(روزنامه اعتماد - 1396/07/24 - شماره 3930 - صفحه 7)
استخوانبندي بحث تامپسون
محمد مالجو / اقتصاددان و مترجم
در بحث فعلي سه هدف را دنبال ميكنم: نخست ميكوشم رابطه تاريخنگاري كه اصل كتاب تامپسون هست را با چهار رشته مطالعاتي اقتصاد سياسي، جامعهشناسي، مطالعات فرهنگي و علم سياست از زاويه مبحث طبقه باز كنم. سپس ميكوشم نشان دهم كتاب تامپسون در چه حوزههايي نقش بنيانگذارانه داشته است و هدف سوم بحث من اين است كه نشان دهم نوع تاريخنگاري تامپسون چه اهميتي دارد. اين سه هدف را از طريق صورتبندي روايت خودم از استخوانبندي نظري مستتر و تلويحي در كتاب «تكوين طبقه كارگر در انگلستان» نوشته تامپسون دنبال ميكنم. البته در كتاب حجم عظيمي از ملات تاريخي اين استخوانبندي نظري را پوشانده است و تنها جاهايي رگهها يا نشانههايي از آن رخ نمون ميشود. به گمان من اين چارچوب نظري قابليت بهرهگيريهاي فراوان براي مطالعات مختلف در علوم انساني دارد.
خودم تاكنون دو جا از آن استفاده كردهام، يكي براي تدقيق و ايضاح و طبقهبندي مباحث مربوط به تهيدستان شهري (مشخصا در) ايران و ديگري تبيين استراتژي مطالبه محوري كه از سالهاي 1384 در حوزه سياست در ايران پر رنگ بوده است. در معرفي چارچوب نظري مستتر در كار تامپسون از لنز طبقه مينگرم و به چهار سطح در هم تنيده از تجلي مفهوم طبقه اشاره دارم: 1- هستي طبقاتي؛ 2- تجربه زيسته طبقاتي؛ 3- گرايش طبقاتي؛ 4- كنش طبقاتي. همچنين لازم به ذكر است در گفتار حاضر به مباحث تاريخي تامپسون نميپردازم. نخست ضروري است به مفهوم طبقه اشاره شود. در اين زمينه تفكيك آشناي طبقه در خود و طبقه براي خود لازم به توضيح است.
مفهوم طبقه در خود به جايگاه طبقاتي يك طبقه اشاره دارد و مفهوم طبقه براي خود نشاندهنده طبقهاي است كه واجد آگاهي طبقاتي هستند و ميتوانند مهر منافع خودشان را بر تحولات اجتماعي بزنند. در سنت فكري تامپسون ميانجيهاي ميان طبقه در خود و طبقه براي خود ديده نشده است. تامپسون نشان ميدهد كه يك طبقه به طور خودبهخودي تبديل به طبقه براي خود نميشود. تامپسون در كتابش به تقدم و تاخر تاريخي براي گذر يك طبقه به حالت براي خود اشاره ميكند. اما تقدم و تاخر منطقياي كه براي گذر يك طبقه به حالت براي خود چهار مرحلهاي است كه ذكر شد. دستاورد بزرگ تامپسون اين است كه ميانجيهاي ديده نشده در سنت فكري خودش را باز مينماياند.
سطح هستي طبقاتي
در اين سطح پرسش اساسي اين است كه چه عواملي و شرايطي جايگاه طبقاتي يك طبقه را مشخص ميكند؟ كساني در يك جايگاه طبقاتي قرار ميگيرند كه به سه نوع منبع قدرت دسترسي داشته باشند: 1- سرمايه مادي و ابزار توليد: مثل پول، مستغلات، كارخانه و... مثلا كارگران كساني هستند كه فاقد اين سرمايه مادي باشند؛ 2- اقتدار سازماني: كساني به اقتدار سازماني دسترسي دارند كه در ردههاي بالايي بدنه دولت قرار دارند يا در سلسله مراتب بالايي انواع نهادهاي غيردولتي مثل سنديكاها، اصناف، اتاقهاي بازرگاني و... طبقه كارگر به اين منبع نيز دسترسي ندارد؛ 3- دانش و مهارت واجد ارزش مبادله در بازار كار: كارگران به درجات مختلف از اين منبع قدرت برخوردارند. ايشان به دليل عدم دسترسي به دو منبع پيشين ناگزير از فروش نيروي كارشان هستند و اين نيروي كار به درجات گوناگون واجد مهارت انساني داراي ارزش مبادله در بازار است.
وابستگي هستي شناختي به يك طبقه مثلا براي كارگران ويژگياي است كه بر فراز سر افراد درون طبقه مستقل از ارادهشان رقم خورده است. به اين معنا جايگاه طبقاتي طبقه كارگر مثل هر طبقه ديگري خصلت ساختاري دارد. متولي مطالعه انواع پديدههاي مرتبط با جايگاه ساختاري طبقه كارگر علم اقتصاد است، البته علم اقتصاد در سده بيستم علمي ارتجاعي است و كارش نه تشريح اين مناسبات بلكه استتار اين مناسبات است، به همين خاطر اشاره من به رگه مترقي علم اقتصاد يعني اقتصاد سياسي است. تامپسون در كتاب خودش از حيث نظري هيچ دستاوردي در زمينه طرح بحث از هستيشناسي طبقه كارگر نداشت و ارزش كار او از اين حيث تاريخنگارانه است يعني به شكل پراكنده در سراسر كتاب از زحمتكشان، بافندگان، فعلههاي كشاورزي، پيشهوران، پرزگيران و جوراب بافها و مسائل هستيشناختي ايشان سخن ميگويد و از دگرگونيهايي كه اين گروهها از تقريبا 1780 تا 1832 در انگلستان تجربه كردهاند، روايت ميكند.
تجربه زيسته طبقاتي
نوع دسترسي كارگران به منابع قدرت نهايتا ميزاني از امكانات مالي و معيار پولي را برايشان فراهم ميكند. اين معيار پولي از اين حيث اهميت دارد كه سادهترين شيوه براي درك مطلب است، اما نبايد فراموش كرد كه اين معيار پولي خود سايهاي از واقعيتي ديگر يعني دسترسي به منابع سهگانه قدرت مذكور در بخش پيشين است. ميزان دريافتي مالي اعضاي طبقه كارگر در تناظري تقريبا يك به يك با وضعيت بهداشت، سلامت، درمان، آموزش، مسكن، دوستيابي، معاشرت، تغذيه، مصرف روزمره، مصرف كالاهاي فرهنگي اعضاي اين طبقه و به طور كلي تجربههاي زيسته ايشان در سپهرهاي گوناگون حيات اجتماعي دارد و آن را تعين ميبخشد.
اين تجربه زيسته و مشخصا تجربه مفهومي است كه تامپسون براي نخستينبار از حوزه نقد ادبي بريتانيايي اخذ كرد و معناي آن را كاملا متحول و به بزرگترين دستاورد نظري خودش در طول حياتش بدل كرد. تجربه نزد تامپسون به معناي انتخابهاي افراد است، در برابر شرايط ساختارياي كه بر فراز سرشان و مستقل از ارادهشان شكل گرفته است. تجربه زيسته طبقاتي در دايره هستي طبقاتي افراد از جمله كارگران متعين ميشود، البته عوامل تاثيرگذار ديگري نيز دست اندركار است، اما بحث ما تعين بخشي است. متولي مطالعه مجموعه تجربههاي زيسته طبقاتي طبقات گوناگون از جمله طبقه كارگر در سپهرهاي گوناگون حيات اجتماعي، يعني شيوه زندگي (way of life) اين طبقه جامعهشناسي است.
تامپسون در كتاب حاضر با تكيه بر جامعهشناسي تاريخي به يكي از بنيانگذاران تاريخ اجتماعي جديد (new social history) بدل شده است. البته در انگلستان كه ماواي اوليه شكلگيري تاريخ نويسي اجتماعي است، ميتوان به نامهايي چون كريستوفر هيل، هابسباوم، دورتي تامپسون (همسر تامپسون) و... نيز اشاره كرد. تامپسون در اين كتاب به سپهرهاي گوناگون حيات اجتماعي طبقه كارگر انگلستان مثل اجناس مصرفي شان اعم از گوشت، چاي، آبجو، مسن، سلامت، بهداشت، استثمار در محل كار، سرگرميها، تفريحات، درمان و... ميپردازد. او در چنين چارچوبي براي نخستينبار به اين مسائل ميپردازد و با تكيه بر مسائل اجتماعي، به دغدغههاي روزمره كارگران ميپردازد. او نشان ميدهد كه كارگران بهطور نسبي و تقريبي از حيث تجربه زيسته اجتماعي شرايط مشابهي را تجربه ميكنند.
گرايش طبقاتي
تجارب زيسته طبقاتي كه در سطح پيشين محل بحث قرار گرفت، احساسها، آرزوها، معناها، دلخواستهها، كينهها، بغضها و انواع احساسات انساني را نزد كساني كه اين تجارب را داشتهاند، پديد آورده و معناهايي را در اذهان فردي به وجود ميآورد. زبان اين جا ميانجياي است كه شايد بتواند و شايد نتواند معناي شكل گرفته از تجربه زيسته طبقاتي را بازنمايي و آن را به ديگران منتقل كند. به اين اعتبار تجارب زيستهاي كه در سطح فردي معناهايي را در اذهان ميآفريند، ميتواند شكل بين الاذهاني بيابد. براي مثال شعر كارگران شاعري چون فلزبان را با تعبير معروف «كارآفرين» در برابر مفهوم entrepreneur را در نظر بگيريم. اين مفهوم را نخستينبار سيروس ابراهيمزاده، مترجم ثروت ملل آدام اسميت در سال 1351 در كتاب توسعه اقتصادي ارايه كرد. در دهههاي 50 و 60 خورشيدي برگردان «كارآفرين» براي مفهوم entrepreneur مورد توجه واقع نشد.
اما بعد از جنگ كه طبقه انقلابي جديد جاي بورژوازي قديمي را گرفت، به تدريج اصطلاح كارآفرين رواج يافت، در دهه 70 خورشيدي گسترش يافت و در دهه 80 خورشيدي به طور تمام و كمال متعارف شد و امروز كمتر فرهنگ لغتنويسي را سراغ داريم (مگر به هوشياري فرهنگنامهنويساني چون داريوش آشوري) كه كارآفرين را در فرهنگ لغت خود نياورد. البته «آنترپرونور» تنها به صاحب سرمايه اشاره ندارد، اما در ايران بيش از هر چيز ديگري به صاحب سرمايه، كسب و كار، بورژوا و كارآفرين اشاره دارد و با خود اين معنا را حمل ميكند كه اگر صاحب سرمايه نباشد و سرمايهاش را به ميان نياورد، كارگران دستمزد و حقوقي ندارند، زيرا اشتغالي نيست. بنابراين در معادل «كارآفرين» شاهد شكلگيري معنايي جديد و اهميت يافتن صاحب سرمايه هستيم.
صحبت بر سر نزاع گفتمانها و جنگ معاني است. اينكه كدام يك از اين معناي (شعر فلزبان يا معادل كارآفرين) رواج مييابد، به جنگ گفتمانها ربط دارد. اين جنگ گفتمانها در انواع صورتهاي فرهنگي و هنري خود را نشان ميدهد، مثل ادبيات، رمان، شعر، داستان كوتاه، سينما، تئاتر، كاريكاتور، ترانه، جوك، مناسك و... اين صورتهاي هنري مدام معنايي ايجاد ميكنند كه از تجربه زيسته خالقان شان نشات گرفتهاند و بر حسب اينكه در جنگ گفتمانها ميان اين انواع فرمهاي فرهنگي چه معناهايي سربلند و پيروز شوند، گرايشهاي طبقاتي يعني سطح سوم تجلي مفهوم طبقه در جامعه شكل ميگيرد. يعني چنين نيست كه فردي به صرف اينكه به لحاظ هستي شناختي متعلق به طبقه كارگر باشد، گرايش فرهنگي مدافع منافع طبقه كارگر را در شعرخواني، مصرف كالاهاي فرهنگي و در آنات گوناگون حيات روزمرهاش داشته باشد.
يعني تناظر يك به يكي ميان سطح اول و سطح دوم با سطح سوم يعني گرايش طبقاتي وجود ندارد. اگر اعضاي يك طبقه درك مشتركي از منافع مشترك خود بيابند و ثانيا دريابند كه منافع طبقاتي شان با طبقات ديگر متفاوت يا متضاد است، به آگاهي طبقاتي رسيدهاند؛ به عبارت ديگر آگاهي طبقاتي ضرورتا و خودبهخود و دترمينيستي شكل نميگيرد، بلكه بر حسب نوع جنگ گفتمانها و نزاع معناسازيها ميتواند شكل بگيرد يا شكل نگيرد كه اگر بگيرد به عامليت (agency) خود كارگران شكل ميگيرد. متولي مطالعه گرايشهاي طبقاتي و مسائل مرتبط با آن مثل آگاهي يا ناآگاهي طبقاتي رشته مطالعات فرهنگي است.
اين رشته (discipline) زماني كه كتاب تامپسون منتشر شد، هنوز متولد نشده بود و در زبان فارسي به وفور ميخوانيم كه تامپسون با كتاب حاضر به همراه كساني چون ريموند ويليامز و ريچارد هوگارت يكي از بنيانگداران آن محسوب ميشود. با اين ديدگاه مخالفم و معتقدم كتاب «تكوين طبقه كارگر در انگلستان» از بنيانگذاران مطالعات فرهنگي نيست، بلكه منبع الهامي براي بنيانگذاران اين رشته است، زيرا تامپسون فرهنگ را به عنوان علت كنش طبقاتي (سطح چهارم) مورد مطالعه قرار ميدهد و از اركان اصلي ماركسيسم فرهنگي بريتانيايي است، اما نزد او در عين حال همين فرهنگ خودش معلول سطوح اول و دوم از مفهوم طبقه است. به اين اعتبار تامپسون از ماترياليسم تاريخي نميگسلد، در حالي كه مطالعات فرهنگي به خصوص اشكال متاخر آن از ماترياليسم تاريخي بريده شدهاند، يعني فرهنگ را علت ميدانند، اما معلول نميدانند.
كنش طبقاتي
در سطح سوم سخن از دانستن و آگاهي بود و در سطح چهارم بحث توانستن است يعني مجموعه اعضاي طبقه كارگر كه به منافع طبقاتي خود آگاهي دارند، در كوبيدن مهر منافع خودشان بر تحولات اجتماعي توانا نيز هستند؟ اگر پاسخ اين پرسش مثبت باشد به مفهوم طبقه براي خود نايل شدهايم. يعني طبقهاي كه ميتواند در سطوح عالي مشاركت سياسي و مثلا در تعيين رييسجمهور و نمايندگان مجلس نقش مستقيم داشته باشد. اما ضرورتي نيست كه طبقه كارگر به اينجا برسد. اين نگرش ماركسيست استالينيستي كه چون طبقه كارگر وجود دارد، پس ضرورتا نيرويي انقلابي است، تصوري دترمينيستي است. اين دترمينيسم نه در ماركس بلكه بر بخش عظيمي از تفكر ماركسيستي حاكم است.
درك تامپسون از طبقه يكي از اصيلترين مباحثي است كه اين نگرش دترمينيستي را دستخوش تغيير قرار ميدهد. تامپسون در كتابش به انواع كنشهاي نهادي يا سياستهاي پارلماني چون انواع كنشهاي نهادي، كلوپهاي كارگري، اتحاديههاي كارگري، تعاونيها، احزاب و... كه طبقه كارگر به واسطه آنها مهر منافعش را بر تحولات اجتماعي و سياسي ثبت ميكند، اشاره ميكند. اگر كارگران بتوانند در اين سطح فعالانه حضور يابند، ميتوانند حتي شرايط ساختاري سطح اول را نيز دستخوش تغيير كنند. متولي اصلي مطالعه اين سطح از مفهوم طبقه علم سياست است.
تامپسون با سطوح دوم و سوم و چهارم تاريخنگاري جديد كار (new labor history) را بنيانگذاري ميكند. تا پيش از انتشار كتاب تامپسون تاريخنگاري كار و تاريخنگاري طبقه كارگر مطالعه سازمانها، شخصيتها، رجال سياسي و چهرههاي بزرگ مبارز و... بود، اما او تاريخنگاري جديد را مينويسد، يعني نشان ميدهد كه چگونه زندگي اجتماعي و تجربههاي زيسته طبقاتي ميتوانند زمينهساز كنش طبقاتي شوند. با تامپسون عرصههايي آشكار ميشود كه تا پيش از آن تاريخنگاران به آن نپرداخته بودند. البته كتاب تامپسون هيچ يك از چهار دانشي كه متولي بررسي چهار سطح مذكور معرفي شدند، نيست، بلكه كتاب او اثري تاريخنگارانه است، زيرا برخلاف چهار دانش مذكور كه تنها مقطعي معين و ايستا از تحولات در سطوح مختلف را بررسي ميكنند، مفهوم طبقه را به شكل ايستا بررسي نميكند و طبقه را در گذر زمان بررسي ميكند، يعني طبقه نزد او امري رابطهاي (relational) است و در گذر زمان است كه رابطه وجود دارد.
تامپسون عكسهايي كه پژوهشگران چهار رشته مذكور تهيه كردهاند را اخذ ميكند و فيلم حيات طبقه كارگر از 1780 تا 1832 يعني از نوجواني تا بلوغ اوليه طبقه كارگر انگليسي را عرضه ميكند. از اين حيث او از بنيانگذاران تاريخنگاري از پايين (history from blow) و صداي مردم (به تعبير هوارد زين در امريكا) است. او به بيصدايان صدا بخشيد و تاريخ مغلوبان و زيردستان و تهيدستان را نوشت و بيش از هر زمان ديگري به تاريخ معنايي سياسي بخشيد. معتقدم رشته تاريخ سياسيتر و معاصرتر از هر رشتهاي در علوم اجتماعي است. تاريخنگار با نگاه به گذشته روايتي براي اراده معطوف به قدرت و مطالبه خاص و بيان معنايي در منازعه امروزي ميسازد.
اگر تامپسون طبقه كارگر را مطالعه و عامليت آن را استخراج ميكند، اين كار صرفا يك كنجكاوي تاريخي نيست، بلكه داعيهاي در سياست روز پيش ميبرد، يعني با حزب كمونيست بريتانيا سخن ميگويد و نگرش لنينوار و استالين وار آنها را نقد ميكند و به ايشان نشان ميدهد كه كارگران خود عامليت داشتهاند، ضمن اينكه با اين كار به كارگران قدرت و توان ميدهد. تامپسون و همفكرانش عامليت كساني را استخراج ميكند كه تاكنون ناديده گرفته شدهاند و در نظم اكنون فرودست هستند. به اين اعتبار كار تامپسون يكي از رگههاي مهم و مترقي تاريخنگاري جديد است.
چرا تامپسون مهم است؟
هاشم آقاجري / استاد تاريخ
طرح انديشه و كار تامپسون در ايران امروز ضرورت دارد، به اين دليل كه با تجربه تلخ ماركسيسم و بلوك شرق تحليل طبقاتي از مطالعات تاريخي و اجتماعي ايران به كلي كنار گذاشته شده است و اين توهم را پديد آورده كه گويي مطالعه طبقاتي به معناي ماركسيسم است. البته درست است كه تحليل ماركسيستي تحليل طبقاتي ميكند، اما الزاما اين دو به يك معنا نيست. در دهههاي اخير مطالعات اجتماعي عمدتا حول مفاهيمي چون مليت، قوميت، اخيرا جنسيت و... است، البته اين مفاهيم اهميت دارد، اما نبايد از تحليل طبقاتي غفلت ورزيد، همچنان كه پيش از آن با تقليلگرايي طبقاتي اين مفاهيم را نميديديم. از اين حيث كتاب تامپسون موجب ميشود كه اهالي علوم اجتماعي بار ديگر با تحليل طبقاتي از جامعه و تاريخ آشتي كنند.
تامپسون در گفتوگو با زمينه و زمانه
مطالعه تامپسون با روش خودش كه روايت ساختن طبقه كارگر در انگلستان است، عبارت است از در نظر آوردن او در متن تجربه زيسته خودش. يعني درك اين نكته كه انديشه و كار تامپسون حاصل نوعي خلوتگزيني و دغدغه كتابخانهاي يك محقق برج عاجنشين نيست، بلكه نتيجه فرآيندي درگيرانه در متن زندگي سياسي و اجتماعي اوست. اتفاقا راز موفقيت متفكراني از اين دست نيز در همين است، زيرا كوشيدهاند نظريه و واقعيت و ذهنيت و عينيت را با هم بياميزند. تامپسون در متن كنش سياسي و اجتماعي آثارش را توليد كرده است، بر خلاف نگرش امروزه رايج شده كه متفكر بايد از متن اين كنشها بيرون بيايد و آثارش را خلق كند.
تامپسون از جواني به مردم تعهد داشته است و همين احساس مسووليت او را به كنشگري سياسي سوق ميدهد و در جريان مبارزه وقتي تاريخ ميخواند، همراه ديگر هم حزبيها مثل هابسباوم و كريستوفر هيل گروه مورخان حزب كمونيست بريتانيا را تشكيل ميدهند. بعدا كه شوروي به مجارستان حمله ميكند از موضعي انتقادي به حزب كمونيست به نقد استالينيسم و شوروي و مباني ايدئولوژيك ايشان ميپردازد. تامپسون در فضاي جنگ سرد به نقد سرمايهداري و امريكا از يكسو و كمونيسم استاليني و حزب كارگر انگلستان از سوي ديگر ميپردازد. در دل اين درگيريها با همحزبي خودش يعني پري اندرسون درگير ميشود و مجادلهاي سرسخت با او در ميگيرد كه فصل بسيار مهمي در ماركسيستم بريتانيايي است. اين منازعه دو خط ايدئولوژيك و دو رويكرد روششناختي و معرفتشناختي در تاريخ و جامعهشناسي را روياروي هم قرار ميدهد.
جامعهشناس تفسيري
تدا اسكاچپول در يك تقسيمبندي سه رهيافت در جامعهشناسي تاريخي را از هم متمايز ميكند: 1. رهيافت تبييني: جامعهشناسياي كه يك الگوي عام را اتخاد ميكند و آن را در يك مورد خاص به كار ميبندد؛ 2. تفسيري: برخلاف نگاه اول معتقد به عامگرايي و كليتگرايي كه ريشه در جامعهشناسي پوزيتيويستي آگوست كنت دارد، نيست و از مورد معين و مشخص ميآغازد؛ 3. تحليلي: تلفيقي از دو روش پيشين. ادوارد پالمر تامپسون را ميتوان جامعهشناسي تاريخي تفسيري خواند و مناظره سرسختانه او با پري اندرسون به همين دليل بود، زيرا اندرسون رويكردي تبييني داشت و تبيين خود را تا حدود زيادي مرهون ماركسيسم ساختارگراي آلتوسري بود و بنابراين منازعه تامپسون با اندرسون به نحوي منازعه او با آلتوسر نيز هست.
تامپسون در كتابش از هيچ الگوي از پيش آماده نظرياي استفاده نميكند و طبقه را ساختار و مقوله در نظر نميگيرد، بلكه طبقه يك فرآيند است و به همين دليل نميتوانيم از يك الگوي عام راجع به همه طبقات سخن بگوييم، برخلاف اندرسون كه عامگراست و نگرشش مبتني بر نوعي ماركسيسم عامگرا و پوزيتيويستي راجع به كل تاريخ با مراحلي معين از كمون اوليه تا بردهداري و فئوداليسم و سرمايهداري و كمونيسم است. اندرسون فرانسه را سرنمون اين فلسفه تاريخ تلقي و انگلستان و ساير جوامع را در پرتو با تاريخ فرانسه ارزيابي ميكند و نگاهي تحقيرآميز به طبقه كارگر انگلستان دارد. پري اندرسون انقلاب فرانسه در 1789 را سرنمون انقلاب بورژوازي تلقي ميكند و از اين حيث انگلستان را تحقير ميكند. در مقابل تامپسون از الگوي عام شروع نميكند و از فرآيند واقعي و منحصر به فرد انگليس و كارگرانش آغاز ميكند و به همين خاطر نسبت به طبقه كارگر انگلستان احساس سرشكستگي نميكند، بلكه معتقد است 50 سال مورد مطالعهاش (1832-1780) لحظه خودآگاهي طبقاتي اين طبقه است.
او طبقه كارگر انگلستان را حاصل برآمدن درونزاي فرآيند تاريخي طولاني از درون گيلدهاي قرون وسطايي ميبيند و ميكوشد اتصال و استمرار تاريخي طبقه را كه چيزي جز رابطه و فرآيند نيست، نشان دهد. او ميكوشد اين رابطه فرآيندي و فرآيند رابطهاي در تجربه نيروي كار پيشاسرمايهداري در قرون پيشين و حتي قرون وسطا را نشان دهد تا اثبات كند كه طبقه كارگر انگلستان با اتصال و تداوم از درون تجربه خاص انگليسي بيرون آمده است، اتصال و تداومي كه در بسياري از نهادهاي غربي ميبينيم، بر خلاف گسستهايي كه در جامعه ما از قرن نوزدهم به بعد شاهدش هستيم. تامپسون نشان ميدهد اتحاديههاي صنفي نخستين نمونههاي ابتدايي سنديكاها و اتحاديههاي كارگري در انگلستان است.
ما اين فرآيند را در ايران تا دوره قاجاري تجربه ميكرديم، اما بعد از مشروطه گسستي در فرآيند تحولات اقتصادي رخ داد، يعني شيوه توليد و ساختار سنتي اقتصادي ما از درون متحول نشد. اين گسست در ساير نهادهاي ما نيز رخ داد. چنان كه احمد اشرف نشان ميدهد، با هجوم سرمايهداري و كالاهايي از انگلستان و روسيه به ايران مانوفاكتورهاي سنتي پيشهوري ما ويران شد و ما در دوره پهلوي كارخانههاي جديد وارد كرديم و اين كارخانهها نيروهايي از جمله مهاجران روستايي ناشي از اصلاحات ارضي را به عنوان كارگر استخدام كردند.
طبقه در خود يا براي خود
منتقدين تامپسون ميگويند ميان كتاب حاضر و ساير آثار او تنشي وجود دارد و او نتوانسته تكليف خود را با دترمينيسم آلتوسري و ارتودوكسي از يكسو و اومانيزمي كه ميخواهد پيش ببرد، روشن كند. زيرا او از فرهنگ و عامليت و اراده و آگاهي انساني را تعيينكننده ميداند و آنها را بنا نميداند. تامپسون منتقد نگاه روبنايي به اين مقولههاست و حتي نگاه آلتوسري را كه اندكي ماركسيسم استالينيستي را ملايم ميكند، نقد ميكند. در مبارزات پيش از انقلاب ميبينيم كه مبارزان سياسي به جاي اينكه از تاريخ ايران شروع كنند و سپس به نظريههاي مبارزه برسند، از نظريههاي كلان و كلياي كه از خارج وارد ميشد يا برگرفته از تجربيات ديگر بود، مبارزه را آغاز ميكردند و در عمل آن نظريههاي كلان با موارد معين و مشخص ما در تعارض قرار ميگرفت و نتيجه اين ميشد كه دهقانان سياهكل و منطقه لاهيجان زودتر از پليس به چريكهاي فدايي خلق حمله و آنها را دستگير ميكنند و تحويل ژاندارمري و پليس ميدهند.
اين امر به خاطر آن بود كه مبارزه بر مبناي مطالعه معين تاريخ ايران استوار نشده بود و ما نظريههايي كلي را اقتباس ميكرديم و مدلهايي كه جاهاي ديگر تجربه شده بود را ميخواستيم به كار ببريم. تامپسون به ما نشان ميدهد كه نظريه از عمل و مبارزه جدا نيست و تاريخ به طور اخص و علوم انساني به طور اعم چيزي جز دانشي نيست كه ميخواهد علاوه بر تفسير واقعيت، آن را تغيير نيز دهد. براي تغيير واقعيت بايد نخست آن را بشناسيم تا آن را به صورت ممكن تغيير دهيم. او به ما ميآموزد كه از تاريخ خودمان آغاز كنيم.
كار تامپسون همچنين رگههاي وبري دارد، يعني او مثل وبر از نقش فرهنگ، دين، مذهب و سنت غافل نيست و اهميت آنها را در ساختن طبقه كارگر نشان ميدهد. او نشان ميدهد كه متوديسم و چارتيسم و نسخههايي از آيينهاي اصلاح شده مسيحي در ساختن طبقه كارگر حضور دارند و بنابراين به جاي آنكه طبقه كارگر معلول خودبهخودي شيوه توليد باشد، حاصل يك تكاپوي تاريخي تفسيري است. اين جاست كه جامعهشناسي تاريخي تامپسون ذيل جامعهشناسي تفسيري قرار ميگيرد.
توصيف پرمايه از پايين از حاشيه
كتاب تامپسون او پر از توصيف است. اين توصيف مشابه انسانشناسي تفسيري كليفورد گيرتز است. كليفورد گيرتز برخلاف انسان شناسان پيش از خودش مردمشناسي را با تاريخ پيوند زد و حاصل اين پيوند نوعي مردمشناسي تفسيري بود. روش مردمشناسي تفسيري به تعبير گيرتز توصيف پرمايه (filled description) است، يعني براي فهم يك پديده تاريخي بايد آن را به قدري دقيق توصيف كنيم كه مخاطب احساس كند در آن جامعه زندگي كند. در اين حالت ديگر نيازي به تبيين نيست. تامپسون نيز از همين روش استفاده ميكند و توصيف پرمايهاي از تجربه و فرآيند شدن و ساختن طبقه كارگر ارايه ميدهد. او كار خود را ساختن (making) طبقه كارگر مينامد و با اين تعبير تاكيد ميكند كه شكلگيري طبقه كارگر بدون آگاهي و تجربه و مبارزه و به صورت خودبهخودي صورت نگرفته است و خود عاملها در ساختن آن نقش داشتهاند. البته در كار تامپسون ميان آگاهي و تجربه ابهام هست و مشخص نميشود كه آيا كارگران نخست تجربه ميكنند و بعد آگاهي كسب ميكنند يا بالعكس. اين انتقاد به او هست كه مفاهيم را از هم تفكيك نكرده است.
اما به هر حال تامپسون با توصيف پرمايهاش ساخن طبقه كارگر در انگلستان را نشان ميدهد. او خود را جامعهشناس به معناي كسي كه ميكوشد احكام كلي بيابد، نميداند بلكه خود را مورخي ميداند كه در برابر تاريخ از بالا، تاريخ از پايين را مينويسد در حالي كه پري اندرسون تاريخ از بالا را مينوشت، زيرا كانون مطالعهاش ساختار دولت بود. ما نيز نيازمند تاريخنگاري از پايين هستيم، اما به تاسي از تامپسون معتقدم غير از دوگانه از بالا و از پايين، دو گانه ديگري به نام تاريخ از مركز و تاريخ از حاشيه نيز داريم. تاريخنگاري ما عمدتا تاريخ از مركز است و از نقش حاشيهها غفلت ورزيدهايم. غرب در دوره جديد تاريخ حاشيه چنداني ندارد، اما در تاريخ ما جاي حاشيهها بسيار خالي است و بايد يك بار از حاشيه و بار ديگر از پايين به تاريخ خودمان بنگريم.
تامپسون همچنين نگرش ما را نسبت به مدارك و اسناد و منابع تاريخي متحول ميكند و نشان ميدهد كه بايد نگاهي بارها فراتر از منابع مرسوم به منابع تاريخي داشت. در پايان اينكه مطالعه شدن طبقه كارگر در انگلستان براي ما معناي ديگري نيز دارد. اين معنا به وضعيت كارگران ما در قرن بيست و يكم بازميگردد كه متاسفانه بسيار شبيه كارگران انگلستان در قرن هجدهم است. زماني احمد فرديد ميگفت صدر تاريخ ما ذيل تاريخ غرب است. در غرب مبارزات كارگري به مرحلهاي رسيده كه امروز سنديكا دارد و متشكل است و احزاب خودش را دارد و حقوق چانهزني دارد و توانسته بر قانونگذاري تاثير بگذارد. اين نتيجه مبارزات طبقه كارگر، زحمتكشان و روشنفكراني است كه در اين زمينه تلاش كردند. ما در اين زمينه با ايشان اختلاف فاز داريم و اكنون ايشان آينده ما است. شكافهاي عمودي در جامعه ما از موانع رشد شكافهاي افقي و هويت يابيهاي طبقاتي مستحكم در تاريخ ما بوده است.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=89093
ش.د9604604