تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۷  ، 
کد خبر : ۳۰۴۷۲۳

سند 2030 پروژه بلندمدت فرهنگ سلطه‌جو

پایگاه بصیرت / علی قربان‌نژاد
(روزنامه كيهان - 1396/03/18 - شماره 21642 - صفحه 7)

این روزها سخن در پیرامون سند 2030 فراوان به گوش می‌رسد. سخن‌هایی که گاه نشان‌دهنده تفاوت‌های بنیادین است در نگرش به موضوعاتی از این دست. به راستی سند 2030 چیست؟ اهداف پیدا و پنهان سازمانی مانند یونسکو کدام است؟ چرا این سازمان به دنبال آن است که نسخه آموزشی واحدی برای فرهنگ‌های مختلف بپیچد؟ و چرا دولت محترم در اجرای سندی که گستره هدف آن مهم‌ترین بخش فرهنگی کشور را دربرمی‌گیرد این چنین شتاب‌زده عمل کرد؟

برخی جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران علم سیاست، به سیر تحول و تطور استعمار نگریسته و آن را به ادوار گوناگونی تقسیم کرده‌اند. روزگاری انگلستان با اتکا به ناوگان دریایی‌اش، اقیانوس‌ها را با طمع گسترش امپراتوری در می‌نوردید. در خاک هندوستان نیرو پیاده می‌کرد و یک کشور را با منابع و ذخایرش و حتی ساکنان و صاحبان آن در چنگال طمع می‌فشرد. در این حال یک هندی نیروی استعمارگر را می‌دید و صدای شکستن عزت و غرور سرزمینش را زیر چکمه‌های بیگانه می‌شنید.

به تدریج جنبش‌های استقلال‌خواهی شکل گرفت و از آمریکای لاتین تا آفریقا و آسیا گسترش یافت. این پایان عصر استعمارگری به شیوه سنتی بود.

اما سلطه‌جویی را پایانی نیست، چرا که ذات کشورهایی چون آمریکا و انگلیس در ابرقدرت بودن با سلطه‌جویی و استعمار نه اینکه پیوند خورده باشد بلکه شکل‌دهنده اساس و بنیان آن است. لذا استعمار در شرایط تازه پوست انداخت و در شکلی دیگر ظاهر شد. این بار کشورها ظاهرا استقلال داشتند و صاحب اختیار منابع خود بودند اما در باطن کشورهای سلطه‌جو این بار نه با توپ و ‌تانک بلکه با قراردادها و شرکت‌های چندملیتی و کنسرسیوم‌های نفتی به منافع و مطامع خویش می‌رسیدند. این شکل از استعمار را در دوره‌های قاجار و پهلوی سراغ داریم. در این مرحله بیگانگان چنان در هم تنیده با هم‌وطنان ظاهر می‌شدند که بیگانگی آنها با مصالح و منافع ملت خیلی واضح نبود.

اما در مرحله بعد دشمن به طور کامل خود را استتار کرد و حتی گاهی در قالب کار فرهنگی، هنری، حقوق بشری و... ظاهر شد. در این میان سیر پیشرفت رسانه بستر اصلی را فراهم کرد و به عنوان بازوی توانمند اما نامرئی، تحولات گسترده‌ای را تدارک دید. اینجا تشخیص نه تنها برای عموم که حتی برای بیشتر فرهیختگان و صاحب‌منصبان نیز بسیار دشوار شد و هر از گاه به برآورد نادرست آنها از فرهنگ، تهاجم فرهنگی، علوم انسانی و... انجامید.

گره کار در اینجا بود که این عده نمی‌توانستند بپذیرند که استعمار در شکل جدیدش از فرهنگ به مثابه سلاح کشتارجمعی استفاده می‌کند. سلاحی که هدفش حذف یا هضم خرده‌فرهنگ‌ها در فرهنگ سلطه‌جو بود. جهان زیر آتش شبانه‌روزی ترویج آن‌گونه از سبک زندگی قرار داشت که صاحبان اختاپوس‌های رسانه‌ای تدارک دیده بودند.

این آتش اما اصلا شباهتی به آتش توپخانه‌ها نداشت، بلکه جذاب، سرگرم‌کننده و گیرا بود. روزگاری که موضوع تهاجم فرهنگی مطرح شد و عده‌ای به مخالفت با آن پرداختند کسی از خود نپرسید که مثلا چرا اوقات فراغت خانواده‌های ایرانی برای بیگانگان آن اندازه مهم است که با صرف هزینه‌های هنگفت برای پُر کردن آن سریال و برنامه می‌سازند؟ تنها خواص انگشت‌شماری از میان نخبگان سیاسی، مذهبی، علمی و فرهنگی به این رخنه فاجعه‌بار پی برده و آن را با عناوینی مانند «تهاجم فرهنگی» مورد تاکید قرار دادند.

اکنون سالهاست که به واسطه درایت و تذکر صاحبان بصیرت نسبت به تهاجم فرهنگی و چرایی و چیستی آن اندیشه و بحث شده است، اما باید توجه داشت که نظام سلطه‌جو دم به دم رنگ عوض می‌کند و با طرح و نقشه‌ای تازه به میدان می‌آید. این یعنی بدانیم تهاجم به فرهنگ تنها به شبکه‌های ماهواره‌ای و محتوای آنها و یا در قالب آثار هنری و ادبی محدود نمی‌شود.

گاهی قراردادها یا سندهایی با شکل و شمایل زیبا و ظاهری انسان‌دوستانه می‌آیند تا مقاومت‌های شکل‌گرفته در برابر فرهنگ سلطه‌جو را دور زده و هشدار صاحبان خرد و بصیرت را خنثی کنند. در اینجا تغییر رویکرد قراردادها یا سندهای همکاری از اقتصادی به فرهنگی و آموزشی در قیاس با دومین گونه از استعمار که ذکر کردیم قابل توجه است؛ اما مجرای این سندها، یعنی سازمان‌هایی مانند سازمان ملل، سازمان تجارت جهانی، شورای امنیت، یونسکو و... محصول چه دوره‌ای هستند و مراکز آنها در کجا بنیان نهاده شد؟

فضای به وجود آمده پس از جنگ‌های جهانی که از اروپا ویرانه‌ای ساخته بود فرصتی بی‌نظیر برای آمریکا فراهم کرد که از آن برای آنچه که نظم نوین جهانی نامیده شد، استفاده کند. نظمی که ناظم آن کشوری بود با کمتر از نیم قرن سابقه شکل گیری و فاقد عقبه تمدنی و فرهنگی.

در این اثنا سازمان‌هایی مانند یونسکو با ظاهرالصلاح‌ترین حالت ممکن به میدان آمدند. جماعتی که این چیزها را توهم می‌نامند از پاسخ دادن به تضاد‌ها میان اهداف مطرح شده برای عموم و عملکرد این سازمان‌ها عاجزند؛ اینکه بیشترین و مرگبارترین جنگ‌های صد ساله اخیر را کشوری کلید زده است که در خاکش سازمان‌هایی مانند ملل متحد و حقوق بشر را در کنار بزرگ‌ترین شرکت‌های سازنده جنگ‌افزار و تسلیحات کشتارجمعی گِرد هم آورده است.

برخی اندیشمندان فعالیت پنتاگون و یونسکو را حتی مکمل یکدیگر دانسته‌اند. به این واسطه که اگر نیاز شد جایی را موشک‌های آمریکایی ویران کند، پس از آن سازمانی به ظاهر جهانی مانند یونسکو که تابعیت آمریکایی دارد برای حفظ وجهه غرب به میدان بیاید.

با توجه به همین اشارات مجمل به سند 2030 و هدف سازمانی مانند یونسکو از تنظیم آن بیندیشیم. چرا آموزش کودکان ما برای یونسکو مهم می‌شود؟ شاید برخی ساده‌انگارانه اهداف انسان‌دوستانه را مطرح کنند که در پاسخ به آنها به ذکر دو نکته اکتفا می‌کنم:

نخست آنکه باید به سیر تحول غرب در دوره جدید (یعنی پس از رنسانس) توجه کرد. بر مبنای تحولات فکری، تمامیت اندیشه غربی بر بستری شکل گرفت که مبانی آن مواردی بود مانند: امانیسم، داروینیسم، سکولاریسم، پوزیتیویسم و پراگماتیسم که بیانگر عملگرایی با در نظر گرفتن سود و فایده است. تفکر غرب جدید هیچ چیزی را منهای این تعریف از عملگرایی متصور نیست. عملگرایی که متضمن سود و فایده‌ای باشد. این سود و فایده الزاما در همان وهله نخست مادی نیست بلکه همان‌طور که گفته شد گاهی حفظ وجهه غرب، یا هضم دیگر فرهنگ‌ها سودی است که اراده می‌شود.

دیگر آنکه چرا آموزش کودکان ما برای این سازمان‌ها مهم می‌شود در حالی که کشته شدن کودکان بسیاری در یمن، سوریه، عراق و افغانستان برای آنها اهمیتی ندارد؟ شاید برخی به چند بیانیه و حرف مفت این سازمان‌ها اشاره کنند که در پاسخ باید گفت سازمان‌هایی مانند ملل متحد و شورای امنیت با حق وتوی قلدران جهان اگر چیزی را خلاف منافع نظام سلطه بیابد به سرعت به آن واکنش نشان داده و از تصویب تا اقدام نظامی فاصله چندانی نخواهد افتاد؛ چنانکه در ماجرای لیبی دیدیم. اما یونسکو به عنوان یکی از سازمان‌های تخصصی ملل متحد چه کاری برای حفظ جان کودکان یمنی انجام داده است؟ جز صدور گاه به گاه بیانیه‌هایی نه حتی در محکومیت آمران و عاملان جنایت (آمریکا و عربستان) بلکه برای حفظ ظاهر و برپا ماندن اسکلت کارکردهای نمایشی. در چنین شرایطی اولویت این سازمان تلاش برای حفظ جان کودکان است یا ترویج و اشاعه یک سند آموزشی با معیارهای یک فرهنگ خاص؟!

آقای روحانی، رئیس‌جمهور منتخب در نشست مطبوعاتی پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری به این سند اشاره کرد و جملات قابل تاملی بیان داشت که شایسته رئیس‌جمهوری نیست که کشورش حرکت به سوی آرمان‌شهر تمدن اسلامی – ایرانی را بر خود فرض دانسته است. از آن جهت شایسته نیست که برای تحقق چنین هدفی صیانت و حفاظت از فرهنگ بسیار مهم بلکه حیاتی است، لذا تصور اینکه از دل فرهنگی بیگانه و مغایر با فرهنگ ما نسخه‌ای برای آموزش پیچیده شود غیرقابل پذیرش است.

ترجیع‌بند سخنان ایشان و دیگر دولتمردان این بوده که «سند 2030 الزام‌آور نیست و ما تعهدی برای اجرای آن نداده‌ایم و نداریم.» در این حال باید از مجموعه دولت پرسید که چطور می‌شود که سند ملی و بومی طرح تحول که ثمره کارشناسی بر مبنای فرهنگ خودمان است، سالهاست در انتظار اجرا خاک می‌خورد اما دولت برای یک سند (به قول خودش) غیرالزام‌آور بیگانه چنین با شتاب کارگروه تشکیل داده و ابلاغ می‌شود که در نوع خود (به جهت سرعت اجرا) شگفتی‌آفرین بود!

چطور است که غرب (خاصه آمریکا) از عمل به تعهداتی که پای آن را امضا کرده است (مانند برجام) شانه خالی می‌کند آنگاه دولت ایران برای یک سند «توصیه‌ای» و نه الزام‌آور چنین عجله به خرج می‌دهد؟

البته اگر بخواهیم حساسیت سند آموزشی2030 را بیشتر درک کنیم باید به همان بسترهای تفکری غرب نگاهی داشته باشیم که به صورت تام با فرهنگ ما مغایر است. این سند آموزشی از میان آن فرهنگ بیرون آمده است؛ فرهنگی که امروزه اصالت را به مواردی نظیر تجربه، لذت یا سود می‌دهد.

برخی که یا بسیار سهل‌اندیش هستند یا آگاهانه عامل اجرای منویات بیگانه‌اند به جامعه القا می‌کنند که فرهنگ امری لطیف است و با جنگ و تهاجم نباید توصیف شود یا اینکه در امر فرهنگی داعیه جهانی بودن آن را دارند، روزگاری با عنوان کردن «تهاجم فرهنگی» مخالفت کردند و اینک به دفاع از سند2030 می‌پردازند. باید از ایشان پرسید آیا اگر مثلا سازمان همکاری اسلامی سند آموزشی بر پایه فرهنگ دینی تنظیم کند و به سازمان‌های جهانی برای اجرا پیشنهاد دهد غرب چه واکنشی خواهد داشت؟!

http://kayhan.ir/fa/news/105748

ش.د9601708

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات