ایدئولوژی عریان و خشن وهابیت محلی ایمن برای گذار "عقل عربی" به "عقل غربی" نخواهد بود. غرب با توسعه تفکر خود در میان جوامع اسلامی، منافع درازمدت خود را تضمین می کند؛ این امر نیاز به تمهید نظری دارد که وهابیت فاقد چنین ظرفیتی است.
ایالات متحده آمریکا در مقام کشوری استعمارگر همواره به دنبال ابزارهایی جهت تسهیل پروژه استعماری خود در منطقه غرب آسیا بوده است. یکی از این ابزارها، اتحاد و یا ائتلاف با کشورهای منطقه است. این سیاست به ویژه از نیمه دوم قرن بیستم به چند دلیل از جانب آمریکا به صورت جدی دنبال شده است؛
اول این که اعمال سیاست های استعماری آمریکا توسط متحدین منطقه ای، چهره واقعی این کشور را نزد افکار عمومی ملت های استعمار شده مخفی نگاه می دارد. غربی ها به خوبی می دانند که مردم کشورهای استعمار زده به دلیل تحمل رنج های زیاد در طول سال های متمادی از جانب استعمار گران، آن ها را به دیده دشمن می نگرند و بنابراین سیاستگذاری های غرب را نمی پذیرند؛ از این منظر آمریکایی ها تلاش می کنند تا مطامع خود را از طریق واسطه هایی چون متحدین منطقه ای دنبال کنند.
دوم این که متحدین منطقه ای به دلیل تعلق به بافت بومی، فرایندی را با عنوان "بومی سازی سیاست های استعماری" پی می گیرند. این فرایند که به مفهوم "کودن سازی" هربرت مارکوزه بسیار نزدیک است، با مخفی سازی سیاست های استعماری و ارائه آن ها در بسته سیاست های بومی و محلی، به استحمار کشورهای منطقه می انجامد و از این طریق مرزهای میان "خود" و "دیگری" را مخدوش می سازد تا پذیرش فرامین "دیگری" به مفهوم دنبال کردن اراده "خود" تعبیر شود و در نهایت این که اعمال سیاست های استعماری از طریق کشورهای منطقه هزینه های استعمار را بسیار کم کرده و در حقیقت بر شانه های مردم کشورهای متحد آمریکا قرار می دهد. البته در کنار این موارد ناممکن بودن استعمار مستقیم را باید افزود.
به هر تقدیر آمریکایی ها به دلایل ذکر شده در منطقه خاور میانه به دنبال متحدینی بوده اند تا سیاست های آنان را به مرحله اجرا درآورد. ایران قبل از انقلاب و عربستان دو کشوری بودند که به دلیل ظرفیت های متعدد جهت اتحاد استراتژیک با ایالات متحده انتخاب شدند؛ اولی به عنوان متحد نظامی و دومی متحد اقتصادی؛ با وقوع انقلاب اسلامی ایران و جدا شدن ایران از بلوک غرب، عربستان به عنوان تنها متحد استراتژیک غرب باقی ماند. زین پس سیاست های عربستان در منطقه امتداد سیاست های ایالات متحده آمریکا محسوب می شد، به گونه ای که در اکثر تحولات منطقه همچون مسئله فلسطین، حمایت از اسرائیل، مقابله با ایران، سرکوبی جریان بیداری اسلامی و... ریاض پیرو سیاست های واشنگتن بود.
این اتحاد استراتژیک برای نزدیک به چهار دهه ادامه یافت، اما به نظر می رسد این اتحاد به دلایل ذیل در دراز مدت دوام نخواهد داشت و آمریکا از هم اکنون به دنبال مدیریت تحولات پس از این رویداد است.
اول اینکه ایدئولوژی وهابیت که زمانی غرب از آن در جهت کنترل جریان مقاومت و ایجاد تنش در منطقه بهره می برد، از کنترل غرب خارج شده و گریبانش را به سختی فشرده است. احساس نا امنی که پس از جنگ جهانی دوم در غرب تجربه نشده و یا کمتر تجربه شده بود، همینک به حس مشترک اکثر جوامع غربی تبدیل شده است. همچنین ایدئولوژی عریان و خشن وهابیت محلی ایمن برای گذار "عقل عربی" به "عقل غربی" نخواهد بود. به واقع غرب با توسعه تفکر خود در میان جوامع اسلامی، منافع درازمدت خود را تضمین می کند؛ این امر نیاز به تمهید نظری دارد که وهابیت فاقد چنین ظرفیتی است.
نکته دیگر پیرامون ایدئولوژی وهابیت به عنوان ایدئولوژی رسمی حکومت عربستان، فقدان وجاهت آن در میان اکثر مسلمانان جهان است؛ به ویژه با قدرت یابی گروه های تروریستی نظیر القاعده و داعش که از آبشخور تفکر وهابی و سلفی سیراب می شوند، بر نفرت مسلمانان از جریان های سلفی افزوده شده است، در چنین شرایطی فاصله گرفتن تدریجی غرب و بویژه آمریکا از عربستان جهت نزدیکی به مسلمانان امری طبیعی است.
دوم این که به باور بسیاری از تحلیل گران، رژیم های حاکم بر کشورهای عربی در درازمدت امکان دوام نخواهند داشت و به سمت فروپاشی پیش خواهند رفت. در چنین شرایطی ایالات متحده آمریکا به دنبال جایگزینی برای رژیم های فعلی است و به ناچار باید از حاکمان فعلی عبور کند. یکی از مقامات آمریکایی در این زمینه چنین می گوید: «رژیم های فعلی غرب آسیا در معرض زوال ناشی از تحولات گریز ناپذیر آینده قرار دارند و یکی از اهداف آمریکا مدیریت گذار به یک نظم نوین در غرب آسیا با کمترین هزینه است.» از این منظر آمریکا در پی جایگزین ساختن نیروها و بازیگرانی است که در آینده منافع آمریکا را در منطقه غرب آسیا تضمین کنند و جایگزین مناسبی برای متحدین فعلی و از جمله عربستان سعودی باشند.
مسئله بعدی به شکست های پی در پی عربستان در سیاست های منطقه ای خود باز می گردد. کاهش نفوذ و اعتبار این کشور در لبنان و در مقابل افزایش قدرت حزب الله در لبنان، که در موضوع انتخاب میشل عون به ریاست جمهوری این کشور بار دیگر اثبات شد، شکست سیاست های مداخله گرانه ریاض در سوریه و عراق، افزایش قدرت انصارالله در یمن و سقوط دولت مورد حمایت عربستان در این کشور و به دنبال آن وارد شدن عربستان به جنگ مستقیم و البته بی ثمر در یمن، و نهایتا افزایش تنش با مصر و فاصله گرفتن هر چه بیشتر از این کشور، سیاست خارجی عربستان را به بن بست کشانده است. از طرفی یکی از کارویژه های متحدین غرب کمک در جهت اعمال سیاست های منطقه ای آنهاست، اما عربستان در جایگاه کشوری شکست خورده در عرصه سیاست خارجی، توانایی انجام چنین کارویژه ای را ندارد و به همین جهت آمریکا به دنبال شریک مطمئن تری در این زمینه خواهد بود.
آخرین مسئله به ماهیت متصلب و غیر دموکراتیک حاکمیت سیاسی در عربستان باز می گردد. رژیم سعودی به صورت پادشاهی موروثی اداره می شود و با ابتدائی ترین مبانی دموکراسی همچون حق مشارکت شهروندان در امورات سیاسی، امکان جابجایی قدرت، به رسمیت شناختن حقوق اقلیت ها، زنان و... همخوانی ندارد. در این کشور مخالفین گردن زده می شوند، زنان حق رای و حتی حق رانندگی ندارند، راه پیمایی ها هرچند به شیوه های مسالمت آمیز به شدت سرکوب می شود و... این شرایط در کنار جنایات عریان و غیر قابل تصور سعودی ها در کشورهایی همچون یمن، سوریه و بحرین، آمریکا را در شرایط سخت و دشواری نزد افکار عمومی جهان قرار داده است.
آمریکایی ها علیرغم نقض گسترده حقوق بشر در سراسر دنیا، همواره تلاش کرده اند تا در ظاهر چهره ای موجه در زمینه های حقوق بشری از خود به جای گذاردند، اما عربستان به عنوان نزدیک ترین متحد آمریکا در خاورمیانه، حتی در ظاهر خود را پایبند به دموکراسی و حقوق بشر نمی داند که این مسئله به وجهه آمریکا نیز خدشه جدی وارد ساخته است. در چنین شرایطی ایالات متحده آمریکا به احتمال فراوان به دنبال متحدینی خواهد بود که چهره این کشور را بیش از این نزد افکار عمومی جهان خدشه دار نسازد.
در مجموع به نظر می رسد که با توجه به دلایل فوق در آینده نزدیک اتحاد استراتژیک آمریکا با عربستان فروپاشیده و آمریکا کشور دیگری را برای این منظور برگزیند و این مسئله خود به روند فروپاشی آل سعود سرعت خواهد بخشید./