(روزنامه ايران ـ 1396/11/18 ـ شماره 3081 ـ صفحه 6)
«بعثت و آزادي» نشان ميدهد تا آخرين روزهاي حيات، بعثت انبيا در منظومه فکري مهندس بازرگان نميتوانسته با «آزادي» که مهمترين نياز اجتماعي و اساسيترين مفهوم سياسي است، بيارتباط باشد و اگر بازرگان در سال ٧١ به اين نتيجه رسيده باشد که اسلام کاري به سياست ندارد، پس ديگر هيچ ضرورتي نداشت که در سال ٧٣ از رابطه ميان بعثت و آزادي بشر بگويد.
بازرگان تأكيد ميکند: «از هماکنون بگوييم که مفهوم مخالف «دين براي دنيا» بههيچوجه «دين ضد دنيا» يا بيطرفي و بيتوجهي دين به مسائل صحيح امور دنيا نيست» و ادامه ميدهد: «حکومت يا مديريت جامعه در چارچوب آيه بعثت يا رسالت پيغمبر منظور نگرديده است و به نظر نميآيد که جزء برنامه رسالت و مأموريت فرستادگان خدا بوده باشد».
بازرگان با تکيه بر آيات صريح قرآن آسيبشناسانه می گوید: «ابراهيم خليل، بتشکنِ رشيد و باني ِمکتب توحيد، وقتي با نمرودِ مدعي ِ ربوبيت روبهرو ميشود، سخني جز پرستش خدا نمیگوید و کاري به پادشاهي او ندارد. موسي هم مانند ابراهيم، کاري به امپراتوري و قصد سرنگوني فرعون را نداشته و مطالبه رهايي بنياسرائيل را مطرح ميکند و نه پايينآمدن از تخت سلطنت».پيام کاملا روشن است: ... نظر بازرگان بههيچوجه اين نيست که اسلام يا مسلمانان کاري به حکومت ندارند. حکومت عدل، يک ضرورت و قانونمندي اجتماعي و انساني است و بعثت انبياي الهي در راستاي بهفعليترساندن کلان ِ قانونمنديهاست: اعم از انساني و الهي. هر انساني به صرف زيست انساني خويش، در برابر انتخابها و تصميماتي درباره مسائل اجتماعي و سياسي جامعه خويش قرار ميگيرد. اين مسئله هيچ انحصار و اختصاصي به طبقه و قشر خاصي ندارد. بازرگان براساس آيات صريح قرآن توضيح ميدهد که کوتهنگري، نزديکبيني و خودنگري در ذات انسان نهفته است، اما اساس «دين» بر «آخرت» بهمثابه يک نگاه بلندمدت و دورانديشانه متمرکز است و ازهمينرو «براي چنين موجودي (بشر) کاملا طبيعي است که به خدا و دين از دريچه استفاده شخصي و احتياجات نوعي دنيايي نگاه کند و چنين تصور کند که منظور خدا از بعثت انبيا و انزال کتاب، راهنمايي و تدوين آييننامه و دستورالعمل يا نصيحت و دلالت براي اداره و بهبود دنياي بشر است».بازرگان براساس تفاوتهاي اساسي ميان ظرفيتهاي گسترده جهانبيني الهي و محدوديتهاي ذاتي جهانبيني انساني، ميخواهد بر اين کاستي فائق آید و برنامه و راه بشر را از دورانديشي و نهايتنگري برخوردار کند.
«رسالت انبياي الهي که بنا به تعريف و اعتقاد مؤمنين، برانگيخته و فرستاده خدا براي انسانها هستند در دو چيز خلاصه ميشود:
١. انقلاب عظيم فراگير عليه خودمحوري انسانها، براي سوقدادن آنها بهسوي آفريدگار جهانها؛
٢. اعلام دنياي آينده جاودان بينهايت بزرگتر از دنياي فعلي.
شايسته خداي خالق و فرستادگان و پيامآوران او، حقاً و منطقاً باید در همين مقياسها و اطلاعات و تعليماتي باشد که ديد و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است. گفتن و آموختن چيزهايي که بشر امکان کافي يا استعداد لازم براي رسيدن و دريافت آن را دارد، چه تناسب و ضرورت ميتواند داشته باشد؟».
بازرگان ميگويد خداوند بشر را آزاد گذاشته تا با پاي تجربه و خرد خويش مسائل مادي حيات فردي و اجتماعي خود را حلوفصل کند؛ اما از سوي ديگر هم تأكيد ميکند بعثت انبيا براي تعالي اخلاقي بشر بوده و حاوي ابلاغ ارزشهايي مانند آزادي و عدالت و نفي تبعيض است و اتفاقا اين تعاليم اخلاقي، اساسيترين مفاهيم سياسياند که ريشه در اخلاق و زندگي اجتماعي بشر داشته و به نفس کرامت و ذات انسان مربوط هستند و از همين روست که نميتوانند مورد تأييد و توجه اديان قرار نگيرند. به عبارت ديگر اديان، مؤسس و صانع ارزشها و مفاهيم اخلاقي نيستند و اين مفاهيم پيش از ظهور اديان و همزمان با خلقت انسان پا به عرصه نهادهاند؛ اما اين حقيقت که مفاهيم و ارزشهاي اخلاقي وجودشان را از اديان نگرفتهاند، به معناي آن نيست که هيچ ارتباطي هم با اديان نداشته باشند. هدف دين، خداست؛ اما موضوع آن انسان است؛ بنابراين دين نميتواند به سياست يا هر امر انساني ديگر بيتفاوت بوده و به آن کاري نداشته باشد. نهاد دين که خود نهادي اجتماعي است، طبيعتا از هر نهاد اجتماعي ديگر و ازجمله از نهاد سياست، بايد مستقل بماند. «رسالت اول انبيا (خداپرستي) انقلاب عليه خصلت ذاتي بشر و يگانه راه خروج از صدف تنگ خودبيني و خودخواهي بوده است. پيام انبيا، انقلاب فراگيري در موضعگيري انسانها در زندگي و جهانبيني و هدفگيري بشر بوده است که به ما ميفهماند بشر مرکز و مقصد جهان و معبود ديگران نيست».
ارائه چنين برداشتي از انسان که او را در عرض خدا و محور کائنات نميداند، نوعي جهانبيني و انسانشناسي است که با بيشترين صراحت، حق هرگونه سلطه بيچونوچرا را از او سلب ميکند و بشر را در مقامي پاسخگو و برابر با همه همنوعان خويش قرار ميدهد. اين نگرش، هر کسي يا هر انديشهاي را که بخواهد جايگاه خدايي را براي خود يا هر انسان ديگر متصور کند، «طاغوت» و «در برابر خدا» معرفي ميکند؛ بنابراين در ديدگاه بازرگان، ساختار رسالت خداپرستي اقتضا ميکند که انسان موحدِ مؤمنِ مجاهد، نميتواند به مقوله آزادي و کرامت بشر و نفي تبعيض بيتفاوت بماند؛ اما اين برداشت نکته جديدي در افکار بازرگان نيست. ايشان در دادگاه نظامي و در دهه ٤٠ خورشيدي، در پاسخ به اين پرسش که چرا با استبداد مخالفيم؟ گفته بود: «در محيط استبدادزده خدا هم پرستيده نميشود».
بازرگان ميگويد که حکومت، ساختاري عرفي دارد. از سوي ديگر، تثبيت توحيد، لاجرم به نفي هر نوع طاغوت ملازمه دارد و بنابراين تقابل و مبارزه با ظلم و بيعدالتي و خودکامگي اگرچه هدف و برنامه بعثت نيست؛ اما در راستاي بعثت قرار داشته و ملزوم آن است. به عبارت ديگر در هدف و جهت دين، دنيا بهمثابه يک امر کوتاهمدت و گذرا نيست و بلکه چشماندازي وسيعتر (خدا) را دنبال ميکند؛ اما حرکت به سوي هدفي والا مانند خدا اقتضا دارد تا خود ما به نحوي متناسب با اين هدف، زندگي دنيا را سامان دهيم.
بازرگان تصريح ميکند که: «دين و اسلام و قرآن هم جهانبيني است و هم ايدئولوژي. عرضهکردن اين عقيده و سرنوشت که جهان حاضر و زندگي فعلي دربرگيرنده همه زمان و مکانها نبوده، در تحول به سوي آينده جاودان و شکل و محتوا و مقصد ديگر است، غير از جهانبيني است؟ ديني که براي دنيا درست شود، خدايي که براي درد و آرزوهاي دنيا پرستيده شود يا بهشت و آخرت و ثوابي که در راه خواستههاي دنيا تأمين شود، نه دين است، نه خدا و نه آخرت. شرکي است در کنار و در برابر توحيد و مصداقي از بازگشت به عقب يا به خسران و هلاکت».
بازرگان در «پاسخ به انتقادها» به نحوي آشکارتر بر مدعاي تجديدنظرطلبي پاسخ ميدهد: «عمده اشکالات، ناشي از دقتنکردن در عنوان جزوه و برداشت نادرست از آن بوده است. عنوان اين بود: «آخرت و خدا، تنها برنامه بعثت انبيا». بسياري از دوستان «بعثت» را برداشته بودند و در ذهن خود فکر کرده بودند که گفتهام: آخرت و خدا تنها برنامه انبيا است. خيلي فرق است بين برنامه انبيا و برنامه خدا؟».بازرگان ميگويد: «من هيچ وقت نگفتهام دنيا خودش درست ميشود. منظور بنده اين بوده که اين زندگي کوتاه دنيا نبايد ما را مشغول به خود کند. خودمان را اينقدر کوچک و متوقف در اين دنيا نکنيم و دنيا هدف ما نباشد، دنياپرست نباشيم».همانطور که بازرگان اشاره ميکند، اينها حرف تازهاي نبوده و در «مرز ميان دين و سياست» هم آمده بود. در مقدمه کتاب آخرت و خدا هم گفته ميشود که اين بحث ادامه بحثي است که در فروردين ١٣٦٤ با عنوان «ناگفتههاي بعثت» مطرح شده بود. «از اصولي که اسلام و اديان توحيدي روي آن ابتکار و اصرار داشتهاند و امروزه از مباني و موازين نظامهاي حکومتي به شمار ميرود، کرامت و حقوق آدميزاد است؛ يعني اصل انسانيت و انساندوستي. از اين اصل است که اصول و موازين زيادي ناشي ميشود و روابط انساني مشخص ميشوند. از قبيل عدالت، مساوات، اخوت، احسان، انتصار، اهتمام در امور مسلمانان، تکافل اجتماعي و حتي آزادي بهطورکلي و حقوق اقليتها و غيرمسلمانها». در واقع مهندس بازرگان با بيان اين نکته که تمام برنامههاي خدا و پيامبران را نبايد در برنامه بعثت جستوجو کرد، به مفاهيمي مانند کرامت انسان و عدالت و آزادي به عنوان ارزشهاي پيشاديني و هنجارهاي عرفي و انساني توجه دارد و معتقد است اين مفاهيم در برنامه زندگي هر انساني وجود دارد و اختصاص به دين و دينداران ندارد.بازرگان سالها پيش از انقلاب و در بعثت و ايدئولوژي همين حرفها را زده و چنين مينويسد: «نگفتيم که در يک کشور يا در دنيا بيايند کتاب شرعيات مسلمانها يا مسيحيها را بگيرند و احکام آن را طابق النعل بالنعل از عبادات تا ديات بر مردم جاري سازند. صحبت روي اصول و هدفهاي ايدئولوژي است. مخصوصا به لحاظ جهانبيني ايدئولوژي که دريچه و عرش الهي باشد، نه از سوراخ تنگ و چشم نزديکبين افکار و منافع خودماني».در همين کتاب، بازرگان مباني ايدئولوژي الهي را برميشمارد و ميگويد: «منظور ما از قانون، اصول کلي سازنده ايدئولوژي و قوانين اساسي است که مسير و مسئوليتهاي عمومي را تعيين ميکند و در آيه بعثت آمده است. نه قوانين فرعي و تفصيلي اداري و اجرائي که معمولا در مجالس مقننه به تصويب رسيده است. مانند قانون بيمههاي اجتماعي، قانون انتخابات و...».
بازرگان در بعثت و ايدئولوژي ميگويد: «در ايدئولوژي اسلامي ملازمه کامل مابين اقتصاد و هر مسئله ديگر مربوط به فرد و اجتماع با ايمان و اخلاق وجود دارد». اما اسلام تأكيد بر سيستم خاصي براي اقتصاد ندارد و نميتوان مدعي شد که الگوي مؤکد اسلام، سوسياليسم يا کاپيتاليسم است.بازرگان در بعثت و ايدئولوژي تصريح ميکند: «در ايدئولوژي ما آزادي موهبتي است، الهي و کليدي است براي ترقي و جلوگيري از آن، در حکم «يصدون عن سبيلالله» و مخالفت با خالق و خيانت به بندگان است». بر همين اساس که در سال ٤٣ و سالها پيش از نگارش نظريه آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا گفته شده است، دو سال پس از تقرير کتاب يادشده و در روزهاي آخر حيات خويش، سخنرانياي ايراد ميکند با عنوان «بعثت و آزادي».
بررسي اجمالي سخنرانيهاي مهندس بازرگان در خصوص بعثت که مهمترين و طولانيترين پروژه فرهنگي ايشان بود و قريب به ٣٧ سال ادامه داشت، نشان ميدهد که ايشان هرگز در افکار خود تجديدنظر نکرد اما مسلما تجربيات و مشاهدات وقايع و تأمل و تعمق روزافزون او بر تاريخ جهان و ايران از مشروطه به اين سو، در تکامل برداشتها و رفع کاستيها و افزايش دريافتهاي جديد مؤثر بوده است. چنان که تا پيش از انقلاب، تمايزي ميان دين و نهاد دين و سياست و نهاد سياست (حکومت) در مجامع روشنفکري و سياسي مطرح نبود، اما پس از انقلاب اين تمايزات بيشتر ديده و شناخته شد. اما «تجديدنظر» معنايي ديگر داشته و به معناي نقض اصول سابق و جایگزينكردن اصول و مباني جديد است که در آثار فرهنگي و معرفتي بازرگان به چشم نميخورد و از اين رو با این داوري نميتوانيم موافق باشيم که گفت: «بازرگان که خود روزگاري مفتون ايدئولوژيانديشي بود، با مرگ خود بر آن فکر مهر خاتمت زد. مرگ او نماد مرگ آن انديشه است».
بازرگان بر اساس آنچه هر لحظه ميديد و ميآموخت، از پذيرش تحولي به سوي کمال ابا نداشت اما بررسي آثار او در حوزه بعثت که در نزديک به چهار دهه به طور جدي پيگيري شد، نشان ميدهد که هرگز دچار نوسانات زيگزاگي و تجديرنظرطلبانه نشد، بر يک خط و يک صراط ايستاد و رو به بينهايت سير کرد. مرگ بازرگان نهتنها مرگ انديشهاش را در پي نداشت که امروزه گفتمان او بيش از هر شخص ديگري، راهحل اساسي براي گذار به سوي دموكراسي به شمار ميرود. اينکه ميبينيم پس از چهار دهه که از انقلاب اسلامي ميگذرد، از ميان شخصيتهاي مؤثر در جریان انقلاب، با وجود کوتاهبودن دوران مسئوليت حکومتياش، همچنان سخن از بازرگان است، حکايت از توفيق خط بازرگان در توصيه به عقلانيت، اعتدال، مشي تدريجي، اولويت آزادي بر ساير مطالبات و اهميت حاکميت قانون بر موارددیگر دارد. يادش زنده و راهش پررهرو باد.
http://www.sharghdaily.ir/News/162017
ش.د9604938