تاریخ انتشار : ۱۸ تير ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۳  ، 
کد خبر : ۳۰۲۶۷۱
میزگرد «ایران» با حضور دکتر هادی خانیکی و دکتر احسان شریعتی

«ارشاد»، کارگاه دانش رهایی‌بخش

مقدمه: چهلمین سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی بهانه‌ای شد تا کارآمدی گفتمان فکری او برای امروز ما را به چند و چون گذاریم. از این رو، برآن شدیم تا در میزگردی با حضور دکتر هادی خانیکی، استاد ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی که در مورد شریعتی و افکار او دارای دیدگاه‌های قابل تأملی است و دکتر احسان شریعتی، فرزند ارشد دکتر شریعتی، دو پرسش محوری را به تأمل گذاریم اینکه بحران‌های معرفتی جامعه امروز ما چیست؟ و آیا گفتمان شریعتی برای برون رفت از این بحران‌ها راهگشا است؟ آنچه در ادامه می‌آید ماحصل این نشست است که می‌خوانید:
پایگاه بصیرت / لیدا فخری - مهسا رمضانی

(روزنامه ايران – 1396/03/29 – شماره 6523 – صفحه 12)

* بحران‌ معرفت‌شناختی جامعه امروز ما را چه می‌دانید؟ و آیا گفتمان شریعتی برای برون‌رفت انسان امروز از این بحران‌ هنوز راهگشا است؟

** دکتر احسان شریعتی: این موضوع به‌شکل کلی‌تر، مسأله محوری ما در سمپوزیوم چهلمین یادمان شریعتی (15 و 16 تیر) است. معتقدم یکی از مشکلاتی که وجود دارد، برداشت‌های ضد و نقیض از شریعتی است و این برداشت‌ها گاه تا جایی پیش می‌رود که تلقی‌های معکوسی از خط‌ مشی‌ فکری او صورت می‌گیرد. از این رو، در طول این سال‌ها همواره تلاشمان این بوده است که این تفاسیر غلط را اصلاح کنیم؛ چراکه در مورد آرای شریعتی هر کسی، مدعی تفسیری است؛ تا آنجا که می‌توان از «جنگ تفاسیر» سخن گفت. بر این باورم که یکی از بحران‌های امروز جامعه ما «تنزل فرهنگ عمومی» است و این خطری است که می‌تواند جامعه ما را با یک رکود فرهنگی تازه مواجه‌ کند. سارا شریعتی، خواهرم، که در زمینه جامعه‌شناسی تخصص دارد، معتقد است که باید روشنفکران از نخبه‌گرایی دست بکشند تا بتوانند همچون شریعتی با مردم حرف بزنند؛ چراکه به زعم او، امروز، رابطه روشنفکران با مردم قطع شده است.

* شریعتی چطور عمل می‌کرد که علاوه بر اینکه مردم را مخاطب قرار می‌داد هیچگاه متهم به رویکردهای پوپولیستی نشد و در عین حال پایگاهش در میان نخبگان را هم مستحکم کرد؟

**شریعتی: اندیشه شریعتی «مردم‌‌محور» است؛ اما نه به این معنا که آرا و عقاید مردم نباید نقادی شود؛ اتفاقاً به بسیاری از سلایق عمومی، عادات رایج و افکار عامه‌پسند حمله می‌برد.

* امسال چهلمین سال درگذشت دکتر شریعتی است و 40 سال زمان مناسبی است برای ارزیابی اینکه آیا شریعتی و تفکر او به پایان رسیده است یا اینکه پرونده‌اش هنوز برای نسل امروز باز است. قضاوت شما چیست؟

** دکتر هادی خانیکی: قطعاً پرونده دکتر شریعتی هنوز باز است. اساساً پرونده هیچ متفکری را نمی‌شود با این استدلال بست که چون در زمانه خاصی بسر می‌برده و چون زمانه تغییر کرده پس دیگر نباید به او رجوع کرد. مگر «گذشته» هر جامعه‌ای به پایان می‌رسد که حال بخواهد دوباره به دنبال متفکران نو باشد!

دکتر شریعتی، چه موافقش باشیم چه مخالفش، ویژگی‌هایی دارد که او را از بسیاری از همدوره‌ای‌هایش متمایز می‌کند از جمله پارادوکس‌هایی است که در «تفکر» و «کنش» او بارز است که گاهی همچون یک فیلسوف منزوی ظاهر می‌شود و گاهی هم در میدان عمل قد علم می‌کند. «شریعتی کویریات» و «شریعتی حسینیه‌ارشاد» چنان متفاوتند که گویی دو شخصیت هستند؛ یک شخصیت حزن‌آلود و یک شخصیت امیدوار.

از سوی دیگر، سحر کلام و جادوی نوشتارش او را از متفکران هم‌عصرش برجسته‌تر می‌کند. به قول برخی از منتقدانش آثار شریعتی اگر هیچ‌چیز نداشته باشد دست‌کم برای تمرین انشاء‌نویسی خوب است. منظور این است که حتی منتقدان او هم به سحر کلام و نوشتارش معترف هستند. اما استدلال دیگری که برای ماندگار بودن شریعتی می‌توان اقامه کرد این است که جامعه ما یک جامعه دینی و دیندار است و اغلب مسائلی که در جامعه مطرح می‌شود یک سر آن به دین می‌رسد. وقتی مسأله شریعتی «آزادی»، «عدالت»، «پیشرفت» و «اخلاق» است نمی‌توان این مسائل را از دین منتزع کرد. و شریعتی با فهمش و تلاش برای پیشبرد فهمش سرمایه‌ای دارد که آن سرمایه امروز هم قابل استفاده است.

* تأملات شریعتی بسیار دامن‌گستر است و او افکارش را به حوزه‌ای خاص محدود نمی‌کند. آیا این رویکرد برخاسته از نگاه او به «رسالت روشنفکر» است؟

** شریعتی: در دوره شریعتی، مدل روشنفکرانه، مدل «همه‌دانی» بود؛ روشنفکر کسی بود که به قول ژان پل سارتر به موضوعاتی ورود کند که «به او مربوط نیست!»؛ هرچند در آن زمینه تخصص هم نمی‌داشت. اما آنچه در دنیای امروز برجسته شده، نوعی تخصص‌گرایی است؛ و جامعه و جهان منتظر صاحبنظران متخصصی هستند که فقط در مورد موضوعی که تسلط و تبحر دارند، صحبت کنند. از این‌رو، باید تفسیر درست از آرای شریعتی را نیز از کسانی که پیرامون افکار او کار کرده‌اند، انتظار داشت. من که با شریعتی زندگی کرده‌ام و از نظر فکری شاگردش بوده‌ام و تمام زندگی‌ام را پای آرمان‌هایش گذاشته‌ام، هنوز هم نمی‌توانم به‌طور مطلق ادعا کنم که شریعتی را در همه ابعاد و در همه نتایج و پیامدهایش می‌شناسم!

واقعیت این است که دوران کنونی، با دوران شریعتی تفاوت‌هایی «بافتاری» دارد. در دوران شریعتی، ما با نظامی وابسته و مستبد مواجه بودیم؛ به نحوی‌ که هم مدرنیته و هم سنت‌گرایی‌اش مصنوعی یعنی «آمرانه» بود. در آن‌صورت‌بندی معرفتی (اپیستمه)، پاسخ‌های روشنفکرانی چون جلال آل‌احمد و...، به مسائل سیاسی و فرهنگی بیشتر از جنس «نقد غربزدگی» بود. از آن زمان، در جهان اسلام، بنیادگرایی در قالب گرایش‌های موسوم به «اسلام‌گرا» وجود داشت که البته به کیفیت و شدت و حدت کنونی نبود.

از نظر معرفتی نیز در دوره شریعتی با «انسان‌محوری» علوم‌انسانی به‌عنوان سرمشق نظری یا پارادایم مواجه بودیم. آن زمان، دوران «انقلاب‌ها و ایدئولوژی‌ها» بود، در حالی که امروز در عصر «پایان‌ها و پسا‌ها» بسر می‌بریم؛ پایان ایدئولوژی‌های انسان، عقل و آزادی و عدالت و...؛ و تمام کلان روایت‌ها و آرمان‌هایی که بدل به پرسش شده‌اند. البته این تلقی به تصورات پسامدرن مربوط و مرسوم است و ما اکنون در دوره «پسا-پسامدرن» هستیم که خود نتایج پسامدرن را زیر سؤال می‌برد؛ یعنی تبعات اندیشه‌های کسانی چون میشل فوکو، ژیل دولوز، ژاک دریدا، ژان بودریار و..؛ که نمایندگان اندیشه پست‌مدرن بودند، امروزه دیگر کلاسیک شده‌اند و اکنون پژوهشگران جوانان اهل فلسفه، به سمت گرایش‌های جدید در سپهر علوم‌انسانی می‌روند.‌

از اساسی‌ترین مؤلفه‌های جهان امروز، تخصصی شدن به‌معنای بغرنجی و پیچیدگی یا نسبیت و عدم‌تعین و... است؛ و جالب اینکه ما در پس این عدم تعین‌ها، در جست‌وجوی ارزش‌ها و گفتمان‌های مشترک هستیم. به اعتقاد من، بحران معرفتی امروز، ضرورت تعریف دوباره «نسبت انسان، جهان و خدا» است؛ تا در پس این تعاریف مجدد به یک راهکار مشترک برسیم.

* با توجه به اینکه بسیاری بر این باورند که شریعتی «ضد فلسفه» است آیا می‌توان از او برای تعریف دوباره «نسبت انسان، جهان و خدا» وام گرفت؟

** شریعتی: بر خلاف تصور برخی که شریعتی را فیلسوف نمی‌دانند و معتقدند میانه‌ای با فلسفه نداشته، به اعتقاد من، از اتفاق، یک متفکر اساسی است؛ چراکه فلسفه حقیقی به رشته فلسفه و تکنیک‌هایش محدود نمی‌شود و حتی بزرگ‌ترین فیلسوف‌ها همچون پاسکال و کی‌یرکگورد و نیچه و.. را می‌بینیم که ضد سنت متافیزیکی انتزاعی بوده‌اند و به‌ظاهر فیلسوفان ضد فلسفه خوانده می‌شوند. بنابراین اگر شریعتی هم علیه فیلسوفان حملاتی کرده، این اظهارات، فلسفی بودن آرای او را کتمان نمی‌کند! فلسفه یعنی اندیشه بنیادی، یعنی پرسشگری اساسی و جدی راجع به انسان، موقعیتش در هستی و تاریخ و... و شریعتی کسی است که چنین پرسشگری‌هایی دارد.

معتقدم، بحران معرفتی امروز ایران، همین سردرگمی در «تعریف انسان، جهان و خدا» است و این نوع نگاه و سردرگمی نیز به معماری، شهرسازی و ترافیک و تمام طرح‌های کلان ما ورود کرده است و این بحران اصلی ما، یعنی بحران در «سبک زیست» ما است.

از سوی دیگر، در تاریخ ایران روشنفکران سیاسی ما که خواستار تغییر و تحول بوده‌اند، «دین» را یا دور می‌زدند یا با آن برخورد می‌کردند و نمی‌توانستند تحلیل واقع‌بینانه درستی از «پدیده دین» داشته باشند، اما به اعتقاد من، شریعتی بهترین تحلیل را از درون و همدلانه داشت، چون خود فرزند این فرهنگ و سنت بود و بهترین نقادی را هم از درون شکل داد و بحث نوبازسازی یا رفرماسیون دینی را مطرح کرد.

* با توجه به اینکه شریعتی در «بافتار» امروزی حضور ندارد، چطور مدعی هستید که برای مسائل ما راه‌حل دارد؟

** شریعتی: شریعتی نسبت به سایر روشنفکران هم‌قطارش از قدرت پیش‌بینی قوی‌تری برخوردار بود و هشدار می‌داد؛ به‌عنوان مثال می‌گفت تا هنگامی‌که اسلام را از زندان ارتجاع آزاد نکنیم، آزادی مسلمانان از زندان استعمار، استبداد و استثمار و... میسر نخواهد شد. در حالی که نیروهای سیاسی انقلابی زمان شریعتی بر این باور بودند که با عوض شدن نظام، همه مسائل حل می‌شود و این یک اشتباه راهبردی و استراتژیک بود، چراکه تغییر نظامات و دولت‌ها و هیأت‌های حاکمه و... مسائل اساسی و ساختاری را حل نمی‌کند.

* شریعتی اصطلاحی دارد با عنوان «جغرافیای زمانی- مکانی حرف» به این معنا که در هر زمانه‌ای باید گفتمان‌مان را بر اساس مسائل اصلی‌ آن‌ زمانه شکل دهیم. آیا این امر در مورد آثار و آرای خود شریعتی صدق نمی‌کند؟

** خانیکی: زمانه شریعتی با زمانه ما اشتراکات فراوانی دارد. به‌عنوان مثال شریعتی به‌عنوان یک روشنفکر متعهد و مسلمان برای تغییر در جامعه خود الگوی «تشیع علوی» را در برابر «تشیع صفوی» مطرح می‌کند؛ یعنی آن ادراکاتی را که می‌خواهد مورد نقد قرار دهد تحت عنوان «تشیع صفوی» طبقه‌بندی می‌کند.

ولی فرق شریعتی با بسیاری از متفکران، روشنفکران و حتی مصلحان زمان ما در این است که افراد را رها نمی‌کند و بلاتکلیف نمی‌گذارد. به این معنا که وقتی پدیده‌ای را نقد می‌کند مخاطبش را سرگردان نمی‌گذارد. وقتی سعی می‌کند ذهنیتی را در فرد یا اجتماع محو کند در برابرش الگویی را هم خلق می‌کند. این تجربه بسیار ارزشمندی است و به همین دلیل بر این باورم که شریعتی در ایران و جهان به پایان نرسیده است و در جهان اسلام و مراکز آکادمیک جهان هنوز موضوع مطالعه است.

* برخی از منتقدان شریعتی، طرح «پروتستانتیسم اسلامی» او را بسترساز شکل‌گیری اندیشه‌های افراطی چون گروهک فرقان و مجاهدین خلق معرفی می‌کنند. از نظر شما آیا از رویکرد مبارزاتی شریعتی «خشونت» نتیجه می‌شود؟ در واقع می‌خواهیم بدانیم با مبنا قرار دادن تفکر شریعتی، داعش و داعشی‌گری منزوی می‌شود یا قوت می‌گیرد؟

** خانیکی: نوع قضاوت‌های ما به نوع نگاه ما به شریعتی بازمی‌گردد. از آنجایی که تفکر شریعتی تفکر بسته‌، منفعلانه و عافیت‌طلبانه‌ای نیست بنابراین با داعش و داعشی‌گری هم نسبتی پیدا نمی‌کند. فرد را در میانه میدان قرار می‌دهد و به‌طور مرتب به او عناصری از تفکر را تزریق می‌کند. این واقعیت است که هر جریان فکری زوائدی دارد به‌عنوان مثال گروهک فرقان خود را در گستره وسیع تفکر شریعتی قرار می‌دهد؛ چون تفکر شریعتی تفکری باز است.

حسینیه ارشاد با خانه تیمی فرق داشت؛ کسانی که در خانه تیمی هم بودند و از حسینیه ارشاد نبریده بودند با آنانی که در خانه تیمی بودند و از حسینیه ارشاد می‌بریدند هم فرق داشتند چرا که در حسینیه ارشاد «عرفان» برابر «آزادی» قرار می‌گرفت. اساساً عرفان در مبارزه مسلحانه جایی ندارد ولی عرفان در تفکر شریعتی جایگاهی بس وسیع دارد. مختصر اینکه تفکر شریعتی تفکر بسته‌ای نیست، انگیزه می‌دهد، به تصمیم‌گیری دعوت می‌کند. ولی مهم پیدا کردن این وجوه متناقض‌نما یا پارادکسیکال در تفکر شریعتی است. البته ما کمتر به تمایزیافتگی «شخصیت» و «کنش» شریعتی توجه کرده‌ایم و بیشتر بر وجوه معرفت‌شناسانه‌اش متمرکز شده‌ایم.

* گاهی به نظر می‌رسد بخشی از جامعه اساساً بحران معرفتی ندارد و بسیار سطحی با قضایا برخورد می‌کند. حال اگر جامعه یا اکثریت جامعه احساس کرد که بحران معرفتی ندارد پس تفکر شریعتی یا امثال او دیگر جایگاهی در جامعه نخواهد داشت؟

** خانیکی: خیر. چون شریعتی تنها «بحران‌های معرفت‌شناسانه» را ملاک قرار نمی‌دهد و «بحران‌های مسأله‌شناسانه» هم برایش بسیار حائز اهمیت هستند که از آثار و آرای شریعتی می‌توان برایشان پاسخ گرفت.

* چه ویژگی در شریعتی است که او را به «روشنفکر اگزیستانسیل» بدل می‌کند؟

** خانیکی: شریعتی در حالی یک دانشگاهی بود که در آثارش بسیاری از قواعد و اصول فرمالیسم دانشگاهی دیده نمی‌شود. شریعتی از زمانی مطرح و تأثیرگذار می‌شود که از دانشگاه مشهد اخراج می‌شود و بعد حسینیه ارشاد را به نوعی دیگر به کلاس‌های درس دانشگاه بدل می‌کند. در این مرحله شریعتی، روشنفکری است که برخلاف اکثریت روشنفکران دوران خود دین را رها نکرده است. شریعتی کلیشه‌ها و پیش‌فرض‌ها را می‌شکند و خود را محدود به چارچوب‌های رایج نمی‌کند. اگر زندگی دانشگاهی او را بررسی کنیم، درمی‌یابیم که او هیچگاه از مناسک خاص دانشگاهی تبعیت نمی‌کند و در سیاست‌ورزی‌اش هم، چنین است.

شریعتی «مسأله» خود را در پس همین شالوده‌شکنی‌ها می‌یابد. مسأله برای شریعتی معمولاً در تقاطع «دانشگاه»، «جامعه» و «روشنفکری» شکل می‌گیرد. شریعتی قدرت کشف و ورود به مسأله یا مسائل زمانه خود را دارد. باب نقد شریعتی را نمی‌خواهم ببندم شریعتی را می‌شود هم در دوران خود و هم با زبان امروز نقد کرد ولی آنچه به‌عنوان میراث شریعتی می‌توان نگه داشت، گفتمان و الگویی است که در آن هم عناصر «معرفتی» وجود دارد هم عناصر «کنشگرانه.»

* «حسینیه ارشاد» برای بسیاری نام و یاد شریعتی را متبادر می‌کند. چطور می‌شود که یک «مکان» با نام یک متفکر به‌طور معناداری گره می‌خورد و چنین «خلق معنا» می‌کند؟

** خانیکی: «مکان» در الگوی شریعتی اهمیت بسیاری دارد. مکانی مثل «حسینیه ارشاد» که نه مسجد و نه دانشگاه و نه پاتوق روشنفکری و نه خانه تیمی است؛ ولی با همه اینها هم مشترکاتی دارد و می‌تواند تأثیرگذار باشد. بر این اساس می‌توان پرسید که حسینیه ارشاد امروز ما کجا است؟ آن مکانی که بتواند «خلق معنا» و «خلق کنش» کند.

* با توجه به اینکه گفتمان شریعتی نوعی «سلوک دینی» را به ما معرفی می‌کند، انسان «پسا-پسامدرن» چطور می‌تواند برای سردرگمی‌های معنوی‌اش از شریعتی پاسخ بگیرد؟

** شریعتی: سلوک دینی شریعتی از جنس «معنویت»، «عرفان» و «اخلاق» است و در سلوک دینی خود طرح رهایی‌بخشی اجتماعی را همراه دارد. به ‌زعم او، در جهان-زیست و جامعه‌ای که در آن استبداد و استثمار و توسعه‌نایافتگی و... باشد، نمی‌توان از دین و عرفان و اخلاق و معنویت و ارزش‌های متعالی حرف زد. باید جامعه آزاد باشد و عدالت به‌طور نسبی وجود داشته باشد تا بتوان شرایط اولیه امکان سخن گفتن از امر قدسی و متعالی را داشته باشیم. از این‌رو، برای خروج از سردرگمی‌های معرفت‌شناختی، باید اصلاح‌گری اساسی را در پیش‌گرفت.

آن دینی که شریعتی دنبال می‌کرد از نوع سنت‌ها، خلافت‌ها، شریعت‌ها، فقه‌ها و فرقه‌ها و «ملل و نحل» گذشته نبود، بلکه از پی معنویتی از جنس «کویریات» بود. و برای شریعتی نقد مصلحانه دین اتفاقاً موضوع روز بوده و هست؛ و به‌همین دلیل «پرونده‌اش هنوز باز است» و معتقد است که ما باید یک طرح عمیق اصلاحی-انقلابی داشته باشیم. البته طرح اصلاح‌گرای او از نوع پراگماتیستی مصلحت‌گرا نیست، بلکه می‌کوشد تا از طریق نوعی «راه سوم»، به شکلی تدریجی، مسالمت‌آمیز، مدنی و به دور از خشونت، به تغییر انقلابی (یعنی «اساسی») مناسبات و ساختارهای شرک‌آلود بپردازد!

با این همه، نمی‌توان متفکری را که گفتمانی انقلابی ارائه کرده است را به‌صورت منتزع، تغییردهنده تاریخ دانست. این تلقی‌ای منفی از «ایدئولوژی» است که متفکرانی چون مارکس می‌پنداشتند که «ایده‌ها» هستند که تاریخ را پیش می‌برند! حال آنکه ایده‌ها تنها «نشانه»هایی هستند از واقعیت‌، زندگی، شیوه زیست و تولید، در دوره‌ها و ضرورت‌هایی تاریخی...؛ که تا وقتی این «زمینه» یا بنیادها از میان نروند، ایده‌ها تغییر نخواهند کرد. بنابراین، اینگونه ناقدان شریعتی، به نام مبارزه با ایدئولوژی، خود به «ایدئولوگ»های زمان ما بدل شده‌اند!

سر برآوردن بنیادگرایی تروریستی امثال داعش، محصول نمادین جهان امروز ما است که در به وجود آمدنش بسیاری عوامل و پارامترها نقش دارند، از جمله خود نظام‌های حاکم خاورمیانه و سایر قدرت‌های مستبد و مرتجع منطقه و ابرقدرت‌های جهان که روی این پدیده کار و شرط‌ بندی می‌کنند؛ چه، گاه به نفع آنها است و گاه به ضررشان. هنگامی که جهان علیه داعش متحد می‌شود، گویی مسئولیت خود را در پدیدآوردن و رشد این پدیده در نظر نمی‌گیرد!

برای نمونه، در حادثه تروریستی اخیر، بنابر گزارش‌های هردم تازه‌ شونده، در آغاز اینگونه فرض می‌شد که مهاجمان، چون عرب‌زبان بودند یا مکالماتی به زبان عربی پخش شد، برخی شروع کردند به فحاشی به اعراب! و بعد مشخص شد که اینها ایرانی بوده‌اند یا کرد، که بزرگترین ملت مقاوم در برابر این گروه بوده است، و... همه این برداشت‌های کلی و تعمیم‌های بی‌پایه و مایه، ناشی از یک‌رشته اطلاعات ناقص و ضد و نقیض است و نمی‌توان هیچ‌کدام را نماد و نماینده عربیت و کردیت و ایرانیت، یا اسلامیت و تسنن و تشیع و.. گرفت؛ بلکه مسأله تنها نفس خشونت و رفتار جنایتکارانه است و نه اینکه آنها با چه ادبیاتی و به بهانه عقیدتی-سیاسی حرافی می‌کنند.

* سلوک دینی شریعتی مگر با اسلام داعشی می‌تواند قرابتی داشته باشد که شما در تبیین سلوک دینی شریعتی به پدیده داعش گریز زدید؟

** شریعتی: برخی این مسأله را مطرح کرده‌اند و حتی «به زیور طبع هم آراسته‌اند» که چون نواندیشان دینی سنت را در تاریخ نقد کرده‌اند، شرایط و بستر برای به‌وجود آمدن پدیده بنیادگرایی فراهم شده است؛ و به این ترتیب، نواندیشی و بنیادگرایی را به هم ربط می‌دهند! همچنان که در تاریخ مسیحیت نیز در دوره‌هایی از اصلاح دینی به ارتباط میان پروتستانتیسم با فاندامنتالیسم قائل شده‌اند، بی‌آنکه تاریخ این جنبش و مراحل آن ‌را درست بشناسند؛ چون جریان، درست به‌عکس رخ داده است و نتیجه رفرم، پلورالیسم و لیبرالیسم و... بوده است.

شاید یکی از دلایل باز بودن پرونده شریعتی فاصله انتقادی او با سرمشق‌های دوران خود باشد و با اینکه همدلانه با تلاش مبارزان سخن می‌گفت، هیچ‌گاه برخلاف مدعای آنان، پایگاه «پشت جبهه» ایشان نبود و خود خط مشی‌ مستقل داشت و در اصل ناقد آن خط و مشی مسلط بود.

می‌خواهم بگویم در آن زمان، سازمان‌های چریکی، خط‌ مشی مستقلی داشتند و شریعتی اساساً با این متد یا تاکتیک موافق نبود. همچنان که منتسب کردن عملیات تروریستی مجلس، به ملیت، قومیت یا دین و مذهبی خاص هیچ وجاهت و موضوعیتی ندارد؛ به تعبیر آلن بدیو بحث بیشتر پیرامون سوژه‌هایی «بی‌هویت» یا گمنام و سردرگم است!

* با توجه به اینکه امروزه در جغرافیای فکری ما کمتر گفت‌وگوی جدی میان نخبگان و حتی میان روشنفکران و مردم شکل می‌گیرد آیا توسل به مشی شریعتی چنین فضای تعاملی را برای ما فراهم خواهد کرد؟

** خانیکی: در الگوی شریعتی «گفت‌وگو» ممکن بود چرا که مخاطبان متنوعی را برمی‌گزید و در برابر مخاطب‌ها در موضع برابر قرار می‌گرفت. جامعه ما به‌عنوان یک جامعه دستخوش تغییر که در فرایند دموکراتیزاسیون، در مسیر مدنیت قرار گرفته، به گفت‌وگوی پاره‌های مختلف خود، گفت‌وگو بین سنت و تجدد، گفت‌وگو بین گذشته و اکنون، گفت‌وگو بین دین و آزادی، گفت‌وگو بین پیشرفت و عدالت و... نیاز دارد. اگر جامعه را رها کنیم و گفت‌وگو را از آن حذف کنیم آن را در معرض خطرهای فراوان قرار می‌دهیم.

* پس چرا بین شریعتی به‌عنوان نماد یک «دانشگاهی دین‌گرا» و شهید مطهری به‌عنوان نماد «روشنفکری حوزه» در آن دوره گفت‌وگوی مؤثری شکل نگرفت؟

** خانیکی: درست است که بین دکتر شریعتی و استاد مطهری گفت‌وگوی خلاقی که قرابت‌های آنان را نشان دهد، صورت نگرفته است اما دلیلی ندارد که اگر در زمان آنان این گفت‌وگو محقق نشده، ما در دوران بعد از شریعتی و بعد از مطهری «دوگانه مطهری – شریعتی» را برجسته کنیم و بر اساس آن دوگانه‌ها این سرمایه‌ها را تخریب کنیم.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/187891

ش.د9600902

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات