خدمتي شوروي‌ها چه كردند؟ آنها را تنها گذاشتند تا قاضي محمد توسط حكومت شاه اعدام شود! در سال 57 و 58 نيروهاي ملي – مذهبي همچون مرحوم بازرگان و هيئت حسن‌نيت به واسطه اقدامات مصالحه‌جويانه براي كاهش خونريزي‌ها، متهم به سازشكاري شدند اما احزاب كرد وي را ليبرال ناميدند و زمينه تضعيف آنها را فراهم كردند. بعد از او ديدند كه چه معامله‌اي با احزاب كرد شد و در اين اوضاع و احوال كه افكار عمومي ايران و جهان نگران از دخالت‌هاي آمريكاست باز زمزمه همراهي با آمريكايي‌ها مطرح مي‌شود! گويا قرار نيست هيچ وقت آقايان، گذشته را چراغ راه آينده بدانند!

بحث اينجاست كه در كنار دست‌هاي مرموز، هدف شدن حزب و در نتيجه گاه ناتواني در درك شرايط جديد در روند جدايي‌ها و تنش‌ موثر بوده است. به عنوان نمونه اينها براي نفت شمال بيانيه مي‌دادند به جاي اين كه بگويند بايد كل نفت ايران ملي شود. در جريان 57 اين همه فروهر و ديگران دخالت مي‌كنند. صباغيان كه وزير كشور است، در ماجراي استعفاي بازرگان و دولت موقت، ديگر وزير كشور نيست. يعني دغدغه قدرت ندارد، ولي همين صباغيان حاضر است براي مذاكره با دموكرات به كردستان برود، در حالي كه ديگري دارد جانشينش مي‌شود و اين نشان مي‌دهد كه آن احزاب دركي از شرايطي جديد نداشتند كه گروه‌هاي ديگري سر كار مي‌آيند و ممكن است با برخوردهاي جدي روبه‌روي شوند. اين است كه من به جاي تقليل به يكي از عواملي كه برشمرديد مي‌خواهم بگويم ساختار حزب، خودش را بر بدنه و اهداف حزب تحميل مي‌كند.

براي تاييد مطلبي كه در مورد صحبت‌هاي آقاي طالقاني و آقاي بازرگان در ارتباط با حمله به كردستان گفتيد، اشاره مي‌كنم به چند رويداد تاريخي وقتي كه جنگ سنندج پيش مي‌آيد و هئيت حسن‌نيت به آنجا مي‌روند در حضور نماينده آيت‌الله خميني و نماينده كردها عزالدين حسيني و بلوريان چند بار مي‌آيند و مي‌روند، كار به جايي مي‌رسد كه وزير كشور دولت موقت، از مقامات دفاع و ارتش مي‌خواهد كه پروازها قطع شوند. قرني پاسخ مي‌دهد كه من گرچه براي آيت‌الله طالقاني و به حاج سيدجوادي احترام قائلم، اما چون از طرف آيت‌الله خميني منصوب شده‌ام، حاضر نيستم كوتاه بيايم. بعد از چند روز كه اينها بر مي‌گردند، قرني توسط مهندس بازرگان از كار بركنار مي‌شود. نكته دوم اين كه وقتي بار دوم در مهاباد به اصطلاح بحث مذاكره پيش مي‌آيد نيروهاي ارتش مي‌خواهند وارد شهر نشوند. بازرگان مي‌گويد وقتي پادگان مهاباد هم غارت شد، ما علي‌رغم آن، به مذاكره ادامه داديم.

كما اين كه آيت‌الله طالقاني در آخرين خطبه، باز هم خواهان ادامه مذاكره است جالب اين كه حتي وقتي حزب دموكرات، در پايان مرداد سال 1358منحله اعلام مي‌شود، بعد از آن باز هم اعضاي دولت موقت پيش آيت‌الله خميني مي‌روند و هئيت حسن‌نيت بر مي‌گردد و با همين رهبران حزب دموكرات مذاكره مي‌كنند. كريم حسامي، بلوريان و حتي قاسملو در انتخابات مجلس شركت مي‌كنند. گرچه بلوريان در مهاباد راي مي‌آورد و به هر حال انتخابات را ابطال مي‌كنند و نمي‌گذارند بلوريان به مجلس بيايد. اينها نشان مي‌دهد كه به هر حال دولت آن وقت در پي مذاكره و حل مسالمت‌آميز بود.

اما به دليل تندروي چپ‌هاي بسيار افراطي در كردستان و تندوري‌هايي كه تهران متعاقب آن داشت جو بحراني مي‌شود. طبيعتا در جاهايي به خصوص بعد از كشتن شدن تعدادي سرباز و پاسدار در سرشت و پاوه و... دولت موقت مواضعي ديگر به خود مي‌گيرد. بعد چمران را هم برخي از گروه‌هاي سياسي مسلح، متهم به سركوبگري مي‌كنند. گرچه خود چمران (در كتابي كه سال گذشته در مورد مسائل كردستان، مجموعه‌اي از مصاحبه‌ها و خاطرات و يادداشت‌هايشان چاپ شده) به تشريح آن مسائل مي‌پردازد. اما اين به آن معنا نيست كه ديدگاه دولت موقت تنها در چمران خلاصه مي‌شود.

‌* مرحوم بازرگان هم قاطعيت در حل مسائل كردستان را تاييد مي‌كرده است. تيمسار شاكر رئيس ستاد منصوب ايشان بود كه او هم حتي سركوب با فانتوم را راه حل مي‌دانست. در خاطرات فردوست آمده است مهندس بازرگان آمده نزد من و گفته: "چهار نفر را براي فرمانده نيروي هوايي، زميني و دريايي و رياست ستاد معرفي كن." چهار نفري را كه فردوست گفت، مرحوم بازرگان به امام معرفي مي‌كند و در روزنامه هم اعلام مي‌شود. اما خاطرات فردوست در چهار سال آخر حيات بازرگان منتشر شده بود. مرحوم بازرگان را تكذيب نكرد.

‌** بعد از فتواي آيت‌الله خميني بود كه بدين مضمون اعلام شد "براي سنندج نيم ساعت و براي پاوه يك روز وقت داد. اگر نيروي هوايي و زميني و كل نيروهاي مسلح وارد عمل نشوند، مسئولان آن نيروها بايد پاسخگو باشند."

‌* مي‌خواستم بگويم مهندس بازرگان آنچه فردوست پيشنهاد مي‌كند، انجام مي‌دهد. آيا دست‌هاي مرموز در كل اين جريانات نقشي نداشته‌اند؟

‌** به هر حال خاطرات فردوست تحت شرايط ويژه‌اي نوشته شده است...

‌* اما خود كتاب در مزان حيات مهندس بازرگان چاپ شده است و امكان تكذيب وجود داشته است.

‌** به هر حال من در اين مورد صحبت خاصي ندارم. ولي تاكيد مي‌كنم تا روز آخر عمر دولت موقت، مرحوم بازرگان و وابستگان او از مذاكره و مصالحه به عنوان راه شروع حل مسئله كردستان چشم نپوشيدند و بر آن پاي فشردند. اگر چه در مجموع اعضاي دولت موقت و احزاب وابسته به دولت مثل نهضت آزادي در گفتمان قبل از انقلاب خود هيچ‌گاه اقوام ايراني و كردها را بخشي از گفتمان خود به حساب نياوردند. اين خلا بعدها در تصميمات روزمره مبتني بر وضع و شرايط و نه يك استراتژي مشخص و كار كارشناس اثر گذاشت و به نظر مي‌آيد و نظرات مرحوم بازرگان شايد بيشتر ناشي از شرايط باشد تا مبتني بر كار مطالعاتي گروه‌هاي پژوهشي و يا كارشناسي.

‌* با توجه به عقب‌‌ماندگي فرهنگي و اقتصادي كشورهاي جهان سوم كه در مقطعي اتفاق افتاده و اجازه نداده كه روند خارج شدن از بافت قومي، قبيله‌اي و وارد شدن به روند فرديت به طور صحيح و در مسير مشخص خود، جريان بيابد. خصوصا اين كه در دوران مصدق آزادي‌هايي داده مي‌شود و روشنفكرها شروع به فعاليت مي‌كنند اما با كودتادي 28 مرداد بيشتر آنها سرخورده شده يا كناره‌گيري مي‌كنند. مسيري كه بايد ادامه پيدا كند دچار وقفه‌اي طولاني مي‌شود و بعد از آن بسياري از مسايل مثل انديشه كمونيزم وقتي وارد ايران مي‌شود چون با رشد اجتماعي، فرهنگي، فكري مردم همراه نبوده و به يكباره وارد شده، مشكلات زيادي را ايجاد مي‌كند. حتي رهبران احزاب هم دچار دوگانگي هستند و نتوانسته‌اند تعارض موجود را حل كنند و به تحولي در بستر آن دست يابند و با آرمان اصلي، چارچوب جديدي به جاي چارچوب‌هاي قبلي بسازند. در حال حاضر به نظر شما با توجه به عقب‌ماندگي خصوصا فرهنگي كه ايجاد شده و بايد حتما جبران شود براي همگام شدن با مردم دنيا از نظر فكري و مسائل و مباحث فرهنگي، با توجه به بحث امروزي جهاني شدن كه در آن آرمان‌هاي قومي و وطن‌خواهي و مرزها و... رنگ‌باخته، چه راهكارهايي مي‌توان به مردم براي حل اين عقب‌ماندگي و درك شرايط فعلي جهان و رشد افكار توده مردم ارائه داد؟

‌** من جمع‌بندي خودم را ارائه مي‌كنم و در نهايت پاسخ را هم خواهم داد. خالد توكلي صاحبنظر كرد، معتقد است: "اگر حضور مقتدرانه و دور از منطق تفنگ در ميان مردم و احزاب سياسي، شيوع انديشه‌هاي راديكال چپ، دخالت احزاب شكست خورده و بي‌پايگاه كشور، خامي و بي‌تحرك احزاب سياسي و سوداهاي نسنجيده مبتني بر راهبرد همانند‌سازي توام با سركوب افرادي از حاكميت كه با چهره‌اي برافروخته، تر و خشك را با هم نسوزانده بودند، شايد اكنون قسمت عظيمي از معضل كردها در ايران حل شده بود."

من شخصا معتقدم بي ثباتي مناطق كردنشين در ايران، بعد از ظهور دولت به ظاهر مدرن در ايران، يعني بعد از رضاخان تا كنون تحت تاثير متغيرهاي ويژه‌اي است كه دوران مرحله دوم بي‌ثباتي را به لحاظ تئوريك مي‌تواند براي ما تشريح كند. به عبارت ديگر طرح خواسته‌هاي قومي و سياسي شدن قوميت كرد بعد از دوران رضا شاه، به چند عامل بر مي‌گردد. نخست اعمال تبعيض‌هاي مذهبي و زباني در حاكميت، يعني تاكيد بر همسان‌سازي فرهنگي اجتماعي كردها يعني بيشتر سعي در همسان‌سازي داشته تا يك رويكرد عملي – فرهنگي و آموزشي، ‌شكاف اجتماعي به جاي مانده از دوران صفويه مجاروت و نزديكي مكاني كردستان شمالي با قوام آذري و رقابت آنها به لحاظ زباني و مذهبي دخالت قدت‌هاي خارجي و قدرت‌هاي بزرگ، ظهور ايدئولوژي ماركسيستي – سوسياليستي، شكل‌گيري احزاب كرد در ايران شكل‌گيري احزاب كرد و جنبش‌هاي قوم‌گرايي كرد در عراق و تركيه كه در شكل‌گيري احزاب كرد در ايران اثر مي‌گذارد.

تفاوت قائل نشدن بين وضعيت اجتماعي كردها در ايران با كردها در عراق و تركيه (كردها ايراني از ابتداد ايراني بوده‌اند، در حالي كه كردهاي آن مناطق متعلق به آنجا نبوده‌اند). تفاوت مرزهاي سياسي با مرزهاي قومي (مرزنشيني). آشنايي با مفاهيم مردن تحت تاثير شهرنشيني و بالا رفتن ميزان سواد، تمركز قدرت در حكومت، نفي نهادهاي سنتي و اقتدار محلي كه به دنبال گسترش شهرنشيني خواسته‌هاي قومي را به دنبال خود دارد. رقابت ايران در طول اين سده با همسايگانش (خصوصا با همسايه دائم در حال اصطكاكش يعني عراق).

اينها زمينه سياسي شدن قوميت كرد را تقويت كرده و آن را از شكل عشيره‌اي خارج و وارد بحران مي‌كند. البته در دوران محمدرضا از شهريور 1320، هر وقت دولت مركزي با خلا قدرت روبه‌رو بوده و تمركز حاكميت و اقتدار كم شده يا وجه دموكراتيك دولت افزايش يافته، به دنبال آن ما شاهد درگيري و ناامني بوديم و متاسفانه همان طور كه اشاره كردم، ناامني، بي‌اعتمادي را در كنار آسيب‌هاي فراواني به مردم منطقه به همراه داشته است. بر اين اساس به نظر مي‌آيد تا روزي كه منطق اسلحه در ميان كردها جاري است، قاعدتا حداقل در ايران اميدي به حل معضل كرد نيست.

وقت آن رسيده كه با بازنگري در گذشته، شجاعانه مسئوليت اشتباهات خود را بپذيرند و به همين ترتيب حكومت‌ها و احزاب هم با اعلام نفي اسلحه در ساختار حزبي‌شان و محكوم كردن روي آوردن به اسلحه، زمينه‌‌بازسازي خودشان را فراهم كنند. البته در كنار اين قاعدتا عقيم ماندن تلاش صد ساله دولت‌ها در جهت همسان‌سازي فرهنگي، بايستي چشم‌انداز در مقابل دولت‌ها قرار بدهد كه نمي‌توان با تفنگ، زور و نه با هيچ رويكرد ديگري مردم را به شكل كنسروي به لحاظ فرهنگي همدست نمود.

تفاوت‌هاي زباني و مذهبي چيزي نيست كه بشود به آساني از آنها گذشت. به نظر مي‌آيد ناتواني گروه‌هاي كرد و نيز دولت‌ها در پذيرش اصل رسميت تفاوت و البته پيچيدگي‌هاي فرهنگي مناطق كردنشين (به لحاظ زباني و مذهبي و آداب و سنن و رسوم كه احزاب كرد هم از درك اين تفاوت‌ها متاسفانه تا كنون ناتوان مانده‌اند) كه هيچ‌گاه رسميتي به اين تفاوت‌ها داده نشده است عامل بعدي اين بحران است. با پذيرش اين اصل امروزي در دنيا و در روابط اجتماعي كه فرديت و احترام به حقوق شهروندي در سر لوحه برنامه احزاب و حكومت‌ها قرار بگيرد، طبيعتا ما بسياري از بحران‌ها را كه تا كنون با آنها دست به گريبان بوده‌ايم حل خواهيم كرد.

درباره مسئله مهم جهاني شدن بايد گفت كه، معلوم نيست نفي تفاوت‌هاي قومي و حتي مرزها به چه شكلي خواهد بود و من اينجا متاسف خواهم بود. به قول گيدنز جامعه‌شناس برجسته معاصر و تافلر فيلسوف برجسته آمريكايي "دنياي مدرن در دل خود حاوي يك تناقض است." در عين حال كه همسان‌سازي فرهنگي شكل جهاني به خود مي‌گيرد، ولي به نظر مي‌آيد در پايان قرن بيستم، درگيري‌هاي قومي نسبت به تمامي ادوار تاريخ به لحاظ كميت و كيفيت، ابعاد بسيار خطرناكي در دنيا به خود گرفته است. ما با اين تناقض روبه‌رو هستيم، از يك سو جهاني شدن از سوي ديگر چالش‌هاي فزايندۀ قومي. لزوما جهاني شدن به معناي نفي اين خواسته‌ها نبوده، بلكه با گسترش رسانه‌هاي جمعي و استفاده جريان‌هاي قومي از اين رسانه‌ها خواسته‌هاي قومي ابعادي جديدتر و جدي‌تر پيدا كرده است.

به همين لحاظ من فكر مي‌كنم احزاب كرد ايراني بايد به اين نكته برسند كه سرنوشت آنها با سرنوشت عراق و تركيه كاملا متفاوت است. پيوستگي نژادي و قومي و زباني و مذهبي و فرهنگي آنها با مردم ايران بسي بيشتر از پيوستگي كردهاي عراق و تركيه با آن دو كشور است در جايي كه مردم كرد در تركيه و عراق براي رسميت نوروز مبارزه مي‌كنند.

* در عراق هم؟

** در عراق هم بوده، اما امروزه ديگر معنا نداره، چون ديگر دولتي در شمال عراق وجود ندارد. به نظر مي‌آيد اين نگاه نوستالژيك گونه به گذشته با واقعيت‌هاي تاريخي موجود در منطقه همخواني نداشته باشد و ما كردها بايد اين را در نظر داشته باشيم. افزون برآن كه با نگاه ايدئولوژيك چپ بعيد به نظر مي‌آيد كه بتوان براي مسائل كردستان راه حلي جست‌وجو كرد. اين به معناي نفي عدالت‌ اجتماعي هم نيست. قاعدتا احزاب كرد هم نشان دادند كه گرچه شعارشان شعار چپ و سوسياليستي بوده، اما در عمل هيچ‌گاه سوسياليستي عمل نكردند، هم در ساختار حزبي‌شان هم در ارتباط با دوراني كه توانسته‌اند بخشي از منطقه را در دست داشته باشند.

اما روي هم رفته به نظر من آن نگاه ارتدوس ماركسيستي با نگاه سوسياليستي با آن تلقي‌اي كه در مناطق كردنشين غلبه داشته، پاسخگوي مسائل نخواهد بود. ضمن آن كه بايد اضافه نمود در ايران هم هيچ‌گاه اراده معطوف به تغيير در زمينه حقوق مردم كرد نمود مداوم نداشته (به جز دوران‌هاي كوتاه) يعني حكومت مركزي نخست با نگاه كارشناسي بهره گرفته از آراء جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، عالمان علم سياست به سراغ فهم مسائل مبتلا به ما در كردستان نرفته است.

دوم آن كه در مورد كردها با روزمرگي عمل كرده است. سوم آن كه استراتژي "ايران براي ايرانيان" در كردستان هنوز با فاصله زيادي روبه‌روست. اعتمادسازي، بالا بردن مشاركت مردم در دستيابي به حقوقشان، استفاده از نخبگان كرد – خصوصا كردهاي اهل سنت – در ساختار قدرت، توجيه به كاستي‌ها و مشكلات مردم كرد و تلاش در جهت رفع آنها مي‌تواند مقدمه‌اي براي حل قضيه باشد.

اما متاسفانه تا اين وضعيت فاصله بسيار زياد هست. شما هنوز شاهد هستيد كه در ايام خاص مذهبي، همانند ايام فاطميه از رسانه ملي چگونه با بزرگان اهل سنت برخورد مي‌شود و يا براي انتخاب يك استاندار كرد سني مذهب چه موانعي برجسته مي‌شود؟ آيا اين روند در راستاي منافع ملي است؟ يا در راستاي وحدت مسلمين؟ عدم استفاده از نخبگان كرد سني مذهب در پست‌هايي همچون مدير كل دستگاه‌هاي فرهنگي، دانشگاه، استانداري و... چگونه توجيه مي‌شود؟ تا ما در جهت حل اين مسئله ساده و پيش پا افتاده حركت نكنيم، نمي‌توان چشم‌انداز بهتري از اوضاع را ترسيم كرد. اگر چه در دولت آقاي خاتمي گام‌هايي مثبت برداشته شده، اما كافي نيست.

در اين صد سال اخير فرصت‌هاي زيادي از دست رفت – چه براي كردها و چه براي دولت مركزي – و هزينه‌هاي هنگفتي به لحاظ انساني – اقتصادي و فرهنگي بر مردم تحميل شد. اكنون وقت آن رسيده است كه با عبرت از گذشته به خود آييم. مردم ايران و طبعا مردم كرد كه بخشي از ايرانيان را تشكيل مي‌دهند، چشم‌انتظار راه‌هاي نو، گام‌هاي نو و آينده تازه هستند. اميدوارم اين آمال انساني براي ما در دسترس باشد.

پي‌نوشت‌ها:

‌1- بدليس منطقه‌اي است در تركيه امروز و حاكمي داشته است نواده همان شرف‌خان بدليسي هستند كه كردها را از ايران جدا كنند.

‌2- منگورها يك طايفه بزرگ هستند در مناطق كردنشين آذربايجان غربي كه البته بعدها اين حركت سركوب مي‌شود، كه رهبري اين دليل در زمان شيخ عبيدالله به عهده شخصي به نام حمزه آقاي منگور بود.

‌3- در كردستان كه امروزه به مركزيت سنندج به استان كردستان معروف است خانواده‌اي به نام خانواده اردلان، زندگي مي‌كردند كه امارات كرد را منطقه‌اي اداره مي‌كردند. وجود امراي اردلان يكي از متغيرهايي است كه حاكميت متمركزي را بر آن منطقه موجب مي‌شود و طبيعتا خانواده اردلان همراه دولت مركزي ايران بودند، چه در دولت صفويه، چه در دولت قاجاريه، كه اين متغيري‌ بسيار اساسي است.

‌4- كتاب "وحشت در سقز" اخيرا به چاپ رسيده است.

‌5- انتشارات محمديه سقز 1368.

‌6- نگفتند در اين تقسيم بخشي از كردستان از ايران جدا شد، در اينجا گويي بيان مي‌شود كه تقسيم نادرست كردستان بزرگ، داخل مرزهاي ايران شده است، در حالي كه هميشه داخل مرزهاي ايران بودند، بلكه بخشي از آن جدا شد.

‌7- انتشارات كوير.

‌8- كتاب "اولين رئيس‌جمهور" به كوشش آقاي مظفر، انتشارات كوير، سال، 78 صفحه 127.

‌9- متن نامه آيت‌الله خميني هم در صحيفه نور، جلد 7، صفحه 68 آمده است.

ش.د820322ف

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات