ما از بین همه حاکمیتها و رهبریها پذیرفتیم ولی ما خدا باشد، این ورود به ایمان است و خدا این حاکمیتش را از طریق ولی اعمال میکند.
ولایت بزرگترین نعمتی است که خدا به بشر داده است. ولایت الهی فقط ارائه طریق نمیکند، فقط راه نشان نمیدهد، راهبری و «ایصال الی المطلوب» میکند؛ لذا ولایت را به کشتی تشبیه کردهاند که هم مسیر را نشان میدهد و هم انسان را به مقصد میرساند.
مهدی سعیدیـ علیرضا جلالیان/ در آستانه سالروز رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی، بر آن شدیم مبانی حکومت اسلامی و ولایت فقیه را از دیدگاه امام خمینی(ره) بازخوانی کنیم. بر این اساس فرصتی فراهم شد تا با حجتالاسلام والمسلمین دکتر عبدالله حاجیصادقی نماینده ولیفقیه در سپاه پاسداران انقلاب در این باره همکلام شویم. با توجه به اینکه ایشان مطالعات گسترده و عمیقی در باب ولایت فقیه و حکومت اسلامی داشتهاند و در این حوزه تألیفات و مقالاتی هم ارائه دادهاند. دکتر حاجیصادقی معتقد است در نظام ولایی، مردم سالار و صاحبان اصلی حکومت هستند و اصولاً حکومت دینی برای مردم شکل گرفته است و در واقع حاکمان خادمان مردم هستند. در ادامه برای تبیین ابعاد نظریه ولایت فقیه و اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(ه) توجه شما را به متن این گفتوگو جلب میکنیم.
*مبتنی بر نگاه سیاسی حضرت امام(ره) چه نسبتی میان اسلام و سیاست وجود دارد؟حضرت امام(ره) حق حیات به گردن ما دارند؛ چرا که قرآن به ما میگوید اسلام زندهکننده مردم است و امام این اسلام ناب را زنده کردند و در واقع مردم را زنده کردند. گرامیداشت امام(ره) گرامیداشت یک شخصیت و فرد نیست؛ بلکه گرامیداشت حقیقت و ارزشها است و لذا رحلت ایشان را باید به معنای واقعی تسلیت گفت و از خدا میخواهیم درجات ایشان را متعالیتر کند.
این مرد بزرگ اولین و بزرگترین کار مهمی که انجام داد این بود که تلقی از دینداری را معنا کرد؛ چرا که دینداری به یک سلسله عبادتهای فردی و عبادی محدود شده بود که امام آمد ثابت کرد فلسفه وجودی دین هدایت است، دین آمده انسان را از مبدأ خاکی به مقصد الهی ببرد و در این مسیر برای همه صحنههای زندگی به ویژه برای سیاست برنامه دارد، چرا؟ چون امام(ره) معتقد است نسبت مباحث اجتماعی، سیاسی قرآن به احکام فردی و عبادی از نسبت صد به یک هم بیشتر است. چرا؟ چون سیاست و حکومت در اینکه انسان و کاروان انسانی به آن مقصد برسد بیشتر اثر دارد. نماز اثر دارد، اما اثر ولایت بیشتر است و لذا اسلام بر مباحثی چون ولایت و سیاست و از این قبیل بیش از دیگر مباحث تأکید میکند. امام(ره) ثابت کرد سیاست جزئی از هدایت کلی دین است و این تفسیر را بیان کرد که دین بیسیاست دین نیست، چون در هدایت با مشکل مواجه میشود. دینی که در عرصه جامعه حضور نداشته باشد، دین نیست و اگر دین میخواهد انسان را در مسیر هدایت و تعالی قرار دهد، مرکز آن حرکت در حاکمیت است؛ لذا امام در اقدامی بزرگ، جامعیت دین را چه در ابعاد سیاسی، چه اقتصادی و چه مدیریتی احیا کرد.
*در نسبت مردم با حاکمیت سؤالی که مطرح میشود این است که قیم قرار دادن برای مردم میتواند توهین به آنها باشد، در مسئله ولایت چه پاسخی به این شبهه داده میشود؟در نظام اسلامی مردم آمدهاند برنامه و سبک زندگی که خدا نسخه کرده را با عقل و فرزانگی پذیرفتهاند و بر این مبنا مسلمان و مؤمن شدهاند. حال برنامه خدا را چه کسی برای این مردم بیان و اجرا کند؟ ولی امر. چه امام معصوم(ع) و چه ولیفقیه جای مردم نیستند که چون مردم نمیفهمند او تصمیم بگیرد. او قائممقام خدا است که حکم خدا را ـ که مردم با عقل خود قبول کردهاند و با آن به سعادت میرسند و هیچ برنامه دیگری که شایستگی این به مقصد رساندن را ندارد ـ بیان و اجرا میکند. این عین عقلانیت است و تبعیت از ولایت تبعیت از توحید است، این مسیر فرمانبری خداست. تجلیبخش توحید ولیاللهی است. ولایت تجلی توحید ربوبی و اعمالکننده حاکمیت انحصاری خداست؛ لذا نه برعکس، اگر خدا چنین کاری نکرده بود به بشر ظلم شده بود و بشر طلبکار بود. آیا اینکه پزشک به بیماری که به او مراجعه میکند و حق ویزیت پرداخت میکند، دستور و نسخه میدهد او را تحقیر کرده است؟! خیر تکریم است. ما در حاکمیت دینی هم متخصص میخواهیم. ما از بین همه حاکمیتها و رهبریها پذیرفتیم ولی ما خدا باشد، این ورود به ایمان است و خدا این حاکمیتش را از طریق ولی اعمال میکند.
ولایت بزرگترین نعمتی است که خدا به بشر داده است. ولایت الهی فقط ارائه طریق نمیکند، فقط راه نشان نمیدهد، راهبری و «ایصال الی المطلوب» میکند؛ لذا ولایت را به کشتی تشبیه کردهاند که هم مسیر را نشان میدهد و هم انسان را به مقصد میرساند.
*انسان امروز مایل است که فارغ از این قید و بندها باشد و میگوید این دینی که در قالب شریعت بر همه چیز من سیطره دارد فضا را تنگ کرده، آیا نمیشود به جای این قرائت حداکثری از دین به یک قرائت حداقلی و تنها در حد ضروریات بسنده کرد؟اگر دین حداکثری نبود به انسان ظلم میشد. مثال بزنم. اگر مراجعه به پزشک و متخصص در یک رشتهای بکنم و او احساس کند که باید برای من چهار دارو و چند پرهیز غذایی تجویز کند و اگر دو تا را تجویز کرد ظلم کرده یا نه؟ به خدا مراجعه کردهایم که هر آنچه ما را به سعادت میرساند بگوید و اگر برایمان کم گذاشت ما را تحقیر و ظلم کرده است.
اما آیا ورود به خود دین اجباری است؟! نه. شما آزاد هستید در هر جایی وارد بشوید. اما وقتی وارد شدید باید ضوابط را رعایت کنید؛ یعنی کسی که وارد میشود با اختیار خود ضوابط را پذیرفته، دین هم همینطور است. خدا میگوید میخواهی بیا، میخواهی نیا، ما راه را مشخص کردهایم. اما وقتی آمدی التزام به شئ التزام به لوازمش را هم همراه دارد. پس اصل دوم اختیار انسان در پذیرش است.
نکته سوم؛ آیا این تکالیف دست و پا گیر هستند. اساس اشکال این است که نگاه ما به دستورهای خدا محدودکننده است یا آزادکننده. یکی از موضوعات مهمی که باید بررسی شود، این است که تکالیف خدا در زندگی انسان چه نقشی دارد؟ اگر خدا میگوید نماز بخوان و در گرمای طولانی روزه بگیر، خدا دنبال چیست؟ گرسنگی و خم و راست شدن من برای خدا چه فایده دارد؟ تمام اینها را خدا جواب داده، اینها همه برای تغذیه جان انسان است. انسان جسم دارد که تغذیه و آزادی میخواهد و یک روح دارد که حقیقت انسان و وجود انسان به آن است و آن هم تغذیه و بالا رفتن میخواهد؛ لذا نماز ابزار بالارفتن است، انجام فریضه نماز برای تقرب الهی است. این تکالیف ادای حق انسان است. انسان، با ایمان آوردن، حق به هدایت بر خدا پیدا میکند.
امیرالمؤمنین علی(ع) بالاترین عزت را «عبد خدا بودن» دانستهاند. آزادی، عبد خدا بودن است، چرا؟ چون انسان حتماً و اجباراً عبد کسی هست و مهم این است که عبد چه کسی است. آیا عبد خدای خالق رازق است یا کس دیگر. در آیت الکرسی هم به این نکته اشاره شده است. خدا ولی یگانه است برای مؤمنان و طاغوتها ولی متکثر هستند برای کافران. نکته دیگر اینکه چه کسی گفته دین «منطقهالفراغ» ندارد؟ خداوند یک سلسله واجباتی را تعیین کرده و مابقی امر را به عهده خود انسان گذاشته است. بیشتر صحنههای زندگی انسان «منطقهالفراغ» دارد. یک جا این سلب شده و آن زمانی است که آزار دیگران باشد و آزادی دیگران را سلب کند. این هم عین عدالت است. آنجا که به خودم برگردد حتی گناه کردن اگر در خفا باشد، کسی با او کار ندارد، اما اگر حرمت دیگران را نگه نداشت چه؟ تعبیر و عمل قرآن در برابر فاسد و مفسد متفاوت است. فاسد را دعوت میکند به راه راست و اما با مفسد برخورد قهری دارد. مفسد کسی است که مثلاً تبر برداشته و دارد کشتیای را که همه با هم در آن هستند سوراخ میکند.
*آیا میتوان انتظار داشت که اسلام الگوی واحدی برای حکومت اسلامی در همه اعصار داشته باشد؟ آیا این نگاه با پویایی اسلام قابل جمع است یا آنکه حکومت اسلامی را در تطبیق با مقتضیات زمان دچار بنبست خواهد کرد؟معجزه بزرگ اسلام این است که چون قانون و برنامهای است که آفریدگار برای انسان داده است، همه انسانها را در همه زمانها با همه تفاوتها تحت پوشش قرار داده است؛ اما چطور؟ اسلام یک سلسله احکام ثابت دارد و یک سلسله احکام متغیر. ثابتها احکامی هستند که با فطرت انسان پیوند دارند و انسانها هرچه هم عوض شوند، اینها تغییر نمیکند. نیازهای انسان چه در دوران شجر و حجر و چه در عصر ارتباطات در این حوزه مشترک است؛ اما یکسری از احکام هستند که متناسب با زمان است و اصلاً یکی از موارد فلسفه وجودی ولایت همین است. چرا اسلام کنار قرآن، ولایت را میگذارد؟ چون قرآن قانون اساسی است و این قانون اساسی برای اینکه به آییننامه و دستورالعمل و بخشنامه تبدیل شود به کارشناس نیاز دارد، پس به صورت کلی پاسخ این است که اسلام ثابتات و متغیرات در زمان دارد.
درباره حکومت، اسلام برای همه زمانها میتواند مدل واحد حکومتی ارائه دهد. برای مدینه 30 هزار نفری، برای حکومت علی(ع) بر چند استان و برای زمان ظهور و همه جهان. معجزه اسلام این است که برای همه زمانها قابل اجرا شدن است و در همه زمانها هم انعطاف لازم را دارد که این مدل از حکومت نظام ولایی نام دارد.
نظام ولایی یعنی تجلی یافتن ولایت خدا به وسیله کسی که خدا وی را منصوب کرده است. حالا امام معصوم یا ولیفقیه که زیر مجموعه را او تعیین میکند؛ یعنی ساختار و سازمان را ولی بر اساس زمان تعیین میکند. آنچه اهمیت دارد، کلیت نظام ولایی است و جمهوری اسلامی، زیرمجموعه نظام ولایی معنا پیدا میکند؛ یعنی تجلی یافتن حاکمیت الهی به وسیله قائم مقام با واسطه و بیواسطه خدا.
در واقع وقتی امام معصوم هست، او قائممقام خداست و حاکمیت خدا را پیاده میکند. حاکمیت امام زمان(عج) حاکمیت یک شخص نیست و ما تحت اراده یک آدم در نیامدهایم، بلکه ما تحت اراده خدا درآمدهایم که امام زمان(عج) این اراده را بیان و اجرا میکند. درباره ولیفقیه هم همینطور است؛ اما فرق ولیفقیه با امام معصوم این است که امام معصوم قائممقام بیواسطه است و ولیفقیه قائممقام با واسطه. کار اینها این است که حکم الله را به منظور خدمت به انسان و تعالی آن بیان و اجرا کنند.
این نظام ولایی هم همیشه بوده است. خود پیغمبر اسلام(ص)، امامان(ع)، اهل بیت(ع) و بعد در دوران غیبت ولی فقیه. لذا در این دوران تعیین ساختار و جزئیات به تشخیص ولیفقیه است. برای نمونه، وقتی قانون اساسی نوشته شد، تا امام(ره) امضا نکردند مشروع نبود و ما جمهوری اسلامی را نمیشناختیم. نظام ولایی هم تمرکز دارد و هم تفکیک قوا، هم مبتنی بر مبانی است و هم مبتنی بر نیازها و هم حقیقت و هم واقعیت را در دل خود دارد. جهتگیریاش هم به نفع مردم است. حاکمیت، حاکمیت قائممقام خداست، اما جهتگیری برای مردم است.
*با این اوصاف بفرمایید در نظام ولایی جایگاه مردم چه میشود و مردمسالاری در نظام ولایی چه ظهور و بروز عینی دارد؟مردمسالاری دینی در نظام ولایی را پیش از این در مقالهای توضیح دادهام. اینکه بگوییم خدا یا مردم، این دروغ است. این لغزش است که اگر حکومت خدایی شد، پس مردمی نیست. چه کسی این را گفته است؟ قرآن میگوید خدا با مردم. تئوکراسی یا دموکراسی نداریم.
چرا خدا وقتی میخواهد ولایت حضرت علی(ع) را در یک آیه صریح بگوید، بنا به مصلحت اسمش را نمیآورد؛ اما ویژگیهایی که میخواهد بیاورد میگوید، از جمله اینکه علی در نماز به سائل انگشتر میدهد. ایشان هزاران خصوصیت و عمل بزرگ داشت، چرا خداوند این ویژگی را مطرح کرد؟! خداوند میخواهد بگوید رهبر و سکاندار جامعه دینی باید کسی باشد که در اوج خلوت با خدا و نماز هم از خلق خدا غافل نشود.
حالا میگویند حضرت علی(ع) حواسش کجا بود؟ چطور زمانی که جراح میخواهد تیر از پایش در بیاورد، میگویند علی در نماز حس نمیکند؟! در پاسخ باید گفت، علی در نماز خود را نمیبیند و خدا را میبیند، از این رو نمیتواند خلق خدا را نبیند. انفاق علی در رکوع در این بود که انگشتر را دست خدا گذاشت؛ چرا که خدا و مردم دو طرف جدا نیستند. بهترین راه تقرب به خدا، خدمت به مردم است.
حاکمیت الهی است، اما مردمسالار هستند. قانون را خدا داده، رهبر را خدا داده، برای تأمین خوشبختی چه کسی؟! مردم! در این الگو خدا منفعت نمیبرد و همه چیز در جهت منفعت مردم است. خدا نسخه میدهد و رهبر را منصوب میکند؛ اما میگوید تو نوکر مردمی و باید به مردم خدمت کنی. پس ببینید جهتگیری حکومت و مردمسالاری این است که حکومت برای مردم و به منظور تأمین منافع و مصالح مردم است.
نکته سوم نقش مردم در شکلگیری و تحقق حکومت دینی است. خدا میگوید من قانون را میدهم، رهبر را میدهم، اما اگر مردم نخواهند حکومت اصلاً شکل نمیگیرد. مردم یگانه نقش را در تحقق و پذیرش دارند. خدا اصلاً اراده نکرده که حکومت دینی با قدرت و اراده خودش تحقق پیدا کند؛ خدا ولی خود را هیچ کجا با زور خودش ولی مردم نکرده است. هیچ جای تاریخ نداریم. ماجرای غدیر و سقیفه نمونه عینی آن است. حکومت دو رکن دارد؛ یکی مشروعیت و حقانیت و دیگری مقبولیت. مقبولیت دست مردم است و بدون پذیرش مردم حکومت شکل نمیگیرد.
مردم نقش عملی هم دارند. در قرآن گفته شده است، ولی الهی و دستور اداره را او فرستاده تا مردم قسط و عدالت را برپا کنند. اینها مقدمه است، اما تا مردم قیام نکنند، به عدالت و قسط نمیرسند.
در نظام الهی مردم از دو جهت نقش دارند. یکی اینکه صاحب حکومتند و دوم اینکه اعتباربخش به حکومت هستند. متفکران اومانیسم گفتند انسان به جای خدا، اما قرآن میگوید، انسان با خدا انسان میشود.
وجه تمایز امام(ره) با همه علمای زمان ایشان این بود که خیلیها هم مانند امام(ره) ولایت فقیه را قبول داشتند و دنبالش بودند، اما امام کاری کردند که کسی نتوانست. علت اولش به دلیل مردم زمان بود. امام میگویند این مردم از مردم همه زمانهای دیگر بهتر بودند و علت دومش این بود که امام به این مردم ایمان داشتند. با مشروعیتی که خدا داد و مقبولیتی که مردم ایجاد کردند، جلو آمدند. امام(ره) اول نهضت خدمت یکی از مراجع نجف رسیدند و گفتند پرچم نهضت را به دست بگیرید. ایشان گفتند مردم آمادگی ندارند، همراهی نمیکنند و چند بحث دیگر و بعد خود امام با ایمانی که به مردم داشتند آمدند و موفق شدند. امام(ره) معتقد بودند خدا مردم را سالار کرده و به مردم حق حاکمیت داده و اگر مردم نخواهند، حکومت با همه مشروعیتش از بین میرود.
*مصلحت در فرآیند تصمیمگیری نظام اسلامی چه جایگاهی دارد؟مصلحت اولویتبندی است. سلیقهای نیست و کارشناسی است. برای نمونه، یک نفر دچار دو بیماری همزمان است، لذا پزشک متخصص پس از بررسی مصلحتاندیشی میکند که اول کدام بیماری را درمان کند و دارویی که برای بیماری اول میدهد، برای بیماری دوم مضر نباشد. این مصلحت است. در احکام دینی یک جاهایی احکام اولیه مشکل را حل نمیکند، گاهی قوانین عادی بنبستها را باز نمیکند و باید احکامی باشند تا این بنبستها را باز کنند. مصلحت سلیقهای نیست و مبتنی بر یک سلسله استنادات و مبانی و اولویتبندیهایی است که خود در سراسر زندگی داریم.
حال در نظام اسلامی مبانی مصلحت چیست؟ منافع مردم است. مهم فهم درست این مصلحت است. مانند ماجرای حضرت خضر و حضرت موسی(ع). ما ولیفقیه را فرد برتری که ارادهاش فوق اراده دیگران است، نمیدانیم، بلکه ولیفقیه را کارشناس حکم الله میدانیم؛ او بیانکننده و اجراکننده حکم الله است.