(روزنامه اطلاعات – 1396/10/23 – شماره 26914 – صفحه 12)
1ـ تصحيح تاريخ
برادر ارجمند، حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاي محمد مسجدجامعي از قليل پژوهشگران آشنا با مسائل معاصر در مقالهاي تحت عنوان «تجربه خاورميانه عربي» در صفحه6 «اطلاعات» مورخ 3/10/96 مطلبي را با يك جمعبندي، مطرح ساخته بود كه از جناب ايشان بسيار بعيد به نظر ميآمد كه به آن نتيجهگيري غيرمستند برسد! جناب مسجدجامعي در اشارهاي كوتاه و ناقص به جريان تأسيس اخوانالمسلمين در مصر، مينويسد:
«... مهمترين شخصيت ايدئولوژيك اخوان، سيد قطب است كه در سال1966 اعدام ميشود؛ اما انديشهاش از دهه70 به بعد، سازنده جريانهايي است كه سر از «تكفير» درميآورد. محور جريانهاي انقلابي ـ تكفيري دهههاي اخير تحت تأثير عقايد او هستند. در نهايت اين جريان، به پيدايش «افغان العرب»، «القاعده»، «جبههالنصره»، «داعش»، «بوكو حرام» و «شباب» سومالي و گروههاي كوچك و بزرگ تكفيري ديگري ميانجامد كه هم اكنون در سوريه و عراق و ليبي ساكن هستند...»
اين جملات با توجه به نقل تاريخهاي ميلادي در آن، به نظر ميرسد از يك نوشتار خارجي اقتباس شده است، و گرنه بسيار بعيد به نظر ميرسد كه فرد محترمي با آشنايي البته غيرميداني به شخصيتهاي فكري و رهبري اخوانالمسلمين، اين چنين استنتاجي را به مستمعين دانشگاه «وونك وانگ» كره جنوبي تحويل دهد و بعد ما با ترجمه فارسي آن، مستفيض شويم!
بيترديد شخصيت اصلي رهبري فكري اخوان، و به اصطلاح ايدئولوگ سازمان، خود مؤسس آن، شهيد شيخ حسن البنّا بود و پس از او، انديشمندان اخواني مصري مانند: محمد قطب، شيخ مصطفي مشهور، شيخ يوسف القرضاوي، شيخ محمد الغزالي، دكتر كامل عبدالعزيز و... و غير مصري چون: دكتر عصام العطار، دكتر مصطفي السباعي، شيخ حسن الترابي و... هر كدام با دهها تأليف منتشرشده، ميتوانند از رهبران فكري و ايدئولوژيك اخوان به شمار آيند. البته شهيد سيد قطب در ميان اين جمع، به علت كثرت آثار و عمق مطالب و اثر ارزشمند «في ظلال القرآن»، معروفتر و شاخصتر از بقيه بود؛ ولي در آثار او، هرگز گرايشي به «تكفير» جامعه و دعوت به «طرد» افراد و دوري از جامعه ديده نميشود.
در اين بيان، به ظاهر نويسنده ارجمند به جاي «ابن تيميّه» و «محمد بن عبدالوهاب» و ديگر رهبران فكري وهابيگري كه عامل اصلي و عقيدتي افغانالعرب، القاعده، جبههالنصره، داعش، بوكوحرام و الشباب و... بودهاند و مدعي كفر جهاني و ارتداد مسلمانان، به غير از فرقه معتقد به وهابيت شدهاند، از سيد قطب نام برده است. واقعاً اوج بيانصافي است كه جنايات و وحشيگريهاي خوارج عصر ما يعني وحوش داعش و بوكوحرام و غيره را ناشي از انديشه سيدقطب1 بناميم... در كدام يك از صدها بيانيه و نشريه گروههاي تكفيري، به آثار سيدقطب استناد شده؟ اصولا آنها آيا اعتقاد به اصولي غير از وحشيگري و آدمسوزي و سر بريدن و اعدامهاي دستهجمعي داشتند؟ مستند منطقي اينكه آنها تحت تأثير افكار سيدقطب بودهاند، چيست؟ سيدقطب در كدام كتابش دعوت به وحشيگري و آدمسوزي و قتل عام شيعه و سني به جرم ارتداد نموده است؟
ظاهراً مستند دوستان كتاب خوانده نشدة «معالم في الطريق» آخرين اثر سيدقطب، تأليف شده در زندان ناصري است كه به جرم تأليف آن هم اعدام شد. گويا در آن، ضمن تكفير كل جامعه، از «مسلمانان» خواسته شده است كه شهر و ديار خود را ترك كنند و سر به بيابان و جنگل بنهند! ادعايي كه دادستان نظامي دادگاه قلابي قاهره آن را مطرح ساخت.
در واقع پس از انتشار آخرين كتاب سيدقطب، گروهي از جوانان مصري كه به عنوان تبعيت از سيد، «قطبيون» ناميده شدند، مردم را به هجرت و دوري از شهرها دعوت كردند كه در دادگاه نظامي به آنها نام سازمان «التكفير و الهجره» داده شد و نخستين اقدام انقلابي(!) اين جوانان نادان كه كل جامعه را كافر ميدانستند، ربودن شيخ پيري از علماي الازهر بود به نام «شيخ محمد الذهبي» كه با تأييد الازهر، وزير اوقاف مصر شده بود. او را شبانه از منزلش ربودند و بعد از دو روز، به دليل اينكه شغل اوقاف را پذيرفته، اعدامش كردند! آيا سيدقطب در جايي مردم را به اين نوع اقدامات دعوت كرده بود؟
البته پس از انهدام اين سازمان جهل و ناداني، غائله «التكفير و الهجره» خوابيد؛ اما گروه «الجهاد اسلامي» به وجود آمد كه به دنبال احياي «الفريضه الغائيه»، يعني جهاد بود و هيچ ارتباطي هم با انديشه سيدقطب نداشت و رهبري آن به عهده جواني به نام عبدالسلام فرج بود.
اما در مورد كتاب خوانده نشدة «معالم في الطريق»، من از درون و با تحقيق ميداني به كشف محتواي آن پرداختهام كه خلاصهاش در يك جمله اين است: «كفر زمامداران حاكم بر بلاد اسلامي و ضرورت مبارزه با آنها.»
اين برداشت، ناشي از حقيقتي است كه در قرآن مجيد با تعابير مختلف از آن سخن به ميان آمده است: «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون» و «الفاسقون» و «الظالمون»: كساني كه موازين الهي را حاكم نسازند، اينها كافرند، فاسقند، ظالمند. پس اگر سيدقطب در كتاب «معالم» سخن از كفر زمامداران به ميان ميآورد، حرف بيمبنائي نزده است؛ اما اين امر هيچ ارتباطي با وحشگيريها و آدمسوزيهاي گروههاي تكفيري ندارد كه سزا نيست آنها را «انقلابي» بناميم. سيدقطب يا كل سازمان اخوانالمسلمين از آغاز تا به امروز، هرگز هوادار چنين روشهايي نبودهاند و عملكرد آنها در حدود يك قرن گذشته، صحت اين ادعا را ثابت ميكند، ولو اينكه حاكميتهاي طاغوتي از زمان فاروق تا به امروز، اين جماعت را سازماني تروريستي بنامند.
نشانههايي در راه
بيمناسبت نيست خلاصه مطلبي را كه در اين باره و در ضمن شرح حال محمد قطب ـ برادر سيدقطب ـ آوردهام نقل شود: پس از انتشار كتاب «معالم فيالطريق» (نشانههايي در راه) تأليف شهيد سيدقطب، عدهاي از جوانان تندرو اسلامگرا در مصر گروهي را تشكيل دادند كه با رژيم طاغوتي مصر مبارزه كنند؛ ولي در مراحل مقدماتي، معتقد شدند كه چون در يك «جامعه كافر» به سر ميبرند، بايد پالايش را نخست از خود شروع كنند و به دوري از جامعه و هجرت بپردازند و در نقاطي در خارج از شهرها، زندگي كنند. رژيم مصر به اين گروه كه خود را جهادي ميناميدند، سازمان «التكفيرو الهجره» نام نهاد و سيدقطب را هم به رهبري فكري آنان متهم ساخت.
البته در درون تشكيلات اخوانالمسلمين هم اختلافاتي بر سر بعضي از برداشتهاي غلط جوانان از تفسير آيات قرآن به وجود آمد تا آنجا كه شيخ حسن الهضيبي ـ مرشد وقت اخوان ـ كتابي با عنوان «دُعاه لاقضات» (دعوتگران، نه داوران) تأليف و منتشر ساخت تا به شبهات ناشي از برداشتهاي جوانان از كتاب سيدقطب پاسخي داده شود؛ اما سوءاستفاده رژيم ناصري و برداشتهاي غلط جوانان جهادي از كتاب سيد پايان نيافت و آنها به دو گروه تقسيم شدند: عدهاي به قطع كامل رابطه با جامعه و مردم ـ حتي پدر و مادر خود ـ معتقد شدند (گروه تكفير و هجرت) و عدهاي ديگر، فقط به دوري و جدايي فكري از جامعه و مردم روي آوردند؛ اما در دل به كفر همه مسلمانان باور داشتند! گروه دوم ظاهراً خود را هوادار اخوانالمسلمين ميناميدند؛ اما در واقع، روش آنها برخلاف مشي و روش رهبري اصلي اخوان و مرشد نخستين، شهيد حسن البنا بود.
متأسفانه هر دو گروه افكار و اقدامات خود را به سيدقطب نسبت ميدادند و به «قطبيون» معروف شدند و من با محمد قطب در اينباره بحث كردم و او توضيحاتي داد و سپس متن نامهاي را كه در مجله كويتي «المجتمع» چاپ كرده بود، به من داد كه توضيح بيشتري داشت. در واقع آن مرحوم با توجه به شناخت كاملي كه از افكار برادرش داشت، در نامهاي به سردبير مجله «المجتمع» ـ ارگان اخوان المسلمين، چاپ كويتـ حقايقي را مطرح ساخت كه چون جنبه تاريخي دارد، نقل ترجمه آن مفيد تواند بود. سردبير مجله، ضمن نشر متن نامه وي، در مقدمه آن مينويسد:
«... پيرامون افكار و آراي شهيد سيدقطب بحثهايي صورت گرفته كه برخي از آنها همراه با افراط و برخي ديگر همراه با تفريط بوده است؛ لذا براي هدايت بحث به سوي مثبتانديشي و به منظور رعايت دقيق امانتداري، نويسنده اسلامي مشهور، استاد محمد قطب نامهاي نوشته است. و البته او صادقترين فردي است كه ميتواند در اين مورد اظهار نظر نمايد؛ زيرا او از افكار برادرش و از مدلول آنها آگاهي كامل دارد. مشهور است كه اين دو برادر با يكديگر پيرامون اسلام به بحث و بررسي ميپرداختند و مفاهيم و مسائل را با يكديگر مورد بررسي قرار ميدادند و اين ادعا كه محمد قطب بهترين كسي است كه ميتواند در اين موضوع اظهار نظر كند و مقاصد و افكار و آرا و اجتهادات شهيد سيدقطب را مشخص و معين سازد، بر همين اساس است.»
ترجمه نامه منتشر شده محمد قطب چنين است: «... از بحثها و واكنشهايي كه در ميان جماعت اخوان پيرامون محتواي بعضي از آثار منتشر شده شهيد سيدقطب صورت گرفته و اينكه اين افكار، مخالف و متناقض با انديشه اخوان است، اطلاع داريد. دوست دارم در اين مورد برخي از حقايق را روشن سازم... تأليفات سيدقطب بر موضوع معين كه همان مفهوم حقيقي كلمه لااله الاالله و بيان ويژگيهاي حقيقي ايمان طبق قرآن و سنت است، تأكيد دارد؛ زيرا وي اين احساس را داشت كه اكثر مردم از مفهوم حقيقي «توحيد» آگاهي ندارند و اوصاف و ويژگيهاي ايمان را فراموش كردهاند.
او تمام تلاشش را به كار گرفت تا روشن سازد كه مقصودش از اين سخنان، صادركردن احكام بر ضد مردم نيست، بلكه تنها هدفش اين بود كه آن حقيقت فراموش شده را بار ديگر به مردم بشناساند و سرانجام خود آنان مشخص سازند كه آيا در راه مستقيم الهي گام برميدارند يا آنكه از اين راه منحرف شدهاند، پس زيبنده است كه به سوي آن بازگردند. خود من چندين بار از وي شنيدم كه ميگفت: «ما دعوتگر مردم هستيم نه صادركنندة حكم و هرگز وظيفه ما صدور حكم درباره مردم نيست، بلكه تنها وظيفه ما اين است كه مردم را با مفهوم توحيد آشنا سازيم؛ چرا كه مردم از مفهوم حقيقي آن كه همان برگشتن به شريعت خداست، ناآگاه هستند.»
همچنين بارها از او شنيدم كه ميگفت: «صدور حكم عليه مردم مستلزم وجود قرينه قاطع و يقيني است كه تحقيق در اين امر، جزو وظايف ما نيست و به همين دليل معترض آن نميشويم. علاوه بر آنكه راه و روش ما دعوت است نه دولت؛ دعوتي كه وظيفهاش تعيين حقايق براي مردم است نه صادر كردن احكام بر ضد آنان.»
اما پيرامون مسأله دوري و جدايي فكري كه او در سخنانش بيان كرده است كه اين عزلت و جدايي فكري، ميبايست در وجدان انسان مسلمان و به طور خودكار در برابر آنهايي كه به اسلام پايبند نيستند، شكل بگيرد و هرگز مقصود از آن، دوري و جدايي فيزيكي نيست، ما در اين جامعه زندگي ميكنيم و آن را به سوي حقيقت اسلام فرا ميخوانيم و از آن دوري نميكنيم، وگرنه دعوت جامعه به سوي حقيقت اسلام، چگونه ممكن خواهد بود؟!
آنچه بيان شد خلاصه انديشه برادرم سيدقطب است كه اينجانب پيرامون اين مطلب به دو نكته اشاره ميكنم:
اول: تأكيد كامل دارم كه در تأليفات سيد اصولاً مسألهاي كه مخالف و متناقض با قرآن و سنت كه دعوت اخوانالمسلمين بر آن دو استوار است باشد، وجود ندارد.
دوم: تأكيد دارم كه در تأليفات سيد، هيچگونه رأي مخالف افكار و انديشههاي شهيد حسن البنا و حتي مخالف اقوال وي نيست؛ از جمله سخنان حسن البنا در رساله «تعاليم» در بند بيستم اين است: «تكفير مسلماني كه شهادتين را بر زبان جاري ساخته و به مقتضاي آن دو عمل كرده و فرائض و واجبات را به جا آورده است، جايز نيست.»
مقصود و هدف اساسي تأليفات سيدقطب، صدور حكم درباره مردم نيست، بلكه هدف وي همان هدف شهيد حسن البناست: تبيين حقيقت اسلام و روشن ساختن ويژگيهاي انسان مسلمان طبق قرآن و سنت پيامبر(ص)... برادرت، محمد قطب (مجله المجتمع، شماره 271، شوال 1395)
علاوه بر گواهي استاد محمد قطب درباره ديدگاه برادرش، شادروان بانو زينب الغزالي كه همراه سيدقطب و به اتهام همكاري با وي در قيام عليه امنيت ملي مصر دستگير و به زندان و شكنجهگاه رژيم ناصري روانه شده بود، در ديداري كه با وي در قاهره داشتم، در پاسخ سؤال من در مسئله تكفير جامعه از ديدگاه سيد، گفت: «من در ژوئيه 1965، مدتي قبل از بازداشت وي، در ملاقاتي كه با سيد داشتم، از او پرسيدم كه نظر شما درباره تكفير مردم و حتي پدران و مادران كه بعضي از جوانان با استناد به نوشتههاي شما آن را مدعي شدهاند، چيست؟ سيد به صراحت گفت: صدور حكم شرعي، مختص علما و فقهاست و من هرگز وارد اين مقوله نشدهام و چنين نظري نداشتم و هدفم بيان كلياتي درباره جامعهاي است كه مدعي اسلام است، ولي از آن دور مانده است.»
سامي جوهر ـ نويسنده مصري ـ در كتاب خود، متن اعترافات شهيد سيدقطب را كه در بازجوييها نوشته است، آورده و از قول او نقل ميكند كه: «من معتقد به كفر افراد جامعه نيستم، بلكه سخن من ناظر به دولت حاكم، به عنوان مسئول جامعه است، نه مردم عادي...» (كتاب: الموتي يتكلمون، چاپ قاهره، ص30)
اين خلاصهاي بود از توضيحي كه نقل آن براي تصحيح تاريخ و تكميل بحث جناب مسجدجامعي، ضروري به نظر آمد
2ـ شهادت امام حسين(ع) از ديدگاه سيدقطب
يكي ديگر از معاريف دنياي علم و فرهنگ ـ جناب صفوي ـ در ضمن مقالهاي بدون هيچگونه مدركي، مدعي ميگردد كه: سيدقطب در تفسير خود كنايه و تعريضي بر تشيع و امام حسين(ع) دارد! اين ادعاي غيرمستند، موجب تعجب و تأسف گرديد كه چرا يك پژوهشگر، بدون ارائه سند و يا مراجعه به مأخذ، اين ادعاي بيدليل را در تجريح يك شخصيت اسلامي معروف مطرح ميسازد.
من تفسير «في ظلال القرآن» سيدقطب را بررسي كردهام و در هيچ كجاي آن و يا كتابهاي ديگرش، حتي نه تنها اشارهاي به عنوان تعريض بر تشيع و حضرت امام حسين عليهالسلام نيافتم، بلكه در «العداله الاجتماعيه فيالاسلام» و تفسير في ظلال القرآن، به دفاع از نهضت حسيني و اصول و مباني جهادي امام ميپردازد.
سيدقطب در تفسير في ظلال القرآن (در ضمن تفسير سوره مؤمن يا غافر، آيات 51 تا 54) ذيل آيه «انّا لننصر رسلنا و الذين آمنوا في الحياه الدنيا و يوم يقوم الاشهاد» پس از بيان چگونگي پيروزي حضرت ابراهيم(ع)، درباره پيروزي امام حسين(ع) مينويسد: «حسين ـ رضيالله عنه ـ از يك سو با آن شكل بزرگ و عجيب شهيد ميشود و البته از ديگر سو، شهادت او فاجعة بسيار عظيمي است، ولي آيا همچون شهادتي پيروزي است يا شكست؟... به صورت ظاهر و با معيار كوچك انساني، اين امر شكست به شمار ميآيد؛ ولي در اصل حقيقت و با معيار بزرگ الهي، اين يك پيروزي است؛ زيرا در روي كرة زمين شهيدي نيست كه همچون حسين ـ رضيالله عنه ـ دلها به عشقش بتپد و قلبها لبريز از مهر و محبت او شود و دلها و جانها، شيداي او گردد و از غيرت و فداكاري او به جوش و خروش درآيد، چه دلها و قلبها و جانهاي شيعيان مسلمان و چه مسلمانان غيرشيعه و حتي دلها و وجدانها و جانهاي بسياري از غيرمسلمانان...
چه بسا شهيدي كه اگر هزار سال زنده ميماند، نميتوانست عقيدة خود و دعوت خود را ياري دهد و پيروز گرداند، آنگونه كه حسين (رض) با شهادت خود عقيدة خود را و دعوت خود را ياري داده و پيروز گردانده است و نميتوانسته است با هيچ سخنراني و اقدامي، مفاهيم والا و بالا را در دلها به وديعت بگذارد و هزاران نفر را به انجام كارهاي بزرگ و سترگ برانگيزد، آنگونه كه حسين(رض) با واپسين قيام و سخنراني خود چنين كرده و آن را با خون خود نوشته كه در واقع سرمشق و انگيزة حركت و نهضت و قيام فرزندان و نوادگان ـ آيندگان ـ گرديده است و در واقع حسين، برانگيزانندة جنبشها و قيامها در خط سير طول تاريخ در ميان همة نسلها شده است.
پيروزي كدام است؟ و شكست كدام است؟ ما نيازمند مراجعه به شكلها و صورتها و انواع و اقسام ارزشها و معيارها هستيم، پيش از آنكه بپرسيم: وعدة ياري و پيروزي خدا در دنيا بر پيغمبران خود و به مؤمنان، چگونه و كجا بوده است؟ هرچند هم حالتهاي زيادي بوده است كه ياري و پيروزي به شكل ظاهري نزديك خود صورت گرفته و به اتمام رسيده است. اين نيز وقتي بوده است كه شكل ظاهري نزديك، به شكل باقي و ثابت پيوسته است.» (في ظلال القرآن، چاپ پنجم، قاهره، ج7، صفحات 75ـ80)
3ـ ماجراي اعدام سيدقطب
در موقع صدور حكم اعدام سيدقطب توسط نظام ديكتاتوري مصر، اين جانب در نجف اشرف بودم و در حد خود، همراه يكي دو نفر از دوستان حوزه علميه نجف، اقداماتي به عمل آورديم. البته اين پس از اطلاع از اقدام مرحوم آيتالله سيدمحسن حكيم و ارسال تلگراف از طرف ايشان به رئيس جمهوري مصر بود. شهيد سيد محمدباقر حكيم ـ فرزند آن مرجع بزرگ ـ كپي تلگراف والد ماجد خود را كه به خط خود معظمله بود، به اين جانب داد كه براي من به عنوان يك سند تاريخي، بسيار ارزشمند بود. متن آن تلگراف چنين بود:
«سياده رئيس الجمهوريه العربيه المتحده، القاهره
بسمالله الرحمن الرحيم انّ صدور الحكم بالاعدام علي سيدقطب و اصحابه موضع اشياء المسلمين عامه و العلماء خاصه و انّ للعلما حرمه يجب ان تراعي و تصان مهما كانت الظروف و الاسباب فالأمل اهمال الحكم بالاعدام و تبديله باللطف و الاكرام. ان الله جل شأنه يقول: و احسنوا انّ الله يحب المحسنين. 86/5/6؛ محسن الطباطبائي الحكيم (محل مهر)
ترجمه: «آقاي رئيسجمهوري متحده عربي، قاهره.بسمالله الرحمن الرحيم. صدور حكم اعدام در حق سيدقطب و يارانش موجب ناراحتي عموم مسلمانان و بهويژه علما گرديد. بيترديد علما مقام و احترامي دارند كه بايد مراعات و محفوظ گردد. به هر شكل كه شرايط و علل پيش آمده باشد. اميد آن است كه حكم اعدام لغو و به لطف و احترام تبديل گردد. خداوند جلّ شأنه ميفرمايد: نيكي كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد. 86/5/6 محسن طباطبائي حكيم»
من با در دست داشتن اين تلگراف به آيتالله شيخ محمدمهدي آصفي كه از مسئولان رده اول حزبالدعوه الاسلاميه عراق و از فضلاي معروف حوزه نجف اشرف و از تلامذة امام خميني و شهيد آيتالله سيد محمدباقر صدر بود، پيشنهاد كردم كه به ديدار آيتالله خميني برويم تا بلكه ايشان هم تلگرافي در اين زمينه مخابره نمايند. همراه ايشان به محضر امام رفتيم و من با توجه به سابقه آشنايي با سيدقطب و انديشههاي وي و ترجمه چند جلد از كتابهايش، گزارش كوتاهي دادم و درخواست نمودم كه ايشان هم اقدامي به عمل آورند.
امام خميني نخست متن تلگراف آيتالله حكيم را بهدقت خواندند و بعد فرمودند: «ايشان كه حق مطلب را ادا كردهاند. ما هم اميدواريم كه احترام علما محفوظ شود و اين حكم جائرانه لغو گردد؛ ولي دخالت مستقيم من شايد صحيح نباشد و من خوف آن را دارم كه در صورت دفاع و ارسال تلگراف، دولت مصر به بهانه اينكه او با ايران هم ارتباط داشته است، در اجراي حكم تسريع به عمل آورد و لذا ارسال تلگراف را صلاح نميدانم.»
بعد امام افزودند: «من در مورد مسائلي هم كه در عراق پيش ميآيد، دخالت و وساطت نميكنم، چون يك درخواست و يا اقدامي، حتي اگر به نتيجه برسد، تبعات خواهد داشت و حداقل آنكه آنها هم از من توقعاتي در تأييد اقدامات غلط خود خواهند داشت. من حتي در مورد آقاي طالقاني و دوستان ايراني كه در ايران محاكمه ميشدند، نخست دفاع مكتوب به عمل نياوردم؛ چون خوف اين را داشتم كه دفاع من موجب تشديد حكم در مورد آن آقايان گردد و لذا صبر كردم و پس از پايان محاكمه و صدور حكم، اعلاميهاي دادم. در هر صورت دعا ميكنيم كه خداوند ايشان و بقيه مظلومان بلاد اسلامي را نجات دهد.»
بعد از اين ملاقات، برادران حزبالدعوه به رهبري شهيد آيتالله سيدمحمد باقرصدر با صدور بيانيهاي، اقدام رژيم سرهنگ ناصر را تقبيح و محكوم كردند. و من همان ايام نامه مفصلي با امضاي «طلاب ايراني مقيم نجف اشرف» خطاب به جمال عبدالناصر به قاهره فرستادم كه گويا در پستخانة نجف اشرف، توسط ماموران امنيتي ضبط شده بود و آنها به تحقيق دربارة نويسنده نامه پرداختند كه آيتالله آصفي توسط يكي از كارمندان اداره پست از موضوع آگاه شد و به من هشدار داد كه: «اگر مأموران به سراغت آمدند، مطلقا موضوع را انكاركن و چون نامه به خط شماست و دستخطي از شما خواستند، سعي كنيد باخط اصلي خود تفاوتهايي داشته باشد، وگرنه دچار مشكلات ميشويد، بهويژه كه گذرنامه هم نداريد و با بطاقة تحصيلي در عراق به سر ميبريد!»
بيمناسبت نيست در اينجا اشاره كنم كه اشاره امام به گرفتاري دوستان ايراني و محاكمه آنها، مربوط به دادگاه نظامي رژيم شاه و محاكمه آيتالله طالقاني و دوستان ايشان است كه امام خميني(ره) در دوران محاكمه آقايان نامه يا پيامي نفرستادند، ولي پس از اعلام رأي دادگاه نظامي، طي بيانيهاي، استنكار خود را اعلام داشتند و علت تاخير در موضعگيري را هم بيان كردند. در اين بيانيه چنين آمده است:
«...و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. من خوف داشتم كه اگر در موضوع بيدادگري نسبت به حجتالاسلام آقاي طالقاني و جناب آقاي مهندس بازرگان و ساير دوستان، كلمهاي بنويسم، موجب تشديد امر آنها شود و ده سال زندان به پانزده سال تبديل گردد... اينك كه حكم جائرانه دادگاه تجديدنظر صادر شد، ناچارم به اظهار تاسف از اوضاع ايران عموماً و از اوضاع دادگاه خصوصاً، به قدري خلاف قوانين و مقررات در دادگاهها جريان دارد كه موجب تأسف و تعجب است. محاكمات سرّي، حبسهاي قبل از ثبوت جرم، بياعتنايي به دفاع مظلومين.
اين جانب و اشخاص باوجدان و با ديانت، متأسفيم از مظلوميت اين اشخاص كه به جرم دفاع از اسلام و قانون اساسي، محكوم به حبسهاي طويلالمدت شده و بايد با حال پيري و نقاهت در زندان براي اطفاء شهوات ديگران به سر برند. رأي دهندگان بايد منتظر سرنوشت سختي باشند.
روحالله الموسوي الخميني 13436/18»
البته در اين بيانيه به مسائل ديگري از جمله نفوذ اسرائيل در ايران و ادامه ظلم و ستم حكومت هم پرداخته شده كه چون مربوط به موضوع مورد نظر ما نيست، از نقل آنها خودداري ميشود. متن كامل آن در «صحيفه نور»، جلد اول چاپ شده است.
ش.د9604476