* چرا دموکراسي در برخي جوامع منجر به اين ميشود که نخبگان جامعه در رأس امور قرار بگيرند و جامعه را به نقطه بهتر ميرسانند اما در برخي جوامع دموکراسي حتي به ديکتاتوري هم کشيده ميشود و نخبگان در اقليت قرار ميگيرند و ناچار به مهاجرت و سکوت ميشوند؟
** اگر اجازه بفرماييد ميخواهم يک اصلاحي را در عبارتها داشته باشيم. ما در يک فرهنگ اسلاميزندگي ميکنيم که اين فرهنگ به لحاظ واژهها هم، واژههاي مستقل و غني دارد و اين واژهها در درون اين فرهنگ توليد شده و استنباط ميشود. واژههاي دموکراسي يا واژه نخبهگرايي که در سوال خود مطرح کرديد واژههايي است که از اقليم و سرزمين غرب و با فرهنگ و تمدن آنها آمده است اما ما بر اساس سپهر تمدن و فرهنگ اسلاميميتوانيم واژههاي خودمان را داشته باشيم.
در تفکر دموکراسي بحث حاکميت مردم مطرح است اما در انديشه اسلاميآنچه که اصل است و مردم با همه وجود از آن استقبال ميکنند عبارت است از اراده الهي و حاکميت خدايي که مصالح انسانها و سعادت دنيا و آخرت انسانها را لحاظ ميکند و براساس آن قانون و قواعد زيست و زندگي را بيان ميفرمايد بنابراين ما اين معنا را در فضاي امت اسلاميداريم که حاکميت با اراده الهي است و مردم اين حاکميت الهي را با همهوجود ميپذيرند و باور دارند زيرا خداي عالم اين حاکميت را از طريق بهترين و شايسته ترين انسانها به نام انبيا و اوليا براي جوامع تنظيم فرمودند بنابراين يک تفاوت اساسي در اين مسأله وجود دارد که در انديشه وحياني اسلامياراده و حاکميت پروردگار عالم براي امت اسلاميپذيرفته شده است و رأي و نظر مردم در اين امر اين است که اراده الهي در مسير سعادت انساني کارآمد و موثر است لذا مراد از حق حاکميت در انديشه اسلاميبراي مردم اين است که مردم با همه وجود اراده الهي را در يک جامعه اسلاميميپذيرند و به قانون، حکم و حاکميت الهي تن در ميدهند.
زيرا در قرآن مجيد بحث حاکميت و حکم اختصاص به پروردگار عالم دارد که فرمودهاند «ان الحکم الا لله ». اين مطلب اول است که ما بايد در گفتوگو و در مباحثمان در فضاي اسلامي از انديشههاي وحياني مدد بگيريم و از واژههايي که در متن دين توليد شده است استفاده کنيم. نکته ديگر در همين مسأله، بحث نخبهگرايي است که مطرح است. خود واژه نخبهگرايي هم باز يک واژه وارداتي است که از فرهنگ و تمدن غرب به سرزمين ما آمده و اين هجرت واژهها بدون شک يک فرهنگ خاص غرب را هم به همراه خواهد آورد. بحث نخبهگرايي در جوامع غربي بيشتر به مباحث هوش و استعداد برخي از افراد جامعه بازميگردد که افراد در جامعه در زمينههاي مختلف از يک هوشمندي و استعداد خاصي برخوردار هستند. آنهايي که در جنبههاي سياسي، اقتصادي يا جنبههاي فرهنگي و امثال آن از يک هوش، استعداد و ابتکار و خلاقيت و نظاير آن برخوردار هستند به عنوان نخبگان جامعه شناسايي ميشوند و انتظار است در جوامعي که آنها زيست ميکنند اين دسته از افراد با داشتن اين ويژگيها وارد صحنه حاکميت شوند.
ما در خصوص اين واژه هم جاي بحث و گفتوگوي فراواني داريم. در انديشه ديني ما اين معنا استنباط ميشود که حاکميت صالحان است و مراد از صالح آن انساني است که با دو ويژگي تعهد و تخصص همراه باشد يعني همان سخني که از حضرت يوسف (ع) در قرآن نقل شده است «اني حفيظٌ عليم» «هم نسبت به مسائل بسيار امين و با امانت برخورد ميکند و هم آگاهي و دانش لازم را دارد». در فضاي غربي بحث نخبهگرايي بار ارزشي براي انساني نيست، بلکه بحث استعداد، هوشمندي، قدرت اجتماعي، خلاقيت، ابتکار و… است که همه اين موارد لازم است و ضرورت دارد. اما اينها تمام معنا نيست لذا اکنون خود نخبهگرايي در غرب به يک چالش جدي در فضاي دموکراسي تبديل شده است براي اينکه خود حکومتِ نخبه گرايان را به دو دسته از حکومت شيران و روباهان تشبيه ميکنند که نخبهها احيانا قدرت نظاميو ديکتاتوري خودشان را با قدرت فريب، نيرنگ و مکر قايل ميشوند.
چراکه بار ارزشي امانت، تقوا و تعهد آنچنان که بايد در فضاي نخبهگرايي وجود ندارد. بنابراين ما در اين واژه هم بحث و گفتگوي زيادي داريم و لازم هست که از واژههاي اصيلي که در دامن وحي توليد شده است استفاده کنيم. اما در خصوص اين که چطور بعضي از جوامع داراي حاکميت دموکراسي هستند، نخبهگرايي دارند و بعضي جوامع ندارند بايد عرض کنم دقيقاً اين بحث را شايسته است در فضاي فرهنگ و تمدّن امت اسلامي بحث کنيم. اگر جامعه اسلاميکار خودش را با جريان حاکميت الهي آغاز کند و تن به اراده الهي دهد و يک جامعه ايماني ساخته شود در آن جامعه ايماني به سراغ صالحان خواهند رفت.
اگر جامعه، يک جامعه ايماني بود يعني براساس اعتقاد و باور به خداي عالم و حاکميت او و تن دادن به اراده و قانون خدا باشد بدون شک اين جامعه به سمت صالحان و شايستگان ميرود و رأي و نظر خود را به نفع آنها در صندوقها قرار ميدهد و حاکميت نظام را به دست صالحان ميسپارد و از آنها بهره ميبرد اما اگر جامعه اسلامي و امت اسلام به ارزشهاي الهي تن درندهد و اراده و قانون خدا و شريعت را پاس ندارد و بر ارزشها، اصول و قواعدي که از ناحيه قوانين الهي براي بشر آمده است را ارج ننهد طبعاً چنين جامعهاي به صالحان و شايستگاني که با اين دو ويژگي تعهد و تخصص هستند هم گرايش پيدا نخواهد کرد. بدون شک جامعه ايماني به سمت حاکميت صالحان ميرود. اما اگر جامعه ارزشهاي اخلاقي خود را از دست داده باشد، جامعهاي باشد که تن به قوانين و اراده تشريعى خداي عالم نسپارد و براي تحقق اراده الهي تلاش نکند هرگز به فکر حاکميت صالحان و شايستگاني که با اين دو ويژگيِ اصيل علم و آگاهى از يک سو، تعهّد و امانت از سوى ديگر هستند نخواهد رفت.
ضمن اين که احياناً اگر در برخي از مقاطع در تاريخ همين انقلاب شاهد بوديم که آراي مردم به يک سمت و سويي گرايش داشت براي اين بود که در مقام نظر يا در مقام عمل ايمان و اعتقاد به حاکميت الهي را از دست دادند و اين باعث شد که به دنبال صالحان وشايستگان نروند. بنابراين جامعه ايماني که به اراده و قوانين الهي و اصول و ارزشهاي انساني که از طرف پروردگار عالم توسط انبيا و اوليا براي آنها رسيده است راضي شوند و با همه وجود آن را بپذيرند حاکميت صالحان را ميسازند و به آن بنيان ميدهند و همواره صالحان هم در مسير خدمت به مردم و ارائه حق حاکميتي که مردم براي آنها دارند هم فراهم خواهد شد اما اگر جامعه، ايماني نباشد و به اراده و قانون خدا و اخلاقي که خداي عالم براي بشر درنظر گرفته است راضي نشود قطعاً حاکميت صالحان رخ نخواهد داد.
* يعني منطقه و جامعه اسلاميخاورميانه جامعه ايماني نبوده که نتوانسته به دموکراسي آنطور که بايد و شايد دست يابد يا برخي حکومتهاي ديکتاتور با استبداد خود اجازه اين کار را به مردم ندادند؟
** جامعه است که حاکمها را ميسازد. اگر يک حکومتي از قبل تعيين شود بالاخره آنها هم قدرت پيدا خواهند کرد و اين اجازه را به جامعه نخواهند داد اما اگر يک جامعه، نظام و حاکميتي به آراي مردم تکيه ميکند، اگر اين آرا بر مبناي ايمان شکل بگيرد قطعاً حاکميت هم اصلاح خواهد شد.
* پس شما مهمترين چالش تحقق نخبهگرايي در جامعه را همين مسأله ايمان جامعه ميدانيد؟
** بله. اگر جامعه، ايمان به معناي پذيرش اراده خدا يعني همان قوانيني که خدا در بخش احکام و اخلاق بيان فرموده اند را بپذيرد قطعاً در مقام انتخاب و براي نسل حاکمان انسانهاي صالح و شايسته را انتخاب خواهند کرد.
* چه چيزي باعث شده که اين مسايل کمتر مورد قبول جامعه قرار بگيرد و مهمترين موانع عدم تحقق مردمسالاري چه بوده است؟
** دو مانع مهم وجود دارد که يکي جهل عمومياست که بايستي اين را با معرفت، آگاهي و شناخت درمان کرد و ديگري هم جهالتي است که از ناحيه نهادهاي قدرت بر جامعه تحميل ميشود. اين دو عنصر اساسي هستند که بايد درمان شود که اگر اولي درمان شود امکان درمان دوميهم زياد است. اگر جامعه رشد کند و به بلوغ فکري و فرهنگي برسد هرگز جهالتِ از ناحيه قدرت را هم تحمل نخواهد کرد.
تلاش همه متوليان فرهنگي اگر در اين زمينه باشد که آگاهي و شناخت را با ادبيات شايسته، اخلاق و مدارا به جامعه ارايه دهند و همچنين اگر شبکههاي اجتماعي در اختيار متوليان فرهنگي قرار بگيرد و متوليان فرهنگي هم انزوا نگيرند و به صحنه بيايند و با روشنگري و دادن افکار و آراي نوين در عرصه اخلاق، سياست، فرهنگ، تمدن و نظاير آن جامعه را بيدار کنند و جامعه از جهل و جهالت رهايي پيدا کند قطعاً قدرت نميتواند اين جامعه را در مسير اراده خود بگرداند. اين سخن را خدا در قرآن به صورت روشن و واضح بيان کرد که فرعون بر اساس استخفاف جامعه، جامعه را تابع و مطيع خود قرار داد. اکنون جوامع اسلاميمتاسفانه به اين نوع از درد و بيماري مبتلا هستند و البته قدرت و نهادهاي حاکميتي هم بسيار خرسند هستند که بتوانند به جهالت مردم دامن بزنند.
* نخبهگرايي لازمه پويايي و رشد در جامعه است اين نخبهگرايي يا همان بحث حاکميت صالحان چقدر در جامعهخودمان رعايت شده است؟
** اين مسايل که عرض کردم هم در فضاي عموميحاکم است و هم در فضاي اختصاصي. در فضاي اختصاصي هم به نوبه خود اين مشکل وجود دارد يعني عدم آگاهي، عدم شناخت لازم و توجيه لازم نسبت به بخشها متاسفانه باعث شده است که فضاهاي اقتصادي، سياسى و فرهنگى يا فضاهاي تخصصي را هم تا حد زيادي آلوده نمايد. گرچه قدرت در دامن زدن به اين فضا خيلي موثر است اما من فکر ميکنم يک بخش عمده اين نقصها به صاحبان فرهنگ، انديشه، قلم، نويسندگان، محققان و پژوهشگران هم بازميگردد که سهم اين طبقات به نحوي در روشنگري جامعه و حضورشان در عرصه فکر، فرهنگ و هدايت جامعه بسيار ضعيف و کمرنگ است.
اگر متوليان فرهنگي در بخشهاي مختلف براي روشن کردن جامعه به صورت يک نهضت حرکت کنند و جامعه را نسبت به ضعفها و کمبودها آگاهي شايسته دهند که بدون تنشهاي سياسي باشد و فقط در يک فضاي علميو فرهنگي جامعه را آگاه کنند يک قدرتي پيدا خواهند کرد. البته متاسفانه محذوراتى وجود دارد و صاحبان قلم و کساني که به هر حال با انديشه درگير هستند کار سختي را در پيش دارند اما به هر حال اگر نهضت عموميدر اين رابطه اتفاق بيفتد، جامعه آگاه شود و از ضعفها، نقصها و کمبودهاي تحميلي آگاه شوند در مقام تصميم و رأي ميتوانند به خرد و ايمان خودشان تکيه کنند و انتخاب احسن را داشته باشند.
در فضاي عموميبيشتر مشکل از ناحيه ضعف و نقص فرهنگ يا به عبارتى با جهل روبرو هستيم که زمينه استخفاف فراهم ميگردد اما در فضاى تخصصّى مانند حوزهها، دانشگاهها و مراکز علميکمتر به چالش کم آگاهي، کمدانشي و توجيه نبودن نسبت به مواضع روبرو هستيم. مشکل بيشتر در اين ناحيه از جهالت و اعمال قدرت بيرونى است و پيشنهاد مشخّص اين است که بايد صاحبان خرد و توانمندان نظرى و عملى در عرصههاى مختلف به صورت جدّى و البته دسته جمعى و متّحد به صحنه بيايند به عبارت ديگر کساني که واقعاً صاحب انديشه، فکر متعالي رأي و نظر در مباحث هستند البته با دقت اخلاقي، با دقت اين که قلم را به درستي به کار ببرند و موجب تنشهايي در جامعه نشوند فرصت داد که اين کار ميتواند براي حل اين بحران موثر باشد.
http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=256084
ش.د9501853