روزها به سختی میگذشت، شب ها هم که تاریکتر از سیاهی و ملتی که زیر بار ستم قد خم کرده بود و به سختی نفس میکشیدند. آن روزها چشم ها همه منتظر اراده تغییر بود، خدا هم منتظر جرقه خواستن ملت.
در این میان خمینی کبیر پرچم را بالا برد. حرفش حرف جدیدی نبود. او درختی کاشت که خون های ستارخان و باقرخان و نواب ها و مدرس ها و میرزا کوچک خان را به یادگار بر برگ هایش داشت. حالا اقلیتی جاده اراده را انتخاب کرده و وارد جدال احسن شده بودند. تا با قوم ضالین برای رسیدن به نور بستیزند. برای رسیدن به نور باید هزینه میدادند، تنها راه نور راه نورانی حسین(ع) بود. آنها به این نور پیوستند تا همه دنیا انفجار نور را در انقلاب اسلام ببینند.
17 شهریور و 15 خرداد رقم خورد و خیابان ها داشتند رنگ سرخی خون را به خود می گرفتند از امضای مردمی که دیگر تاب تحمل تحقیر رژیم منحوس پهلوی را در کنار اربابانشان نداشتند، ملتی که در اوج اسلام از اینکه بهایی ها و یهودی ها برایشان تصمیم بگیرند خسته شده بودند و نمیخواستند نوکری عمال انگلیس و آمریکا را بکنند ودر اقتصاد و سیاست، نظامی گری و هنر و آموزش و اطلاعات نوکر و وابسته اجنبی باشند. در چنین شرایطی به فتوای امام امت قیام کردند و خون خود را نثار این انتخاب مقدس نمودند تا شاید دل ها به سوی خدا جذب شود و خدا سرنوشت این ملت را از وابستگی به استقلال تغییر دهد. تا شاید خدا این نحوست خاندان پهلوی توام با استعمار و استکبار را از سر این ملت دور کند و نور ایمان به خدا، بر قانون و جامعه ایران بتابد و کسی از ایرانی بودن خود شرمگین نباشد تا دیگر هیچ دشمن اجنبی در مخیله خود کاپیتالاسیون را مرور نکند. تا دیگر هیچ وقت یک ستوان آمریکایی برای سرلشکر ایرانی خط و نشان نکشد و تا دیگر هواپیماهای ایران که به چند برابر قیمت خریداری شده اند برای تعویض پیچ و مهره هایشان به خارج از ایران منتقل نشوند. تا عزت برای این مردم از این کشور بجوشد تا دوباره این مردم سرود استقلال را با اشک شوق زمزمه کنند.
اما گلوله ها و تانک ها وساواکی ها و ژنرال هایزرها و نصیری ها بیکار نبودند و به زور شلاق و آتش گلوله جلوی اراده این ملت ایستاده بودند. همانهایی که در زمان فرار شاه سر سپرده هم هنوز چشمشان به اجنبی بود تا دوباره مثل کودتای 28 مرداد، دوباره شاهنشاه فراری را برگردانند و بیشتر از قبل بر ثروت این کشور مسلط شوند و خر مراد خودشان را در دربار پهلوی جای دهند اما خون ها معجزه کرد، اقلیت، اکثریت را بیدار کرد، تظاهرات عاشورای 56 ناقوس مرگ پهلوی را خیلی بلند به صدا درآورده بود. این مردم با روی خوش و با گل با سربازان گارد برخورد میکردند اما ترسی هم از سرب های داغ نداشتند و میدانستند برای فردای ایران نیاز به آبیاری اراده مردم با معجزه خون است آن هم در پی حماسه عاشورا و زنده کردن یاد حسین (ع).
مردان پا به رکابِ پیر جماران استوار و محکم جلوی حکومت نظامی ها و شکنجه ها وگلوله ها و دستورات نظامی ایستادند تا درخت انقلاب در تند باد خیانت ها و توطئه های داخلی و خارجی خللی نیابد و آغازی باشد بر خواست ملتها و با اراده هایشان انقلابشان را ثابت و صادر نمایند تا نه فقط آزادی را برای خود بلکه برای همه آزادگان و مستضعفین عالم به یادگار آورند و همراه همیشگی مظلومان عالم باشند.
مردانه جلوی تندبادها ایستادند. زن و مرد و پیر وجوان همه آماده بودند که برای هدفشان تا آخر خط بیاستند و فعل «خواستن» را صرف کنند.
تصمیم خود را گرفته بودند، آنها طعم تلخ و شیرین همه راه های رفته و نرفته را چشیده بودند و خوب از هزینه ها و چالشها آگاه بودند. امیدشان به غیر خدا نبود. دل را به دریا زدند و رفتند، شهید دادند و به مقصد و مقصود رسیدند، سخت اما نه پر هزینه، خیلی گران خیلی سخت خیلی دردناک و خیلی ...
آنها به خوبی میدانستند مسیر و هدفشان دشمنان داخلی و خارجی زیادی خواهد داشت. لذا باید با تمام قوا به پیش میرفتند چرا که راهی دیگری جلوی پایشان نبود. همه راه ها را رفته بودند، تنها راه سرخ مانده بود، کسانی که روزهای سیاه را با جان و دل حس کرده بودند و جوانان و پیران، خوب مزه مرگ در راه هدف را چشیده بودند. دیگر از اعلامیههای حکومت نظامی نمیترسیدند، گوششان تنها به دهان یک رهبر بود، اتحادشان را از برکت خون جوانان وطن در میدان شهدا میدانستند و یادشان نرفته بود که به شهدا قول داده اند وسط کار کم نیاورند و تا آخرین قطره خونشان آزادی را فریاد بزنند و ممکن است جای خیلی های دیگر در بهار آزادی سبز باشد، اما باید تنها راه باقی مانده را میرفتند و نا امیدی ارمغانی برایشان نداشت.
دل به دریای مبارزه با رژیم تا بن دندان مسلحی زدند که ژاندارم امپریالیسم در منطقه بود و استکبار داستان های ساواک و اطلاعات و امنیت ارتش را خوب نگارگری کرده بود تا جای پایش را بر سر پادشاه ایران در منطقه محکم کند. مردم به یاد حسین (ع) همه هزینه ها را به جان خریدند و با دنیای زر و زور و تزویر گلاویز شدند تا توانستند در هوای آزادی نفس بکشند و استقلال کشورشان را با خون رقم بزنند. هواپیمای امام آمد، بهشت زهرای شهدای ایران به محلی برای عقد وفاداری با خون شهدا تبدیل شد تا همگان بدانند انقلاب را خدا برای تغییر مردم داد و سند تغییر سرخی، بهشت زهرا بود که آسمان ایران را به پهنای هستی گره زده بود و مردم دیگر رعیت کسی نبودند.
امام آمد، مردم هم آمدند، شهدا نیز بودند. همه هم قسم شدند برای ایران تلاش کنند، همه دریافتند انقلابی بودن نتیجه اش استقلال است و آزادی. و حالا نوبت جمهوری اسلامی بود، باز امام آمد مردم همه آمدند، شهدا هم که سر قولشان بودند و نظاره گر امتداد راه انقلاب، نگاهشان به نگاه خمینی گره خورده بود. استقلال آمده بود آزادی هم، جمهوری اسلامی را هم آوردند نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد، اما فشار برخی نگاه ها هنوز سنگینی میکرد مردم داشتند هنوز هزینه میدادند. برای خیانت ها امثال قطب زاده، بنی صدر، رجوی و جاسوسی های شرق و غرب. از کودتای نوژه تا ترورهای کور و برنامه های مبهم مثل درخواست انحلال ارتش.
اما شهدا حواسشان به همه چیز بود خمینی کبیر هم گوشش به جایی دیگری متصل بود و امواج خروشان ملت ایران به سمت هدف ها پیش میرفت کودتاها ناکام می ماندند، جاسوسها در تسخیر خائنین اعدام شده بودند و حرکت داشت به پیش میرفت. دنیا به لرزه افتاده بود از قدرت خواست مردم ایران. آنها همه راهها را همه امتحان کرده بودند دیگر دستشان به جایی بند نبود، برخی ها داشتند سلاح های ایران را چوب حراج میزدند، دایههای مهربان تر از مادر سلاح های رسیده و نرسیده را مرجوعی میکردند. تازه برای هواپیماهای داخل آشیانه هم خواب بد دیده بودند. برخی هم میدان دار هوچی گری در خیابان ها بودند. شهر ها به آتش تفرقه کشانده شده بودند. چند دستگی را خوب باب کرده بودند و از ترکمن صحرا و خلق خوزستان تا پاوه و مریوان در آتش تفرقه میسوختند. سرها بردیده میشدند تنها به جرم انقلابی بودن.
هنوز سازمان حاکمیت در ایران شکل نگرفته بود و امنیت به سامان نشده بود که شیاطین کوچک و بزرگ برای ملت با عزت ایران خواب میدیدند. تا این عزت را در نطفه خفه کنند، طوری شده بود که شن ها میجنگیدند، چون ایران همه وجودش وحدت و کلمه حق بود. میشد فهمید شن ها هم دوست نداشتند به روزگار بردگی استکبار برگردند و گوش به فرمان بودند. الحق هم خوب جنگیدند و دینشان را ادا کردند، این سربازان آن لحظه در دل دشمن جهنم بر پا کردند و شدند مفسر ابابیل در بیابان های ایران.
مردم و کمیته ها و شن ها و... داشتند برای ایران بدون مکر و حیله سربازی میکردند، دولت های موقت آمدند و رفتند و سرعت حرکتشان با سرعت انقلاب نخواند. خیلی به نفس نفس میافتادند. ایران قانون اساسی را با رمز ولایت بنا گذاشت که نقطه امید همه مستضعفان عالم بود. اما مردم در جاده انقلاب داشتند به پیش میرفتند، هوای آفتابی و روزهای روشن انقلاب در تلالو آزادی، جان ها را تازه میکرد و نسیم شهادت بر گونه ایران اسلامی میوزید. هوای آزادی سرمای ظلم را آب کرده بود. تازه سپاه پاسداران انقلاب داشتند شروع میکردند از انقلاب با جانهایشان پاسداری کنند، آن روزها هنوز سبزی سپاه خوب قوت نگرفته بود و سازمان سپاه جان نگرفته بود. اما تیر ترکش شیطان دست از سر ایران برنمیداشت و هر تیری که به سنگ میخورد تیری جدیدی میتراشید و به سوی قلب ایران هدف میگرفت آخر الامر کارشان را کردند. شکست های زیادی از وحدت مردم خورده بودند پس ایران را هدف گرفتند و با آتش بارهایشان از زمین و آسمان میخواستند جنگل آزادی ایرانیان را به آتش بکشند. دیوانه ای را مجهز کردند که خودشان هم از مکر و جنون او در امان نبودند. صدام حسین رسما 31 شهریور قرارداد الجزایر را پاره کرد و با پشتیبانی بیش از 50 کشور با سلاح و پول بی حد و حصر و حمایت های اطلاعاتی به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران حمله نظامی کرد.