قرار گرفتن سيد عبدالله نوري در نقش رهبري اتحاديه اپوزيسيون تاجيک يکي از مراحل حائز اهميت در روند صلحسازي و مذاکرات صلح تاجيکستان محسوب ميشود. استاد نوري علاوه بر اينکه شخصيت شناخته شده براي نيروهاي اسلامي تاجيکستان بود، مواضع متعادل و مصالحه جويانه داشته و از کينهتوزي در رفتار سياسي پرهيز ميكرد. بهجرأت ميتوان گفت هيچ شخصيت سياسي ديگر بجز استاد نوري نميتوانست مسئوليت خطير و حساس هماهنگي سياسي و نظامي را بهعهده بگيرد و او اين توانايي را از خود نشان داد که مذاکرات صلح را بدون دخالت فرماندهان و نيروهاي نظامي اپوزيسيون مديريت کند و اجازه ندهد تاجيکستان سرنوشتي مشابه افغانستان داشته باشد.
تفصيل کارها و اقدامات فوق و چگونگي راضي نمودن طرفين توسط ايران و روسيه براي نشستن دور ميز مذاکره را به فرصت ديگري موکول ميکنيم و در اينجا مختصراً به مذاکرات صلح و نقش ايران اشاره ميشود.
روسيه در ابتدا به راه حل نظامي معتقد بود و در جهت حمايت کامل از حکومت جديد تاجيکستان ضمن عقد پيمان دوستي و همکاري با دولت و افزايش تعداد نيروهايش در تاجيکستان، متعهد شد که در مقابل تهاجم خارجي، نيروهاي روسي از اين کشور حمايت کند.
متعاقب تشکيل اتحاديه مخالفين تاجيک (که از پس از گذشت مدتياز پناهنده شدن آنها به کشورهاي مختلف صورت گرفت)، حمله نيروهاي نظامي اپوزيسيون از داخل افغانستان به مرز تاجيکستان و کشتة شدن تعدادي از مرزبانان روسي، سبب تغيير جهت سياست روسيه در تاجيکستان شد و آن کشور به درخواست ميانجيگرانه سازمان ملل و تلاشهاي ايران روي خوش نشان داد و در اين راستا سفر نمايندههاي سازمان ملل به تاجيکستان و نيز ملاقاتهاي ايران و روسيه در سطح وزراي خارجه و معاونين آنها ادامه يافت. تا اينکه در اسفند 1372 (مارس 1994) معاون وزير خارجه روسيه در سفر به تهران از جمهوري اسلامي ايران براي شروع مذاکرات صلح بين طرفين از طريق سازمان ملل، رسما تقاضاي مساعدت كرد و بدين ترتيب اولين دور مذاکرات در آوريل 1994 در مسکو آغاز شد. به دنبال دور اول مذاکرات در مسکو که طرفين بيشتر به چگونگيپيشبرد مذاکرات پرداخته و وارد اصل مذاکرات نشده بودند، دور دوم در تير ماه 1373 (ژوئن 1994) در تهران برگزار شد.
در مذاکرات دور دوم در تهران پيشرفتهاي خوبي در شناخت ديدگاههاي طرفين بهدست آمد و چارچوبي براي آتشبس گذاشته شد اما تاريخ آن معين نشد. پس از بازگشت به دوشنبه، من به تلاشهاي خود ادامة دادم تا دولت تاجيکستان آماده شد هيأت مذاکرهکننده به رهبري عبدالمجيد داستياف (بالاترين مقام پس از رئيس حکومت در تاجيکستان) را براي دور مشورتي در 22 شهريور 1373 به تهران اعزام کند. بنده هيأت را همراهي كردم. چرنيشف معاون وزير خارجه روسيه نيز به تهران آمد.
با توجه به اختلاف نظر و سرسختي طرفين تاجيک در مواضع خود (که دور دوم در تهران در مورد تاريخ آتش بس نشان داده بودند) به دنبال راه برون رفت و پيدا کردن راه حل، به فکر افتادم که قبل از جلسه رسمي (که روز بعد ساعت 11 تشکيل ميشد) ملاقات خصوصيبين آقاي داستي اف و استاد نوري رئيس اتحاديه معارضين تاجيک (که درآن تاريخ در تهران به سر ميبرد) ترتيب دهم. گرچه خيلي اميدوار نبودم ولي دوستي و صميميتي که بين من و آن دو وجود داشت، به من جرات داد که شب هنگام (چند ساعت پس از ورود هيأت دولتي به تهران) موضوع را با هر دو نفر (که در محلهاي جداگانه اقامت داشتند) در ميان بگذارم. خوشبختانه با جواب مثبت هر دو مواجه شدم و فردا صبح زود اين ملاقات اتفاق افتاد.
پس از چند دقيقه صحبت مقدماتي و خوش آمد به استاد نوري و آقاي داستياف، به هنگام ترک اتاق تصور ميکردم ملاقات بيش از چند دقيقه طول نکشد اما اين دو نفر بيش از سهساعت با هم گفتگو کردند. دقايق سختي در پشت در بر من گذشت چون نميدانستم چه جوي بر مذاکرات حاکم است. بعد از اتمام جلسه، از صحبتهايي که با طرفين داشتم استنباط كردم اين ملاقات نقطه عطفي در روند گفتگوهاي صلح بود و هر چند اختلاف نظرهايي بين طرفين وجود داشت اما هر دو قوياً خواستار توقف جنگ و جلوگيري از خسارات انساني و مادي در تاجيکستان بودند و هر دو غم ملت و وطن داشتند.
در نتيجه تأثير مثبت اين ملاقات، خوشبختانه مذاکرات رسميهيأت اپوزيسيون (به رياست آقاي توره جانزاده) و هيأت دولت (به رياست آقاي داستي اف) در تهران به نتيجه رسيد و در پايان مذاکرات مشورتي «موافقتنامه آتشبس موقت» در 17 سپتامبر 1994 به امضاي طرفين رسيد. معاون هيأت دولتي مذاکره کننده گفت: «بايد بگويم ابتکار شبستري بود که دور دوم بدون نتيجه مطلوب به انجام نرسيد. يعني ما تصميم گرفتيم که سند نهايي تهيه شده وليبه امضا نرسيده «سازشنامه درباره آتش بس موقتي و قطع ديگر عمليات دشمنان در سرحد تاجيکستان و افغانستان و در داخل کشور» نه در دور سوم اسلام آباد بلکه در يک ملاقات مشورتي که در ايران داير شد، به امضا برسانيم.» «موافقتنامه تهران» بنيان مهمي براي پيشبرد مذاکرات شد و تا به نتيجه رسيدن نهايي، همواره به آن استناد شده و معياري براي ارزيابي وفاداري طرفين متخاصم براي حل و فصل سياسي تلقي ميشد.
شوراي امنيت طي بيانيهاي در 22 سپتامبر 1994 (31 شهريور 1373) از موافقتنامه تهران استقبال كرد: «شوراي امنيت موافقت نامه آتش بس موقت را که نمايندگان حکومت تاجيکستان و مخالفين تاجيک در 17 سپتامبر 1994 در تهران با مساعي جميله فرستاده ويژه دبيرکل و با مساعدت نمايندگان جمهوري اسلامي ايران و فدراسيون روسيه و ديگر کشورها که در مذاکرات بين تاجيکان بهعنوان ناظر شرکت کردند، به امضا رساندند، مورد استقبال قرار ميدهد.» در دور سوم مذاکرات که از 20 اکتبر تا اول نوامبر 1994 در اسلامآباد پاکستان برگزار شد در جهت ايجاد اعتماد بين طرفين، طيضميمهاي به بيانيه مشترک نتايج دور سوم، فهرست اسامي 27 نفر از زندانيان مخالفين (در مقابل آزادي 27 نفر از سربازان دولتي اسير در دست مخالفين) که تا ساعت 24 روز 5 نوامبر بايد آزاد ميشدند، اعلام شده بود.
طبق موافقت به عمل آمده بين دولت و اپوزيسيون، صبح روز 5 نوامبر1994 دولت تاجيکستان 27 نفر از زندانيان را در اختيار نماينده صليب سرخ بينالمللي قرارداد تا براي مبادله با اسراي جنگي به شهر مرزي خاروق (بدخشان) انتقال داده شوند. در زمانيکه زندانيان در مسير فرودگاه بودند، آقاي بوتا، نماينده ناظر سازمان ملل در دوشنبه به محل اقامت سفيرايران در هتل مراجعه کرد و با اشاره به پيگيريهاي مکرر سفير در مورد تبادل، گفت در صورت تمايل ميتوانم همراه او و نماينده صليب سرخ به خاروق بروم. با استقبال از پيشنهاد وي، بدون آنکه از دولت متبوعه مجوزي داشته باشم، در فرودگاه به نمايندگان صليب سرخ و سازمان ملل ملحق شدم.
پس از پياده شدن از هليکوپتر در فرودگاه خاروق متوجه شديم که هنوز از انتقال سربازان اسير (که پس از دستگيري توسط نيروهاي اپوزيسيون در بهارک افغانستان نگاهداري ميشدند) خبري نيست. درعين تعجب منتظر بوديم که ظرف يکيدو ساعت برسند تا تبادل صورت گيرد. متعاقباً ازاطلاعات تکميلي مشخص شدکه رضوان صدير اف (فرمانده نظامي اپوزيسيون در بهارک) قصد تحويل 27 سرباز دولتي را ندارد. دقايقي بعد اين خبر به دوشنبه رسيد و دولت تاجيکستان درخواست كرد که نمايندگان صليب سرخ و سازمان ملل ضمن اعلام نقض عهد از سوي اپوزيسيون زندانيان را به دوشنبه بازگردانند. درخواست دولت کاملا درست بود و موضوع نقض عهد از سوي اپوزيسيون رسانهاي شد. (لازم به ذکر است اپوزيسيون ودولت در طول مذاکرات بارها همديگر را به نقض عهد متهم کرده بودند و در مواردي ادامه مذاکرات با مشکلاتي روبرو شده بود.)
بدون ترديد عدم انجام تبادل (که قدميدر جهت اعتماد سازي بين طرفين بود) سبب تشديد جنگ و زيادتر شدن کشتهها و مجروحان از دو طرف ميشد. ضمن مشورت با آقاي بوتا، پيشنهاد کردم تا وي به دوشنبه باز گردد و من و نماينده صليب سرخ کميبيشتر در خاروق درنگ کنيم شايد امکان تبادل پيش بيايد. اخباري که از افراد مختلف ميرسيد همگيحاکي از اين بود که فرمانده نظامي اپوزيسيون حاضر نشده سربازان اسير را تحويل دهد. در صحبتهايي که با مجاهدين مستقر در خاروق به عمل آمد معلوم شد که آنها هر روز دوبار (ساعت 8 صبح و 8 شب) با بيسيم با رضوان تماس ميگيرند. ساعت 8 شب بيش از يک ساعت با او صحبت کردم. نامبرده بههيچوجه حاضر نبود آنچه رهبران سياسي اپوزيسيون توافق کرده بودند را اجرا کند و به رهبران اپوزيسيون و دولت دشنام ميداد.
در پايان صحبتها گفت: «آقاي شبستري من براي شما احترام زيادي قائل هستم ولياين افرادي که دولت از زندان آزاد کرده به چه درد من ميخورند! اگر عليبوکسوررا آزاد کنند من تيارم [حاضرم] سربازان را آزاد کنم». داستان شرارتهاي علي بوکسور و زنداني شدن وي هيچگونه ربطيبه زندانيان آزاد شده نداشت و اصلاً در فهرست اسامي موردتوافق طرفين در اسلامآباد هم گنجانده نشده بود و بهطور قطع و يقين، دولت هم چنين فرد شروري را نبايد آزاد ميکرد. چون احتمال ميدادم آقاي بورسينگر نماينده صليب سرخ با شنيدن جواب منفي و قطعي رضوان، تصميم به بازگشت به دوشنبه بگيرد، آنچه از او شنيده بودم را بهطور کامل به نماينده صليب سرخ انتقال ندادم و بهطور اجمالي به وي گفتم که فرمانده نظامي اپوزيسيون هنوز راضيبه تحويل نشده است و بايد بيشتر با وي مذاکره کنم.
در سرماي بدخشان، آن شب را تا نيمه در اتومبيل صليب سرخ سرکردم و چون سرما تا استخوان نفوذ ميکرد و روشن گذاشتن اتومبيل (در شرايط کمبود بنزين) کار درستينبود، اجباراً نيم ديگرشب را در خانه بلخيار ضمير اف حاکم بدخشان گذراندم. واقعيت اين بود که کار مبادله به بنبست خورده و لازم بود فردا زندانيان آزاد شده به دوشنبه بازگردانده شوند. در چنين شرايطي تنها اميد و استغاثه من اين بود که روز بعد هواي خاروق ابري شود تا امکان پرواز وجود نداشته باشد و دولت براي باز گرداندن زندانيان فشار نياورد. درساعات طولاني بيداري شب، گزينههاي مختلف را در ذهن خود مرور ميکردم. از جمله آنها (بهعنوان آخرين راه حل) رفتن به محل استقرار فرمانده نظامي اپوزيسيون در شهر بهارک افغانستان بود. اما با توجه به اينکه خودم با لباس رسمي صرفا براي سفر چهار پنج ساعته به خاروق آمده و گذرنامه همراه نداشتم، و با عنايت به اينکه نماينده صليب سرخ فقط ماموريت تبادل داشت و نه آزاد کردن اسراي جنگي، انجام آن را خيليمحتمل نميدانستم.
به لطف خداوند صبح روز دوم (6 نوامبر 1994) هوا ابري شد. ساعت 8 بار ديگر بارضوان صحبت کردم، جواب شب قبل را تکرار کرد. در وضعيت فکري و روحي عجيبي قرار گرفته بودم. از طرفي مأموريتي از دولت خود براي سفر به خاروق و همراهي صليب سرخ نداشتم (و اگر موفق نميشدم به اعتبار خود و کشورم لطمه ميخورد و به احتمال زياد از سوي وزير خارجه ايران مورد مواخذه قرار ميگرفتم) واز سوي ديگر نماينده صليب سرخ فقط مسئول مبادله اسرا و زندانيان بود و وقتي اين کار ميسر نميشد، بايد زندانيان به دوشنبه برگردانده ميشدند. در اين شرايط، نگراني شديد زندانيان انتقال داده شده به خاروق از احتمال عدم انجام تبادل، بار مسئوليت انساني مرا بيشتر ميکرد.
حوالي ظهر دل به دريا زده و ايدهاي که هنگام بيتوته در اتومبيل صليب سرخ در شب قبل به ذهنم آمده بود را با شک و ترديد با آقاي بورسينگر مطرح کردم. در پاسخ گفت: «با توجه به اينکه افغانستان نا امن است و گروههاي متخاصم در حال جنگ هستند و احتمال گروگان گرفته شدن سفير جمهوري اسلامي ايران زياد است، در صورتي که خود شما صلاح بدانيد و همراه باشيد، من هم اجازه مسئولين مربوطه صليب سرخ را اخذ خواهم کرد.» به پيشنهاد من به «ايشکاشم» شهر مرزي رفته و با فرمانده روسي در مرز صحبت کرديم. به فرمانده گفتم که من گذرنامه همراه ندارم آيا اجازه خروج از مرز را خواهد داد. وي با اشاره به اخباري که از طريق راديو شنيده بود، گفت از حضور سفير ايران در خاروق اطلاع دارد و خروج من از مرز بدون گذرنامه اشکالي ندارد و البته هرگونه مسئوليتي متوجه خود من خواهد بود. ضمناً اضافه کرد که رفتن تا بهارک يک روز وقت لازم دارد و بهتر است از وقت باقيمانده عصر آن روز استفاده کرده و درآن طرف (ايشکاشم افغانستان) با قوماندان (فرمانده ـ افسر) مرزي هماهنگ کنيد.
بلافاصله راه افتاديم و پس از پيمودن مسافت کوتاه ولي سنگلاخ با قوماندان ملا ذاکر ملاقات کرديم و قرار شد صبح زود راه بيفتيم. قوماندان پيشنهاد کرد براي اينکه جاده (که هيچگونه علامتي ندارد) را گم نکنيم، شخصيهم که در بهارک به شغل معلمي مشغول است (و چند روزي است که منتظر عبور خودرويي به سمت آن شهر است) بهعنوان راهنما با خود همراه کنيم. با عنايت به اينکه يقين داشتم در ملاقات با رضوان، او حرفهاي تندي عليه صليب سرخ به زبان ميآورد و مترجم صليب سرخ (خانم ازبکي ومسلط به زبانهاي روسي، انگليسي، فرانسه وفارسي تاجيکي ) نيزعيناً ترجمه ميکند و مذاکرات با بن بست مواجه ميشود، به بهانه نا امني افغانستان براي مترجم، به آقاي بورسينگر پيشنهاد کردم که مشاراليها در ايشکاشم تاجيکستان باقيبماند و من خودم کارترجمه در افغانستان رابه عهده ميگيرم.
روز 7 نوامبر پس از 12 ساعت رانندگيوعبوراز کوه و دشت و جادههاي خطرناک پر از دست انداز (که بهخاطر درد ستون فقرات امکان نشستن روي صندلي برايم وجود نداشت و سعيداشتم در طول مسير نيمه نشسته و نيمه ايستاده باشم)، شامگاه به بهارک رسيديم و ما را به خانه حاکم شهر هدايت کردند. در مسير حرکت پياده، دو نفر که به سفارش استاد سيد عبدالله نوري براي راضينمودن رضوان روز قبل از تهران به بهارک آمده بودند، خود را به من رسانده و گفتند با اين درد کمر اين همه راه را بيخود آمده ايد، ما هر چه تلاش کرديم، رضوان آماده نشد اسرا را آزاد کند. پاسخ دادم فردا من هم سعيخود را ميکنم تاببينيم چه پيش ميآيد!
ملاقات اوايل صبح روز 8 نوامبر شروع شد. رضوان در ابتدا جار و جنجال راه انداخت که «چرا به بهارک آمدهايد من که گفتم سربازان را تحويل نخواهم داد مگر آنکه علي بوکسور آزاد شود.» سپس هر چه ميتوانست به رهبران سياسي اپوزيسيون و دولت و نماينده صليب سرخ (و گاهي وقتها بهطور غيرمستقم به خود من!) دشنام نثار کرد (که البته آنچه مربوطه به صليب سرخ بود را ترجمه نميکردم). ميگفت فهرست زندانيان آزاد شده بدون مشورت با وي تهيه شده است! شکايت داشت که رهبران بودجه کافيدر اختيارش نميگذارند. از صحبتهايش کاملا معلوم بود که نسبت به رهبران سياسي تمرّد كرده و حرف شنوي از آنها ندارد و خود را ملزم به اجراي توافق آنها با دولت نميداند. بههيچوجه آماده ورود به بحث آزادي سربازان اسير نبود. اصرار من با انکار او روبرو ميشد و پس از پنج ساعت محاجه، گفت از همان راهيکه آمدهايد برگرديد.
بهرغم برخورد بسيار بيادبانه و غير مسئولانه او، سه ساعت ديگر به صحبت کردن وملايم نمودن مواضع او ادامه دادم تا اينكه حاضر شد که فقط 17 نفر را آزاد کند! کوتاه سخن اينکه پس از بحثهاي فراوان سرانجام نزديکهاي غروب، صبر و بردباري و استفاده از فنون مختلف مذاکره (و اعتقاد به اين امر که حتي با سر سختترين افراد بايد ديالوگ برقرار کرد)، نتيجه داد و موفق شدم قول آزادي 27 نفر (که دو نفر از آنها به مالاريا مبتلا شده و وضع بسيار اسف باري داشتند) را بگيرم و قرار شد فردا صبح به سمت مرز حرکت کنند تا شامگاه به خاروق برسند. با نظر به اينکه در بهارک تعداد اتومبيلها انگشت شمار بود و کاميون و اتوبوس وجود نداشت، تهيه وسيله نقليه براي انتقال سربازان خود معضل ديگري بود. شامگاه از طريق حاکم بهارک، يک کاميون ريو (مدل 40 سال قبل) تهيه شد. با توجه به اينکه فرسوده و سرعت آن بسيار کم بود قرار گذاشتيم که سربازان ساعت 7 صبح با همان ريو و من و آقاي بورسينگر ساعت 9 با اتومبيل جيپ صليب سرخ راه بيفتيم.
تقريبا نيم ساعت بعد از حرکت از شهر متوجه شديم که به سبب اشکال فني درموتور،کاميون ريو در وسط جاده متوقف شده است. چون امکان تعمير يا جايگزيني در بهارک وجود نداشت، اجباراً فردي را به ايشکاشم تاجيکستان اعزام کرديم تا کاميوني از آنجا تهيه کند. خلاصه آنکه نزديکهاي اذان صبح روزبعد سربازان به ايشکاشم افغانستان رسيده و در مسجدي بيتوته کردند. روز 10 نوامبر (پس از گذشت 5 روز از موعد مقرر) وقتيسربازان به پشت مرز تاجيکستان رسيدند، اطلاع يافتيم که دولت تاجيکستان اجازه ورود به آنها نميدهد.با توجه به اينکه 5 روز از موعد توافق شده تاخير شده بود، دولت تاجيکستان حق داشت که به خاطر نقض عهد از سوي اپوزيسيون، سربازان را نپذيرد. با تنها وسيله ارتباطينماينده صليب سرخ (تلفن ماهوارهاي 8 کيلويي- که آخرين مدل روز بود!) با مشکلات فراوان با نماينده ويژه دبير کلّ (پرز بالون) در نيويورک، وزير خارجه کشورمان و معاون وزير خارجه روسيه تماس گرفته و ضمن شرح ما وقع، از آنها درخواست كردم به طريق مقتضي آقاي رحمان را راضيکنند تا اجازه ورود به سربازان و تبادل آنها با زندانيان را صادر كند.
دلهرههاي 5 روز گذشته يک طرف، وليدلهره چهار پنج ساعتهاي که پشت مرز منتظر مجوز ورود به داخل تاجيکستان بوديم، قابل توصيف نيست. در صورت عدم قبول، تمامي زحمات براي مبادله به هدررفته، درگيريها تشديد شده و تلفات زيادتر ميشد.خوشبختانه آقاي رحمان به خاطر صلح و صلاح کشور موافقت کرد و تبادل سربازان و زندانيان در خاروق انجام شد و به همراه سربازان آزاد شده به دوشنبه برگشتيم. در مسير بازگشت، نماينده صليبسرخ گفت: جناب سفير!حال که تبادل انجام شده، ميخواهم سئواليکه در اين چند روز ذهن مرا مشغول کرده مطرح کنم. آنگاه ادامه داد: شما سفير هستيد و کار شما ملاقات و مذاکره و امثال اينها در پايتخت کشور مقصد است و با توجه به اينکه مسئوليتي براي مبادله اسرا و زندانيان نداشتيد چرا اين همه مخاطره و رنج و زحمت و حتي گرسنگي را تحمل کرديد؟ به وي گفتم: درست است که من سفير ايران هستم وليدرعين حال من هم يک تاجيکم و نميتوانم ببينم به سبب عدم انجام تبادل، مذاکرات صلح شکست خورده و جنگ داخلي شدت بگيرد و برادران و خواهران تاجيک من (فرقينميکند در طرف دولت يا اپوزيسيون باشند) کشته و مجروح شوند. من جان و اعتبار سياسي خود را به مخاطره انداختم تا جان عدهاي بيگناه به خطر نيفتد. چند روزي از مبادله نگذشته بود که نامهاي از مقر صليب سرخ در ژنو دريافت كردم که درآن آمده بود:
جناب سفير! وقايعي که شما اخيرا براي اجراي موافقتنامه بين دولت و اپوزيسيون تاجيک در باره تبادل زندانيان پشت سر گذاشتيد،خارقالعاده بود. اين حرکت نشانگر تمايل شديد داوطلبانه از سوي شما، درجه بالايي ازالتزام شخصيو شهامت ديپلماتيک و نيزآمادگي براي مواجهه با مخاطرات همراه اينگونه عمليات است. ادامه دارد...
ش.د9602805