(روزنامه اطلاعات - 1396/05/17 - شماره 26787 - صفحه 6)
* حضرت آيتالله سيستاني و دامنه تأثيرگذاري ايشان در سطحي گسترده، بيمانند و مثالزدني است؛ مرجعي که به اعتراف بسياري از شخصيتهاي مطرح، در کنج خانه محقر خود توانسته بيشترين تأثيرگذاري را در عراق و حتي در سطحي وسيعتر، به منصه ظهور برساند. شما بارها با ايشان ملاقات داشتهايد؛ مهمترين ويژگي که از ايشان به ذهن شما ميرسد، بهخصوص در زمينه علمي، چيست؟
** ويژگي مهم ايشان که احتمالا مهمترين تأثير را در نفوذ و زعامت ايشان داشته است، علميت و آگاهيهاي وسيع فقهي، تاريخي و عمومي ايشان است. تمامي اين نکات با مطالعه تقريرات دروس ايشان به خوبي برميآيد. «تقريرات» يعني آنچه شاگردان يک فقيه از دروسي که استادشان القا کرده است، مينويسند.
از آثار مکتوب ايشان تعداد اندکي منتشر شده است؛ اما تقريرات متعددي، چه در فقه و چه در اصول، به دست شاگردان ايشان نوشته شده و به چاپ رسيده كه همگي آنها حاکي از تسلط و دقت فراوان ايشان است. نکته مهم در دروس آيتالله سيستاني نگاه وسيع و در عين حال تاريخمند ايشان نسبت به مباحث فقهي و اصولي است؛ نگاهي که در بين عالمان ما کمتر يافت ميشود. از اين زاويه، ايشان به احتمال فراوان تحت تأثير مرحوم آيتالله بروجردي هستند.
بهتر است براي روشنشدن اين موضوع، مثالي عرض کنم. در مبحث «اوامر» در علم اصول، مرحوم صاحب کفايه بحثي را مطرح ميکند تحت عنوان «طلب و اراده». آنچنان که در تقريرات آيتالله بروجردي آمده است، ايشان در ابتدا به شأن تاريخي اين موضوع ميپردازند و کم و بيش با تفصيل بيان ميکنند که اين مبحث چرا و چگونه شکل گرفته و نظر گروههاي مختلف متکلمان درباره آن چه بوده است؛ ايشان سپس به ارائه بحث و نقد نظريه صاحب کفايه ميپردازند؛ ولي عموم بزرگان از اصوليون، بهرغم اينکه بيان شأن نزول يک مبحث کمک بزرگي به فهم آن ميکند، معمولا بدون پرداختن به شأن تاريخي اين موضوع، صرفا به بحث و نقد آن ميپردازند. يا مثلا در باب نمازجمعه، ايشان قبل از ورود به بحث و بررسي ادله آن، در ابتدا درباره جايگاه و اهميت نماز جمعه در دورانهاي گذشته و بهويژه در قرون نخستين سخن ميگويند و توضيح ميدهند که اين نماز ارتباطي وثيق با حاکميت و مشروعيت حاکم داشته و لذا امام جمعه عموما توسط نظام حاکم انتخاب ميشده است. ايشان پس از تشريح اهميت و جايگاه اين نماز، به بحث فقهي وارد ميشوند. درک درست جايگاه و حساسيت نمازجمعه و امام آن، کمک ميکند که روايات متعارض در اين باب بهتر فهم شود.
چنين روش و ديدگاهي کمتر در ميان بزرگان حوزه وجود داشته است. آقاي سيستاني چنين روشي دارند و به بستر و زمينه تاريخي مباحث توجه ميکنند. چنين نگاهي مستلزم درک فقه و حتي اصول، با توجه به چگونگي شکلگيري و تحوليابي فقه و اصول در نزد اهلسنت است، يعني مستلزم اين است که بدانيم در زمان ائمه معصومين(ع) و بهويژه از دوران صادقين(ع) به بعد، آنان با چه سؤالها و احيانا مشکلات و محظوراتي مواجه بودند که مجبور به تقيه ميشدند. اينهمه در صورتي روشن ميشود که شما فقه اهلسنت را بشناسيد و متوجه باشيد که ناظر به چه مطالب و نيز چه حساسيتهايي است. مبتکر چنين روش و ديدگاهي در دوران ما، مرحوم آيتالله بروجردي است و آيتالله سيستاني هم به احتمال قريب به يقين تحت تأثير ايشان است.
حال مسأله اين است که شما بدون پشتوانه علمي وسيع نميتوانيد به چنين روشي نائل شويد، بلکه ميبايد کتابها و نظرات و اقوال مختلف را بشناسيد تا بتوانيد در ابواب مختلف فقهي و اصولي و بلکه کلامي و ادبي و تفسيري و حديثي، به فهمي تاريخمند دست يابيد. از اين ديدگاه، فقه و خصوصا اصول در مراحل پيشرفته و تخصصي به يک رشتهي، به تعبير امروز «بينرشتهاي» تبديل ميشود.
* اين ويژگيها در کدام دسته از آثار علمي ايشان بيشتر جلوهگر است؟
** يکي از بهترين تقريرات ايشان که ويژگيهاي فوق را بهخوبي نشان ميدهد، کتاب «تعارضالادله و اختلاف الحديث» است؛ ايشان در اين کتاب به تفصيل در باب تعارض ادله سخن ميگويند. اين کتاب توسط صديق فاضل و هممباحثهاي معظم، جناب حجتالاسلاموالمسلمين سيدهاشم هاشمي گلپايگاني، با دقت و امانت و يافتن تمامي مصادر، نوشته شده است و احتمالا مفصلترين و جامعترين کتاب در اين باب است. آيتالله سيستاني گذشته از اينکه به وفور از منابع حديثي و فقهي و اصولي خود ما شيعيان استفاده ميکنند، از منابع مختلف اهلسنت هم بهره ميبرند و حتي تا آنجا که به ياد ميآورم، از کتابهاي حقوقدانهاي جديد هم استفاده ميکنند. «سنهوري» يکي از بزرگترين حقوقدانهاي عرب است و ايشان نظرات مؤلف را در آنجا که درباره تعارض قوانين صحبت ميکند و اينکه قاضي در اين موارد چگونه بايد تصميم بگيرد، نقل ميکنند.
مهمترين موضوع در باب تعارض ادله، مسأله تقيه است و براي حل مشکل، عموما از «اخبار علاجيه» استفاده ميشود. ابتکار ايشان در اين است که مسأله تقيه را در متن واقع اجتماعي و ديني و سياسي آن ايام بررسي ميکنند و توضيح ميدهند که تقيه صرفا از حُکام نبوده و در بسياري از موارد از فقها، مفتيان، قضات و حتي از توده مردم و غاليان از شيعيان نيز بوده است. ايشان با استشهاد به روايات و يا نقل اقوال کساني که با چنين مشکلاتي مواجه بودهاند ـ همچون سخنان شافعي در کتاب «ألأُم» ـ نظريات خود را اثبات ميکنند. حتي درباره «احکام ترخيصيه»، نظريه بديعي تحت عنوان «السوق الي الکمال» را مطرح ميکنند که ظاهرا نظريه مرحوم ميرزامهدي اصفهاني است. گويا ايشان در ابتداي جواني در مشهد مدتي در درس ميرزا حاضر ميشدهاند و شايد هم از خود ايشان باشد.
نمونه ديگر که حاکي از اطلاعات گسترده ايشان است، نظرات مطرحشده درباره تأثر اصول فقه از علوم ديگر است، از ادبيات و لغت گرفته تا فلسفه و کلام و تفسير و حديث. ايشان اين مطالب را قبل از آغاز درس اصول القا کردهاند، که نسخه دستنويس آن را که جناب سيدهاشم هاشمي نوشتهاند، مطالعه کردهام و ظاهرا ديگران هم چاپ نكردهاند. اين مبحث را ايشان با شواهد متعدد و مختلف توضيح ميدهند که در جاي خود مباحثي است بسيار جذاب و بديع. ايشان در مباحث فقهي هم اينگونه هستند و لذا فقه ايشان به نوعي «فقه تطبيقي» است، اما اينگونه نيست که ايشان صرفا آراي عالمان اهلسنت را نقل کنند، بلکه آنها را با توجه به اصول و مباني خودشان، بررسي و نقد ميکنند.
در اولين ملاقاتي که با ايشان داشتم، قبل از سقوط، فرمودند که «کتاب صوم» را در نُه سال تدريس کردهاند. گفتم: «چرا اين مقدار طولاني؟» گفتند: بدان علت که متعرض آراي عالمان اهلسنت شدهام. گفته شد که اگر چنين هم باشد، دوره درسي تا بدين حد طولاني نميشود؛ فرمودند آراي آنان را به طور انتقادي و با توجه به روشها و معيارهاي خود آنان خصوصا در باب ملاکهاي صحت احاديث نقل کرده و مورد بررسي قرار دادهام.
* آيا ميتوان گفت که ايشان از روش علمي مرحوم آيتالله بروجردي پيروي ميکنند و به نوعي، تداوم آن فقيه بزرگ ميباشند؟
** البته ايشان از روش استادشان مرحوم آيتالله خويي که يکي از بزرگترين اصوليون دوران جديد است، نيز متأثر هستند. اصولا فقه آيتالله خويي را ميتوان «اصول کاربردي» ناميد؛ بدين معنا که اولا چگونگي استفاده از اصول را در بررسي مباحث فقهي نشان ميدهند و ثانيا در بسياري از موارد، کالبد بحث اصولي است که ادله فقهي در درون آن جاي ميگيرد، هرچند ايشان تسلط بيبديلي به ادله فقهي، اعم از کتاب و سنت و اقوال علما دارند که عموما به تفصيل مطرح ميکنند و عملا در مباحث مختلف، هيچ روايتي نيست مگر آنکه متعرض آن ميشوند. ميتوان گفت که تفاوت بزرگ ايشان با آيتالله بروجردي در همين است؛ مرحوم آيتالله بروجردي در بحثهاي فقهي، کمتر از «صناعت» و علم اصول بهره ميبردند و چنانچه از تقريراتشان برميآيد، گويا توجه چنداني به علم اصول در گسترة پس از صاحبکفايه نداشتهاند.
ديگر از ويژگيهاي آيتالله خويي، دقت در اسناد احاديث و عدم استدلال به احاديث غير«صحيح» است و به نظر ميآيد که در هر دو مورد، آيتالله سيستاني تحت تأثير ايشان است. آقاي سيستاني هم به مباحث اصولي ميپردازند و هم به تفصيل درباره اسناد روايات و کتب حديثي بحث ميکنند و بهخوبي توضيح ميدهند که مثلا فلان کتاب چگونه تدوين شده و از چه کساني نقل شده است.
ببخشيد اگر اين توضيحات کمي به طول انجاميد. هدف اين بود که روشن شود بخش مهمي از نفوذ اجتماعي و سياسي ايشان به دليل فهم عالمانه و دقيقشان از مسائل است؛ و به نظر ميآيد که اين به نوبه خود عميقا تحت تأثير اطلاعات گسترده و ژرف ايشان خصوصا در زمينههاي فقهي و اصولي و تاريخي است. علم اگر از عمق جان برخيزد و محفوظات صرف نباشد و خلاقيت ذهني را شکفته کند، به انسان بصيرت و تيزبيني خاصي ميدهد. فهم تاريخمند علم، هر علمي که باشد، و دريافت منطق تحولات علمي و اجتماعي و ديني نيز به تقويت اين تيزبيني کمک فراواني ميکند.
* تصميمگيري صحيح درباره اموري که به واقعيتهاي جاري و روزمره جامعه مربوط ميشود، نيازمند آشنايي کافي با علومي نظير علوم سياسي و اجتماعي و روانشناسي و بحثهاي حقوقي و مديريتي و غيره است؛ و به علاوه به آگاهي کافي از گزارشها و اخبار گوناگون و تحليلهاي ناشي از آنها محتاج است. چگونه است که دانش عميق ايشان نسبت به علوم سنتي حوزوي نظير فقه و اصول و کلام و ادبيات و غيره ميتواند ايشان را در تصميمگيري و موضعگيري صحيح در تحولات و رويدادها ياري دهد؟
** واقعيت اين است که اطلاعات ايشان صرفا به علوم و اطلاعات به اصطلاح کلاسيک و حوزوي محدود نميشود. مکرر از شاگردان ايشان و از جناب سيد هاشم هاشمي ميشنيدم که ايشان فراوان مطالعه ميکردند و از ما ميخواستند که کتابهاي منتشرشده را خدمتشان ببريم و ايشان بدون استثنا همه را با دقت مطالعه ميکردند. کساني هم که با ايشان ملاقات داشتهاند، عموما از وسعت اطلاعاتشان تعجب کردهاند. نکته مهم صرف مطالعه نيست، به نظر ميآيد ميخواستهاند به گونهاي بيطرفانه و دقيق نظرات و مسائل مؤلف را دريابند و نه براي آنکه احيانا در برابرش موضع بگيرند و صرفا در مقام پاسخگويي باشند. هستند کساني که کتابهاي ديگران را ميخوانند؛ اما گويا بيش از آنکه در پي دريافت نظرات آنان باشند، در مقام محاجه و پاسخگويي هستند و به همين دليل عموما مباحث و پاسخهايشان چندان مفهوم و پخته نيست و عملا قادر به گفتگو با ديگران نيستند. به هر حال اين ويژگي يکي از دلايل موفقيت ايشان در تعامل با طرفها و جريانها و گرايشهاي مختلف، چه قبل و چه بعد از سقوط صدام بود.
بد نيست خاطرهاي را نقل کنم. اخضر ابراهيمي ـ وزير خارجه اسبق الجزايرـ که از ديپلماتهاي قديمي و برجسته عرب است، پس از سقوط صدام، نماينده سازمان ملل در مسائل عراق شد. سالها پيش، او به يکي از ديپلماتهاي عاليرتبه ما گفته بود که در اوائل مأموريتم هنگامي که در بغداد بودم، از من خواستند که به ملاقات آيتالله سيستاني بروم. پرسيدم: «ايشان کيست؟» گفتند: «عالم بزرگ شيعيان است و در نجف سکونت دارد.» بالاخره من با اکراه پذيرفتم و عازم نجف شديم. اوضاع بههمريخته نجف و کوچههاي تنگ و مخروبهاي که به خانه ايشان منتهي ميشد، بر اکراه و بيميلي من افزود و از اينکه اين دعوت را پذيرفته بودم، ناراحت بودم. تا آنکه ملاقات دست داد. درباره وضعيت جهان عرب و موقعيت عراق صحبتهاي مختلفي انجام شد و ايشان گفتند: آقاي حسنين هيکل در فلان کتابش ميگويد که در يکي از روزهاي دهه 60 من و اخضر ابراهيمي و فرد ديگري که نامش را فراموش کردهام، در يکي از کافههاي بيروت نشسته بوديم و درباره وضع اعراب و آينده آنها صحبت ميکرديم و چنين آرزوهايي را داشتيم.
ابراهيمي به ديپلمات ما ميگويد: از اين داستان و از حضور ذهن ايشان تعجب کردم و مدتي بعد در ملاقاتم با هيکل داستان را به او گفتم و او هم تعجب کرد که عالمي در گوشه نجف از آرزوهاي «ترقيخواهانه» آنان که در رأس ناسيوناليستهاي عرب آن ايام بودند، مطلع باشد. سپس آقاي هيکل يک دوره از کتابهايش را داد که به ايشان هديه کنم. در ملاقات بعدي، کتابها را تقديم کردم و ايشان ضمن تشکر و ابلاغ سلام، گفتند: «من اين کتابها را خواندهام، اما چون هديه است ميپذيرم.»
* با همه اين تفاصيل، آيا ميتوان گفت که عامل عمده تأثيرگذاري ايشان ناشي از مرجعيت عالي ديني ايشان در عراق و پيروي اکثريت شيعيان عراقي از ايشان است؟ به بيان ديگر، آيا ميتوان گفت که بخش عمده نفوذ ايشان در عراق ناشي از منصب ديني ايشان است؟
** بخش مهمي از نفوذ آيتالله سيستاني بهويژه در نزد نخبگان، اساتيد و قدرت بهدستان عراقي، ناشي از علم و دورانديشي و واقعبيني و اطلاعات وسيع عمومي ايشان است. اين نفوذ ناشي از مرجعيت نيست، ناشي از ويژگيهاي مذکور است. نمونه خوب آن به موضوع تدوين قانون اساسي عراق و تصميمگيري درباره شکل حکومت در دوران پس از سقوط صدام برميگردد. ايشان از همان ابتدا و با توجه به واقعيتهاي جامعه عراق، حکومتي مدني را که ملتزم به رعايت عرف و ضوابط اسلامي باشد، توصيه ميکردند و بيشترين توصيهشان درباره تدوين قانون اساسي و شکلدهي سريع به ارکان حکومت بود و اينکه هر چه سريعتر جامعه از خلأ نهادهاي قانوني خارج شده و قدرت به عراقيها منتقل شود. خود ايشان شخصا قوانين اساسي کشورهاي مختلف را ميخواستند و مطالعه ميکردند و بر همين اساس، توصيههاي راهگشايي براي تدوينکنندگان داشتند.
از برخي از اساتيد عراقي شنيدهام که موثرترين عامل در نهاييکردن قانون اساسي عراق که سپس به همهپرسي (رفراندوم) گذاشته شد، ايشان بود و مطلعترين فرد درباره چگونگي قانون اساسي و نکات مختلف آن. مهم اين است که ايفاي مؤثر اين نقش، ناشي از تسلط ايشان به مباحث حقوقي و اجتماعي بود و نه ناشي از مرجعيتشان؛ چراکه براي بسياري از نخبگان عراق، مرجعيت چندان معنايي نداشت و بسياري از آنان اساسا شيعه و يا مسلمان نبودند که به دلايل اعتقادي از ايشان اطاعت کنند.
* حضرت آيتالله سيستاني در دوران اوليه حضور نظامي آمريکا در عراق چه نوع سياستي را اتخاذ کردند؟
** ميدانيد که تا سالها آمريکاييها در عراق حضور داشتند و اصولا در ابتدا، قدرت سياسي و مدني هم در اختيار خودشان بود. در تمام اين مدت، عليرغم اينکه آمريکاييها به ديدار با ايشان اصرار داشتند، تقاضاي ملاقات با هيچ شخصيت آمريکايي را نپذيرفتند. با صبر و ملايمت، جامعه شيعيان عراق را که گرفتار افراط و تفريطهاي فراوان و بلکه مهلکي بودند، نجات دادند؛ و اين همه ممکن نبود مگر به برکت دريافت علمي و دقيق از اين جامعه بسيار پيچيده و شکننده، جامعهاي که افرادش به سرعت و با کمترين بهانه عصباني ميشوند و با بيشترين شدت واکنش نشان ميدهند. آنها در طي سه دهه اخير، بدترين نوع ديکتاتوري را با پوست و گوشت خود تجربه کرده بودند.
به احتمال فراوان، ايشان کتابهاي فراواني درباره جامعه عراق و تاريخ و خصوصياتش خواندهاند و همچون يک ناظر دقيق، تحولات آن را از دوراني که به نجف پاي نهادند، سنجيدهاند. زعامت «نرم» جامعهاي که از گذشتههاي دور با مشکلات فراواني دست به گريبان بوده و به مدت چهار قرن تحت تسلط عثمانيها قرار داشته و بعد از استقلال هم شاهد انواع کودتاها و خشونتها و کشتارهاي وسيع فردي و جمعي بوده است، بدون علم و آگاهي ممکن نيست؛ و صد البته که توفيقات الهي را هم نبايد فراموش کرد. عثمانيها ساختار قدرت را در اين کشور دگرگون ساختند و اکثريت ساکنان را که شيعه بودند، عملا به حاشيه راندند. آنها نه تنها در حاشيه بودند، که عملا فاقد هر نوع تجربه حکومتي و مديريتي بودند. هم قدرت و هم ساختارهاي مديريتي در دست غير اکثريت بود. اين عدم تعادل که مشکلات فراواني را موجب شد که تا قبل از سقوط صدام، به جز در مواردي معدود و کوتاهمدت، ادامه يافت.
* ديدگاه آيتالله سيستاني درباره گروههاي مختلف قومي و مذهبي موجود در عراق را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
** عراق به لحاظ ديني و مذهبي، بسيار متنوع و احتمالا حتي متنوعتر از لبنان است. اصولا عراق در طول تاريخ هم، چنين بوده است. به لحاظ تاريخي، کمتر منطقهاي در دنيا تا بدين اندازه افراد با گرايشهاي مختلف را در دل خود جاي داده است، از خوارج گرفته تا مُرجئه و از شيعيان گرفته تا اهلحديث و از اهلکتاب گرفته تا ملاحده و اباحيگرايان؛ مضافا که مذاهب مختلف فقهي و کلامي هم پيوسته در اين سرزمين وجود داشته است. شايد به همين علت بوده که زعامت «سخت» و «خشن» در اين کشور کارساز بوده است. خوشبختانه رابطه اديان مختلف، از مسيحيان و يهوديان گرفته تا صابئان و ايزديها، پيوسته با شيعيان به گونهاي مسالمتآميز و محترمانه بوده است. اين رابطه پس از سقوط، به دلايل مختلف، بهتر و فعالتر شد. بدون شک يکي از دلايل، شخص آيتالله سيستاني و مواضع و اقدامات ايشان بوده است.
در اينجا بد نيست خاطرهاي را نقل کنم. حدود پنج سال پيش، روزي از خليفهگري کلداني ـ کاتوليکهاي تهران با دفترم در دانشکده روابط بينالملل وزارت خارجه تماس گرفتند و گفتند که آقاي پاتريارک ايمانوئل دلي مايلند به ديدن بيايند. ساعتي بعد ايشان به همراه چهار اسقف عراقي ديگر به دانشکده آمدند. با آنکه ايام ماه رمضان بود، اما ملاقات به طول انجاميد و مطالب مختلفي مورد گفتگو قرار گرفت.
بهتر است نکاتي را به اختصار درباره کلداني ـ کاتوليکها عرض کنم. اينان در اصل، همان سُريانيهاي قديم هستند که کليسايشان به «کليساي فارس» معروف بود. در قرن هفدهم بخشي از آنان به ترغيب مبلغان کاتوليک، رهبري پاپ را پذيرفتند و به نوعي کاتوليک شدند. مرکز اين کليسا که پيروانش به لحاظ تاريخي در ايران، عراق، هند و برخي ديگر از نقاط خاورميانه پراکندهاند، بغداد است و از همين رو پاتريارک (بطريق) آنها هم در اين شهر مستقر است. ارتباط من با آنها به ايام سفارتم در واتيکان برميگردد. در آن ايام، پاتريارک آنها بيداويد نام داشت که رابطه نزديکي با وي داشتم و هر زمان که به رُم ميآمد، با يکديگر ملاقات ميکرديم. او را به ايران دعوت کردم و اين سفر انجام شد و از آن پس، احساسات مثبتي نسبت به ايران يافت و در مصاحبهها و سخنرانيهايش در اروپا که فراوان هم بود، پيوسته با احترام از ايران نام ميبرد. ايشان کمي پس از سقوط صدام، در لبنان فوت کرد. جانشين وي آقاي ايمانوئل دلي شد که ايشان هم مدتي پيش درگذشت.
به هر حال، آقاي دلي خاطره اولين ملاقاتش را با آيتالله سيستاني نقل کرد و گفت که در مدت 35 دقيقهاي که خدمت ايشان بوديم، ايشان به صورت دوزانو و بدون کمترين حرکتي بر زمين نشسته بودند، در حالي که من هفده بار اين پا و آن پا شدم! نکته مهم اين بود که او گفت که آيتالله سيستاني به ما گفتند: ما نميخواهيم شما مسلمان شويد، شما مسيحي بمانيد و از جماعت خودتان بخواهيد که در عراق بمانند و آن را ترک نکنند و ما نيز از هر کمکي که بتوانيم، دريغ نخواهيم کرد.
کسي ميتواند چنين بگويد و موضع بگيرد که گذشته از آشنايي عميق با واقعيت جامعه و تاريخ کشوري چون عراق، مطمئن باشد که ديدگاهش در انطباق با موازين ديني است. بدين معني که با «حجيت شرعي» سخن ميگويد و نه آنکه از سر تفنن تجددخواهانه و متساهلانه باشد. البته آقاي دلي از دولت نوري مالکي هم فراوان تمجيد کرد. در آن ايام انفجارهايي در کليساهاي آنان رخ داده و دولت عراق کمکهاي فراواني به آنها کرده بود. او حتي گفت که اگر قدرت در عراق در دست خودمان هم ميبود، ما نميتوانستيم بيش از آن مقداري که دولت مالکي به ما کمک کرد، به خود کمک کنيم!
* لطفا درباره نحوه موضعگيري حضرت آيتالله سيستاني عليالخصوص در قبال بلايي که به اسم داعش بر سر عراق آمد، کمي بيشتر توضيح دهيد.
** ميدانيد که داعش با سرعت و با حداکثر بيرحمي و سفاکي وارد عراق شد. آنچه ورود و نفوذ آنها را تسهيل کرد، از يک سو خلأ قدرت بود و از سوي ديگر همدستي برخي از مقامات نظامي و غيرنظامي موجود در عراق آن ايام که عموما گرايش بعثي داشتند؛ و عامل ديگر هم گرايش بخشي از اهلسنت به داعشيها بود که آنها را منجي خود ميپنداشتند. در آن روزهاي سخت و دلهرهآور، اگر کمک فوري و بدون قيد و شرط ايران نبود، هم بغداد و هم اربيل سقوط ميکرد؛ اين واقعيتي است که همگان بدان اعتراف دارند. مسأله مهم در اين ميان، خلأ قدرت بود؛ يعني مرکزيت يا فرد يا افرادي وجود نداشت که با نهيب و فرمان آنها مقاومتي شکل بگيرد و در برابر متجاوزاني که تنها در يک پادگان، بيش از 1600 جوان شيعه را سر بريدند بايستد، کساني که هزاران زن و کودک را در بازارها فروختند و به آنها تجاوز کردند و يا کشتند.
در آن زمان، عملا تنها صداي مسموع، صداي مرجعيت بود؛ و اگر چنين نبود، حتي کربلا و نجف هم سقوط ميکرد. همين صدا بود که به توده پراکنده مردم شکل داد و متجاوزان را در سرزمينهاي اشغاليشان محصور و سپس آنها را به عقبنشيني مجبور ساخت. مدتي بعد، آيتالله سيستاني در اطلاعيهاي 20 مادهاي کيفيت برخورد با متجاوزان را تشريح کردند؛ مواد اين اطلاعيه عمدتا متخذ از احاديث نبوي و کلام امام علي بن ابيطالب(ع) است. جالب است که مواد اين اطلاعيه با فتاوا و بيانيههاي ديگراني که مشوق و حامي تروريستها هستند و خود را مفتي و عالم دين مينامند، مقايسه شود، که به چيزي جز خونريزي و انتقامستاني توصيه نميکنند.
* به عنوان آخرين سؤال، نقش نهاد مرجعيت و صدور فتوا و به طور کلي، روحانيت شيعي و تأثيرگذاري واقعي اين نهاد را بر بدنه جامعه شيعي در روزگار کنوني چگونه ارزيابي ميفرماييد؟
** اصولا ساختار رواني و شخصيتي و نيز ساختار اجتماعي و تاريخي جامعه شيعه به گونهاي است که بهويژه در مواقع بحراني و سرنوشتساز، به فتوا لبيک ميگويد؛ و در واقع همين فتوا نيز هست که آنان را از موقعيتهاي بحراني خارج ميسازد. در حقيقت، اين يکي از نقاط قوت ماست و ما به چنين فتاوا و به اتخاذ چنين مواضعي بسيار مديونيم.
نمونه خوب آن، موضعگيري امام در روز 21 بهمن سال 1357 است. حکومت در آن روز اعلام کرده بود که از ساعت 4 بعدازظهر، حکومت نظامي خواهد بود و کسي نبايد از مکان خود خارج شود. در مقابل، امام اعلام کردند که مردم به خيابانها بريزند. اگر در آن روز چنين نشده بود، به احتمال فراوان جنگي داخلي در ايران درميگرفت. آنچه مانع از وقوع جنگ داخلي شد، سرعت حوادث و عدم امکان تصميمگيري و تصميمسازي طرف مقابل بود. البته در طول سالهاي حيات و حضور ايشان، موارد حساس و سرنوشتساز ديگري هم وجود داشت که فتواي ايشان شرائط را دگرگون ساخت و کشور را نجات داد.
نمونه ديگر، سخنراني سنجيده، قوي و مؤثر مقام معظم رهبري در جمع كاركنان نيروي دريايي بود که پس از حادثه واقعا فجيع و عميقا مشکوک «مني» ايراد شد، فاجعهاي که منجر به کشته شدن هزاران زن و مرد و صدها زائر ايراني شد. دولت عربستان با بيمسئوليتي غير قابل فهم و غير قابل توصيف در برابر خواسته بهحق دولت ايران مبني بر بازگرداندن پيکرهاي قربانيان مقاومت ميکرد. اين موضع نابخردانه، جامعه ما را عميقا خشمگين ساخت و در احتقان کامل فرو برد. اگر آن سخنراني و تهديد که به عقبنشيني سعوديان منجر شد اتفاق نميافتاد، امکان برخورد نظامي بين دو کشور فراوان بود. اين موضعگيري سنجيده و شجاعانه عملا کشور را از جنگي ناخواسته که صرفا ناشي از غرور و جهالت طرف مقابل بود، نجات داد. چنين مواردي را در طول تاريخ تشيع بهويژه در طي دوران اخير، به فراواني ميتوان نشان داد.
ش.د9601864