(روزنامه جوان - 1396/04/01 - شماره 5120 - صفحه 9)
* بدون مقدمه بپرسم چه شد كه سازمان مجاهدين خلق كه ظاهراً براي خدمت به خلق تأسيس شده بود، دست به ترور خلق زد؟
** بسم الله الرحمن الرحيم. اگر بخواهيم روي نام و عنوان سازمان قضاوت كنيم، بايد از اينكه سرانجام اين سازمان به ترور و كشتار مردم كشيد تعجب كنيم، ولي اگر ماهيت و خط سازمان را دنبال كنيم، تعجبي ندارد، چون سازمان مجاهدين خلق از همان بدو تأسيس براساس يك تفكر انحرافي شكل گرفت.
* از بدو تأسيس؟
** بله، چون سازمان مجاهدين خلق از دل نهضت آزادياي بيرون آمد كه معتقد به اسلام منهاي روحانيت بود. اسلام بدون روحانيت هم يعني اينكه هركسي بتواند براساس قرائت شخصي خود از دين حركت كند و نيازي به كارشناسان ديني نيست. سازمان از همان ابتدا روحانيت را زائد ميدانست و اين تفكر چند سال بعد در قالب تز مرتجع بودن روحانيت، خود را نشان داد. بديهي است كه وقتي سنگ بناي سازماني به اين شكل كج نهاده شود، كارش به انحراف ميكشد.
* و التقاط؟
** همينطور است. بناي تئوريك سازمان التقاطي است. يعني برگزيدههايي از اسلام را با برگزيدههايي از ماركسيسم در هم ميآميزد و يك ايدئولوژي التقاطي را تدوين ميكند و نسل جواني را كه از سلطه امريكا بر تمام ابعاد زندگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي كشور و نيز ظلم رژيم پهلوي به ستوه آمدهاند، جذب ميكند و آنها را هم به انحراف ميكشاند. كساني را هم كه حاضر به قبول التقاط نيستند_ از جمله صمديه لباف، جواد سعيدي، مجيد شريف واقفي و... _ به طرز فجيعي از بين ميبرد. در ابتداي امر ايدئولوژي سازمان تركيبي از اسلام و ماركسيسم است، اما از سال 52 به بعد وجه ماركسيستي سازمان پررنگتر ميشود تا در سال 54 كه سازمان رسماً اعلام ميكند ماركسيست شده است.
* چه شد كه اين تشكل تبديل به «سازمان منافقين» شد؟
** سازمان متوجه شد كه اگر بخواهد جايگاه خود را در ميان مردم حفظ كند و از امكانات و كمكهاي نيروهاي مذهبي استفاده كند، بايد نفاق به خرج بدهد. يعني در عين حال كه از نظر اعتقادي ماركسيست شده است، اما در بين مردم تظاهر به مذهبي بودن كند. به همين دليل است كه بهمن بازرگاني ماركسيست، سالها در زندانها از جمله زندان مشهد، پيشنماز است يا ماركسيستها در مقابل كساني كه خانههايشان را در اختيار اعضاي سازمان ميگذاشتند، نماز شب ميخواندند! اين نفاق نتيجه طبيعي همان سنگبناي انحرافي اوليه است.
* سازمان مجاهدين پس از پيروزي انقلاب نقاب از چهره برميدارد و آشكارا وارد مرحله تقابل با نظام اسلامي ميشود. تحليل شما از ورود سازمان در آن دوره، به اين فاز چيست؟
** سازمان مجاهدين درآن دوره، حكومت را حق مسلم خود ميداند و به همين دليل هم تلاش ميكند به هر نحو ممكن قدرت را در دست بگيرد و چون موفق نميشود، دست به خشونتهاي كور و ترورهاي بيحساب و كتاب ميزند و كشور را در مرحلهاي كه درگير دشمن خارجي است، با بحران داخلي درگير ميكند. براساس همان تز اسلام بدون روحانيت، سازمان از سال 58 به بعد، آشكارا روحانيت را «ارتجاع» مينامد و به همين دليل هنگامي كه يك روحاني يا پيشنماز را ترور ميكند، از او به عنوان عامل ارتجاع ياد ميكند.
از نظر آنها هر كسي كه طرفدار سازمان باشد، پيشرو و هر كسي كه طرفدار روحانيت باشد، مرتجع و مهدورالدم است! اين طرز تفكر، نهايتاً كارش به خيانت به كشور ميرسد و سران سازمان با دشمن كشور همراهي ميكنند و دست به جنايات فجيعي ميزنند. حركتهاي بعدي سازمان، نيت واقعي آن يعني دستيابي به قدرت، حتي با خيانت به كشور را آشكارتر ميكند. مسعود رجوي به كشتن 6 هزار تن از خلق افتخار ميكند و آنها را «مزدوران خميني» مينامد، در حالي كه دستكم 5هزارو900 تن از اين افراد، از مردم عادي و همان كساني هستند كه سازمان دم از دفاع از حقوق آنها را ميزد! از نظر سازمان هركسي كه در خط سازمان نبود، مزدور و عامل ارتجاع و مستحق مرگ محسوب ميشد.
* با توجه به تمثيل شما، سازمان مجاهدين از بدو تأسيس اعتقادي به روحانيت نداشت، پس چرا همواره تلاش ميكرد با روحانيون ارتباط برقرار كند و حتي حمايت برخي از آنها را نيز به دست آورده بود؟
** سازمان خيلي خوب ميدانست كه در فضاي ديني جامعه ايران، بدون حمايت روحانيون قادر به ادامه حيات نيست. سازمان براي سوءاستفاده از امكانات مردم متدين و مهمتر از همه تشويق فرزندان آنها براي پيوستن به اين گروه، چارهاي جز برخورداري از حمايت روحانيون و تظاهر به احكام دين نداشت.
اينها براي جلب حمايت روحانيت تا آنجا پيش ميروند كه در سالهاي 50 و 51 حسين احمدي روحاني و تراب حقشناس از اعضاي كادر مركزي را به نجف و خدمت امام ميفرستند تا مواضع سازمان را براي ايشان توضيح بدهند و تأييد ايشان را به دست بياورند اما امام با بصيرت و هوشياري شگفتانگيز خود به ماهيت آنان پي ميبرند و به آنها توصيه ميكنند كه بيهوده جان خود و ديگران را به خطر نيندازند، چون با اين شيوهها راه به جايي نميبرند. سازمانمجاهدينخلق براي تدوين كتابهاي ايدئولوژيك خود از قبيل شناخت، تكامل، اقتصاد به زبان ساده، امام حسين(ع) و... از هيچ روحانياي كمك و راهنمايي نميگيرد، اما براي استفاده از سهم امام و كمكهاي مالي روحانيون به سراغشان ميرود. اين جلوهاي گويا از نفاق اين جماعت در آن دوران است.
* و واقعاً اين حمايت را هم به دست ميآورد.
** بله، قبل از اعلام مواضع ماركسيستي توسط سازمان در سال 54، روحانيون زيادي به آنها كمك ميكردند، از جمله آيتالله طالقاني و آقاي هاشمي رفسنجاني، اما امام قاطعانه اعلام ميكنند كه اين سازمان را قبول ندارند. در آن برهه تقريباً هيچ يك از روحانيون نسبت به سازمان نظر منفي نداشتند، چون اينها وانمود ميكردند كه مذهبي، ضد شاه و ضد امريكا هستند و منافقانه پشت نقاب مذهب پنهان شده بودند.
* روحانيون كي متوجه انحراف آنها شدند؟
** در سال 50 موقعي كه بهرام آرام با آقاي هاشمي و وحيد افراخته با آقاي طالقاني ملاقات ميكنند، اين دو متوجه ميشوند كه سازمان ماركسيست شده است. نهايتاً هم در سال 54 روحانيون داخل زندان، از جمله آقاي طالقاني، آقاي مهدوي، آقاي انواري و آقاي رباني شيرازي فتواي ارتداد سازمان را صادر ميكنند كه ضربه سختي بر پيكر سازمان محسوب ميشد.
* سازمان ظاهراً با شهيد اندرزگو ارتباط داشت. اينطور نيست؟
** بله، شهيد اندرزگو در عين حال كه با سازمان ارتباط داشت، به جوانان توصيه ميكرد كه با سازمان ارتباط نداشته باشند، چون اين سازمان ماركسيست شده است. ايشان ميگفت من طوري با آنها كار ميكنم كه به نفع جريان كلي انقلاب باشد، اما اجازه نميدهم مرا براي خودشان مصادره كنند... و انصافاً بسيار هوشمندانه عمل كرد.
* سازمان مجاهدين ابتدا دست به ترور شخصيت بزرگان انقلاب زد، اما بعد تغيير روش داد و به ترور فيزيكي پرداخت. چرا؟
** چون ترور شخصيت، آنها را به اهدافشان نرساند و آنها حتي نتوانستند يكي از كانديداهاي خود را هم به مجلس بفرستند، در حالي كه ادعا ميكردند آنها انقلاب را به وجود آورده و در واقع صاحب انقلاب و پيشروترين نيروي انقلابي كشور هستند. سازماني كه يك عمر دم از خلق زده است، حالا ميبيند كه مردم حتي به يكي از كانديداهاي او هم رأي ندادهاند و سعي ميكند اين شبهه را جا بيندازد كه روحانيت و حزب جمهوري، انقلاب را مصادره كردهاند! مسعود رجوي در مصاحبه با نشريه «المصور» با كمال افتخار اعلام ميكند ما توانستهايم هفت تن از نمايندگان خميني در مهمترين استانهاي كشور را با عمليات انتحاري از بين ببريم! در حالي كه اين هفت نفر امام جمعه بودند و مسئوليت اجرايي و رسمي نداشتند. شايد مهمترين تروري كه سازمان در بين مسئولان اجرايي انجام داد، ترور شهيد بهشتي بود. ساير ترورها هم كه هنوز جاي بحث و ترديد دارد.
* سرخط سازمان براي ترور چه بود؟
** سازمان به نيروهاي خود اين گونه خط ميدهد كه هر كسي كه ظاهر حزباللهي دارد، بايد ترور شود! هركسي كه موتور هونداي125 دارد، بايد ترور شود! هركسي كه جلوي مسجد يا پايگاه مقاومت ايستاده است، بايد ترور شود! هركسي كه عكس امام را در مغازه يا خانهاش داشته باشد، بايد ترور شود! هركسي كه خواستيد موتور يا ماشينش را به زور از او بگيريد و ندهد، بايد ترور شود! اينها دستورات رسمي سازمان به هوادارانش است، يعني تروريسم كور و تلاش براي دستيابي به قدرت به هر قيمتي، به همين دليل است كه همان طور كه اشاره كردم، از بين 6 هزار نفري كه سازمان رسماً ميپذيرد كه آنها را ترور كرده است، حداكثر 100 نفر مسئوليت دولتي دارند كه اغلبشان در حد پاسدار ساده هستند، يعني بيش از 5هزارو900 نفر، مردم عادي كوچه و بازار هستند.
بديهي است كه وقتي سازماني به چنين منطق كوري ميرسد، ديگر برايش فرق نميكند كه چه كسي را بزند و بديهي است سراغ كساني خواهد رفت كه در افشاي چهره منافقانه آن نقش بيشتري دارند. سازماني كه پايه خود را بر جهالت ميگذارد و در پي اسلامي است كه كارشناس نداشته باشد، بديهي است كه روحانيت را بزرگترين دشمن خود ميداند و سعي در حذف او دارد. جرم روحانيت افشاي فرهنگي عقيدتي نفاق و جلوگيري از فريب خوردن جواناني است كه سازمان با القائات خود قصد فريب آنها را دارد.
* روش سازمان در جلوگيري از ريزشهاي گسترده و درون تشكلي خود چه بود؟
** روش سازمان در سالهاي قبل از انقلاب و بعد از آن در زندان، در بخشي كه رهبري رجوي را پذيرفته بود و پس از پيروزي انقلاب به خارج زندان منتقل شد، شستوشوي مغزي جوانان بوده است.
در شستوشوي مغزي، ابتدا فرد بايد تمام راههاي ورودي ذهن خود را در برابر هر نوع اطلاعاتي ببندد و فقط اطلاعاتي را بشنود و بخواند كه سازمان به او ميدهد. به همين دليل خواندن روزنامه و كتاب و نشريات و گوش دادن به راديو و تماس با خانواده، ممنوع و جرم است و اگر فردي خارج از اين چارچوبها عمل ميكرد، به شدت تنبيه ميشد، افرادي كه به دنبال كسب اطلاعاتي غير از آنچه كه سازمان به آنها ميداد بودند، به عنوان عنصر نامطلوب تلقي ميشدند. سازمان معمولاً سراغ نوجوانان و جوانان احساساتي ميرفت و آنها را در همين مرحله شستوشوي مغزي نگه ميداشت و به آنها اجازه تفكر عقلاني نميداد و نهايتاً بلايي بر سر او ميآورد كه جز حرف سازمان به هيچ حرف ديگري گوش ندهد.
* پس از خروج مركزيت سازمان در تير سال60 به فرانسه، سازمان چه شيوهاي را در پيش ميگيرد؟
** مركزيت از فرانسه، هدايت فعاليتهاي تروريستي را ادامه ميدهد. ابتدا به رياست بنيصدر و نخستوزيري رجوي، يك دولت موقت تشكيل ميشود و طرح سرنگوني سهماه جمهوري اسلامي را مد نظر قرار ميدهند و چون به نتيجه نميرسند، اين مهلت سهماهه را دائماً تمديد ميكنند. برنامه سازمان در اين مرحله، ايجاد ناامني و اغتشاش در جامعه و از بين بردن چهرههاي مؤثر نظام بود كه به نظر آنها به فروپاشي نظام ميانجاميد. پس از حادثه هشتم شهريور، كشور عملاً نزديك به دو ماه دولت ندارد و آيتالله مهدويكني موقتاً به عنوان نخستوزير مسئوليت امور را به عهده ميگيرد.
سازمان در اين فاصله بر تعداد ترورها ميافزايد و سعي ميكند انتخابات را به تعويق بيندازد تا بدين وسيله در نظام خلل ايجاد كند و به خيال خود، نظام را به بنبست برساند و جلوي انتخابات را بگيرد. سازمان نيروهاي خود را در جاهاي مختلفي از جمله در دادستاني انقلاب نفوذ ميدهد و در آنجا، شهيد كچويي را از بين ميبرد. سازمان مجاهدين هيچ وقت فجايع هفتم تير و هشتم شهريور را رسماً به عهده نگرفت، ولي بررسيها نشان ميدهند كه كار سازمان بوده است. البته سازمان در يكي از نشريات داخلي خود در ابتدا مسئوليت انفجار هفتم تير را به عهده ميگيرد، اما بعد رد ميكند!
* آيا ايران حداقل براي ترورهايي كه خود سازمان به شكل رسمي قبول كرد به سازمانهاي بينالمللي شكايت كرد و اگر نكرده، علت آن چه بوده است؟
** ما در نهايت سادهانگاري يا غفلت يا جهالت يا تنبلي يا همه اينها، تصور كرديم كه ماجراي تروريسم سازمان مجاهدين خلق، يك قضيه داخلي است و ابداً به عنوان يك پديده بينالمللي روي آن حساب نكرديم و تازه پس از آن همه فجايعي كه اين سازمان خلق كرد، متوجه شديم كه اين يك پديده بينالمللي است! ما از روز اول ميگفتيم كه سازمان منافقين امريكايي است، ولي انگار خودمان هم قبول نداشتيم كه اين سازمان از حمايتهاي بينالمللي برخوردار است. ما ميتوانستيم به خاطر تك تك ترورهايي كه سازمان مسئوليت آنها قبول كرده بود، به دادگاههاي فرانسه، هلند و انگلستان- كه پاتوق اينها بود- شكايت كنيم يا از ابزارهاي حقوقي و قانوني خود آن كشورها، براي تجديد فعاليتهاي آنها استفاده كنيم و به عنوان قربانيان ترور مطرح شويم، نه به عنوان كشور صادركننده تروريسم!
اما چون غفلت كرديم و اين شكايتها را به موقع انجام نداديم، به جاي اينكه ما مدعي باشيم، عليه ما ادعانامه صادر كردهاند، در حالي كه با اطلاعيههاي رسمي سازمان در مورد ترورها، ميتوانستيم يك موج حقوقي و قضايي عليه سازمان در اروپا به راه بيندازيم و اجازه ندهيم كه سازمان با چنين دستِبازي، به سمپاشيهايش عليه ما ادامه بدهد. حداقل فايده شكايت و پيگيري ما اين بود كه افكار عمومي اروپا، شهداي ما را قربانيان تروريسمي كه از پاريس و لندن و آمستردام هدايت ميشود، ميدانست. اما ما آن قدر غفلت كرديم تا نهايتاً اين امكان از دست رفت و تبديل به كشور صادركننده تروريسم شديم!
* ظاهراً ديگر چندان كاري هم نميشود كرد، اينطور نيست؟
** الان بخش اصلي سازمان مجاهدين به شكلهاي مختلف از بين رفته است. بخش به درد بخور آن را سرويسهاي جاسوسي امريكا از داخل عراق جمع كردند و بردند و به آنها پناهندگي سياسي دادند و حالا به اسامي مختلفي مثل انجمن طرفداران حقوق بشر در ايران، انجمن طرفداران حقوق اقليتها و حقوق زن در ايران، شوراي ملي مقاومت، انجمن دموكراسي خواهان ايران و انواع و اقسام گروههاي خلقالساعه- كه ربطي هم به سازمان ندارند- فعال كردهاند. ما فرصتهاي زيادي را از دست دادهايم.
سازمان از سال60 تا 65 در فرانسه بود و مسئوليت بسياري از كارهاي تروريستي خود را ميپذيرفت. اگر ما براي هر ترور، تنها يك برگ شكايت را ضميمه اطلاعيههاي سازمان ميكرديم و به دادگاههاي فرانسه ارائه ميداديم، امكان نداشت مريم رجوي بتواند به آن سادگي از زندان خلاص شود و در ميان سيستم قضايي فرانسه گرفتار ميشد، ولي ما اين كا را نكرديم. در مورد جانبازان شيميايي هم اقدام جدي نكرديم و متأسفانه تكتك آنها دارند از بين ميروند.
* با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
http://www.javanonline.ir/fa/news/858199
ش.د9600924