پول آنقدر عادى و مسلّم تلقى مىشود كه بهندرت از خود مىپرسيم: «چرا پول مىخواهيم و پول چه مىتواند بكند؟» همه مىدانيم پول در زندگى شخصى ما، كارهاى مهمى مىتواند انجام دهد؛ اما سؤال مهمتر اين است: پول در كل اقتصاد ملى چه مىكند؟ نهتنها لازم است بدانيم پول چگونه كار مىكند، كه لازم است بدانيم چگونه مىتواند بد كار كند؛ زيرا كاركرد نادرست پول، موجد فاجعههاى اقتصادى بوده، حتى كشورها و امپراتورىها را به نابودى كشانده است.
به نظر مىرسد همه پول مىخواهند؛ اما در زمانهاى خاصى در بعض كشورها هيچكس پول نمىخواسته است؛ زيرا پول را بىارزش تلقى مىكردهاند. در واقع اينكه هيچكس پول را قبول نمىكرد، آن را بىارزش مىساخت. وقتى نمىتوانيد با پول چيزى بخريد، پول به تكههاى كاغذ يا قطعات فلز بىفايده تبديل مىشود. در دهه 1970، دولت فرانسه مأيوسانه قانونى را به تصويب رساند كه تصريح مىداشت: هر كس از فروش در ازاى پول امتناع ورزد، به مرگ محكوم خواهد شد. اين نكته حاكى از آن است كه صرف چاپ پول از طرف دولت، براى آنكه به عنوان پول عمل كند، كافى نيست؛ بنابراين اگر مىخواهيم به نقطة كاركرد بد پول نرسيم، بايد نحوه كاركرد خوب پول را درك كنيم.
در گذشته دور، بسيارى از اقتصادها بدون پول عمل مىكردند؛ بدين منظور مردم را وامىداشتند محصولات و كارشان را به صورت تهاترى با يكديگر مبادله كنند؛ اما اين اقتصادها معمولا كوچك و ساده بودند و چيزهاى نسبتا كمى براى داد و ستد داشتند، زيرا اغلب مردم رأسا غذا، سرپناه و پوشاك خود را تأمين مىكردند، اما براى طيف محدودى از وسايل رفاهى يا تجملى با يكديگر معامله مىكردند.
«تهاتر» دست و پاگير است. اگر شما صندلى توليد كنيد و سيب بخواهيد، مسلما امكان ندارد يك صندلى را با يك سيب مبادله كنيد و احتمالا به آن تعداد سيب كه معادل ارزش يك صندلى باشد، نيازى نداريد؛ اما اگر بتوان سيب و صندلى را در ازاى چيزى مبادله كرد كه به مقادير بسيار كوچك قابل تقسيم باشد، درآن صورت مىتوان مبادله بيشترى انجام داد، كه هم براى صندلىساز و پرورشدهنده سيب و هم براى هر كس ديگر نفع داشته باشد. تنها كارى كه آن مردم بايد بكنند، توافق بر روى چيزى است كه به عنوان وسيله واسطه مبادله به كار خواهد رفت و آن وسيله مبادله، «پول» است.
بعض جوامع صدف دريايى را به عنوان پول به كار بردهاند؛ برخى از طلا يا نقره، و بعض ديگر نيز از تكههاى خاص كاغذ چاپشده توسط دولت استفاده كردهاند. چيزى كه از همة آنها پول مىسازد، اين است كه مردم آنها را به عنوان بهاى كالاها و خدماتى كه در حقيقت ثروتى واقعى است، مىپذيرند. پول براى هر فرد معادل ثروت است، تنها به اين دليل كه ديگر افراد با اين پول كالاها و خدمات واقعى مورد نياز او را تأمين مىنمايند؛ اما از ديدگاه كل اقتصاد ملى، پول ثروت نيست. پول تنها روشى است براى انتقال ثروت يا براى انگيزش مردم به توليد ثروت.
تورم
دو برابر كردن عرضة پول يك كشور، ثروت آن كشور را دوبرابر نخواهد كرد؛ اما به احتمال بيشتر، منجر به بالارفتن قيمت همه چيز خواهد شد. قيمتها عموما به همان دليلى افزايش مىيابند كه قيمت كالاها و خدمات خاصى افزايش مىيابد؛ يعنى وجود تقاضاى بيشتر از عرضه به قيمتى معيّن. وقتى مردم پول بيشترى دارند، تمايل دارند كه بيشتر خرج كنند. بدون افزايشى متناسب در حجم توليد، قيمت توليدات موجود افزايش مىيابد؛ زيرا كميّت تقاضاشده از كميت عرضهشده فراتر مىرود. پول هرچه باشد ـ صدف دريايى، طلا يا كاغذ ـ مقدار زيادترش در اقتصاد ملى به معنى قيمتهاى بالاتر است. قرنهاست كه اين رابطه ميان كل مقدار پول و سطح كلى قيمت مشاهده شده است. وقتى اسكندر شروع به خرج كردن گنجهاى گرفته شده از ايرانيان نمود، قيمتها در يونان افزايش يافت.
به همين ترتيب، وقتى اسپانيايىها مقادير عظيمى طلا از مستعمراتشان در نيمكره غربى منتقل كردند، سطح قيمت نه تنها در اسپانيا، كه در سراسر اروپا افزايش يافت. اسپانيايىها بيشتر ثروتشان را براى خريد واردات از ديگر كشورهاى اروپايى مصرف كردند، براى پرداخت بهاى خريدهايشان، طلايشان را به آن كشورها فرستادند و بدين ترتيب كل عرضه پول در سراسر قاره اروپا را افزايش دادند.
درك هيچ يك از اين مطالب دشوار نيست.
اشكالات و اشتباهات وقتى پيش مىآيد كه به چيزهايى مانند «ارزش ذاتى» پول فكر مىكنيم، يا به اين باور مىرسيم كه طلا به نحوى پول را «تقويت مىكند»، يا به شكلى مرموز به آن ارزش مىدهد. در طول تاريخ، طلا در بسيارى از كشورها به مثابه پول به كار مىرفته است. گاهى طلا مستقيما به شكل سكه و گاهى (براى خريدهاى بزرگتر) به شكل قطعات طلا يا شمش يا به اشكال ديگر مصرف مىشده است؛ اما چيزى كه حمل و نقلش راحتتر بود، تكههاى پول كاغذى چاپ شده به دست دولت بود كه در هر زمان قابل تبديل به طلا بود. حمل پول كاغذى با خود در مقايسه با حمل مقادير زيادى از فلز كه در جيب جرنگجرنگ صدا مىكرد يا در كيسه توجه سارقان را جلب مىنمود، نه تنها راحتتر، كه ايمنتر نيز بود.
مسئله بزرگ پول ايجادشده به وسيله دولت، اين است كه مقامات دولتى همواره با وسوسة ايجاد پول بيشتر و خرج كردن آن روبرو هستند. قرنهاست كه اين اتفاق در ميان شاهان قديم و سياستمداران امروز مكررا رخ داده و موجد تورم و بسيارى از مسائل اقتصادى و اجتماعى ناشى از تورم بوده است. بدين دليل، بسيارى از كشورها ترجيح دادهاند از طلا، نقره يا مواد ديگرى كه ذاتا عرضه محدودى دارند، به عنوان پول استفاده نمايند. اين راهى است براى محدود كردن قدرت دولتها براى افزايش عرضه پول تا سطوح تورمزا.
سالها طلا براى اين منظور ايدهآل تلقى مىشد؛ زيرا عرضه طلا در جهان محدود است. وقتى پول كاغذى در هر زمان كه صاحبش بخواهد، قابل تبديل به طلا باشد، در آن صورت گفته مىشود طلا «پشتوانة» پول است. اگر تصور كنيم ارزش طلا به نحوى به پول كاغذى منتقل مىشود، اين اصطلاح گمراهكننده است؛ زيرا در واقع طلا مقدار پول كاغذى قابل انتشار را محدود مىسازد.
تأثيرات تراكمى تورم
زمانى دلار آمريكا عندالمطالبه قابل تبديل به طلا بود؛ اما اين وضعيت در سال 1933 خاتمه يافت. از آن پس، فقط پول كاغذى داريم كه عرضهاش به ميزانى است كه مقامات فكر مىكنند مىتوانند از نظر سياسى با عواقبش كنار بيايند. براى درك تأثيرات تراكمى تورم، به اين مثال توجه كنيد: قدرت خريد يك اسكناس صد دلارى در سال 1998 كمتر از يك اسكناس بيست دلارى در دهه 1960 بود؛ يعني كسانى كه در دهه 1960 پول پسانداز مىكردند، در طول سه دهه بعد، چهارپنجم ارزش پولشان بى سر و صدا از دست رفت! اگرچه ممكن است چنين تورمى در ايالات متحده تأمل برانگيز باشد، اما در مقايسه با سطح تورم در بعض ديگر كشورها ناچيز است. «تورم دو رقمى» در يك سال معين در ايالات متحده زنگ خطر سياسى را به صدا درمىآورد؛ اما در برخى از كشورهاى آمريكاى لاتين و اروپاى شرقى، گاهى نرخ ساليانه تورم چهاررقمى بوده است.
اگرچه پول چيزى است كه آن را بابت بهاى كالا و خدمات واقعى مىپذيريم، اما چيزهاى ديگرى نيز هست كه به طريقى بسيار شبيه پول عمل مىكند. كارت اعتبارى و چك، مثالهاى سادهاى از آن است. ممكن است خود «وعده» نيز به مثابه پول عمل كند، مشروط بر آنكه شخصى كه وعده مىدهد، بسيار مورد اعتماد باشد. زمانى اسناد بدهكارى بازرگانان معتبر، مانند پول دست به دست مىشد. بعض بانكها پول خاص خود را منتشر مىكردند كه جايگاهى قانونى نداشت؛ اما وقتى آن بانك خاص به قدر كافى معتبر و مايل به تبديل پول مردم به طلا بود، پول آن به عنوان وسيله پرداخت در سطح وسيعى پذيرفته مىشد.
درآن زمانها و مكانها كه بانكداران بيش از مقامات دولتى اعتبار داشتند، احتمالا اسكناس بانك به پول رسمى چاپ شده توسط دولت ترجيح داده مىشد. گاهى پول منتشر شده در ديگر كشورها را به پول منتشر شده در كشور خودمان ترجيح مىدهيم. در ژاپن، پول چين را كه از اواخر قرن دهم منتشر شد، به پول ژاپن ترجيح مىدادند. در قرن بيستم در خلال يك دوره تورم افسارگسيخته پزو در بوليوى در سال 1985، اغلب حسابهاى پسانداز به دلار بود.
همچنان طلا به بسيارى از پولهاى ملى ترجيح داده مىشود، اگرچه به طلا بهرهاى تعلق نمىگيرد، اما به پول در بانك بهره تعلق مىگيرد. نوسانات قيمت طلا نشانه تقاضاى متغير براى طلاى مصرفى در جواهرسازى يا برخى كارهاى صنعتى است. علاوه بر اين، ميزان نگرانى از تورم را كه مىتواند ارزش پول رسمى را تحليل برَد، در سطحى بنيادىتر منعكس مىسازد. بدين دليل است كه يك بحران عمده سياسى يا نظامى مىتواند موجب افزايش ناگهانى و شديد قيمت طلا گردد؛ زيرا مردم موجودى ارزهايى را كه ممكن است تحت تأثير قرار گيرد، به قيمت ارزان مىفروشند و براى خريد طلا، به عنوان روشى مطمئنتر براى حفظ ثروت موجودشان حتى اگر بهره يا سود سهام بر آن تعلق نگيرد، بر يكديگر پيشى مىگيرند.
برعكس، در دورههاى طولانى رفاه يا ثبات قيمت، احتمالا شاهد سقوط قيمت طلا هستيم؛ زيرا مردم مايلند ثروتشان را از وضعيت طلا خارج سازند و به وضعيت ديگر دارايىهاى مالى كه مىتواند به ثروتشان بيفزايد، تبديل نمايند. وحشت شديد اما اظهارناشدهاى كه موجب اين گونه معاملات و بسيارى از معاملات ديگر در بازار مالى مىگردد، ترس از «تورم» است. اين وحشت نامعقول نيست؛ زيرا انواع دولتها اغلب به تورم، به عنوان وسيلهاى براى كسب ثروت بيشتر، بدون نياز به رويارويى مستقيم با مردم به دليل وضع مالياتهاى بالاتر، متشبّث شدهاند.
افزايش ماليات
افزايش نرخ ماليات براى دارندگان قدرت سياسى در دمكراسىهاى امروزى يا در پادشاهىهاى باستانى، همواره متضمن خطرهاي سياسى بوده است. دشمنى رأىدهندگان با بانيان افزايش نرخهاى ماليات، ممكن است به نابودى حرفه سياسى منجر شود. در جوامع غيرمردمسالار، واكنش مردم چه بسا از نوع قيام مسلحانه باشد؛ مانند خيزشهايى كه موجد جنگهاى استقلال آمريكا از بريتانيا يا براندازى ديگر دولتها در ديگر زمانها و مكانها گرديد.
علاوه بر واكنشهاى سياسى نامطلوب نسبت به افزايش مالياتها، ممكن است واكنشهاى اقتصادى نامطلوبى نيز بروز نمايد. وقتى نرخ ماليات به سطوح بالاترى مىرسد، ممكن است كسانى كه نرخ خالص بازده فعاليتهاى اقتصادى خاصى را، بعد از كسر ماليات، براى توجيه تلاششان كافى نمىيابند، اين فعاليتها را رها سازند. بدينترتيب در دوران افول امپراتورى روم، بسيارى از مردم كشاورزى را رها كرده، به شهرها سرازير شدند و به تعداد افراد نيازمند مراقبت دولت اضافه كردند، در حالى كه در همان زمان عرضه مواد غذايى به دليل آنكه عدهاى دست از كشاورزى كشيده بودند، رو به كاهش گذاشته بود.
به منظور اجتناب از خطرهاي سياسى ناشى از افزايش نرخهاى ماليات، هزاران سال است كه دولتها در سراسر جهان به جاى آن، به تورم متشبث شدهاند. اگر انجام جنگى بزرگ نيازمند نيمى از توليد سالانه كشور باشد، درآن صورت دولت مىتواند براي تأمين هزينه جنگ، به جاى افزايش نرخهاى ماليات به ميزان 50 درصدِ درآمد هركس، پول بيشترى براى خود ايجاد كند وآن را براى خريد وسايل جنگ خرج نمايد. با نيمى از منابع كشور كه براى توليد تجهيزات و تداركات نظامى مصرف مىشود، كالاهاى غيرنظامى كميابتر مىگردد، درست همانطور كه پول فراوانتر مىشود. اين نسبت تغيير يافتة پول به كالاهاى غيرنظامى موجد تورم خواهد شد؛ زيرا پولِ بيشتر براى كالاى كمتر ارائه مىگردد و درنتيجه، قيمتها افزايش خواهد يافت.
تورم هميشه ناشى از جنگ نيست، اگرچه اغلب تورم درنتيجه برخوردهاى نظامى به وجود آمده است. حتى در زمان صلح، دولتها بهانههاى بسيارى براى خرج كردن پول داشتهاند، مانند زندگى تجملاتى شاهان و بسيارى از پروژههاى نمايشى كه در ميان دولتها معمول است. تأمين هزينه اين كارها، با استفاده از قدرت دولت براى ايجاد پول بيشتر اغلب از افزايش نرخهاى ماليات آسانتر است. به عبارت ديگر، تورم در حقيقت يك ماليات پنهان است. بخشى از قدرت خريد پولى كه مردم پسانداز كردهاند، از آن دزديده شده و بى سر و صدا به دولتى كه پول جديد منتشر مىكند، منتقل مىگردد.
امروزه، در عصر پول كاغذى، افزايش عرضه پول در روشنكردن دستگاه چاپ خلاصه مىشود؛ اما سالها قبل از آنكه دستگاههاى چاپ به وجود آيد، دولتها مىتوانستند با فرايند سادة كاهش مقدار طلا يا نقره موجود در سكههاى داراى يك واحد معين، پول بيشتر ايجاد كنند. بدين ترتيب ممكن است فرانك فرانسه يا پوند بريتانيا در ابتدا مقدار معينى فلز قيمتى در بر داشته باشد، اما سكههايى كه بعدا به وسيله دولت فرانسه يا دولت بريتانيا ضرب مىشود، هرچه كمتر فلز قيمتى در بر دارد، كه اين دولتها را قادر مىسازد از يك مقدار معين طلا و نقره پول بيشترى ضرب كنند. از آنجا كه سكههاى جديد همان ارزش قانونى سكههاى قديمى را دارند، با زياد شدن سكهها، قدرت خريد همه آنها كاهش مىيابد.
روشهاى پيشرفتهتر افزايش كميت پول در كشورهاى داراى يك بانك مركزى تحت كنترل دولت، مورد استفاده قرار مىگيرد؛ اما نتيجهاش در نهايت همان است. افزايشى در مقدار پول، بدون افزايشى متناسب در عرضه كالاهاى واقعى، موجب افزايش قيمتها مىگردد؛ يعنى تورم به وجود مىآيد. برعكس، وقتى در خلال انقلاب صنعتى بريتانيا در قرن نوزدهم، توليد افزايش يافت، قيمت آن كاهش يافت؛ زيرا عرضة پول به همان نسبت افزايش نيافت. دوبرابر كردن عرضه پول در حالى كه مقدار كالاها ثابت مىماند، مىتواند سطح قيمتها را بيش از دوبرابر افزايش دهد؛ زيرا با زوال اعتماد مردم به اينكه پول ارزش خود را حفظ خواهد كرد، سرعت گردش پول افزايش مىيابد. در خلال كاهش شديد ارزش روبل روسيه در سال 1998، خبرنگارى از مسكو گزارش داد: «در حالى كه پول هنوز ارزشى دارد، بسيارى با منتهاى سرعت ممكن، شتابان به خرج كردن روبلهايى مشغولند كه ارزش آنها رو به كاهش دارد.»
در خلال جنگ جهانى اول و در سالهاى بعد از انقلاب 1917، اتفاقى مشابه در روسيه رخ داد. تا سال 1921، مقدار پول رسمى منتشر شدة دولت صدها برابر پول در گردش در آستانه جنگ در سال 1913 بود و سطح قيمتها هزاران برابر نسبت به سال 1913 افزايش يافته بود. وقتى پول سريعتر گردش مىكند، تأثيرش بر قيمتها همانند تأثير پول بيشترى است كه درگردش باشد. وقتى هر دو اتفاق همزمان در سطحى وسيع رخ مىدهد، نتيجهاش تورمى افسارگسيخته است. شايد مشهورترين تورم قرن بيستم در دهه 1920 در آلمان اتفاق افتاد. در ژوييه 1920، يك دلار برابر 40 مارك بود؛ اما تا نوامبر 1923، يك دلار معادل 4 تريليون مارك شد و مردم متوجه شدند كه پسانداز تمام عمرشان براى خريد يك بسته سيگار كافى نيست!
در واقع دولت آلمان با اين فرايند ساده كه 1700 چاپخانه را واداشت شب و روز پول چاپ كنند، عملا آنچه را مردم داشتند، از آنها دزديد. در اينجا نيز گردش پول سرعت گرفت و حتى بيش از افزايش عرضة پول، موجب افزايش تورم گرديد. در خلال بدترين تورم در اكتبر 1923، قيمتها روزى 41درصد افزايش مىيافت. كارگران روزى دو بار دستمزد مىگرفتند و به بعض كارگران در وسط روز ساعتى مرخصى مىدادند تا بتوانند شتابان به مغازهها بروند و قبل از ترقى مجدد قيمتها، خريدكنند. در موارد ديگر، زنها در موقع ناهار، به محل كار همسرشان مىآمدند تا دستمزد شوهرشان را بگيرند و قبل از كاهش ارزش پول، شتابان آن را خرج كنند. برخى اين دوره هرج و مرج اقتصادى را زمينهساز به قدرت رسيدن هيتلر و نازىها مىدانند. ادامه دارد...
ش.د9600092