تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۴  ، 
کد خبر : ۳۰۸۷۰۸
واکاوی نتایج انتخابات در گفت‌و‌گو با ناصر ایمانی

ارتباط اصولگرایان با مردم کمتر شده است

مقدمه: ناکامی اصولگرایان در انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی، بویژه تهران، موجی از واکنش‌ها را در پی داشت، واکنش‌هایی که گاه حتی به توهین به رأی دهندگان تهرانی نیز منجر شد، زیرا پس از پیروزی مطلق در سه دوره انتخابات مجلس، نتایج انتخابات اخیر، برای این جریان دور از انتظار بود. اما پس از فروکش کردن تب و تاب‌های اولیه، ارائه تحلیل‌ها درباره علت این رویداد آغاز شد. این تحلیل، بیش از آنکه از ناحیه اصلاح طلبان به عنوان رقیب اصولگرایان ارائه شده باشد، از درون این جریان آغاز شد. چهره‌های ارشد اصولگرا، دلایل متعددی برای این شکست ارائه کردند، دلایلی که بخشی از آن نقد درون جناحی به عملکرد 12 ساله این جریان بود، هرچند در این تحلیل‌ها، توانایی‌های سیاسی و ظرفیت‌های اجتماعی اصلاح طلبان نیز از دید ناظران مغفول نماند. در گفت‌و‌گو با ناصر ایمانی، فعال سیاسی اصولگرا، تلاش شده است نقدی از درون درباره دلایل شکست اصولگرایان ارائه شود. ایمانی، هرچند معتقد است که برخلاف دوره‌های چهارم یا ششم مجلس، شکست اصولگرایان نسبی است، اما می‌پذیرد که در همین حد نیز این شکست به بازبینی‌های اساسی در رویکردهای اصولگرایان منتهی خواهد شد. او دلیل اصلی شکست اصولگرایان را دوری آنان از مردم می‌داند، آن هم پس از 12 سال حضور در مجلس، که لاجرم باید رابطه این جریان با مردم مستحکم می‌شد. این گفت‌و‌گو را می‌خوانید.
پایگاه بصیرت / مرتضی گلپور

(روزنامه ايران – 1395/01/18– شماره 6182 – صفحه 10)

* نتایج انتخابات مجلس شورای اسلامی در تهران غیرمنتظره بود، زیرا هیچ نامزد اصولگرا که از قضا ژنرال‌های این جریان نیز محسوب می‌شوند، نتوانستند آرای اکثریت مردم این شهر را کسب کنند. این درحالی است که این جریان سیاسی، 12 سال در قوه مقننه حضور مطلق داشت. باتوجه به این سابقه، دلیل شکست اخیر اصولگرایان در تهران را چه می‌دانید؛ ضعف در گفتمان بود یا ضعف در کارکرد؟

** درباره نتایج اصولگرایان در انتخابات تهران، چند تحلیل می‌توان ارائه داد. نخست باید توجه داشت که این موضوع، یعنی از دست دادن اکثریت مجلس یا رأی نیاوردن نامزدها، چندان غیرعادی نیست زیرا حضور 12 ساله در قوه مقننه، یک زمان طولانی محسوب می‌شود. در 35 سال پس از انقلاب، سابقه ندارد که یک جریان سیاسی 12 سال یا سه دوره، اکثریت مجلس شورای اسلامی را در اختیار داشته باشد.

این به نوبه خود یک موفقیت محسوب می‌شود. بنابراین، تاحدی طبیعی است که بعد از 12 سال، مردم احساس کنند که باید چرخش در قدرت ایجاد شود و چهره‌های جدید به صحنه بیایند. اگر در این انتخابات نیز اصولگرایان اکثریت را به دست می‌گرفتند، بالاخره، این روند باید در یک زمانی متوقف می‌شد، اما این توقف، در این دوره اتفاق افتاد. تحلیل دیگر، این است که گرچه اصولگرایان در کل کشور اکثریت کرسی‌ها را کسب نکردند، اما درعین حال، اتفاقی مانند مجلس سوم یا ششم هم روی نداد که کلیت این جریان از کسب کرسی‌های مجلس محروم شوند.

انتخابات نشان داد که در کل کشور، همچنان اقبال 50 درصدی به اصولگرایان وجود دارد. البته وضعیت تهران با بقیه شهرهای کشور فرق دارد. تهران، متفاوت از سایر شهرها فکر می‌کند و این نکته‌ای است که در چند انتخابات اخیر دیده شد. زیرا تهران سیاسی‌تر فکر می‌کند و بحث‌هایی چون منافع منطقه‌ای یا بحث‌های دیگری از این دست در این کلانشهر مطرح نیست. اما در همین شرایط، از آنجا که ژنرال‌های جناح‌ها عموماً در تهران به صحنه رقابت پا می‌گذارند، طبیعی بود که ژنرال‌های اصولگرا نتوانند در تهران رأی مردم را کسب کنند.

* پرسش همین است که چرا موفق نشدند؟ مگر نه اینکه هر جریانی، تلاش دارد حضور خود در ارکان قدرت را حفظ کند، بنابراین، آیا 12 سال، زمان کافی نبود که زمینه‌های تداوم این حضور، ایجاد شود؟

** همان طور که گفتم، این امر تاحدودی طبیعی است. باوجود این، باید گفت که رابطه اصولگرایان با مردم، در چند سال گذشته تضعیف شده بود. این امر دو علت داشت؛ نخستین علت، اتکای اصولگرایان به نهادهای قانونی نظام و دیگری حضور طولانی مدت در قدرت بود. این دو عامل سبب شد که ارتباط اصولگرایان با مردم ضعیف شود. دلیل دیگر موفق نبودن اصولگرایان در انتخابات و بویژه در تهران، مسأله برجام است. مردم نظر مثبتی نسبت به برجام دارند، اما چهره‌هایی در مجلس حضور داشتند که منتسب به جناح اصولگرا بودند، اما با برجام مخالفت می‌کردند، مخالفت‌هایی که بعضاً تندروانه و بدون منطق بود. این رفتارها در نهایت به پای کل جریان اصولگرا نوشته شد و اشتباه جریان اصولگرایی هم این بود که این روند را متوقف نکرد.

این شد که مردم در ذهن خود، نتیجه گرفتند که حداقل بخشی از اصولگرایان نمی‌خواهند کشور از تحریم خارج شود. درحالی که این حق طبیعی مردم بوده و هست که اقتصاد کشورشان از تحریم خارج شده و آنان به رفاه دست یابند. لذا طبیعی بود که در انتخابات مردم به این چهره‌ها یا جریان رأی ندهند. باوجود این‌ها، تحلیل دیگری نیز می‌توان درباره نتایج انتخابات ارائه کرد؛ اینکه براساس روندی که در سال‌های پس از انقلاب در کشور دیده می‌شود، معمولاً در دولت‌های اول، اغلب، ترکیب مجالس به نفع دولت‌ها تغییر می‌کند. این روند در تاریخ انقلاب همیشه بوده است، هرچند در این دوره نسبت به دوره‌های قبل کمتر شد.

در دوره چهارم، ترکیب مجلس شورای اسلامی کاملاً همراستا با رویکرد دولت آقای هاشمی رفسنجانی بود، یا مجلس ششم، کاملاً هم طیف دولت اصلاحات بود. مجلس هفتم نیز کاملاً هم طیف دولت آقای احمدی‌نژاد شد. بنابراین، در جمع‌بندی پاسخ هایم به دو پرسش شما، باید تأکید کنم که بخشی از دلیل نتیجه انتخابات بویژه در تهران، ابتدا به عملکرد خود اصولگرایان مربوط می‌شود، بخش دیگر هم مربوط به عملکرد اصولگرایان نیست و ناشی از یک سیر تاریخی است.

* از پاسخ شما وام می‌گیرم تا پرسش خود را به گونه دیگری مطرح کنم. اشاره کردید که اصولگرایان 12 سال در قوه مقننه حضور مستمر داشتند، ضمن اینکه این جریان دو دولت را نیز در دست داشت. چرا با وجود حضور تمام عیار در ارکان قدرت، باز هم این جریان نمی‌تواند دریابد که خواست مردم چیست و اتفاقاً خلاف خواست مردم حرکت می‌کند تا به این نتیجه دچار شود؟

** دلیل نخست این است که فارغ از نام و رویکرد جناح‌ها، حضور مستمر در قدرت می‌تواند سبب فاصله گرفتن از مردم شود. در مقابل، در اقلیت بودن و حضور نداشتن در قدرت، به طور طبیعی جناح‌ها را به این سمت سوق می‌دهد که بیشتر با مردم ارتباط برقرار کنند. این یک حکم کلی است، به این معنی که اگر اصلاح‌طلبان نیز 12 سال در قدرت باشند، آنان نیز از مردم دور خواهند شد، چنانکه باوجود حضور چهارساله در مجلس ششم، این اتفاق برایشان افتاد. نه تنها در ایران، بلکه در سایر کشورهای جهان، کمتر شاهد این هستیم که جریان یا حزبی، پس از حضور 12 ساله در قدرت، همچنان بتواند پایگاه‌های مردمی خود را حفظ کند. پاسخ دیگری که می‌توانم به پرسش شما بدهم، اتکای اصولگرایان به نهادهای قانونی است. این نقطه ضعفی است که اصلاح‌طلبان به آن دچار نیستند.

* در سال‌های اخیر شاهد بودیم که چهره‌های برجسته اصولگرا همچون آقای ناطق نوری به حاشیه رفتند یا در انتخابات اخیر، به آقای لاریجانی اجازه میدان‌داری داده نشد. در مقابل، چهره‌های جدیدی به میان آمدند که در نهایت منجر به فاصله بیشتر اصولگرایی از مردم و روی‌آوری به افراط شد. چرا این جابه‌جایی‌ها در اصولگرایی روی داد؟

** در تحلیل مسائل سیاسی باید واقع بین بود و انصاف را رعایت کرد و نباید تندروی کرد. اولاً باید مسأله آقای ناطق نوری را جدا کرد، زیرا ایشان از سال‌های قبل، بویژه سال‌های 84 تصمیم گرفت که دیگر در عرصه سیاسی نباشد، نه در جریان اصلاح‌طلب و نه درجریان اصولگرا و نه حتی اینکه خودش بخواهد یک جریان ایجاد کند، هرچند ایشان این ظرفیت را داشت و بسیار هم مورد استقبال قرار می‌گرفت. اما درباره آقای لاریجانی؛ در موضوع بررسی برجام در مجلس، اکثریت قاطع اصولگرایان موافق برجام بودند، حداقل چهره‌های شاخص اصلی این جریان که از طریق آنان می‌توان جریان اصولگرایی را شناخت، مانند آقای حدادعادل، توکلی، ابوترابی فرد، مصباحی مقدم و دیگران، همه موافق برجام بودند و آن چنان هم موافق بودند که مجلس با رأی بسیار بالایی به برجام رأی داد.

بنابراین اصولگرایان با برجام، امضای آن یا اصل مذاکرات مخالفتی نداشتند. آنچه اتفاق افتاد، این بود که تعداد معدودی از افراد جریان اصولگرا، که شاید 10 نفر را در مجلس شامل می‌شد، مخالف جدی برجام بودند و سر و صدا هم داشتند. این تعداد محدود بودند که بعضاً با ادبیات نامناسب با برجام مخالفت جدی می‌کردند. اشتباه جریان اصولگرایی هم این بود که اعلام نمی‌کرد نظر ما با نظر این افراد متفاوت است و چون این اشتباه را مرتکب شدند، تمامی مضرات آن افراد به پای کل جریان اصولگرا نوشته شد.

* فکر نمی‌کنید همین اشتباه در کلیت فهرست‌بندی اصولگرایان هم تکرار شد؟

** در فهرست اصولگرایان این اشتباه تکرار شد، اما نه در کلیت آن. به این دلیل که از چهره‌های مخالف برجام در مجلس، تنها یکی دو نفر در فهرست اصولگرایان حضور داشتند، اما این افراد هم شاخص نبودند.

* این عدم مرزبندی که شما به آن اشاره کردید، پیشتر هم شاهد آن بودیم. اصولگرایان با احمدی‌نژاد نیز مرزبندی نکردند که باعث شد هزینه آن دولت‌ها به پای این جریان نوشته شود. چرا این جریان نسبت به امور ارزیابی واقع بینانه ندارد و چرا این ارزیابی‌ها را در اجرا و عمل، لحاظ نمی‌کند؟

** این‌ها اشتباهاتی است که جریان اصولگرا مرتکب شد. برای نخستین بار هم نیست که این اشتباه رخ می‌دهد. همان طور که اشاره کردید، درباره چهار سال اول دولت احمدی‌نژاد نیز این اتفاق تکرار شد. اصولگرایان احمدی‌نژاد را به عنوان یک اصولگرا مطرح کردند و بعد هم از ناحیه او آسیب‌های جدی را متحمل شدند. اما تنها اصولگرایان نبودند که چنین اشتباهی را مرتکب شدند. در سال 76، جریان اصلاح‌طلب نیز افراد بسیار تندرویی که رسماً اعلام کردند سکولار هستند را درون خود پذیرفت. این افراد، به عنوان جریان اصلاح‌طلب حرف زدند و تریبون گرفتند و اصلاح‌طلبان هم هیچ گاه مرز خود را با آنان جدا نکردند.

لذا همه جریان‌های سیاسی ما این اشتباه را مرتکب می‌شوند که افراطیون را از خود طرد نمی‌کنند. می‌خواهند افراطیون به نوعی مسیرها را برای آنان باز کنند و حرمت‌ها را از بین ببرند تا بعد از آن، آن جریان‌ها راحت‌تر باشند. درحالی که این اشتباه است و بعداً هم نتیجه اشتباه خود را می‌بینند. چنان که آقای احمدی‌نژاد از دل تندروی‌ها و رادیکالیسم اصلاح‌طلبان بیرون آمد. من نخستین مقصر در رئیس جمهوری شدن احمدی‌نژاد را اصلاح‌طلبان می‌دانم. اما همان طور که گفتم، این امر در جریان اصولگرا نیز مصداق دارد. اینکه اصولگرایان در تهران اصلاً نتوانستند هیچ موفقیتی کسب کنند، به اشتباه خودشان برمی گردد که نتوانستند جلوی تندروی افراد، ولو اینکه محدود هم باشند را بگیرند و تاوان این اشتباه بزرگ را هم پرداختند.

* اصولگرایان در سال‌های اخیر چهره‌های مهمی را از دست دادند، مانند آیت‌الله مهدوی کنی که از دنیا رفتند یا کنار کشیدن آقای ناطق. فقدان این چهره‌ها تا چه میزان در شکست‌های اخیر اصولگرایان تأثیر داشت؟

** نمی توان گفت فقدان چهره‌ها مؤثر نیست و حتماً مؤثر است. اما باید به یاد داشته باشیم که اصولگرایان در سال 92، با حضور آیت‌الله مهدوی کنی چه مشکلاتی داشتند و چقدر ایشان تلاش کرد اقداماتی را انجام دهد، اما مؤثر واقع نشد. انتخابات قبل از آن هم یعنی در انتخابات مجلس نهم، مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی برای برخی هماهنگی‌ها تلاش‌های بسیاری انجام دادند، اما بخشی از آن تلاش‌ها مؤثر نبود یا تلاش‌های آن مرحوم برای انتخابات شورای شهر که نباید از یاد برد. بنابراین، می‌توان نتیجه‌گیری کرد که اگر در انتخابات هفتم اسفندماه هم ایشان در قید حیات می‌بودند، ممکن بود همه نظراتشان اجرا نشود.

البته از این نکته نیز نباید غافل شد که اصولگرایان در انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی تاحد زیادی توانستند گوهر گمشده خود که همان وحدت باشد را به دست بیاورند. اما باوجود دستیابی به وحدت، به شرایط لازم دیگر برای پیروزی در انتخابات توجهی نداشتند و آن شرط، این واقعیت بود که برای کسب موفقیت، وحدت به تنهایی کافی نیست. به عبارت دیگر، زمانی به وحدت دست یافتند که دیگر فایده‌ای نداشت، درحالی که در انتخابات‌های قبلی می‌بایست وحدت می‌کردند تا همچنان ارکان قدرت را در اختیار داشته باشند. زیرا در هر انتخابات، وحدت تنها یکی از عوامل موفقیت است. چنانکه اساساً در انتخابات اخیر بارها این نکته را گوشزد کردم که بهتر است اصولگرایان حداقل در تهران چند فهرست داشته باشند و نه تنها یک فهرست.

* دلیل شما چه بود؟

** برای دستیابی به یک فهرست، باید هزینه‌های سنگینی را در داخل جناح پرداخت تا به وحدت رسید. گاهی پرداخت این هزینه‌ها برای یک جناح سیاسی امکان پذیر نیست. منظور از هزینه سنگین، این است که در مسیر وحدت، الزاماً باید هوای همه طیف‌ها را داشت و وقتی هم که بخواهیم هوای همه را داشته باشیم، یعنی آنان نیز باید سهمی در فهرست داشته باشند و در این صورت، فهرست نهایی به یک مجمع الجزایر تبدیل می‌شود، درحالی که ممکن است این رویکرد در یک دوره زمانی اساساً جواب ندهد. یک مثال می‌زنم، در انتخابات مجلس هفتم، بعد از شکست در مجلس ششم، اصولگرایان یک کار بسیار بزرگ انجام دادند که جواب هم داد و آن اینکه چهره‌های کاملاً جدیدی را به صحنه آوردند، چهره‌هایی که اصلاً کمتر به اصولگرایی شناخته می‌شدند، چهره‌های دانشگاهی و روشنفکر مانند دکتر خوش چهره یا دکتر افروغ و دکتر نجابت. این چهره‌ها به صحنه آمدند و موفق هم شدند. اما وقتی تنها به دنبال وحدت شکلی باشید، باید هزینه بدهید، ضمن اینکه حامیان اصولگرایان، بعضاً با یک فهرست، از این جریان زده می‌شوند. زیرا بخشی از هواداران اصولگرایان یک طیف از این جریان را می‌پسندند و بخش دیگر هواداران، طیف دیگری از این جریان را. زیرا می‌دانیم کسانی که تیپ فکری آقای بذرپاش را قبول دارند و طرفدار ایشان هستند، شخصیت‌هایی چون آقای ابوترابی فرد را قبول ندارند و بالعکس آن هم صادق است.

* بنابراین، شما یکی دیگر از دلایل رأی پایین فهرست اصولگراها را اساساً خود وحدت و فهرست واحد می‌دانید؟

** یکی از دلایل همین بود، ضمن اینکه باید تأکید کنم در مسائل سیاسی هیچ گاه دلیل واحد وجود ندارد. اما در این دوره، از قضا وحدت در ارائه فهرست باعث شد انگیزه کسانی که می‌خواستند به اصولگراها رأی بدهند، ضعیف شود.

* اما اگر دو یا چند فهرست ارائه می‌شد، آرا توزیع می‌شد.

** ایرادی نداشت، مهم این بود که اصولگرایان به مجلس راه یابند و فرقی نمی‌کرد که در چه فهرستی قرار داشتند.

* در همین فهرستی که برای انتخابات بسته شد، فکر نمی‌کنید که تصمیم گیران، جریان‌ها و افراد سابقه دار اصولگرا را رنجاندند تا سهم بیشتری به پایداری‌ها یا افراد مایل به آنان اختصاص بدهند؟

** من این تلقی را قبول ندارم. پایداری‌ها را بزرگ نکنید.

* اما وزن‌شان در فهرست سنگین بود.

** این طور نیست. باید واقع بین بود. منظور شما از پایداری کیست؟ آیا دکتر پرویز داوودی را پایداری می‌دانید؟ آیا هر فردی که در زمان آقای احمدی‌نژاد مدیریتی داشته است، او را عضو جبهه پایداری یا متمایل به آن می‌دانید؟ این تلقی درست نیست. عضو پایداری یعنی کسی که رسماً عضو این جریان بوده و همه افعال سیاسی او کاملاً به پایداری‌ها شباهت داشته باشد. براین اساس، می‌توانید آقای بذرپاش را عضو پایداری بدانید، اما نمی‌توانید درباره آقای داوودی هم این تلقی را داشته باشید.

* ولی سهم پایداری‌ها در فهرست اصولگرایان نزدیک به یک سوم بود؟

** آقای حدادعادل گفتند 7 نفر، ضمن اینکه بعید می‌دانم بیشتر از 7 نفر عضو جبهه پایداری در فهرست بوده باشد، در عین اینکه با تعبیری که ارائه کردم، به نظرم حتی کمتر از این تعداد بوده است. اما این را قبول دارم که حتی قراردادن همین تعداد از پایداری‌ها در فهرست اصولگرایان نیز اشتباه بود و اصولگرایان نباید این کار را می‌کردند. پایداری‌ها به چیزی اشتهار دارند که آن چیز برای انتخابات سم بود، اما باوجود این، این اشتباه را مرتکب شدند.

* چرا این اشتباه را مرتکب شدند؟

** این اشتباه را مرتکب شدند چون از مردم دور بودند، دیگر اینکه تلاش کردند به هر قیمتی به وحدت دست یابند. این درحالی است که وحدت به معنای یک فهرست بودن نیست و مگر وحدت همیشه مفید است؟ سیاسیون ما؛ چه اصلاح‌طلب و چه اصولگرا همواره اشتباه می‌کنند و وحدت را با یک فهرستی اشتباه می‌گیرند، درحالی که منظور از وحدت، انجام یک کار هماهنگ، در ارتباط و همسو باهم است.

* بنابراین طبق تلقی شما، اصولگرایان اگر به جای یک فهرست واحد، تعدد فهرست‌ها را می‌پذیرفتند، هواداران آنان اقبال بیشتری به رأی دادن می‌داشتند؟

** بله، حتی میان کسانی که نمی‌خواستند به اصلاح‌طلبان رأی بدهند هم این امر مصداق داشت، کسانی که در عین حال، نمی‌خواستند به اصولگرایان تند هم رأی بدهند. به عبارت دیگر، باید در ویترین ما انواع و اقسام کالاها وجود داشته باشد.

* آیا می‌توان مسائلی که تاکنون برشمردید را جزو درس‌ها و پیامدهای انتخابات 94 برشمرد و آیا اصولگرایان این توانایی و ظرفیت را دارند که این پیام‌ها را دریابند و خود را براساس آنها بازسازی کنند؟

** حتماً این توانایی را دارند، زیرا چند بار این کار را کرده‌اند. در گذشته، اصولگرایان در چندین انتخابات شکست خوردند، اتفاقاً شکست‌هایی به مراتب بدتر از شکست اخیر. در انتخابات مجلس ششم، شکست سنگینی را تجربه کردند، اما خود را بازسازی کردند. لذا امکان بازسازی برای آنان وجود دارد، ضمن اینکه باید توجه داشت که هنوز تعداد به نسبت خوبی از کرسی‌های مجلس در اختیار این جریان هست، هرچند در اکثریت نیستند، اما مانند انتخابات مجلس سوم و ششم هم کاملاً از صحنه خارج نشدند.

* البته باید این نکته را نیز در نظر داشت که پیروزی‌هایی که اصولگرایان در انتخابات مجلس هفتم به دست آوردند، در غیاب اصلاح‌طلبان بود.

** این حرف، از یک جهت درست است و از جهت دیگر نادرست. اگر از این گزاره، این طور نتیجه‌گیری کنید که هرگاه اصلاح‌طلبان در عرصه رقابت حضور دارند، مردم به اصولگرایان رأی نمی‌دهند، این یک اشتباه استراتژیک است. دلیل هم این است که در چند انتخابات، دیدیم که اصلاح‌طلبان حضور داشتند، اما اصولگرایان رأی آورند یا در آن انتخاباتی که اصولگرایان رأی آوردند، این طور نبوده است که اصلاً نامزد اصلاح‌طلبی نبوده باشد. مگر در انتخابات مجلس هفتم، هشتم و نهم، هیچ اصلاح‌طلبی در صحنه رأی‌گیری نبود؟

* البته برگ برنده این جریان میزان مشارکت مردم پای صندوق‌های رأی است. اصلاح‌طلبان معتقدند هرچقدر مشارکت افزایش یابد، میزان آرای نامزدهای آنان نیز افزایش می‌یابد.

** اصلاح‌طلبان این نظریه را تنها درباره تهران مطرح می‌کنند و برگ برنده آنان نیز همین شهر است. در تهران، اصلاح‌طلبان از تعدادی آرای خاموش برخوردارند که اگر این جریان به طور کامل به صحنه بیاید، این آرای خاموش پای صندوق‌ها حاضر می‌شوند و اگر اصلاح‌طلبان به طور کامل نیایند، این طیف از مردم اساساً رأی نخواهند داد. این واقعیت، خود می‌تواند زمینه ایراد یک نقد جدی به اصلاح‌طلبان باشد که چرا این جریان، این طیف از شهروندان را توجیه نمی‌کنند که باید در هر انتخاباتی مشارکت کنند. انتخابات یک وظیفه ملی است و نه یک رویداد جناحی.

* یکی از انتظارات جدی اصلاح‌طلبان به عنوان رقبای اصولگرایان این است که آنان از این انتخابات درس بگیرند که با پایداری‌ها مرزبندی کنند، یا خود را بازتعریف کنند یا اینکه در مواردی مانند بررسی برجام، مشخص کنند که تا کجا مواضع، اصولگرایی است و از کجا به بعد، موضع گیری‌ها مربوط به کلیت جریان اصولگرایی نیست. آیا این اتفاق خواهد افتاد؟

** رادیکالیسم در درون هر دو جناح سیاسی کشور وجود دارد، ضمن اینکه سابقه نشان داده در میان اصلاح‌طلبان به مراتب بیشتر از اصولگرایان است. اگر نگران رادیکالیسم هستیم، هر جریانی رادیکالیسم جناح خود را مهار کند و بیشتر هم اصلاح‌طلبان باید این کار را انجام دهند. اصولگرایان قاع دتاً این کار را انجام خواهند داد و به طور طبیعی هم این روند را طی خواهند کرد. جریان اصولگرایی به لحاظ ماهوی و ایدئولوژیک رادیکال نیست.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/123477

ش.د9505128

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات