تاریخ انتشار : ۱۴ آذر ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۸  ، 
کد خبر : ۳۰۷۰۰۰
بررسی آسیب‌های خویشاوندسالاری در گفت‌وگو با تقی آزادارمکی

مشکل اصلی نظام تقسیم کار است

مقدمه: خویشاوندسالاری یکی از امور مذموم در همه جوامع است؛ آفتی که می‌توان آن را از زاویه‌های گوناگون بررسی کرد. تقی آزادارمکی، جامعه‌شناس و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در گفت‌وگوی پیش‌رو با «آسمان آبی»، ضمن بیان زمینه‌های شکل‌گیری خویشاوندسالاری، به بحث درباره خاندان‌ها و تأثیر آن بر پیشبرد زمینه‌های مختلف در ایران می‌پردازد.

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/08/01 ـ شماره 94 ـ صفحه 29)

* یکی از بحث‌های مهمی که این روزها می‌توان آن را درون فرهنگ جاری کشور و به لحاظ تاریخی در دوران معاصر مطرح کرد، بحث خویشاوندسالاری و استفاده از فرزندان و اعضای خانواده در پست‌ها و موقعیت‌های گوناگون است. چگونه می‌توان مقوله خویشاوندسالاری را در نظام اجتماعی ایران تبیین کرد و ریشه درستی از آن به دست داد؟

** دو بحث را باید از یکدیگر تمییز داد. بحثی در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران وجود دارد که مفروض آن این است که جامعه ایران به لحاظ تاریخی مبتنی بر طایفه‌ها و نظام طایفه‌ای است. در نتیجه بازیگران اصلی حوزه اجتماع، سیاست و فرهنگ طوایف هستند و ظهور، کنش و افول دولت‌ها بر اساس منطق حرکت طایفه‌ای است. این بحث همچنان در ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران تکرار می‌شود و محل تولد آن هم مطالعات شرق‌شناسانه است. اگر به مجموعه‌ای از آثار تولیدشده در فضای سفرنامه‌ها مراجعه کنید این جهت‌گیری وجود دارد. در آن‌جا به دنبال این هستند که بگویند در ایران چیزی به نام جامعه مدنی، عناصر نظام اجتماعی، طبقه اجتماعی و شهر وجود ندارد. در نتیجه این فرایند، فرد مدرن ظهور نمی‌کند و کانون همه‌ چیز در اختیار دولت مقتدر و مستبد و اساس آن هم طایفه است. بحث دیگری در ادبیات ما هست که بیشتر دستمایه و مورد استفاده نقد سیاسی گروه‌های رقیب و مردم به معنای عموم است که می‌گویند حاکمان به دنبال حضور خانواده و خاندان خود در قدرت هستند. نهایتا گفته می‌شود که جامعه ایرانی را مجموعه‌ای از این خانواده‌ها در حوزه سیاست می‌چرخانند. معمولا در پس این بحث به دنبال پیدا کردن مصداق آن نیز هستند. این دو دیدگاه در کنار هم حضور دارد. به نظر می‌رسد ابتدا باید تکلیف بحث اول را معلوم کرد تا این‌که بتوان بحث دوم را به جایی رساند. به نظر من ممکن است بخشی از جامعه ایرانی بر اساس نظام ایلی و طایفه‌ای باشد که نتیجه آن خویشاوندسالاری بوده است، اما جامعه مدرن ایرانی که تاریخی بیش از 150 سال دارد جامعه‌ای است که اتفاقات آن بیشتر در «شهر» افتاده است. البته معنی این حرف آن نیست که شهرها در قدیم نبوده‌اند بلکه شهرهای قدیم حادثه‌ساز و تحول‌آفرین بوده‌اند، ولی نیرویی که در طوایف ایران وجود داشته، خیلی بیشتر دیده می‌شده و عملا بازیگر بوده‌اند.

* با توجه به آن‌چه مطرح کردید، می‌توان بررسی کرد که تحولات جامعه ایران بر چه اساسی بوده و در دوره مدرن چه اتفاقی افتاده است؟

** ادعای من در علوم اجتماعی ایران این است که تحولات جامعه ایرانی در بدترین حالت آن بر اساس منطق شهری اتفاق افتاده است و شهرها محل حادثه بوده‌اند. نوشتار، گفتار و نقدها نشانه این است که نظام ایلی و روستایی در حال تحول‌آفرینی هستند. من چنین اعتقادی ندارم و چنین مستنداتی را به‌قدر کافی مشروع نمی‌دانم و از سوی دیگر برای مستندات رقیب مشروعیت قائل هستم. عموما اتفاقات جامعه ایرانی به لحاظ تاریخی در شهرها بوده است و این شهرها هستند که اتفاقات را مدیریت می‌کنند؛ در حالی که از نظام ایلی برای سرنگونی دولت‌ها استفاده می‌شده است.

پس آن‌ها بیشتر ابزار بودند تا کنشگر واقعی. منطق تحول از شهرها شروع شده است. نظریه سخیفی به نام «نظریه ابن‌خلدونی» وجود دارد که متأسفانه بر اساس آن تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران را نوشته‌اند. بر این اساس، همه تحولات را در نظام طایفه‌ای تعریف می‌کنند و اتفاقات از جامعه بدوی شروع می‌شود. از نظر من اتفاقات در جامعه شهری می‌افتد، ولی برای ساماندهی نیروی نظامی از سرمایه طوایف استفاده می‌شود. این در تاریخ گذشته ایران بوده که می‌توان آن را در تاریخ دوره میانه بیشتر دید. از دوره قاجار به این سو بیشتر طوایف ابزار و نیروی نظامی برای سرنگونی هستند، نه الزاما برای ساختن. به ‌همین دلیل است که وقتی آن‌ها می‌روند، دولت مرکزی ضعیف می‌شود و مجبور است دوباره به طایفه دیگری تن بدهد. پس خیلی درست نیست بگوییم چون طوایف وجود داشتند، جامعه ایرانی ساختار طایفه‌ای پیدا کرده و نوعی حکومت طایفه‌ای و نظام خویشاوندی عاملیت تحولات اجتماعی بوده است و همچنان بیخ ریش جامعه مانده و اکنون خویشاوندسالاری جاری و ساری است.

* وجه دوم بحث چگونه تبیین می‌شود؟

** وجه دوم بحث من درباره دوره قاجاریه به این سو است. دوره پهلوی را نگاه کنید، منطق و نحوه ورود رضاشاه چگونه بوده است؟ قبایل و قزلباش‌ها تعیین‌کننده و مهم هستند، ولی قزلباش نیست که رضاشاه را سر کار می‌آورد. ضرورت‌های دیگر اجتماعی و جهانی وجود دارد که برخی نام آن را انگلیس و برخی دیگر ضرورت‌های جامعه بعد از بلبشوهای آن دوران برای سامان جامعه می‌گذارند. منطق برپایی رژیم و منطق افول آن منطق طایفه‌ای نیست. وقتی رژیم پهلوی سقوط می‌کند، این طوایف نیستند که باعث سقوط رژیم پهلوی می‌شوند، ولی در انقلاب اسلامی مهم هستند. این‌گونه نیست که طوایف در کانون این اتفاق باشند. با حضور طوایف است که کلیت نظام اجتماعی به یک انقلاب اجتماعی منجر می‌شوند. اگر این شرایط را تا امروز ادامه دهید، با این سؤال مواجه می‌شوید که اکنون طوایف کجا هستند؟ به‌تدریج طوایف به‌گونه‌ای یکجانشین و به پدیده‌های شهری تبدیل شده‌اند تا قبیله‌ای. منطق کلیت نظام اجتماعی ایران منطق شهری است و طوایف به ابزاری برای تخریب تبدیل می‌شوند، چون قدرت ساختن ندارند. دیگر این‌که به لحاظ تاریخی، حدود 200 سال، طوایف دچار دگردیسی می‌َشوند و میل به یکجانشینی و گذر از زندگی مبتنی بر نظام اقتصاد دامداری و کشاورزی اتفاق می‌افتد. به‌تدریج آن‌ها به تاجران دیروز و بسازوبفروش‌های امروز تبدیل می‌شوند.

درباره این بحث ته‌نشست‌هایی در ذهن و عمل ما وجود دارد. در ذهن خودمان بر اساس میراثی که از مطالعات شرق‌شناسانه به‌جا مانده است همچنان فکر می‌کنیم جامعه ما ایلیاتی می‌چرخد و چون امروز دیگر نشانه نظام ایل را نمی‌شناسیم، می‌گوییم نظام خویشاوندی بر اساس خاندان‌هاست. به‌عنوان مثال، خانواده‌ها و خاندان‌های معروفی که امروز در سیاست ایران حضور دارند، کجای نظام سیاسی را می‌چرخانند؟ آیا خط آنان در نظام سیاسی و اجتماعی ایران حکومت می‌کند؟ آن‌ها بازیگران یک خط هستند. در گذشته گفته می‌شد فلان خانواده یا خاندان کشور را می‌چرخانند اما امروز کجا هستند و چرا نمی‌توانند کاری انجام دهند؟ این چه خاندانی است؟ ما به لحاظ ذهنی کلیشه‌هایی داریم که آن‌ها را مورد جراحی و حلاجی قرار نداده‌ایم. امروز ساختارهای مدرن تعیین‌کننده است، اما در عمل این میل جامعه ایرانی، مانند همه جوامع است. معلوم است وقتی چنین ساختاری بر هر کشوری حکمفرما باشد، کسی که به پستی می‌رسد فرزند یا فامیل خود را وارد سیستم می‌کند. در حالی که چنین حقی ندارد، اما از سویی دارد. چرا حق او نیست؟ برای این که هر کسی صلاحیت دارد باید وارد سیستم شود، اما حق اوست برای این‌که امکانی را پیدا کرده و می‌تواند آدم‌هایی را که فکر می‌کند می‌توانند به او کمک کنند به کار گیرد. وقتی کسی قدرت می‌گیرد، نمی‌تواند همسر، فرزند یا فامیل خود را نابود کند. این مسئله‌ای است که نمونه آن را به‌عنوان مثال در آمریکا هم مشاهده می‌کنیم. بوش پدر رئیس‌جمهور است و بعد از او بوش پسر هم رئیس‌جمهور می‌شود و بعد از آن‌ها پسر دیگر هم قصد دارد رئیس‌جمهور شود. ما در تحلیل‌های اجتماعی و در فهم جامعه ایرانی نسبت به مسئله‌ای غافل هستیم و آن وجود خانواده به‌جای خاندان است.

* خانواده و خاندان چه تفاوت‌هایی دارند و در ساختارهای جامعه ایرانی چه نقشی بازی کرده‌اند؟

** به‌عنوان یک متخصص جامعه‌شناسی خانواده و جامعه‌شناسی نسل‌ها، طی چند سال اخیر به بحث تازه‌ای رسیده‌ام. در دوره قدیم نه طوایف که خانواده‌ها تعیین‌کننده بودند؛ خاندان‌هایی که شرافت و اصالت خاندانی دارند؛ یعنی بر اساس یک اصل‌ونسب و سابقه تاریخی، کنش اقتصادی و اجتماعی تعیین‌کننده و اثرگذار بودند و نفوذ و منزلت اجتماعی داشتند. خاندان‌ها در شهرها مستقر بودند و هرچند اصل و ریشه طایفه‌ای و روستایی داشتند، بازیگران اصلی تحولات اجتماعی بودند. حوزه سیاسی و ایدئولوژیک حاضر نیست بپذیرد خاندان‌ها در ایران مهم و تهیه‌کننده هستند.

* به نظر شما همچنان مهم‌اند؟

** بله؛ خاندانی که 200 یا 300 سال در حوزه اقتصاد، فرهنگ، نشر، سینما و موسیقی کار کرده‌اند همچنان در این حوزه مهم هستند. اما ما معمولا آن‌ها را هو می‌کنیم؛ در صورتی‌ که آن‌ها مفیدتر از آدم‌های بی‌بوته‌ای هستند که معلوم نیست از کجا آمده‌اند. خاندان در ایران نقش تعیین‌کننده‌ای دارد، اما حوزه سیاسی به آن‌ها حساس است و آن‌ها را تحت فشار قرار می‌دهد. اما در حوزه اقتصادی، فرهنگی، هنر، ورزش، ادبیات و علم خاندان‌ها وجود دارند و تعیین‌کننده هستند. تصور کنید یکی از این خاندان‌ها مهم شود. افکار عمومی با دیدگاه خویشاوندسالاری می‌کوشند به آن‌ها فشار بیاورند. فشار رویکرد شرق‌شناسانه و فهم غلط حوزه سیاسی و امنیتی به کمک هم و با همراهی افکار عمومی آماده، عامل اصلی فساد در ایران را خاندان‌ها معرفی می‌کنند. من اعتقاد دارم از وجه تاریخی درست است که کشور دست آدم‌هایی باشد که اصل‌ونسب دارند. کشور دست کسانی می‌چرخد که این سرزمین برای آن‌ها مهم است. خطر از سوی کسانی است که سابقه آن‌ها معلوم نیست. خویشاوندسالاری در جامعه ایرانی همچون جوامع دیگر وجود دارد، ولی آیا اثرات خویشاوندسالاری در ایران تخریبی است ولی در جاهای دیگر اثرات مثبت دارد؟ به خاطر این‌که مشکل در جای دیگری است. خویشاوندان به خودی خود مشکل‌ساز نیستند بلکه نظام تقسیم کار در ایران مشکل دارد. وقتی این نظام مشکل داشته باشد، هر کسی به آن وارد شود، مشکل پیدا می‌کند. در چنین سیستمی بهترین آدم‌ها دچار مشکل می‌شوند؛ کماکان که همه مسئله‌دار شدند. به نظر من منطق ساماندهی در جامعه ایرانی دچار مشکل و نظام تقسیم کار آن غلط است. این بحث اصلا سیاسی نیست. وقتی نظام توزیع منابع، نظام اشتغال و نوع تقسیم‌بندی سازمانی و نهادی اشکال داشته باشد، این گرفتاریی‌های امروز در آینده هم وجود خواهد شد. حالا شما به بحث درباره خانواده بپردازید یا نپردازید، تا این مشکل برطرف نشود مسئله باقی خواهد ماند.

* وقتی به بحث درباره یک سیستم مدرن می‌پردازیم، مشکل این نیست که خانواده‌ها یا خاندان‌های بااصالت وارد داستان شوند؛ مسئله اشغال یک پست است. این نبود شایسته‌سالاری را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ چه کسی تعیین کرده است فرزند فلان مقام، حتی از خاندانی بااصالت، به سبب حضور پدر، برای پستی شایسته است؟ در ساختار مدرن این‌ را که اصالت خاندان سبب شود ما از فرزند آن خانواده استفاده کنیم، در جایی که احتمال دارد شایسته آن نباشد، چگونه می‌توان تفسیر کرد؟

** مشکل ایران معاصر نپذیرفتن ساختار مدرن است. حاضر نیستیم ساختارهای مدرن را بپذیریم. ساختار مدرن غربی نیست بلکه ساختارهایی است که باعث می‌شود ما پوست بیندازیم. متأسفانه تغییرات در جامعه ایرانی بر اساس حرکت‌های تند و سخت است. یکباره مشارکتی حداکثری می‌آید و بعد توهم ایجاد می‌شود که مشغول انقلابی‌گری است. این مشکل برمی‌گردد به لجبازی نسبت به مدرن‌شدن، مقاومت در برابر آن و پذیرش منطق نهادهایی که برای آن تلاش کردیم و اکنون نمی‌گذاریم عمل کند. قانون یعنی نهادهای مدنی باید توسعه یابند و بر حوزه قانون و قضا مسلط شوند. مسائلی که در جامعه ما به وجود می‌آید بنیان‌های حقوقی و نهایتا نتیجه قضایی دارد؛ هرچند عموما ما آن‌ها را به پدیده‌ای سیاسی تبدیل کرده‌ایم. حقوق مالکیت در کشور ما مشکل دارد. تعطیلی و ضعف حوزه قانون‌گذاری در کشور است که چنین بحث‌هایی ایجاد می‌کند. لجبازی‌کردن درباب پذیرش این ساحت از اتفاقات جهان مدرن، نه به معنای پذیرش حقوق غربی و تغییر نظام حقوقی اسلامی، که دادن پاسخ‌های حقوقی و اسلامی به آن است. وقتی جلوی چنین مسئله‌ای گرفته شود آن‌گاه دیگر معلوم نیست چه کسی مربوط به چه شغلی است و باید چه کاری انجام دهد.

بحث اصلی من این بود که جامعه ایرانی به لحاظ ساختاری مشکل دارد. این تغییر ساختار به معنای انقلاب نیست بلکه باید ساختار سامان پیدا کند و به کشور نگاه درون‌سیستمی و درون‌نهادی شده، جای نهادهای اجتماعی معلوم شود. ما هنوز نهاد سیاسی را در این کشور نهاد اول می‌گیریم. نهاد سیاسی نهاد آخر کشور است؛ در حالی که نهاد حقوقی و دین نهاد اول کشور و تعیین‌کننده است. چرا ما به این نهادها بی‌اعتناییم و همه‌چیز را به حوزه سیاست وارد می‌کنیم. آن‌گاه پاسخ‌های چنین کنشی را در انتخابات ریاست‌جمهوری می‌یابیم. درصورتی‌که پاسخ‌های آن را باید ذره‌ذره در عرصه‌های مختلف پیدا کنیم. نیرو یا فضایی که بتواند مناسبات را بازسازی کند در این کشور مرده است یا وجود ندارد. ما باید به ساماندهی نظام اشتغال و تقسیم کار بازگردیم. آن‌گاه این‌که چه کسی صلاحیت چه شغلی را دارد و چه کسی باید در چه جایی قرار بگیرد، معلوم می‌شود. صلاحیت را نظام اشتغال تعیین می‌کند. این را ‌که من صلاحیت استاددانشگاه‌شدن دارم نباید نظام سیاسی تعیین کند. خارج کردن حوزه سیاسی به این نظام جان می‌دهد و آن‌گاه دیگر اهمیتی ندارد که فلانی خویشاوند چه کسی است. باید به اهمیت‌دادن به حوزه تخصص بازگردیم. چون در این زمینه‌ها کار درست را انجام نمی‌دهیم، همه‌ چیز به هم ریخته است. اگر ما به نظام اشتغال و ساماندهی نظام اجتماعی بازگردیم، بخش اعظم این بحث‌ها بیرون می‌ریزد. فرزند آدم اصیل است که به درد جامعه ما می‌خورد. ما اکنون کاری کرده‌ایم که آدم‌ها حاضر نیستند فرزندانشان را در کار خود نگه دارند. به خاطر این‌که می‌ترسند آبروی خانواده را ببرند.

https://asemandaily.ir/post/5461

ش.د9603458

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات