تاریخ انتشار : ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۷  ، 
کد خبر : ۳۰۰۸۷۱

ساندرو متسادرو: ابداع مجدد سياست كمونيستي

(روزنامه شرق ـ 1395/12/01 ـ شماره 2807 ـ صفحه 11)

* «منظومه» اصيلي از سرمايه در كتاب شما «مرز به مثابه روش» معرفي شده. مشخصا مفهوم «تكثير كار» به خوبي «دگرگوني عظيمي» را كه غرق در آنيم در كليت خود نشان مي‌دهد. آيا نوعي سياست كمونيستي كه تكثر تقليل‌ناپذير استثمار را (كه شما به خوبي توصيف كرده‌ايد) جدي مي‌گيرد همچنان امكان‌پذير است؟

** كار من و برت نيلسون، «مرز به مثابه روش»، و نيز كتاب جديدمان كه همين تازگي نوشتنش را تمام كرديم (سياست عمليات‌ها: كندوكاو سرمايه‌داري معاصر)، تلاشي است براي تعريف يك روش تا به درك انتقادي از بعد «جهاني» برسيم. معتقدم اين قضيه نقدا در «مرز به مثابه روش» واضح بود: ولي به هر حال در كتاب جديدمان به صراحت (و با فروتني) تأييد مي‌كنيم كه نزد ما اين روش تا جايي معنا دارد كه به جست‌وجوي بيشتر يك سياست كمونيستي بينجامد. گفتم «بُعد جهاني»، ماركس در جواني‌اش نقدا در چارچوب اين بعد به كمونيسم مي‌انديشيد. «بازار بين‌المللي» و «بين‌الملل‌گرايي پرولتاريا»: نزد ماركس جهان پس‌زمينه نقد اقتصاد سياسي و سياست كمونيستي است. نكته استثنايي درباره «توانايي ابتكار عمل» (مقوله‌اي كلاسيك در سنت اپرائيسمو دهه 60): مسلما امروز راحت‌تر از نيمه قرن نوزدهم مي‌توان آن ارتباط‌هاي جهاني را مشاهده كرد كه قدرت كارگران را به هم پيوند مي‌زند. بماند كه انديشيدن به و اجراي نوعي سياست بر مبناي قدرت كارگران داستان ديگري است. عمليات‌هاي سرمايه نيروي جهاني دارند: چطور بايد با آنها برخورد كنيم؟ مفهوم «تكثير كار» اشاره دارد به كل دشواري‌هاي چنين تلاشي. ولي در عين حال ـ به طرزي ايجابي ـ به چيزي بنيادين اشاره مي‌كند: سياست كمونيستي امروز چاره‌اي ندارد جز پيش‌فرض گرفتن «تكثر»، تقليل‌ناپذيري «تفاوت». در اينجا درس فمنيسم براي ما بنيادين است.

* «قدرت دوگانه» و «انقلاب دائم» دو مفهوم محوري‌اند براي انديشيدن به 1917 كه امسال صدمين سالگرد آن است. ما در مقطع تاريخي متفاوتي به سر مي‌بريم. ولي اگر بخواهيم بر فعليت كمونيسم تأمل كنيم به‌هيچ‌وجه نمي‌توانيم از مسئله قدرت فرار كنيم. با اين توضيح شما كدام يك از اين دو مفهوم را هنوز حفظ مي‌كنيد؟

** «قدرت دوگانه» براي من مقوله بي‌اندازه مهمي است. در نتيجه‌گيري كتاب «سياست عمليات‌ها» كوشيديم برخي خطوط تحقيق حول اين مضمون ارائه كنيم. گفتن ندارد كه صحبت از «قدرت دوگانه» به معناي صحبت از لنين است. لنين بلافاصله بعد از بازگشت به روسيه در آوريل 1917 مي‌نويسد، بعد از انقلاب فوريه دو قدرت در كار بود: قدرت دولت موقت («دولت بورژوازي») و «دولت ديگري كه هنوز ضعيف و در مرحله جنيني ولي با اين حال واقعي و رو به رشد بود: شوراهاي كارگران و نمايندگان سربازان»، نبوغ لنين، در شرايط كاملا منحصر به فرد (و تكرارناپذير) جنگ جهاني و انقلاب، نشان دادن رسالت اصلي به بلشويك‌ها بود: انتظار براي يافتن «فرصت» تا اين دوگانگي را بشكنند و قيام را سازمان دهند. بايد نبوغي در حد لنين داشته باشيم: ولي منظورم فقط دست زدن به يك جور «ابداع» جمعي در اوج اين نبوغ است. وقت براي اداواطوار و كاريكاتور نداريم. البته مسئله قدرت براي سياست كمونيستي به طور بنيادين باقي است: ولي قضيه انديشيدن ـ و «عمل كردن» ـ به اين مسئله در شرايطي كاملا جديد است، چه از سوي سرمايه و چه از سوي تركيب‌بندي «كار زنده»، خلاصه، دقيقا يك خط آزمون و تحقيق اين است: وظيفه ما، فكر كردن به قدرت دوگانه به عنوان يك قاعده سياسي هميشگي است كه پويايي‌هاي مبارزه، دگرگوني و دولت را از طريق يك نظام ضد قدرت صورت‌بندي مي‌كند.

* بسياري، مشخصا اروپايي‌ها، از بادهاي بوليواري در آمريكاي لاتين گفته‌اند و آن را طرح مجدد كاركرد راهبردي دولت براي سوسياليسم تعبير كرده‌اند. شما از صحنه سياسي آمريكاي لاتين خبر داريد. به نظرتان چرا طرح «سوسياليسم در يك كشور» امروزه هنوز هم طرحي ناكافي است.

** درست است، من آمريكاي لاتين را مي‌شناسم. در سال‌هاي اخير مقاطع طولاني مدتي آنجا بودم و بحث‌هايشان را دنبال كردم و به نحوي در روال‌هاي آمريكاي لاتين بسر برده‌ام، به خصوص بعد از مواجهه با «وضعيت‌هاي جمعي»* بوينوس آيرس در سال 2002. در پانزده، بيست سال گذشته چه اتفاقي در آمريكاي لاتين افتاد؟ چرخه مبارزاتي قابل ملاحظه‌اي فضا را باز كرد و از دل آن تجربه حكومت‌هاي «مترقي» جديدي بسط يافت (اگر مي‌خواهيم چاوز و لولا، مورالس و كيرشنر را بفهميم بايد به اين حكومت‌ها با هم و با در نظر داشتن ناهمگني‌شان فكر كنيم). مطمئن نيستم كه شعار «مبارزه، پيش از هر چيز ديگر» هميشه جواب دهد، ولي آمريكاي لاتين نمونه آموزنده‌اي از اين شعار است. و از همان ابتداي قرن بيست و يكم مبارزات آنها به شيوه‌هاي متلاطم و مشخص در مقياس كل اين قاره درگرفت. حكومت‌هاي «مترقي» در اين مقياس عمل كردند و فرايندهاي يكدست دهه اول قرن حاضر شرط اصلي قوت اين حكومت‌ها بود. ظاهرا مصداق چيزي كه قبلا راجع به «قدرت دوگانه» گفتم در كشورهاي مختلف پديدار شد ولو گاه و بيگاه و به شيوه‌هايي بسيار متناقض. ولي امروز به بحران و ته كشيدن اين چرخه سياسي رسيده‌ايم. دلايل اين بحران چيست؟ پاسخ من مختصر و مفيد است: از يك طرف، شل شدن فرايندهاي يكدست و عقب‌نشيني حكومت‌هاي «مترقي» به سطح ملي، و از طرف ديگر، دولت را مركز ممتاز، اگر نگوييم يگانه مركز، فرايند دگرگوني و حكمراني قلمداد كردن. مسئله واقع‌گرايي سياسي است: دولت، چنان كه پيش‌ترها به همراه برت نيلسون درباره‌اش نوشته‌ام، فاقد توان برخورد با طرز كار سرمايه جهاني كنوني است (چه براي بريدن از سلطه سرمايه و چه «كاهش» آن با اصلاحات كم و بيش راديكال). چطور بگويم؟ «نوع ديگري از قدرت» لازم است؛ «فضاي ديگري» وراي ملت لازم است.

* تحقيق شما درباره رژيم‌هاي جديد مهاجرت تأملي در باب راهبردهاي مولد جديد به دست مي‌دهد كه نشان اصلي‌شان «تمايز رنگين‌پوستان و سفيدها» است، ولي در ضمن بيش از همه تأملي است در باب ناكافي بودن يك رويه سياسي كه عاجز از پل زدن بين مبارزات مهاجران و تداوم بخشيدن به آن است. آيا با نپذيرفتن تقسيم قومي بازار كار و به خصوص با بازگشت ملي‌گرايي، حتي نزد چپ‌گرايان، مي‌توان به موضعي مشترك رسيد؟

** اينها مخاطرات ابداع مجدد سياست كمونيستي است. مواجهه با مهاجرت، حتي در دهه 1990، براي بسياري از ما يك جور كشف جديد جهان بود، يا صرفا كشف اينكه چقدر جهان تغيير كرده. درست است كه از آن زمان به بعد مضمون «تمايز رنگين‌پوستان و سفيدها» محور تحقيقات من بود، ولي در ضمن محور تلاش‌هاي مداوم من براي كنش سياسي بود. مهاجرت، در كنار فمينيسم، اهميت راهبردي «تفاوت» را به من نشان داد، اهميت راهبردي هم در سازماندهي روابط سلطه و استثمار و هم در ساختن سياست «رهايي» (كه نزد من نام ديگري از «سياست كمونيستي» است). هيچ كس اين موضوع را بهتر از آدري لرد نگفته، تصادفي نيست كه او نويسنده و شاعري سياه‌پوست، فمنيست و دگرباش بود. همان قطعه‌اي كه در «مرز به مثابه روش» نقل كرديم. من اينجا به عنوان نتيجه‌گيري بحث دوباره تكرارش مي‌كنم، مثل يك جور اصل موضوعه براي سياست كمونيستي آينده: «در تفاوت‌هاي ماست كه بيشترين توانمندي و بيشترين شكنندگي ما نهفته است، و برخي از دشوارترين تكاليف زندگي‌هاي ما دعوي تفاوت و يادگيري استفاده از اين تفاوت‌ها براي پل زدن ميان‌مان است نه سد زدن».

پي‌نوشت‌:

* «وضعيت‌هاي جمعي» نامي بود كه گروهي از فعالان نظري ـ سياسي در آرژانتين به خود داده بودند. گروهي مطالعاتي كه به تدريج ابعاد آن گسترده شد و در قالب گروه‌هاي «مبارز ـ محقق» سازمان يافت.

ساندرو متسادرو در دانشگاه بولونيا سياسي تدريس مي‌كند و فعال سياسي است. از جمله كتاب‌هاي او مي‌توان به دو اثر مشترك با برت نيلسون با عنوان «مرز به مثابه روش» و «سياست عمليات‌ها: كندوكاو سرمايه‌داري معاصر» اشاره كرد.

ش.د9504398

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات