(روزنامه اعتماد ـ 1396/04/04 ـ شماره 3839 ـ صفحه 8)
* از ديدگاه نظريهپردازان توسعه عوامل مختلفي موجب توسعهيافتگي كشورهاي ميشوند، برخي از آنها معتقدند توسعه امري چند وجهي است و برخي نيز معتقدند كه توسعهيافتگي تنها با تكيه بر مسائل اقتصادي امكانپذير است. اين موضوع محل چالش در محافل نظري كشور ما نيز بوده است. به نظر شما چرا براي كشوري با مختصات ايران كه در مسير توسعهيافتگي است و طي سالهاي گذشته مدلهاي مختلفي از مسيرهاي توسعه را پيموده است، هنوز اين موضوع محل چالش است درحالي كه بسياري از كشورها از مرحله چانهزني برسر مدلهاي توسعه گذشتهاند؟
** داستان توسعهيافتگي و توسعهنيافتگي به اندازه تاريخ بشر سابقه دارد؛ اگرچه در قالب يك مفهوم يا يك شاخه از علم اقتصاد بعد از جنگ جهاني دوم مطرح شد و با مباحث اقتصاد سياسي دنبال شد اما هنوز هم دلايل توسعهنيافتگي كشورها و مشكلاتي كه كشورهاي توسعهنيافته يا به تعبيري كشورهاي جهان سوم با آن مواجه هستند، در قالب اقتصاد سياسي دنبال ميشود. حاكميت سياسي آن زمان هژموني و دخالت كشورهاي مسلط نشان ميداد كه دلايل اصلي توسعهنيافتگي استثمار و استعمار است. با اين حال در ادبيات اقتصاد سياسي تقسيمبندي از كشورها صورت گرفته و كشورها به جهان اول، دوم، سوم و كشورهاي مركز و پيرامون، كشورهاي فقير و غني، كشورهاي توسعهيافته و پيشرفته و عقب نگه داشته شده تقسيمبندي شدهاند. پشت هركدام از اين دستهبنديها دلايل و مقاصدي وجود دارد. نگاه ديگري هم به توسعه يافتگي وجود دارد كه كشورها را به دو دستهتقسيم ميكند؛ توسعهيافته و عقب نگه داشته شده به اين معني است كه دليل عقب نگهداشته شدن از درون است و نه از برون. و نهايتا سازمانهاي بينالمللي مثل صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني يا نهادهاي علمي دستهبندي از كشورها ارايه كردند كه به كشورهاي در حال توسعه و توسعهيافته تقسيم ميشوند. به نظر من واژه درحال توسعه يك واژه گويا و رسا نيست و اين گونه القا ميكند كساني كه توانستند فرآيند توسعه را طي كرده و توسعه يابند از مرز توسعهيافتگي عبور كردهاند. آنها كار خود را انجام دادهاند و مابقي كشورها در مسير هستند. يعني روي پلتفرم توسعه قرار گرفته و به تدريج مسير را طي ميكنند. اين ديدگاه البته از يك منظر اين احساس را القا ميكند كه ممكن است به كشورهاي توسعهنيافته آدرس غلط ميدهد يا اينكه آنها را تشويق كرده يا نوعي اغواگري ميكند. اينكه كسي نداند كه در چه شرايطي قرار دارد و ما هم به او بگوييم كه وضع تو خوب است و به جلو ميروي، در حالي كه بيماري صعبالعلاجي دارد، مصداق همان آدرس غلط دادن است. زيرا اين بيمار اطمينان پيدا ميكند كه در بازه زماني به مسير سلامتي ميرسد، فارغ از اينكه با هزاران مشكل خاص روبهروست و ممكن است در اين مسير عقبگرد كرده و بيمارياش حادتر شود. در مقياس كشوري هم اين داستان وجود دارد به نوعي كشورهاي توسعه نيافته نبايد احساس كنند در اين دستهبندي قرار دارند.
* يعني فكر ميكنيد اين اميد واهي است و كشورها نبايد احساس كنند در مسير توسعه قرار دارند؟
** ببينيد، كشورهاي در حال توسعه دو دسته هستند؛ يكسري در مدار توسعه بوده و واقعا در مسير توسعه قرار دارند. اگر به لحاظ تاريخي آنها را بررسي كنيد، ميبينيد كه آهسته و بايسته در حال حركت هستند. گروه دوم كشورهايي هستند كه سالهاي سال در مسير مارپيچ توسعهيافتگي در حال حركت بوده و گاهي عقبگرد كردهاند يا آنكه با سرعت بطئي جلو رفتهاند. گاهي نيز به دليل يك حادثه سياسي دچار عقبگرد شده و هنوز گرفتار هستند. اما سوال اينجاست آيا ميتوان اين كشورها را توسعه يافته قلمداد كرد؟ اگر كشوري در طول ٢٠ سال گذشته سرمايه اجتماعياش بهشدت تضعيف شده باشد و به لحاظ توسعه سياسي عقبگرد داشته و حق حيات انساني شامل كيفيت آموزش، كيفيت سلامت و كيفيت زيرساختهاي اقتصادي در اين كشور تضعيف شده باشد، به فرض كه اين كشور ٤ تا ٥ درصد هم به طور ميانگين نرخ رشد اقتصادي داشته، آيا ميتوان اين كشور را در حال توسعه قلمداد كنيم؟ به نظر من نميشود. لذا اين تقسيمبندي گوياي وضعيت واقعي كشورها نيست. اما به هر حال با هر نگاهي كه به فرآيند توسعهيافتگي كشورها نگاه ميكنيم، آنچه محرز است ملاك بحث خواهد بود. به تعبير آمار تياسن بهتر است عدالت را زميني نگاه كنيد و ببينيد كه چه محروميتها و بيعدالتيهايي در كنار شما وجود دارد كه ملموس است، به چشم ببينيد و درصدد رفع اين محروميتها و بيعدالتيها گام برداريد. اين از توان شما برميآيد ميتوانيد اين محدوديتها را برداريد. به ميزاني كه از چه محروميتها و گرفتاريهايي برخوردار هستيم به همان ميزان ميتوان دنبال راهكار بود. به عبارت ديگر مهم اين است كه چه تعريفي از توسعه و توسعهنيافتگي داريم. اگر توسعه را به تعبير دكتر مرحوم عظيمي تلاش زياد و نتيجه كم تلقي كنيم، لاجرم مشكل را در بهرهوري ميبينيم گويي كه همه تلاش ميكنيم اما تلاشهاي ما بينتيجه است. دلايل اين تلاش اين است كه هارموني و هماهنگي در مجموعه اين تلاشها نيست كه سينرژي ايجاد كند يا به عبارتي هدفي در فعاليت ما نيست. به بيان ديگر براي ناخدايي كه به مقصد نميانديشد هيچ بادي موافق نيست. اما اگر ندانيد كجا ميخواهيد برويد و هدف توسعه ملي مشخص نباشد راه را نميتوان خوب شناسايي كرده و از ظرفيتهاي يكديگر نميتوان براي توسعه استفاده كرد. تاكتيكها و استراتژيها و برنامههاي عملياتي همه تابع اين هدف هستند كه تصوير روشني ارايه شود كه مشخص شود كجا ميرويد. نميتوان توسعه را تنها از دريچه نگاه درآمد سرانه پايين يا عدم تحرك اجتماعي تفسير كرد.
* اين چالشي است كه بين انديشمندان ما همچنان در جريان است. شما اشاره كرديد كه ابتدا بايد هدف روشن باشد. به تحقيق ميتوان گفت بسياري از برنامههاي توسعه كه قبل و بعد از انقلاب نگاشته و قانون شدهاند، روشن كردن اين مسير بوده است...
** اگر توسعهنيافتگي را عدم تحرك اجتماعي تعريف كرده و دنبال اين باشيم كه نوسازي اجتماعي ايجاد شود يا اگر توسعهنيافتگي را پايين بودن درآمد سرانه تلقي كنيم و به دنبال اين باشيم كه درآمد بالا براي كشور ايجاد كنيم، به تعبير امارتياسن توسعهنيافتگي را ناآزاديها تلقي كردهايم. اين نگاه سبب ميشود كه آزاديها از بين برود. بايد از عمق توسعهنيافتگي تصوير روشن داشته باشيم و هم تكليف مان با جامعه آرماني كه تصوير كردهايم و هدفي كه داريم، روشن باشد. از سال ٦٨ تاكنون پديدهاي در اقتصاد ملي ما اتفاق افتاده كه رابطه بين كار و فراغت را به هم زده است. گاهي از منظر نئوكلاسيك، گاه از ديدگاه نظريه مطلوبيت به اين پديده نگاه ميشود و هر بار براساس آن ديدگاهها تصميمگيري ميشود در حالي كه تفاوت برداشتها عمق محروميت را نشان داده و هدف را كاملا متفاوت جلوه ميدهد. نكتهاي كه در كليت ميتوان به آن اشاره كرد، با هر نگاهي كه به توسعه و توسعهنيافتگي نگاه كنيم اگرچه ممكن است تفاوتهاي قابل ملاحظهاي وجود داشته باشد، اما اگر مرز حداقلي براي توسعه تعريف كرده و بگوييم كسب نمره ١٠ براي توسعهيافتگي ضروري است، شايد بتوان بر اين مبنا تعريف حداقلي ارايه كرد كه به نظر من تعريف دكتر عظيمي قابل دفاع است كه توسعه اقتصادي را تحول مباني فني توليد از وضعيت سنتي به مدرن تعريف ميكند. از سويي از هر نظر كه توسعهنيافتگي را بررسي كنيد، چه به لحاظ جمعيتي و جغرافيايي، پاسخها يكسان به دست نميآيد و تفاوتهاي زيادي در كشورها ميتوان ديد. اما آنچه مشترك و قرينه كشورهاي توسعه يافته است، ضعف در مباني علم و فن در كشورهاي توسعهنيافته است. حال ميتوان به اين ضعف علم و فن در قالب دانش تخصصي نگاه كرد و هم به عنوان آگاهيهاي عمومي. اما ضعف علم و فن و دانش مربوط به آگاهيهاي عمومي است. اگر دنبال اين هستيم كه دلايل توسعهنيافتگي كشورهاي توسعهنيافته را پيدا كرده به مظاهر نگاه نكنيم، بايد توجه كنيم كه آنها توانستهاند فرآيند توسعهشان را به گونهاي مديريت كنند كه از علم و فن برخوردار باشند. در واقع به جاي اينكه بيايند صاحب صنعت شوند، صنعتي شدهاند. اگرچه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي تلاشهايي براي صنعتي شدن در كشور صورت گرفت، اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، صاحب صنعت شدهايم و صنعتي نشدهايم. البته اين به معني نيست كه اين تلاشها براي كشور خوب نبوده است. صنايعي مثل خودروسازي يا فولاد در كشورمان پايهگذاري شد، اما از ديدگاه استراتژيك صاحب علم و فن نشديم به همين دليل در مسير توسعه مانديم.
* شما اشاره كرديد كه يكي از عوامل توسعهنيافتگي ميتواند ضعف آگاهيهاي عمومي باشد، ميتوان گفت اين ضعف ريشه در مسائل فرهنگي دارد؟
** قطعا همين طور است؛ همان طور كه توسعه چندبعدي است و ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي دارد، توسعهنيافتگي كشورها هم همه اين ابعاد را دارد. البته ميتوان به ريشههاي تاريخي هم اشاره كرد، همين طور به دلايل اقتصادي و زيستمحيطي. اما يكي از مهمترين دلايل، قطعا به مسائل فرهنگي، ضعف دانش و آگاهيهاي عمومي مرتبط ميشود. اين ضعف آگاهيها يك مساله اكتسابي نيست. اين موضوع به خصوص در مورد كشورهايي كه از بهره هوشي قابل ملاحظهاي برخوردار بوده و تفاوت زيادي با كشورهاي توسعهيافته ندارند، كاملا مشهود است. بنابراين اين مساله اكتسابي است. به اين معنا كه آموزش لازم به آنها داده نشده و نظام آموزشي كشورهاي توسعهنيافتهاي مثل ما، هرچقدر هم انسان توسعهيافته تربيت كند، باز هم در حوزه فرهنگي با ضعف در آگاهيهاي عمومي مواجه است. زيرا مادامي كه فرد منافع خود را در قالب منافع ملي تعريف نكند، اين ضعف متوجه همه اركان جامعه است.
* آيا بايد ريشههاي اين ضعف را در ساختارهاي برنامهريزي جستوجو كرد يا در عرف و سنت؟
** در هردو. مثلا در دوران دبستان چقدر به شهروندان آموزش داده و آگاهيبخشي كردهايم تا وظيفه خود را به عنوان يك فرد در جامعه بدانند، يك اصل خدشهناپذير است. آيا به عنوان يك فرد آگاه به حقوق ديگران براساس روح تطبق و نوآوري در رعايت حريم بازي و حفظ حريم شخصي به آنها آموزشهاي لازم را دادهايم؟ آيا آموزش دادهايم كه اين جسارت را داشته باشند در مواقع اشتباه بگويند اشتباه كردهام؟ اگر در دوران دبيرستان و راهنمايي يك واژه اشتباه كردهام در وجود دانشآموز نهادينه ميشد، بسياري از خطاهاي بزرگي كه مديران ارشد كشورهاي درحال توسعه انجام داده و مصر بر تكرار آن هستند قابل رفع بود. فقط كافي بود كه بگويند اشتباه كردهام. اگر اين يك واژه را آموزش ميداديم، ساير مفاهيم توسعهاي به راحتي ايجاد ميشد و مهمتر آنكه مشخص ميشد كه به كجا ميرويم. همين طور نهادهاي جمعي مثل مطبوعات، صدا و سيما و همه ابزارهاي آگاهيبخش اگر در خدمت اين آگاهيبخشي قرار ميگرفت آنگاه جامعه اين رفتار توسعهاي را از خود بروز داده و انسان توسعهاي تربيت ميكرد. البته بايد توجه داشت كه بخش عمدهاي از اين مشكلات به دولتها برميگردد به همين دليل نقش دولتها در توسعهنيافتگي بسيار حايز اهميت است. به تعبير فريدمن تورم، محصول عملكرد دولتهاست و هرگونه افزايش تورم و مشكلات آن به ناتواني دولتها برميگردد. عدم آگاهي و ضعف انسانها به عنوان انسان توسعهمدار به نقش و كاركردي كه دولتها ايفا ميكنند، مرتبط است. اگر عملكرد دولتهاي بعد از انقلاب را بررسي كنيد بدون استثنا، روساي جمهور بر سر مسيرهاي توسعه با چالشهاي زيادي مواجه بودهاند كه مهمترين آنها ضعف دانش عمومي است. ولي در عمل ميبينيم كه كمترين توجه را به آموزشو پرورش مبذول داشتهاند. شايد اگر موقع انتخاب كابينه سوال شود كه مهمترين وزير و وزارتخانه كدام است، بايد گفت آموزش و پرورش. وقتي اين هشياري و ضعف در تصميمگيري وجود دارد عملا اجازه تحول در ساختارهاي جامعه را نميدهد. درحالي كه كشورهايي توانستهاند ظرفيت اجتماعي را شكل بدهند و ضعف فرهنگي را رفع كرده و جلو بروند كه اين ضعفها را پوشش دادهاند. وقتي با يك شهروند تركيهاي يا مالزيايي مواجه ميشويد، احساس ميكنيد كه بازارياب ملي هستند علاوه بر اينكه به منافع شخصي خود فكر ميكنند به منافع جمعي هم توجه دارند. چون آگاه هستند كه در چه كشتياي نشستهاند و ميخواهند اين كشتي را به خوبي به ساحل مقصود برسانند. در حوزه آگاهيهاي فني، ضعف در نظام دانشگاهي و صنعت از ضعفهاي بنيادي است. يك كارخانه در آلمان سالانه ٢٥٠ ايده جديد ارايه ميكند كه نشان ميدهد اين جامعه زنده است و توليد ايده ميكند. ولي كشورهاي توسعه نيافته از جمله كشور ما كمترين توجه را به حوزه R&D دارند. البته محروميتها و تحريمهاي ٣٠ سال اخير دسترسي ما را به تكنولوژي جهاني محدود كردهاند. وقتي كشوري به دانش بينالمللي دسترسي ندارد، حداقل بايد نظام تخصيص منابعش را به گونهاي تنظيم كند كه بيشتر به حوزه R&D توجه داشته باشد تا بتواند تحول ايجاد كند. لذا ضعف آگاهيهاي عمومي بسيار حايز اهميت است و باعث ميشود جامعهاي روي نظم منطقهاي تصميمگيري نكند.
* يعني به اعتقاد شما اين وظيفه دولتهاست كه بايد براي توسعه فرهنگسازي كنند؟
** مقوله عقلانيت در حوزه تصميمگيري هم به دولتها مرتبط است و هم به افراد و شهروندان. هر تقسيمبندي از عقلانيت داشته باشيم نظام آگاهيبخشي بتواند عقلانيت را در حوزه تصميمگيري جمعي و مديريت دولت ايجاد كند، ميتواند شهرونداني را تربيت كند كه از رفتار باثبات برخوردار باشند. در نتيجه، ديگر فردي در يك بزنگاه انتخاباتي نميتواند آنها را فريب بدهد درحالي كه آن فرد، در گذشته نيز همان ديدگاهها را داشته و تغييري نكرده است. اين ما هستيم كه در تشخيص اشتباه كرده و رفتارمان بر نمودار توسعه نيست. اينكه ميپرسيد از كجا بايد شروع كرد، پاسخم اين است كه بايد از همين نقطه كار را شروع كرد. به افرادي كه دغدغه توسعه سياسي و توسعه پايدار دارند بايد گفت كه به جاي آنكه نسخه بپيچيد كه توسعه را از بالا شروع كنيد، بهتر است از طبقات پايين كار آغاز شود. بايد مردم را نسبت به حقوق خودشان آگاه كرد. وقتي به حقوقشان آگاه ميشوند كه منفعت خود را تشخيص بدهند. گاهي توده شهروندي رفتارهايي نشان ميدهد كه به دنبال منافع كوتاهمدت است و با همين تصميمها به ٥٠ سال عقب باز ميگردد. لذا مطبوعات، احزاب، گروههاي سياسي و تشكلهاي غير دولتي بايد با آگاهي بخشي عمومي حركت كنند، تا همه متوجه شوند هدف كجاست و مصلحت و منفعت ما چيست. در اين صورت ميتوان انتظار داشت كه نتيجه اين تحولات، فرآيندهاي توسعه است. اگر غير از اين باشد به جايي نميرسيم. اگر بهترين نهادها را بررسي كنيد اما در درون آنها انسانهاي توانمند نباشند، نميتوان انتظار داشت كه تحولات توسعهاي ايجاد ميشود. هرگونه تحول تابع تحولات نهادي است. لذا راهكار برونرفت از اين وضعيت، محوريت قرار دادن آگاهيهاي عمومي و مباني علمي- فني با تمركز بر پارادايم توسعه مردممحور و انسانمحور است. در اين شرايط ميتوان پلتفرم مورد نظر را تهيه كرده و در نهايت به ظرفيتهاي لازم براي دستيابي به هدف توسعه برسيم.
* برخي از انديشمندان معتقد بودند در توسعه نقش دولتها مهم است و تاكيد دارند كه دولتي ميتواند به توسعه برسد كه اقتدارگرا باشد...
** بين دولت مقتدر و دولت اقتدارگرا بايد تفاوت قايل شد.
* دقيقا منظورم دولت اقتدارگرا و دولت دموكراتيك است. به نظرشما كدام يك ميتواند به تسريع فرآيند توسعه كمك كند؟
** عرضم همين است؛ وقتي ميگوييد دولت اقتدارگرا دقيقا به شكل حاكميت دولت به لحاظ سياسي توجه ميكنيد. دولتي كه حاكميت فردي و مطلقه دارد و اين دولت است كه بايد همه اختيارات را داشته باشد. ما تجربه تاريخي داريم. اين تجربه تاريخي هم در داخل و هم در دنيا به دست آمده است. دولتهاي اقتدارگرا توسعه به بار نميآورند. اگر نمونههاي موفقي در دنيا ديده ميشود همگي ناپايدار بودهاند. از جمله ميتوان به دولت كوان لي، نخستوزير سنگاپور اشاره كرد كه بعدها به تز لي معروف شد. او معتقد است دولتهاي اقتدارگرا بهتر ميتوانند منفعت عمومي را تشخيص داده و عملكرد بهتري را ارايه بدهند. اگر از اين منظر به توسعه نگاه كنيم به تعبير استيگليز هزاران مورد دولتهاي اقتدارگرا هم ميتوان مثال زد كه كشورها را به نابودي كشاندهاند. شايد شما سه مورد را مثال بزنيد، من ميتوانم هزاران مورد را ارايه كنم. قطعا مديريت توسعه در كشورهاي توسعهنيافته سختتر از كشورهاي توسعهيافته است. اقتدار مديريت يا مقتدر بودن دولت بسيار حايز اهميت است، اما اين اقتدار بايد برپايه توسعهيافتگي باشد. دولتمرد توسعهگراي مقتدر وقتي ميتواند موفق عمل كند كه مشروعيت خود را از مردم گرفته باشد و برپايه اين مشروعيت اقتدارورزي كرده و به صورت مقتدر ماموريتهاي توسعه ملي را جلو ببرد. مثالي ميزنم؛ زماني جلسهاي با يكي از مسوولان درباره توسعه شهري داشتيم. در آن جلسه گفتم اقتدارگرايي را بايد در قالب رويكرد مباني توسعه جستوجو كرد. وقتي مباني فكري كشوري مردممحور يا انسانمحور است، چگونه امكان دارد كه در ريزترين مسائل توسعه شهري به اين مسائل توجه نميشود. مدير مقتدر مديري است كه اجازه ندهد به حقوق شهروندي تحت هر عنوان تجاوز صورت بگيرد. بنابراين اگر پايه توسعهاي يا پارادايم فكري متفاوت باشد، تعريف از اقتدار نيز متفاوت خواهد بود. اقتدار اين است كه شهامت داشته باشيد از حقوق مردم مقتدرانه دفاع كنيد. از اين منظر نياز به دولت مقتدر داريم و نه دولت اقتدارگرا.
* يعني شما هم معتقد به تقدم توسعه سياسي بيش از ساير حوزهها هستيد؟
** به نظرمن دولتها بايد به جديت بر فعاليت احزاب توجه و قبول كنند كه اگر قرار است كشور را به سمت توسعه ببريم، نهايتا بايد جايگاه احزاب تقويت شود. حتي كشورهايي كه نظام تك حزبي دارند بهتر از كشورهايي هستند كه نظام حزبي ندارند. چين يكي از الگوهايي است كه هميشه مثال زده ميشود كه با تفكر اقتدارگرايي خود را نگه داشته و زنده است. اقتدارگراها هم هميشه مثال چين را ارايه ميكنند، اما يك حزب كمونيستي در چين ٧٥ ميليون جمعيت دارد و كساني به قدرت ميرسند كه بتوانند در فرآيند حزبي بالا بيايند. حداقل يك رقابت حزبي انجام دهند. من نميگويم در حوزه توسعه سياسي افراط صورت بگيرد. در حوزه سياسي بعضا حتي در مسيرهاي تاريخي اين دو دهه هم افراط و فكر كردهايم كه توسعه فقط در حوزه سياسي امكانپذير است. درحالي كه بايد روي آگاهيهاي عمومي تمركز كرد. وقتي پاي آگاهيهاي عمومي در ميان است بايد شكل تمركز سياسي هم متفاوت باشد. توسعه سياسي هم به جاي اينكه به سمت حمله كردن برود بايد به سمت آگاهيبخشي عمومي حركت كرده و مردم را متوجه حقوقشان كند.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=78686
ش.د9603354