(روزنامه رسالت – 1395/11/10 – شماره 8862 – صفحه 1)
قضيه: سازنده فيلم تبليغاتي آقاي حسن روحاني که اکنون از آن فقره رويگردان شده و از آن دم و دستگاه رسته است، در فضاي مجازي، مصاحبههايي با شماري از سياستمداران صورت داده که برخي از ژنرالهاي اصلاحطلب از جمله آنها هستند، و در اين مصاحبهها، تقريباً ديگر چيزي از مدعيات اصلاحطلبي در اين جماعت نمانده است. چهره کنجکاو مصاحبه کننده، ژنرالهاي آقا و خانم را بر ميانگيزد تا عمق مافيالضمير خويش را بيرون بريزند تا به جاهاي باريک برسند. آنها نشان ميدهند که از سال 1384 بدين سو، رفته رفته و گام به گام از سر لجاج، تمام ادعاهاي پيشين خود را پس گرفتهاند. آنها شعارهاي "خط امام" و "ولايت مطلقه فقيه" و "ميزان رأي ملت است" و "پيام رأي مردم را بايد فهميد" و "قانونگرايي" و "دانستن حق مردم است" و "آزادي مخالف" و "ادب" و "استکبارستيزي" و "حمايت از مستضعفان" و "دروغستيزي" ... را يک به يک از کف دادهاند، و نهايتاً، در ايستگاه آخر به "انقلابي بودن" خود نيز پشت کردند. در اين ميان، مصاحبه با مصطفي تاج زاده، معرکهاي است که ابعاد اين رويگرداني از اغلب آرمانها را به نمايش ميگذارد؛ پايان يک چريک را ...
اين بحثهاي نحيف و مبتذل، چگونه از سوي ژنرالها مطرح ميشود؟ چريکهايي که ديگر از آنها تنها يک بازرس ژاور بينوا باقي مانده است که به تکنوکراسي و غربسالاري و حتي خويشاوندسالاري رضايت دادهاند. کاملاً مشهود است که مرزهاي معاني در سايه تعارضهاي سياسي که بيشتر از جنس طمعورزي هستند، سست شدهاند. در همين ارتباط، دکتر سعيد جليلي هم، پنج شنبه، در ديدار با شماري از دانشجويان هشدار دادهاند که "اگر درون جبهه انقلاب ترديد حاکم شود، شکست ميخوريم" (مهر، خبر شماره 3888175). اشارهام به اين هشدار از آن روست که تأکيد کنم که رفع "ترديد" و حفظ مرزهاي معاني خيلي مهم است. سؤال اين است که اين "ترديد"ها و اين معاني سست، آن هم نزد ژنرالهاي اصلاحطلب که زماني در انقلابي بودن از امام تندتر بودند، چگونه به وجود آمده است؟ فيالجمله پاسخ اين است که مماشات گستردهاي در زمينه کنش فرهنگي، خصوصاً از سال 88 تا کنون صورت گرفته است، و در نتيجه، بحثها و سخنان و مواضعي که از يک ديدگاه انقلابي، عميقاً سخيف و کممايه است، مجال بيان يافتهاند.
طي اين مدت، به دليل دغدغه خاطر فعالان فرهنگي و سياسي اين کشور به مضمون "آشتي ملي"، کمتر به موضوعات اساسي و روشن ساختن مرزهاي انقلاب اسلامي پرداخته شده است. بيشتر، نوعي سکوت در جريان بوده، شايد زخمها التيام بيابند، ولي، نتيجه اين وضع، آشفتگي در ثغور معنايي نيرومندترين انقلاب قرن بيستم بوده است، و اين، ميراث گرانقدر انقلاب را به مخاطره ميافکند. ترديدهاي نامستدلي که در مصاحبههاي پيش گفته نزد ژنرالهاي اصلاحطلب پديد آمده است، گاه آنقدر سبک و نحيف است که به بازي کودکان شباهت مييابد؛ وقتي به سخنان سياستمدار يا دختر سياستمدار که خودش ژنرالي در آن اردوگاه محسوب ميشود گوش ميدهيد، دغدغههاي بازي اطفال را ملاحظه ميکنيد.
نخبگان اين جامعه بايد، به تبيين اهداف ايجاد اين "امپراطوري ايمان" بپردازند، تا راهها به اين حد گم نشوند. از آغاز انقلاب، ما براي آن که به نقطه صفر 28 مرداد باز نگرديم، موانع بزرگي را از سر راه برداشتهايم، ولي اکنون، گويي خطر فراغت از موانع مهلک بيروني است که ما را به خطر انداخته. نخبگان فرهنگي، در آسايش از نبود يک تهديد نابود کننده و دست به نقد بيروني، آسوده نشستهاند تا زخمهاي مهلک درگيري دروني سال 88، خود به خود بهبود يابند. در اين دلبستگي به مسير خود به خودي بهبود امور، روشنگري و "مسير عمار" تعطيل است.
به قرينه تاريخي، اين بيماري نخبگان فرهنگي و سياسي کشور را ميتوان سندرم يا بيماري "زوال امپراتوري روم" ناميد. از سن آگوستين تا کنون، افکار زيادي مصروف اين شده است که چرا امپراتوري روم، پس از فائق آمدن بر موانع بيروني مانند امپراتوري پارس، يا کارتاژها، يا سرکشي گلها در بريتانيا، يا طغيان ژرمنها در شمال، از درون و بدون تأثير جدي يک نيروي مهلک بيروني فروپاشيد، و پاسخ در اغلب موارد يک چيز بوده است: "رکود فرهنگي". بايد "رکود فرهنگي" در "امپراتوري ايمان" ما بشکند، و فعالان اجتماعي و سياسي جوان، اين بحثهاي سخيف ميان ژنرالهاي توبهکار اصلاحطلب را به هدف سامان دادن به يک موضع اصولي به چالش بطلبند، تا يک اتحاد ملي گران مايه حود اتحاد فرهنگي به دست آيد.
چه بايد کرد؟
نکته اول: ديدگاههاي متفاوتي در مورد تعارض و مديريت تعارضهاي دروني اجتماعات وجود دارد، و محققان شاخههاي مختلف علوم انساني در مورد آن، پژوهشهاي زيادي انجام دادهاند، تا بتوانند راهنماييهاي خوبي براي سياست فراهم آورند. هر چند که هنوز بايد در زمينههاي مختلف، پژوهشهاي گسترده انجام گيرد، ولي يک چيز قطعي است: توان برخورد با تعارض دروني، مهمترين نقش را در موفقيت هر سياستمداري دارد. در واقع، مهمترين مهارت سياستمداران بزرگ تاريخ، بيشتر در مهار تعارضهاي دروني کشور نهفته بوده است، تا فائق آمدن به تهديدهاي بيروني. پس، نکته اول اين است که فعالان سياسي و فرهنگي کشور بايد به عنوان يک کارستان به اين وظيفه "عمار بودن" بنگرند.
نکته دوم: چارچوبهاي مختلفي براي فهم موضوع تعارض هست، ولي همه آنها نقطه مشترکي دارند. ممکن است در شرايطي، تعارض به عنوان عدم توافق بين افراد و گروهها مورد نظر باشد، يا ممکن است که رقابت و همچشمي از اين مفهوم مستفاد شود. بعضيها مخالفت را تعارض مينامند و منشأ آن را کميابي منابع، موقعيت اجتماعي و قدرت متفاوت ميشمرند. برخي نيز فيالجمله تعارض را وضعيتي ميدانند که در آن دو يا چند نيروي اجتماعي درباره موضوعهاي اساسي مربوط به موطن با هم توافق ندارند. از اين قرار، تعارض به عدم توافق، مخالفت يا کشمکش ميان آنها اشاره دارد. همچنين، تعارض وضعيتي هم هست که در آن يک نيروي اجتماعي در مييابد که منافعش با مخالفت يا واکنش منفي طرف ديگر مواجه شده است. موضوعهاي مشترک در همه تعاريف مذکور از تعارض عبارتاند از: مخالفت، کميابي منابع، ناسازگاري منافع با هدفهاي دو يا چند ذينفع. نکته مهم در همه اين جنبههاي تعريف پديده "تعارض"، اين است که وجود يا فقدان تعارض به ادراک افراد بستگي دارد، و به ويژه يک امر فرهنگي است. پس، نکته دوم اين که مهارت تقليل تعارضهاي اجتماعي، بيش از آن که سياسي باشد، يک امر فرهنگي است. ما به يک مسير فرهنگي عمار براي حل دشواريهاي تعارضآميز اجتماع درخشان خود احتياج داريم.
نکته سوم: براي گشايش يک "مسير عمار" و يک گفتگوي فرهنگي وسيع، اولين گام اين است که فرصتهاي منظمي براي "شنيدن و شنيده شدن" خلق کنيم. تحليلگران فرهنگي و فعالان سياسي، نبايد چشمهاي خود را ببندند و با شدت هر چه تمامتر، بر سر هم داد بکشند. بايد همان قدر که ميگويند، بشنوند، و به نظرات همه نيروهاي مشروع سياسي گوش فرا دهند. وقتي همه چيز را روي دايره ميريزيم، بهتر ميتوان به راه حلي ساده و مناسب دست پيدا کنيم، در حالي که قبل از آن امکان چنين امري وجود نداشت. بدون چنين صراحتي و چنين تواني براي شنيدن، بحثها، به طرز اسفباري غير منطقي به نظر ميرسند، چنان که در مصاحبههاي موضوع اين گفتار پيداست.
نکته چهارم: در گام بعد، بايد به صراحت، مسائل را ريشهيابي کرد. گفتن اين حرف از انجامش سادهتر است، اما، بسيار اهميت دارد، زيرا، اهداف کلي کشور را در اولويت قرار ميدهد. هر قدر بيشتر مسائل ريشهيابي شوند، بهتر حل خواهند شد. ريشهيابي کمک ميکند تا به عمق مشکلات دسترسي حاصل شود.
نکته پنجم: در قدم بعد، بايد يک نگاه هدفدار مبتني بر جهانبيني را تقويت نمود. در سايه اين نگاه هدفدار، بسياري از تعارضات، شکل "اختلاف سليقه" براي تحقق اهداف را پيدا ميکنند که طبعاً قابل تحمل و حتي مطلوب است. وقتي اختلاف سلايق و تاکتيکها در ضعف يک نگاه مبتني بر جهانبيني عميق، به طور مجازي، شکل تعارضهاي استراتژيک را به خود ميگيرند، ديگر به سادگي حل نخواهند شد. در سايه وجود يک نگاه هدفدار متکي بر جهانبيني، ميتوان نقش هر طرف را در موقعيتهاي مختلف، با طرفهاي ديگر هم سو کرد تا بهترين بهره از نيروهاي سياسي به مقاصد کشور برسد و اختلاف نظرهايي که شکل تعارض به خود ميگيرند را به پايينترين سطح رساند.
نکته ششم: در گام آخر، بايد برآوردي از تعارضهاي احتمالي آينده داشت، و براي پيشگيري از وقوع آنها، از همين حالا به دنبال نقاط مشترک بود. بدون در نظر گرفتن اين امر که يک اختلاف نظر در ميان فعالان اجتماعي، نهايتاً چه مقدار ميتواند بزرگ شود، يا تا چه حد عمق پيدا کند، سياستمدار نميتواند مداخله مؤثري براي تقليل تعارض داشته باشد. سياستمدار از طريق چنين برآوردهاي پيشنگر، ميتواند پيشاپيش زمينههاي مشترکي پيدا کند تا از آنها به عنوان نقطه پايان تعارض استفاده کند؛ زيرا، اغلب، موضوعاتي قابل شناسايي هستند که نيروهاي سياسي درگير نسبت به آنها توافق نظر دارند، و کشف اين نقاط، گامي بزرگ براي بازسازي رابطههاي خراب شده و ايجاد زمينه مناسب براي حل مشکلات است. نکات ديگري در اين زمينه قابل عرض هست، ولي در اينجا ديگري مجالي براي اطناب نيست.
http://www.resalat-news.com/Fa/?code=250433
ش.د9503622