تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۹  ، 
کد خبر : ۲۹۶۹۹۹
گفت‌وگو با حسين بشيريه

دانشگاه سياسي دانشگاه ايدئولوژيك

(ماهنامه نامه – 1382/02/15 – شماره 22 – صفحه 51)

* از قديم الايام دانشگاه در كشاكشي براي حفظ جايگاه و استقلال خود از عوامل اجتماعي پيراموني بوده‌اند اصولا استقلال نهاد علم و خصوصا دانشگاه به عنوان مهمترين نمود آن چيست؟

** به طور كلي بايد ديد نهادهاي علمي مثل دانشگاه‌ها و مراكز تحقيقاتي و موسسات علمي چه ويژه‌اي در سطح جامعه انجام مي‌دهند كه بايستي قائم به آن كار ويژه‌ها و مجري آنها باشند. مثلا علوم طبيعي و علوم اجتماعي هر يك داراي كار ويژه‌هايي هستند.

به‌ نظر مي‌رسد كه در دنياي جديد كار ويژه اصلي علوم، حل مشكلات زندگي انسانها باشد. يعني كمك به ادامه بقاء انسانها و تامين آرامش و حوائج آنها و در واقع علوم اين دوره علوم متافيزيكي نيستند كه به خاطر خودشان و شناخت حقايق فراانساني و متافيزكي مطالعه شوند بلكه پراگمانيستي هستند. يعني براي آنكه مشكلات زندگي انسان را حل كنند و زندگي را قابل تحمل سازند و به جسم و روح انسان خدمت كنند و نيز كنجكاوي‌هاي انسان را برآورده سازند. مطالعه مي‌شوند. با اين حال برخي از علوم احتمال بيشتري به وابستگي به عوامل قدرت تبديل به ايدئولوژي دارند.

البته از قديم الايام هميشه در پشت علوم نهادهاي قدرت بوده‌اند كه آنها را حفظ مي‌كردند. علوم مذهبي بر قدرت طبقات و سلسله مراتب مذهبي استوار بودند و از آن طريق اعتبار پيدا مي‌كردند. با اين حال برخي از علوم بيشتر احتمال وابستگي به قدرت و افكار طبقات حاكم را دارند. مثلا جامعه‌شناسي، علم سياست و فلسفه رشته‌هايي هستند كه ساخته مشاوران حكام و پادشاهان بودند و براي رفع نيازهاي قدرت و توجيه وضع موجود مورد استفاده قرار مي‌گرفتند.

حتي در دوران جديد نيز جامعه‌شناسي و علوم اجتماعي وسيله قدرت دولت‌هايي بودند كه مي‌خواستند نظم و سامان‌ بدهند. و با دگرآوري آمار و اطلاعات لازم بر زندگي مردم خود حكومت بكنند. روي هم رفته علم در سايه دولت پرورش مي‌يابد. به هر حال علوم در جهان امروز جدا از تبار و ريشه‌هايي كه دارد نيازهاي را كه انسان امروز دارد و يا براي خودش تعيين كرده برآورده مي‌سازد. حال ممكن است كه اين نيازها به اصطلاح راستين و واقعي نباشند ولي به هرحال وجود دارند. برخي علوم بيشتر دستخوش دست‌اندازي‌هاي صاحبان قدرت مي‌شوند و ايدئولوژيزه مي‌گردند و بعضي كمتر.

* به عبارتي اين وابستگي كاركردهاي اين علوم به طور كلي جايگاه نهاد علم را تحت تاثير قرار مي‌دهد؟

‌** بله، وابستگي به سياست و ايدئولوژي در حقيقت به اين معني است كه شان نزول علوم را از بين مي‌برد و در واقع آن را وسيله‌اي مي‌كند براي نيل به مقاصد ديگري غير از مقاصد اصلي خودش. به عبارت رايج امروز، ايدئولوژيك كردن عمل در اصل به اين معني است كه علم را در خدمت قدرت گروه حاكم و ايدئولوژي و آرمان‌هاي آن قرار دهيم، دليلش هم اين است كه معمولا صاحبان قدرت حساسيت‌هاي بسياري در قبضه عرصه علم دارند. زيرا عرصه علم عرصه ترديد و شك و گفتگو است حال آنكه عرصه قدرت. عرصه جزميت، اطاعت و اعتقاد است. بنابراين صاحبان قدرت حساسيت دارند تا نگذارند كه عرصه مستقلي براي تامل و تفكر پيدا شود و وقتي هدف اين است آن وقت بسياري از كار ويژه‌هاي طبيعي آن علوم مختلف مي‌شود.

* براي اينكه بحث را در رابطه با ايران و مسائل جاري دانشگاه‌ها ملموس‌تر بشكافيم. ديدگاهي معتقد است دانشگاه ما علاوه‌ بر اينكه دچار سياست‌زدگي است. بواسطه ايدئولوژيك شدن پويايي و خلاقيت علمي خود را از دست داده است و به ويژه تاكيد مي‌كند كه در حوزه علوم انساني، اين مسئله تبعات بيشتري داشته است به نظر شما اين ديدگاه تا چه حد بيانگر واقعيات مسائل موجود است؟

‌** البته به نظر مي‌رسد كه اين وضع مي‌تواند معلول عوامل مختلفي باشد. يكي اينكه علوم جديد ما طبعا غربي هستند. و بايد زمينه‌هاي لازم براي گسترش اين علوم فراهم آيد در حالي كه يك نوع غرب‌ستيزي در سياست و حكومت ايران حاكم شده است غرب‌ستيزي يعني نفي معارف غربي شيوه فكر غربي و شيوه زندگي غربي، اما از طرف ديگر چاره‌اي جز پذيرش علوم غربي نداريم. همه علوم رايج در دانشگاه‌ها حتي در رشته‌هاي انساني، از لحاظ متدولوژي و چارچوب غربي هستند. پس يكي از عللي كه اين علوم نمي‌تواند پويا شوند، اين است كه فضاي سياسي و ايدئولوژيك لازم براي اين علوم نيست[...]

البته بين سياسي شدن و ايدئولوژيك شدن فرق هست به يك معنا هيچ پديده‌اي غير سياسي نيست. وقتي كه ما مي‌گوئيم كه دانشگاه ايدئولوژيك نباشد. منظور غير سياسي شدن نيست. ايدئولوژيها معمولا قائل به حقانيت مجموعه‌ واحدي از به اصطلاح حقايق هستند. يعني اينكه تعريف و ملاك واحدي از حق و درستي دارند و به پيروانشان تجويز مي‌كنند كه فقط از آن ملاك پيروي كنند. ايدئولوژيك كردن دانشگاه يعني يكسان‌سازي فكر و انديشه و رفتار به عبارت ديگر انكار وجوهي از زندگي و نفي تنوع فكري و تكثرگرايي در حالي كه سياسي شدن دانشگاه يا جامعه، يعني اينكه انواع و اقسام گرايشهاي فكري ممكن باشد و مردم و دانشجويان بتوانند بين آنها انتخاب كنند.

الان دانشگاه‌هاي ايران در حال سياسي شدن و غير ايدئولوژيك شدن هستند. در گذشته، پيش از انقلاب 57 و در دوران انقلاب دانشگاه خيلي سياسي شده بود اما بعد از آن سعي شد كه ازآن سياست‌زدايي بشود و ايدئولوژيزه گردد. اما الان بار ديگر دانشگاه در حال سياسي شدن است و دارد رمق تازه‌اي پيدا مي‌كند.

* عده‌اي معتقدند ايران در بعد آموزش عالي و دانشگاهي همواره راهي را طي مي‌كند كه غرب طي كرده است به طور مثال اشاره مي‌كنند. به تعارضي كه در غرب ميان منبع سنتي معرفت و منبع معرف عقلاني وجود داشته است.

‌** بله ولي در غرب ريشه چند صد ساله دارد از زماني كه استيلاي فكري كليسا در هم شكست. وقتي كه بحث هئيت جديد مطرح شد و معلوم شد كه زمين مركز جهان نيست، اساس هستي‌شناسي و جهان‌شناسي كليسا در هم شكست و معلوم شد كه انسان مركزيتي ندارد و بعد از اين همه در نتيجه كشف داروين معلوم شد كه انسان تافته جدا بافته‌اي از سلسله‌ حيوانات نيست و بدين سان از انسان مركززدايي شد.

در اروپا از قرون جديد روحانيون كم‌كم به عنوان يك طبقه حاكم فكري دچار تحول شدند زماني كه گروهي از آنها به روشنفكران جديد تبديل شدند. به خصوص در كليساي پروتستان اين واكنش بيشتر مشهود بود در حالي كه روحانيت كاتوليك بر جزميت خودش بيشتر پافشاري مي‌كرد. به طور كلي در گذار از جامعه سنتي به جامعه مدرن طبقه حاكم فكري در جامعه سنتي كه معمولا پاسداران سنت هستند بيشترين مقاومت را در برابر نوسازي مي‌كند و در نهايت خود به واسطه عملكرد نيروهاي جديد دچار تشتت مي‌شوند و يا كمكم دستاوردهاي علمي و فكري جديد را مي‌پذيرند.

* برخي معتقدند كه سياس شدن دانشگاه به كار و فعاليت علمي آن ضربه مي‌زند، چرا كه دانشگاه وظيفه صرفا كار علمي و فكري است. مثلا اساتيدي و يا دانشجوياني هستند كه معتقدند اگر استاد يا دانشجو كاري به كار مسائل سياسي روز نداشته باشد و دخالت سياسي نكند در داخل دانشگاه هيچ مشكلي از جهت محدوديتهاي مختلفي كه ممكن است با آن مواجه شود پيدا نمي‌كند. حال سوال اينجاست كه شما ميان سياسي شدن دانشگاه و اين كه نهاد علم و دانشگاه مستقلا وظايف خودش را انجام بدهد چگونه ارتباط برقرار مي‌كنيد؟

** چند نكته را مي‌توان مطرح كرد. يكي شرايط استثنايي را بايد از شرايط عادي تفكيك كنيم. مثلا در كشورهاي اروپايي كه دموكراسي مستقر است دانشجويان و استادان دانشگاه درس مي‌خواند و درس مي‌دهند ولي آيا راي نمي‌دهند؟ در زندگي سياسي مشاركت‌هاي متعارف خودشان را ندارند؟ روزنامه نمي‌خوانند و از جريانات سياسي مطلع نيستند؟ البته هستند بنابراين در شرايط عمومي و عادي نه (تنها اين سياسي شدن با دانشگاهي بودن) منافات ندارد بلكه ضروري است اصلا از اين لحاظ دانشگاه چه فرقي با موسسات ديگر دارد؟ يكي از ابعاد زندگي در همه جا سياسي است. دانشجو هم بايد مثل كارگر، بازرگان و ساير شهروندان آگاهي و مشاركت و فعاليت سياسي داشته باشد. ولي در شرايط استثنائي، يعني شرايط غير دموكراتيك، كه قدرت در انحصار گروهي خاص است در اين شرايط بايد اين سوال مطرح شود كه آيا دانشگاه بايد سياسي شود يا نشود؟

چون عدم فعاليت و مشاركت سياسي همه‌گير است و قدرت‌ تنها در دست طبقه‌ محدودي مي‌باشد آن وقت معنايش با شرايط عادي فرق مي‌كند چون اصولا نمي‌توانند در زندگي عمومي سياسي شركت بكنند. بنابراين دو راه پيدا مي‌شود يكي اينكه در جهت تاييد انحصاري كه در قدرت و نظام سياسي وجود دارد فقط به كارهاي علمي بپردازند در اين صورت هم كار سياسي مي‌كنند نه اينكه كار سياسي نمي‌كنند. صرف توجه به مسائلي علمي يعني كار سياسي يعني گروه حاكمه باخيال راحت هر چه مي‌خواهد بكنند و ما هم درسمان را بخوانيم يا اينكه از سوي ديگر اعتراض مي‌كنند و مي‌خواهند وضعيت را تغيير بدهند و مداخله كنند.

اصلا اجتناب‌پذير است ما در هر موقعيت كه باشيم چه با سكوت و چه با فعل خود كار سياسي انجام مي‌دهيم انفال سياسي خود يك فعاليت سياسي است چون به نفع كساني تمام مي‌شود كه قدرت را منحصرا قبضه كرده‌اند بنابراين طرح سوال در اين شرايط استثنائي غلط است.

در واقع در شكل‌كلي‌تر آن مثل اين است كه بپرسيم آيا مردم زندگي بكنند يا در سياست شركت بكنند؟ در دموكراسي‌ها زندگي كردن و حضور سياسي يكي شده و نمي‌توان آن دو را از هم جدا كرد. در نظام‌هاي طبقاتي بسته هم شكل زندگي كردن مردم به وسيله مشاركت يا عدم مشاركت آنها در سياست تعيين مي‌شود

* به نظر مي‌رسد كه در شرايط فعلي ايران يكي از دلايل لزوم سياسي بودن دانشگاه فعاليت‌ سياسي اين باشد كه دانشگاه به عنوان يكي از موثر‌ترين ابزار اصلاحات و حمايت‌كننده آن بايد در صحنه حضور داشته باشند تا آن را پيش برده و به ايفاي نقش تاريخي خودش بپردازند؟

‌** بله اگر زندگي را اصل بگيريم و زندگي كردن يعني حركت كردن يعني اينكه هر كسي به دنبال خواستهاي خودش برود. و نيازهاي خودش را تامين كند وسايل تامين آن نيازها، يعني حقوق خودش را دنبال كند در آن صورت اصل زندگي سياسي است ما كه دنبال حقوق و خواستهاي خودمان فعاليت مي‌كنيم.

در دورن يك پيكره سياسي عمل مي‌كنيم. علاوه در شرايط خاص هم كه مبارزات سياسي براي بسط دامنه حقوق مدني و اجتماعي شدت پيدا مي‌كند. نياز به فعاليت سياسي افزايش مي‌يابد. در سطح دانشگاه‌ها به خصوص در كشورهايي كه نيروهاي سياسي سازمان‌يافته گسترش پيدا نكرده‌اند. ظاهر مسئوليت مضاعفي از اين حيث بر عهده دانشگاه و دانشجويان است. امروز جامعه ايران و اكثريت مردم غيرسياسي شده‌اند. به علت عوامل اقتصادي و – خوب حق هم دارند و در واقع هيچ وقت هم توده‌اي مردم آگاهي سياسي پيدا نكرده‌اند.

«توهم سياسي» پيدا كرده‌اند و چنين انتظاري هم از توده‌ها نمي‌رود. هميشه گروه‌هاي كوچك برگزيده مثل دانشگاهيان و روشنفكران هستند كه وقت و فرصت آگاه شدن دارند و كمتر دچار توهم مي‌شوند. در حالي كه توده‌ها دچار توهم مي‌شوند. به هر حال در جامعه‌اي مثل ايران كه نيروهاي مدني ضعيف هستند در واقع دانشگاه‌ها يكي از معدود نيروهاي جامعه مدني موجود هستند و شايد بتوان گفت كه انتظار بيشتري از دانشگاهيان مي‌رود و دانشگاهيان و دانشجويان چون در دامن علوم مدرن گسترش پيدا مي‌كنند. اخلاقي‌تر و عقلاني‌تر مي‌شوند. بنابراين در اين خصوص تكليف دانشجويان در شرايط خاص بيشتر است. اگر نظام اليگارشي اقتصادي باشد حقوق عامه مردم پايمال مي‌شد.

بنابراين نفع صنفيشان هم اقتضاء مي‌كند كه در فعاليتهاي شركت كنند كه بتوانند حقوق اجتماعي حداقل خودشان را كسب كنند. تحولات اقتصادي در ايران گروه‌هايي مثل دانشجويان را كاملا حاشيه‌نشين كرده است. اصلا طبقات متوسط جديد از لحاظ اقتصادي به حاشيه جامعه رانده شدهاست در مقابل بازار و بورژوازي نوكسيه دولتي و شبه دولتي اهم منافع اقتصادي را قبضه كرده است. ظاهر حكومت و دولت در ايران به مسئله شكافهاي طبقاتي بي‌توجه هستند و البته با اين نوع ايدئولوژي كه مسط بوده نمي‌توانسته نسبت به آن مسائل حساس باشند[] آيا دانشگاه مي‌تواند نسبت به چنين مسائلي بي‌تفاوت باقي بماند؟!

* به عنوان آخرين سوال تحليل شما از وضعيت و چشم‌انداز آينده دانشگاه (با توجه به تحولات فعلي) چيست؟

‌** به نظر من دانشگاه به حالت طبيعي خودش برمي‌گردد و به اقتضاي كار ويژه‌اي كه علم دارد كثرت فكري در حال شكل‌ گرفتن است و همچنين سياسي‌تر و غر ايدئولوژيك‌تر مي‌شود. البته اين حالتي است كه منحصر به دانشگاه نيست، بلكه در سطح جامعه هم غير ايدئولوژيك نيست. بلكه در سطح جامعه هم غير ايدئولوژيك شدن يك روند عمومي است. سياسي شدن يعني آگاه شدن در حالي كه ايدئولوژيك بودن يعني نگريستن به امور از چشم طبقه حاكم و من فكر مي‌كنم فرايندي كه در آن قرار گرفته‌ايم. به سوي يك نوع دموكراسي حركت مي‌كند.

به هر حال بسياري از ارزشهاي دموكراتيك بايد از كانال دانشگاه عبور كند و پرورش يابد. [...] نكته ديگر هم است كه افرادي به دانشگاه فرستاده شده‌اند و در پستهاي دانشگاه نصب گشته‌اند كه هيچگونه نسبتي با محيط دانشگاهي مدرن ندارند و اين تبعات خاص خودش را هم داشته در واقع يكي از مسائلي كه بعد از انقلاب پيدا شد، مسله تزاحم و تداخل بود. يعني يك نفر چندين نقش متفاوت احراز مي‌كند يكي از كارهاي اصلاحي اين است كه ما نقشها را تفكيك كنيم و هر كس نقش واقعي خود را احراز كند. دانشگاه‌ محل عقيده‌ورزي جزمي نيست. همه اينها را ما نقد مي‌كنيم و پايبند به چيزي نبايد باشيم. دنياي امروز، دنياي استدلالهاي ارسطويي نيست. عصر مدرن عصر روشن‌انديشي جرم‌ستيزي و علم و تكنولوژيكي مدرن است. كليد حل مشكلات بشري را تنها در علم امروز مي‌توان يافت.

در دموكراسي و دنياي مدرن همچنانكه قدرت و ثروت توزيع مي‌شود و انحصاري نيست، دانش و معرفت هم بايد توزيع شود. معرفت به حقيقت اگر مقدور باشد. در انحصار هيچ طبقه‌اي نيست بلكه خصلتي فردي دارد.

ش.د820379ف

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات