تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۳  ، 
کد خبر : ۳۰۵۴۷۹
119 سال پس از در گذشت سيد‌جمال‌الدين اسد‌آبادي

پدر روشنفكري ديني يا معلم سلفي‌گري؟

اشاره: سيدجمال‌الدين اسدآبادي (١٢١٧ اسدآباد- ١٢٧٥ استانبول) همچنان در ميان ما ايرانيان چهره‌اي سخت ناشناخته است، بسيار كم او را مي‌شناسيم، دريغ و افسوس است كه همچنان چاپي انتقادي از مجموعه آثار او در ايران موجود نيست چه برسد به آثاري تحقيقي و تحليلي كه سويه‌هاي گوناگون نظر و عمل او را باز بنماياند. با همين فقدان هم ديدگاه‌ها بسيار متفاوت است، گاهي پژوهشگري چون جواد طباطبايي كه مدخلي درباره او نوشته از پنهان‌كاري‌هاي او سخن رانده و در آثار و گفتارش او را از حيث انديشه چندان مهم و قابل اعتنا نمي‌داند، در حالي كه گروهي ديگر كه ايشان را نوانديشان ديني مي‌خوانند، سيدجمال را بر صدر سلسله نوانديشان و روشنفكران ديني مي‌نشانند و از متفكري چند‌سويه و دغدغه‌مند سخن مي‌گويند كه به درد جهان اسلام مي‌انديشيد، اگرچه در انتخاب تاكتيك‌ها، چنان كه خودش در پايان عمر اذعان كرد، خطاهايي نيز داشت. حالا هم با بالا گرفتن كار افراط‌گرايان خشونت‌طلب در خاورميانه، از نسبت ميان انديشه‌هاي سيدجمال با گفتار و رفتار اين گروه‌ها سخن مي‌رود؛ بحثي كه موجب برانگيختن موافقت‌ها و مخالفت‌هاي سفت و سختي در فضاهاي مطبوعاتي شد. در نشست سيدجمال‌الدين اسدآبادي: نوگرايي يا سلفي‌گري در انديشه وحدت اما فراسوي اين جنجال‌هاي رسانه‌اي تلاش شد دو تن از موافقان و مخالفان اين ديدگاه در كنار هم به بيان ديدگاه‌هاي متفاوت‌شان بپردازند. احسان شريعتي، استاد فلسفه و از وامداران انديشه‌هاي نوانديشي ديني مخالف ارتباط مستقيم و مثبت ميان انديشه و عمل سيدجمال با گفتار و كردار گروه‌هاي افراطي است، در حالي كه داود فيرحي استاد علم سياست بر پتانسيل‌هاي موجود براي چنين خوانش‌هايي در انديشه سيدجمال تاكيد دارد و معتقد است مسير غالبي كه تحول فكر سيدجمال بعد از او طي كرده، بيشتر چرخش به سمت قرائت‌هاي سلفي بوده است. در ادامه روايتي از اين نشست كه به همت مركز فرهنگ و انديشه سازمان جهاد دانشگاهي تهران در قالب سلسله نشست‌هاي آشنايي با جريان‌هاي اسلامي معاصر در تالار باستاني دانشكده ادبيات دانشگاه تهران برگزار شد، از نظر مي‌گذرد .
پایگاه بصیرت / محسن آزموده

(روزنامه اعتماد – 1394/12/18 – شماره 3486 – صفحه 7)

نوانديشي ديني ادامه راه سيدجمال بود

سيدجمال‌الدين اسدآبادي پيشگام راه سومي ميان سنت و تجدد موسوم به نــــوزايــــي در سرزمين‌هاي اسلامي و اصلاح‌گري ديني است. سيدجمال به دليل تاثيراتي كه در جنبش‌هاي ملي و رهايي‌بخش در همه كشورها از شمال آفريقا تا هند گذاشته، البته شخصيتي جهانشمول است و منحصر به جهان اسلام نيست. من البته سيدجمال‌شناس نيستم و تخصص اصلي‌ام فلسفه است. اما مي‌دانيم كه سيدجمال بر فلسفه به عنوان مادر علوم بسيار تاكيد كرده است و مدتي نيز در قاهره فلسفه اسلامي از ابن‌سينا و فارابي گرفته تا ابن خلدون و ابن رشد را تدريس مي‌كرد. به همين جهت مي‌كوشم بيشتر از اين حيث به او بپردازم. همچنين لازم است يادي از خانم هما ناطق، استاد فقيد تاريخ صورت بگيرد كه رساله دكتراي‌شان در سوربن پاريس به زندگينامه سياسي سيدجمال اختصاص داشته است.

اما اگر بخواهم به موضوع بحث بپردازم، لازم است به ديدگاهي اشاره كنم كه اخيرا در ايران عمدتا در مطبوعات نيز بازتاب يافته است، مبني بر اينكه جريان‌هاي موسوم به بنيادگرا در جهان اسلام از سيدجمال تاثيرپذيرفته‌اند و در نتيجه گويي ابهامي در رابطه ميان سيدجمال به عنوان پيشگام نوانديشي ديني با تحركات موسوم به بنيادگرايي وجود دارد. در نتيجه از آنجا كه اين جريان‌هاي افراطي امنيت جهان را تهديد مي‌كنند، اين موضوع به مساله‌اي جهاني بدل شده است. بنابراين هر گونه اظهارنظري درباره ارتباط ميان سيدجمال و جريان‌هاي خشن بنيادگرا بايد با انصاف و بي‌طرفي علمي صورت بگيرد. البته بعد از سيدجمال با چهره‌هاي ديگري چون محمد عبده و رشيد رضا مواجه هستيم كه نهضت اصلاح يا احيا يا بيدارگري را به راه انداختند. گفته مي‌شود در زماني كه بحران مالي در مصر به وقوع پيوست، رشيد رضا مدير مجله المنار از عربستان سعودي كمك مالي گرفته و شايد اين ارتباط مالي با ‌گرايش‌هاي وهابي بر جرياني كه بعدا در مصر با سيد قطب و اخوان‌المسلمين شكل گرفت، تاثير گذاشته باشد. البته بحث از تحول فكري خود سيد قطب و تاثيري كه ادعا مي‌شود، جريان‌هاي معاصر مثل داعش و القاعده از او گرفته‌اند، بحث جداگانه‌اي مي‌طلبد .

چرخش پارادايمي بعد از سيدجمال

اما در مورد خود سيدجمال شاهد نوعي چرخش پارادايمي و فكري از آنچه سيدجمال و عبده مطرح مي‌كردند و آنچه در كشورهاي عربي با رشيد رضا و ديگران پديد آمد، هستيم. مشابه همين چرخش را در هند و پاكستان پس از اقبال لاهوري با مودودي بتوان رد‌يابي كرد. يكي ديگر از حوزه‌هاي تاثير سيدجمال ايران است. در انقلاب ايران اين نوانديشي و روشنفكري ديني در ادامه راه سيدجمال بود كه چشم‌اندازهاي تازه‌اي ترسيم كرد و طبقه متوسط شهري و قشر فرهنگي آگاه به اين پيام اقبال نشان دادند. پس از انقلاب با يك گشت پارادايمي مشابهي در ايران خودمان نيز مواجه شديم، يعني گفتمان غالب اصولگرا شد. بنابراين از آنجا كه اين گشت پارادايمي در پيش چشمان ما رخ داده، مي‌توانيم نگاه بهتري به اين واقعه كه در ساير جوامع اسلامي رخ داده داشته باشيم و آن چرخش از نوانديشي ديني به نوعي بنيادگرايي بود.

استاد فلسفه و پژوهشگر

خشونت نتيجه ناكامي راه سوم

انگيزه حضور من در چنين جلسه‌اي آن است كه يكي از مهم‌ترين مسائل امروز جهان يعني خشونت مذهبي با آغازگران انديشه نوگرايي اسلامي گره خورده است. اگر ادبيات امروز افراط‌گرايان را كه در منطقه بحران ايجاد كرده بنگريم و ببينيم كه نخستين جريان‌هاي اصلاحي از كجا شروع شده است، آنگاه متوجه مي‌شويم كه وصل بدايت به نهايت و مقدمه به موخره امر مهمي است . به نظر من سيدجمال اسدآبادي از چند جهت شخصيت مهمي است. اولا از اين جهت كه او يكي از موثرترين افرادي است كه براي نخستين‌بار وارد منازعه علم و دين شده است، يعني مباحثي تحت عنوان ماترياليزم و مذهب، وحدت، سلفي‌گري و نوگرايي يا تجدد مطرح شد و ميان دو طريق سلفي‌گري و نوگرايي بحث راه سوم عنوان شد. اينها عمده مباحثي بود كه سيدجمال مطرح كرد.

بحث من در اين جلسه عمدتا به آنچه آن را ماهيت فكر مي‌خوانم، خواهم پرداخت. يعني تفكري كه با مرحوم سيدجمال شروع شد، با ما چه كرده و چه مسيري را طي كرده است. البته متفكران در بحران‌هاي اجتماعي به جست‌وجوي كشف يا ايجاد راه نويي هستند. نخستين بحران مسلمانان نيز در هند در مواجهه با كمپاني هند شرقي و حضور انگلستان در آنجا آغاز شد؛ جايي كه بحث مهم علم و دين و ضعف مسلمانان آغاز شد. مرحوم سيدجمال البته آغازگر بحث وحدت نيست. تئوري وحدت را ديگران نيز در هند مطرح كرده بودند، اما هنر و اهميت سيدجمال در اين است كه دانه‌هاي تفكر وحدت را به همه جهان اسلام پخش كرد و به ايران و عثماني و عراق و مصر و حتي دل اروپا برد. بنابراين اهميت اوليه سيدجمال در ناقل بودن اين ايده است.

اهميت ديگر سيدجمال در اين است كه كوشش كرد از دعواي سنتي علم و دين يا ماترياليزم و الهيات كه از دو قرن قبل شروع شده بود، راه سومي را پيدا كند. اين راه سوم همان راهي است كه امروزه در ادبيات ما از آن با عنوان نوانديشي يا روشنفكري ياد مي‌شود. اين راه درخشش‌هاي خوبي دارد، البته با مشكلات خاصي هم مواجه است. آنچه ذهن مرا مشغول مي‌كند اين است كه آيا ما مي‌توانيم فرصت اين را داشته باشيم كه ببينيم اين راه سوم هم‌اكنون چه امكاناتي داد و با چه دشواري‌هايي مواجه است؟ درواقع اگر به‌طور خلاصه به جريان‌هاي جهان اسلام نگاه كنيم، مي‌بينيم آنچه امروز در جهان اسلام رخ داده نه حاصل تفكر ماترياليست‌ها و حتي سكولارها و نه حاصل تفكر انديشمندان سنتي است. البته منظورم از انديشمندان سنتي (traditionist)، سنت‌گرايان (traditionalist) نيست. آنچه امروز رخ مي‌دهد، كمابيش محصول همين راه سوم است؛ راهي كه هم ما بايد به آن عشق بورزيم و هم ببينيم كه چه بيماري‌هايي در آن وجود دارد.

متفكران فعال يا فعالان متفكر

به عنوان مثال ما در جهان اهل سنت دو تفكر نوانديشي بزرگ يعني تفكر سلفي و ديگري تفكر اخواني داريم. اين دو هيچ كدام سنتي و سكولار يا مادي نيستند. بنابراين اينها از يكسو با مردم سنتي كوچه و بازار متفاوت‌اند، ضمن آنكه با روشنفكران ماترياليست هم فرق مي‌كنند. ايشان فعالان متفكر يا متفكران فعال هستند. سرنوشت يك صد سال اخير ما را اينها ساخته‌اند. سال‌هاي ١٩٢٤، ١٩٢٦ و سپس ١٩٢٨ نقطه آغاز دو جريان بزرگ است، يكي اوجگيري جريان‌هاي سلفي توسط شاگردان مرحوم رشيد رضا صاحب المنار و ديگري قدرت گرفتن جريان‌هاي اخواني و شاگردان حسن بنا. يكي به لحاظ انرژي مهم است و ديگري از نظر تشكل‌سازي اهميت دارد. يعني جريان‌هاي سلفي انرژيك هستند و فعال‌ترند و جوان‌ها را بيشتر جذب مي‌كنند، اما جريان‌هاي اخواني تشكيلاتي هستند و از اين جهت اهميت دارند.

آنچه امروز در خاورميانه از تونس و مصر و قطر و ليبي و سوريه و عراق و عربستان گرفته تا تركيه و آسياي مركزي و مالزي و اندونزي و حتي بخش‌هايي از چين مي‌بينيم، محصول اين دو جريان است. در نخستين روزهاي ٢٠١٦ كتابي تحت عنوان اداره التوحش منتشر شد. نويسنده مستعار اين كتاب ابي بكر ناجي نام داشت. او در اين كتاب مي‌كوشد ادبيات داعش را توضيح دهد و مي‌گويد مخاطب من هشت گروه بزرگ‌اند كه اگر اين هشت گروه بزرگ را تقسيم كنيم يا سلفي هستند يا اخواني مثل سلفي‌هاي جهادي، سلفي‌هاي جنبش سهوه يا بيداري اسلامي، اخواني‌هاي مصر، اخواني‌هاي سودان مثل حسن الترابي و عمر البشير، اخواني‌هاي تركيه و حزب عدالت و توسعه و...

نويسنده معتقد است اين گروه‌ها هستند كه ديدگاه‌هاي منسجم دارند و بنابر ديدگاه نظريه‌پردازان داعش اين گروه‌ها اگر قرار بود كاري براي جهان اسلام بكنند، تا حالا كرده بودند و اگر به اميد ايشان باشيم، تا يكصد سال آينده هم كاري نمي‌كنند. ناجي مي‌نويسد: «اين متفكران اول تلاش مي‌كنند جامعه خودشان را تغيير دهند، بعد يا نمي‌توانند تغيير دهند و مايوس مي‌شوند يا تغيير مي‌دهند اما از نتيجه آن مايوس مي‌شوند، در نتيجه مجبورند به وضع موجود تن بدهند و سرانجام غمگينانه وضع موجود را بپذيرند و در انتظار مرگ خودشان بنشينند.» اين ديدگاه راديكال‌هاي امروز نسبت به جريان‌هاي اخواني و سلفي يعني همان راه سوم است.

سوالي كه ذهن من را مشغول كرده اين است كه قطع نظر از تمام شخصيت و نيروها، در درون راه سوم چه نطفه‌هاي يأس و اميدي نهفته است كه ما را اين‌گونه در هم مي‌پيچد؟ يعني تلاش‌هايي مي‌كنيم، اما سرانجام دچار يأس مي‌شويم. يعني به‌طور كلي نوعي نارضايتي در راه سوم نهفته است، اين نارضايتي جدي است. سوال بعدي اما اين است كه اين راه سوم چه چيزهاي خوبي دارد كه ما مي‌توانيم آنها را تقويت كنيم؟ و سوال سوم اينكه راه سوم چگونه و چرا ما را به چنين وضعي كشيده است؟ آيا مي‌توانيم بگوييم ديگران مقصرند؟ ظاهرا راه سوم نمي‌تواند ادعا كند كه اين بحث‌ها به من ربطي ندارد.

هنر ما از اين پس بايد اين باشد كه هم شجاعانه از اين راه سوم حمايت و حراست كنيم و هم بيماري‌هايي كه داخل اين فكر از زمان مرحوم سيدجمال‌الدين اسدآبادي بوده و به تدريج توسعه پيدا كرده را كشف كنيم تا شايد بتوانيم آنها را معالجه كنيم و از طريق اين معالجه‌ها، خودمان را از اين مهلكه‌اي كه در آن گرفتار شده‌ايم، نجات دهيم. حدود ١٠سال پيش بود كه با مرحوم دكتر آيينه‌وند به لبنان سفر كرده بوديم تا در سميناري با حضور تعداد زيادي از متفكران اهل سنت و اهل تشيع شركت كنيم. تازه انفجارهاي ١١ سپتامبر رخ داده بود. بعد از سخنراني تعدادي از فعالان و متفكران اهل سنت كه در ميان‌شان نمايندگان جنبش‌هاي مسلح نيز بودند، نزد ما آمدند و گفتند به نظر ما تفكر نوگرايانه اهل سنت به پايان رسيده است و نمي‌شود از آن اميد يك حركت جديد را داشت. برخي نيز كه به ايران علاقه داشتند، گفتند شايد از درون تفكر شيعه درخششي حاصل شود.

انقلاب اسلامي نيز اين اميد را تقويت كرده بود و برخي از آن حمايت كردند. اما كساني نكته‌اي گفتند كه براي من مهم بود. ايشان گفتند هرگز تفكر اهل سنت نمي‌تواند از تفكر شيعي الهام پذيرد، يعني تفكر سني استقلال خاص خودش را دارد. اين نظريه يا بايد به بن‌بست برسد و وضع موجود را تحمل كند يا بايد منتظر يك انفجار بزرگ باشيم. سخن من اين است كه خيلي زود اين انفجار رخ داد. يعني كساني بودند و پيش‌بيني مي‌كردند كه اين راه سوم با مشكلاتي مواجه است، اما نمي‌دانستند چگونه جلوي آن را بگيرند و اصلاحاتي در اين تفكر انجام دهند. برخي اين انفجار را در قالب بهار عربي كه به رهبري اخوان‌المسلمين رخ داد، ارزيابي كردند و گفتند كه بخش منفي ندارد. اما وقتي اين جنبش به بن‌بست رسيد، يأس‌ها بار ديگر شروع شد. بنابراين پرسش اصلي بحث من اين است كه چه بايد كرد تا جوامع مسلمان دوباره به آرامش برگردند؟

سيدجمال پدر ژورناليسم در جهان اسلام

من اين تناقض را قبول ندارم. البته اطلاعات ما از سيدجمال خيلي دقيق نيست و معمولا او را در پكيجي كلي تحت عـــنـــوان بنيانگذاران اصلاح‌گرا قرار مي‌دهيم. به همين ميزان كه از آثار سيدجمال باقي مانده روشن مي‌شود كه راه سوم او با نقد سنت شروع مي‌شود و تجدد را نيز نقد مي‌كند. البته حيات فكري سيدجمال مراحل متفاوتي دارد. او يك ايراني روحاني است كه با پدرش به قزوين و سپس به عتبات مي‌رود و چند سال آنجا درس مي‌خواند و از آنجا به توصيه شيخ انصاري به هند مي‌رود و با سر سيد احمد خان آشنا مي‌شود. بعدا ديدگاه‌هاي سر سيد احمد خان را نزديكي سياسي به انگليسي‌ها دارد، در رساله‌اي نقد مي‌كند. سيدجمال در اين رساله لحن اسلام‌گرايانه بيشتري دارد. اما همين سيدجمال در بحثي كه با ارنست رنان با عنوان علم و اسلاميسم منتشر شده، از موضع يك متفكر غير مذهبي صحبت مي‌كند و جنبه‌هاي منفي مذاهب در طول تاريخ نيز اشاره مي‌كند، اما تاكيد دارد كه اين جنبه‌ها ذاتي اديان نيست.

يعني برخورد سيدجمال مدرن و جامعه‌شناختي است. به‌طور كلي سيدجمال يك فرد سياسي است و نقدي نيز كه به او وارد است اين است كه اگرچه خيلي بر فلسفه تاكيد داشت، اما شاگردانش را تشويق به كار مطبوعاتي مي‌كند و به يك تعبير مي‌توان او را پدر ژورناليسم در عالم اسلام تلقي كرد. به قول عبده نحوه تدريس او بسيار نوآورانه بوده است، يعني با اينكه فلسفه و كلام آموزش مي‌داده، اما به نتيجه و محصول سياسي و اجتماعي انديشه‌ها توجه داشته است و اين نكته براي شاگردان جذاب بوده است. يعني سيدجمال به فلسفه به مثابه يك روش زندگي مي‌نگريسته كه به درد اين دنيا مي‌خورد و نتايج و پيامدهاي سياسي داشته است. اما خودش در اواخر عمر به عملكرد خودش انتقاد مي‌كند و مي‌گويد بهتر بود نيرويم را به جاي صرف اصلاح حكومت‌ها و دربارها كنم، به افكار مردم مي‌پرداختم. اين نقدي است كه دكتر شريعتي در دريغ‌ها و آرزوها به آن اشاره مي‌كند. همچنين سيدجمال با وجود تاكيدي كه بر كار فكري و فلسفي داشته، اما آثار متنوع و غني و مطولي از او نديده‌ايم، زيرا اصولا زمان پرداختن به اين كارها را نداشته است.

اما من فكر مي‌كنم آنچه آرامش زندگي مسلمانان را مختل كرده متفكران نيستند، بلكه زمينه‌هاي اجتماعي و اقتصادي است كه اين ناآرامي‌ها را پديد مي‌آورد. رهبري بهار عربي به دست اخوان‌المسلمين نبوده است، بلكه بهار عربي از خودسوزي جوان تونسي آغاز شد كه نشانگر يأس و نااميدي تمام جوانان را در كشورهاي عربي بود و همين يأس و نااميدي را بايد ريشه استقبال از جنبش‌هاي موسوم به بهار عربي دانست. البته اخوان‌المسلمين كه يك نيروي سنتي با تشكيلات قوي بودند، در اين جنبش شركت مي‌كنند و در انتخابات نيز پيروز شدند. اما جنبش بهار عربي ربطي به اخوان‌المسلمين و اسلام‌گرايي ندارد، بلكه ناشي از رژيم‌هاي فاسد در كشورهاي عربي است و مردم همه جا خواستار اسقاط نظام موجود بودند. البته ممكن است اين جنبش‌ها به انحراف كشيده شوند، چنان كه در ليبي رخ داد و به جنگ داخلي منجر شود. سرنوشت انقلاب‌ها از پيش تعيين شده نيست. الان در مصر ما عقب‌تر از زمان مبارك هستيم. اما خود انقلاب مصر را نمي‌توان به حركت يك گروه خاص مثل اخوان‌المسلمين تقليل داد .

سيد ربطي به رشيد رضا و سيد قطب ندارد

بنابراين معتقدم هم بايد شخصيت سيدجمال را عميق‌تر شناخت و هم اينكه سيدجمال به يك معنا ربطي به رشيد رضا و سيد قطب ندارد. حتي برخي سيدجمال را به غير مذهبي بودن متهم مي‌كنند كه مي‌خواهد از دين ابزار مبارزه بسازند. اما آنچه مسلم است اين است كه سيدجمال و عبده و اقبال لاهوري و مهندس بازرگان و مرحوم طالقاني و دكتر شريعتي ميان تجدد و غرب تفكيك مي‌كردند. ايشان مخالف استعمار بودند و وقتي بحث از وحدت مسلمانان مي‌كردند، منظورشان يك وحدت صوري خلافت‌گرايانه نبوده است. ايشان هم با خلافت عثماني و هم سلطنت صفوي مخالف بودند. وحدتي كه ايشان فراخوان مي‌دادند، وحدت ميان تشيع علوي و تسنن نبوي بوده است. اينها مي‌خواستند بسيج و بيداري عمومي در كشورهاي اسلامي عليه امپرياليسم به وجود بيايد.

اما ديده‌اند تا زماني كه استبداد و ارتجاع داخلي در داخل كشورها هست، نمي‌توان كاري كرد. بنابراين ايشان هم انتقادات شديدي به تفكر سنتي و هم نقدهاي تندي به نظام‌هاي سياسي دارد. اين نشان مي‌دهد كه سيدجمال خودش از مناديان فكر مشروطه بوده است. همين فكر در مصر جنبش‌هاي ناسيوناليستي انقلابي را دامن زد. شعار مصر براي مصري‌ها به عقيده بسياري نتيجه كار سيدجمال بود. تاثير او در ساير جاها مثل هند و پاكستان را نيز مي‌توان ديد. البته از آنجا كه كار سيدجمال سياسي بود، مجبور بود پنهان كاري كند. اما اين بدان معنا نيست كه از سيدجمال كه فردي روشنفكر و مدرن است، بنيادگرايي بيرون بيايد. البته ضد نوانديشي بنيادگرايي است و هر دين و مذهبي سنت‌گرايي و بنيادگرايي خاص خودش را دارد. بنيادگرايي اصطلاحي بر آمده از سنت پروتستان است. در عالم كاتوليك به آن انتگريسم گفته مي‌شود. اسلام البته با مسيحيت متفاوت است. اما در عالم تشيع و عالم تسنن اين پديده ظهورات متفاوتي دارد.

تلاش سيد در دفاع توامان از علم و دين

به نظر من درون راه سوم تناقضي هست. تناقض نيز از موضع مرحوم سيدجمال در برابر ديدگاه‌هاي متناقض برمي‌خيزد. او در برابر سر سيد‌احمد خان در هند كه بيشتر كوشش مي‌كند مذهب را با مرجعيت علم پوزيتويستي آن دوره توضيح دهد، مي‌ايستد و موضع ديگري اتخاذ مي‌كند، يعني سيدجمال سر سيد احمد خان را به ناتوراليسم يا ماترياليسم متهم مي‌كند، اما از سوي ديگر در مقابل بريلوي‌ها كه سنتي‌تر هستند و به‌شدت به ديدگاه‌هاي محمد بن عبدالوهاب نزديك هستند، به علم تكيه مي‌كند. بنابراين سيدجمال در مقابل دو گروه قرار دارد، يعني در مقابل سر سيد احمد خان از مذهب دفاع مي‌كند، اما در مقابل بريلوي‌ها از علم دفاع مي‌كند. اين تلاش شايسته‌اي است، يعني مي‌خواهد علم را در داخل دين قرار دهد و توضيح دهد كه علم با دين تضادي ندارد.

اين يكي از درخشان‌ترين تلاش‌هاي او است، اما در طي اين بحث مي‌گويد زندگي را دين اداره مي‌كند. او شش‌گانه‌اي (مسدس) در كتاب نيچريه دارد كه سه تاي آن از جنس باور و سه تا نيز از جنس عمل است. او مي‌گويد اين عقيده كه انسان اشرف مخلوقات است و جامعه انساني بهترين جامعه در مقابل گروه‌هاي حيواني ديگر است و اساس زندگي انساني بر اساس كمال است را دين توضيح مي‌دهد. از نظر او اين ديدگاه را تنها دين مي‌تواند اثبات كند. همچنين از نظر او زندگي را سه چيز اداره مي‌كند: حيا يا شرم، صداقت و امانت. اينها نيز جزو حكمت عملي است. سيدجمال اين شش‌گانه را از درون دين استخراج مي‌كند.

دو تيپ متفاوت شاگردان سيدجمال

بنابراين سيدجمال براي آنكه بتواند از علم دفاع كند به دين پناه مي‌آورد و به خاطر آنكه بتواند از دين دفاع كند، از علم بهره مي‌گيرد. اين دوگانه در سيدجمال مي‌ماند و تلاش او براي آشتي شروع خوبي است، اما نتايج روشني هنوز نداده است. به همين دليل شاگردان او دو بخش مي‌شوند: كساني كه به عقل بها مي‌دهند، مثل عبده در مصر و شيخ هادي نجم‌آبادي در ايران. ايشان كساني هستند كه مي‌كوشند به اصلاحاتي در دينداري بر مبناي عقل دست بزنند، اما كساني نيز هستند كه به مذهب تكيه مي‌كنند، مثل رشيدرضا در مصر. جالب اين است كه اين جريان به تدريج قوي مي‌شود، يعني جريان دوم، جرياني است كه جنبش سلفي را پر انرژي مي‌كند.

اما چرا سيدجمال مهم است و چرا با جنبش سلفي مرتبط است؟ در واقع سيدجمال مشكل را فهميده است. مشكل جهان اسلام عبارت است از انحطاط اخلاقي و فروپاشي داخلي. اين امري است كه از دويست سال پيش تاكنون وجود داشته است. جامعه‌اي كه از مردن نمي‌ترسيد، تحت استعمار قرار گرفت. سيدجمال متوجه اين نكته است و مي‌داند كه درك مذهبي دچار انحطاط شده است و مي‌خواهد آن را اصلاح كند. اما وقتي كه اصلاح مي‌كند، به چه چيز پناه مي‌برد؟ اين جا پاي او لرزان است، گاهي به علم؛ آن هم علم پوزيتيويستي آن زمان كه مشكلاتي دارد و گاهي به دين پناه مي‌برد . زير هر دو پاي او زغال سرخ است، يعني نمي‌تواند دايما آنجا باشد. وقتي اين بحث مطرح مي‌شود، از درونش دو جريان مذكور سر‌بر‌مي‌آورند.

سيد در قامت اكتيويست رفرميست سياسي

سيدجمال را به دو شكل مي‌توان ديد: نخست سيدجمال اكتيويست رفرميست سياسي است. البته خودش بعدا اذعان مي‌كند كه اي‌كاش اين فعاليت سياسي را معطوف به توده به جاي نخبگان مي‌كردم. يعني مي‌گويد استراتژي توجه به رئوس و سرانگشتان ناموفق است و ايكاش تخم تفكر جديد را در دل توده‌ها مي‌كاشتم. اما غير از اين ديدگاه، بايد توجه كرد كه هر رفرمي چه از بالا باشد و چه از پايين يك مبنا مي‌خواهد. بر اين مبنا مي‌توان سيدجمال را به مثابه يك رفرميست فكري نيز نگريست. در درون اين رفرميست فكري كه بنا بود مبناي اصلاح سياسي باشد و امروز آن را راه سوم مي‌خوانيم، تناقض هست. تناقضش اين است كه گاهي براي توجيه دين در مقابل رنان و ديگران به علم پناه مي‌برد و گاهي براي دفاع از علم به دين پناه مي‌برد. با توجه به اين ديدگاه مي‌توان اتفاقي كه در ميان اهل سنت افتاده را مي‌توان توضيح داد. بالاخره بايد نقطه امني يافت كه در اين تذبذب روي آن ايستاد. در ادبيات اهل سنت احساس مي‌كردند بلبشوي تئوري‌هاي علمي آنقدر است كه نمي‌توان نقطه اتكايي يافت، به همين خاطر براي اطمينان به مذهب تكيه كردند.

وقتي هم روي مذهب تكيه كردند، چون در داخل مذهب اختلاف زياد بود، كوشيدند يك نقطه مشترك بيابند كه آن نقطه مشترك كتاب خدا و چهل سال صدر اسلام بود و گفتند حداقل در اين دوره اختلافات كم و رونق زياد است و بعد از درون اين دو مساله استخراج شد: نخست خلفاي چهارگانه را راشدين لقب دادند. تا آن زمان اين نامگذاري نبود و ايشان مثل ساير خلفا بودند، اما راشدين به معناي راه‌يافتگان است، براي آن احاديثي مثل حديث نجوم را ارايه كردند كه مي‌فرمود: ان اصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم، يعني صحابه ما مثل ستارگان آسمانند، شما در دريا يا بيابان به هر كدام اقتدا كنيد، هدايت مي‌شويد.

بنابراين قائلان به اين قرائت گفتند براي رهايي از گمگشتگي بايد به اين ره‌يافتگان يا راشدين اقتدا كرد و نام خودشان را سلفي خواندند. بعدا در بحث متن هم گفتند تمام متون فقهي را كنار بگذاريم و به خود قرآن بازگرديم. اين در واقع همان انديشه ظاهري است كه الان وجود دارد و جالب است كه اين هر دو تنوره راديكاليسم است. يعني در بي‌واسطه مراجعه كردن به نص و بي‌واسطه برگشتن به سيره خلفا هيجان‌هاي سنگيني نهفته است و از آنجا قائلان به اين فكر كفه اجتماعي سنگيني دارند، تاثير اجتماعي و سياسي بيشتري نيز مي‌گذارند .

يعني در ميان متاثرين مرحوم سيدجمال به دو دسته مي‌توان اشاره كرد: نخست روشنفكراني كه كفه اجتماعي سبك دارند، اما وزن علمي بالايي دارند و دوم سلفي‌هايي كه وزن علمي پايين دارند اما كفه اجتماعي سنگين دارند. در نتيجه الان هم وقتي با بحران‌هاي روشنفكري مواجه شده‌ايم، مهم‌ترين آلترناتيوي كه از سوي جامعه مورد اقبال قرار مي‌گيرد جريان‌هاي سلفي است. معمولا در جهان اسلام به دلايلي كه بايد توضيح داد، به‌طور ممتد روشنفكران مورد اقبال قرار نگرفته‌اند. آنچه مورد اقبال قرار گرفته جريان‌هاي سلفي است. شايد يك دليل ادبيات ثقيل روشنفكران باشد، يك دليل ديگر شايد اين است كه روشنفكران همواره به اينكه عنصر بيگانه هستند، متهم شده‌اند. حتي قوي‌ترين روشنفكران ما نيز به جريان‌هاي غربي مثل چپ و ماركسيسم و ليبراليسم و... متهم شده‌اند. بنابراين نيروهاي خلاق يا پيشرانه‌هاي اجتماعي در جهان اسلام به جريان‌هاي روشنفكري كمتر اعتماد كرده‌اند. علت نيز اين برچسب‌هايي است كه عنوان شد. اما اينكه چرا اين انتخاب افتاده است را كار ندارم. البته من خودم علاقه‌مندم كه جريان‌هاي روشنفكري تقويت شود، اما به عنوان يك محقق وقتي به جامعه نگاه مي‌كنم، احساس مي‌كنم نفوذ سلفيسم توفاني‌تر است و سلفيسم است كه مسائل را تعيين مي‌كند.

سيدجمال از خشونت صحبت نمي‌كند

در انديشه سيدجمال نشانه‌اي از خشونت نمي‌بينيد، اما عناصر ساختاري خشونت در فكر هست. سيدجمال اصلا از خشونت صحبت نمي‌كند. البته ايشان دستور ترور در مورد ناصرالدين شاه را دارد و حتي اختلافاتي با سلطان عثماني دارد و ايده‌هاي تهديد آميزي در استامبول دارد كه سرانجام موجب مي‌شود به حاشيه برود و زنداني شود. اما اگر هيچ كدام از اينها را جدي نگيريم، يعني اگر ارتباط ميرزا رضاي كرماني با سيدجمال و ترور ناصرالدين شاه را جدي نگيريم و ايده‌هاي تهديدآميز در استامبول را نيز جدي نگيريم، آنچه مهم است اين است كه انديشه‌هاي نوگرايي يا راه سوم مسيري طولاني را طي كرد و سرانجام خودش را در سلفيسم لانه داد و خود اين سلفيسم به دلايل بسياري مولد خشونت است.

يعني از سلفيسم نسل اول دوره ابن تيميه و سلفيسم نسل دوم نزد عبدالوهاب تا سلفيسم نسل سوم در جريان‌هاي طالبان و القاعده و سلفيسم نسل چهارم يعني داعش، شاهد رگه‌هاي آشكاري از خشونت مشهود است. در واقع نمي‌توان گفت هر سلفي خشن است، اما مي‌توان گفت بسياري از خشونت‌ها نسبتي با جريان‌هاي سلفي دارد. بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت كه اگر بخش روشنفكري جريان مرحوم سيدجمال به دلايلي در جهان اسلام به سمت سلفيسم چرخيد، از آن پس راهش براي توليد خشونت هموار است. بنابراين هدفم تمايز گذاشتن ميان خشونت ساختاري از خشونت بالفعل بود و مي‌خواستم به خشونت در ماهيت تفكر اشاره كنم. يعني اين خشونت در DNA راه سوم نهفته است. جالب است كه كسي نتوانسته اين خشونت را تخليه كند. اگر به ايران بازگرديم، در بسياري از ديدگاه‌ها نوعي سمپاتي به عمليات مسلحانه را مي‌توان ديد و نمي‌توان آن را انكار كرد.

خشونت امروز ربطي به اسلام ندارد

مفاهيمي مثل خشونــــت، راديكاليسم، سـلفـي‌گـري و... تعريف مي‌خواهند. يك تشابه اسمي ميان سلفي‌هاي امروزي يعني جريان‌هاي افراطي مثل داعش و القاعده با سلفيه‌اي كه در آغاز حتي از جانب خود سيدجمال مطرح مي‌شود، وجود دارد. يعني سيدجمال بر بازگشت به سنت سلف صالح و كتاب تاكيد دارد. در پروتستانتيسم نيز سه بازگشت داريم: بازگشت به متن (سولو اسكريپتو)، بازگشت به تجربه نبوي و بازگشت‌هاي ديگر. نو انديشان اسلامي نيز بر بازگشت به قرآن براي آنكه تحريفات و انحرافات را بزداييم، تاكيد دارند و به سنت و سيره پيامبر (ص) تاكيد مي‌كنند كه موجب «انقلاب شرق» شد. اما روشنفكران ديني يا نوانديشان كه شعار اجتهاد مي‌دادند، معتقد بودند كه اجتهاد چند پايه دارد: كتاب، سنت و عقل و اجماع. البته دكتر شريعتي در نامه‌اي كه درباره آثار آيت‌الله صدر به آقاي حجتي كرماني دارد، مي‌گويد به جاي عقل و اجماع، بايد علم و زمان را گذاشت. به هر حال راه سوم هم نقد سنت مي‌كند و هم نقد مدرنيته. يعني راه سوم تلاشي اجتهادگرانه است.

اما خشونتي كه امروز توسط گروه‌ها اعمال مي‌شود، ربطي به اسلام ندارد، و به زمان جاهلي شباهت‌هايي دارد، يعني بازگشت زيادي به قبل از اسلام كردند! در حالي كه اسلام مي‌خواست بديلي براي جامعه جاهلي يعني خشونت و توحش بديلي بسازد و اين جامعه بدوي را مدني و شهرنشين كند. يعني مي‌خواست اعراب باديه‌نشين كه در قرآن به خشونت و قهر معروف هستند را متمدن كند. يعني جهل چنان كه گلدزيهر مي‌گويد، خشونت است. كاري كه داعش و امثالهم مي‌كنند، بازگشت به جهالت است. بنيادگرايان افراطي مي‌خواهند به دوران جاهلي بازگردند و مي‌خواهند تماميت آن دوره را احيا كنند. حتي مي‌خواهند همان شكل مناسبات اجتماعي را عينا احيا كنند. اين ربطي به نوانديشي ديني و سيدجمال ندارد كه از ابتدا تا انتها در سنت تجديدنظر مي‌كرد و مي‌خواست دستاوردهاي دوران مدرن را بپذيرد.

اما در مورد پيوند چهره‌هايي چون ايمن الظواهري با جريان اخوان‌المسلمين بايد به واسطه‌ها توجه كرد. درست است كه گروه‌هاي موسوم به سلفي خشونت مي‌ورزند. اما اين خشونت ربطي به سيدجمال ندارد. ضمن آنكه بايد ميان انواع خشونت تفاوت گذاشت. مثلا جبهه آزاديبخش الجزاير نيز خشونت مي‌ورزد. اما اين خشونت با خشونت داعش متفاوت است. اينكه انسان از جان خودش در برابر يك متجاوز دفاع كند نيز ممكن است خشونت ناميده شود، ولي اين خشونتي كه سلفي‌هاي افراطي دارند، بازگشتي به توحشي است كه در اعصار و قرون پيشين وجود داشته است. آنچه اين توحش داعش را شوك‌آور مي‌كند، به دليل تحولي است كه در جهان رخ داده است. امروز جهان خشونت عصر توحش را نمي‌پذيرد.

رفتار سيد بيش از حد سياست‌ورزانه بود

البته انتقادي كه به سيدجمال هست اين است كه بيش از حد سياست ورزانه و به شكل مسالمت‌آميز با قدرت‌ها رفتار مي‌كرده و مثلا با خود ناصرالدين شاه همكاري مي‌كرده و با روس‌ها مذاكره مي‌كرده تا در ايران راه‌آهن تاسيس كنند. بنابراين در تفكر او خشونت نبوده است. اينكه بعدا چه برداشت‌هايي از او شده بحث ما نيست. بايد ديد خود سيدجمال چه مي‌گفته است و به برداشت‌هايي از او كه به نظر ما درست است، توجه كرد. يكي از ديدگاه‌ها از آن اقبال لاهوري است كه به نظر دكتر شريعتي خوانش درستي از سيدجمال ارايه كرده است. اقبال در كتاب بازسازي انديشه ديني و اسلام معتقد است بعد از فروپاشي دولت عثماني عصر خشونت گذشته است و الان عصر جمهوري است. در ايران هم كساني چون نجم‌آبادي هستند كه ميراث‌دار سيدجمال هستند و اينها هيچ كدام اهل چنين خشونت‌هايي نبوده‌اند.

به دنبال متهم كردن سيدجمال نيستم

راجع به فرمايش دكتر احسان شريعتي بايد عرض كنم كه من وقتي از سيدجمال سخن مي‌گويم، به دنبال متهم كردن او نيستم، بلكه دنبال اين هستم كه ببينم ما الان چه داريم. بالاخره سيدجمال كارهاي مهمي انجام داده است و در ايران كساني چون شهيد مطهري و دكتر شريعتي از طريق اقبال به سيدجمال ارجاع مي‌دادند. اما سيد قطب از طريق ابوالعلا مودودي به سيدجمال ارجاع مي‌داده است. مي‌دانيد كه آثار ابوالعلا مودودي تاثير قاطعي در مصر گذاشت، هم از طريق سيدقطب و هم از طريق عبدالسلام فرج و جماعت التكفير و الهجره و الجهاد و الهجره. يعني در ايران و مصر از دو مسير متفاوت به سيدجمال رسيدند. اهل سنت اصلا به اقبال ارجاع ندادند، بلكه به مودودي ارجاع دادند و از آن طريق سيدجمال را تعريف كردند.

اين تمايز نكته مهمي است. از قضا روايت ايراني از سيدجمال اقليت است و روايت عمده در ساير كشورها كه از طريق مودودي به سيدجمال مي‌نگرد، اكثريت است. از نگاه مودودي به سيدجمال، الان هم مي‌توان جهان را به دو قسمت جاهليت و اسلام تقسيم كرد. در نتيجه پديده‌اي تحت عنوان جاهليت قرن بيستم پديد مي‌آيد كه نمي‌توان با آن دموكراتيك حرف زد و بايد با آن با شمشير حرف زد. به اين ترتيب نظريه‌هاي سلفي مرجعيت و اجتهاد سنتي را كنار گذاشتند و مستقيما هر عربي خواني به اجتهاد شخصي خودش عمل كرد. از درون جنبش سلفي نيز گفتند كه اسلام روشنفكر نمي‌خواهد، بلكه مجاهد مي‌خواهد. بنابراين بايد به مسير تحولي يك انديشه توجه كرد. يك جريان فكري را يك نفر شروع مي‌كند، اما تحولاتش دست او نيست. حركت يك جريان نيز به پتانسيلي كه در DNA آن هست، ارتباط دارد. بنابراين قرائت روشنفكرانه از سيدجمال عمدتا در ايران است. دليل نيز اولا به تفاوت مذهبي ايران با اهل تسنن باز مي‌گردد، ثانيا ناشي از قوت خاص روشنفكري در ايران است.

نقد سيدجمال آسان‌ترين راه‌ حل است

مسائل امروز پيچيده است. ما چاره‌اي نداريم جز آنكه بگوييم در قبال انفجار افراط‌گرايي در سه سطح برخورد مي‌شود: سطوح اول و دوم نظامي و سياسي است كه در حال وقوع است. اما مساله اصلي، فكري و فرهنگي است. يعني آيا ما مي‌توانيم دوباره فكر كنيم يا بايد آنچه از سيدجمال داشتيم را نگه داريم. يعني در واقع پاسخ من سوال چه بايد كرد، راه‌حل روشني نيست، اما عمده بحث من اين است كه باز به مساله فكر كنيم. ظاهرا با مبناي تاسيس شده با مرحوم سيدجمال راه به جايي نمي‌بريم. حتي با مبناهاي ديگري كه تا الان آمده نيز راه به جايي نمي‌بريم. در جهان اسلام با جوامعي آشفته مواجه هستيم كه راه‌حل‌هاي قبلي اين آشفتگي را ساخته است. بهترين چيز انديشيدن و نقد آن راه‌حل‌هاست. به نظرم نقد سيدجمال آسان‌ترين راه‌حل است، علت نيز آن است كه زمانش دور است و امروز متولي مستقيم ندارد. يعني كسي كه سيدجمال را نقد مي‌كند، خيلي مورد پرخاش گروه‌هاي اجتماعي قرار نمي‌گيرد. به همين دليل نقد آغازگاه‌ها شايد مقدمه‌اي بر نقد جريان روشنفكري و جريان نوانديشي ما به‌طور كلي باشد. ما بايد دوباره فكر كنيم.

تفاهم با جامعه سنتي

به اين مساله تبديل حالت جنگ به حالت صلح در دنياي جديد پاسخ‌هايي ارايه شده است. مشروطه‌اي كه سيدجمال توصيه مي‌كرد نظام ايران آن را بپذيرد، يكي از آن راه‌حل‌هاست. اين بسياري از مشكلات را حل مي‌كند. روش‌هايي چون دموكراسي، فدراسيون، اتحاديه‌هاي منطقه‌اي و... راه‌حل است. ما هم در اين منطقه مصالح مشترك داريم. در نظام‌هاي گذشته كه بر عناصر نژادي و مذهبي و قومي تاكيد مي‌شد، به اختلافات دامن زده مي‌شد. در حالي كه اگر ما پيروي سيدجمال و خوانش اقبال از او نظامات جديد را بپذيريم، مي‌توانيم بر اين مشكل فايق شويم.

بنابراين بايد اين ايده‌هاي جديد را به جامعه ديني منتقل كرد. با حمايت جامعه ديني بود كه مشروطه به تعبير ستارخان به ثمر نشست. هرجا اين جامعه ديني با انقلابات مردمي و دموكراتيك همراهي كرده، اين انقلابات اعتلا يافته است. بنابراين به خصوص با كمك چهره‌هايي چون دكتر داود فيرحي كه تحصيلات حوزوي دارند، بايد با جامعه سنتي به اين تفاهم برسيم كه اتفاقا پذيرش اين دستاوردها حقوقي و نظامات و موسسات جديد با هدف اوليه دين بيشتر توافق دارد و چنان كه مرحوم ناييني تاكيد مي‌كرد، كمترين خطر از سوي نظام‌هاي دموكراتيك اديان را تهديد مي‌كند.

http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=39493

ش.د9406067

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات