روزنامه کیهان **
پای درس رفتار مسئولانه حکیم انقلاب
1- تاجر و کاسب بازار بود. مالالتجارهای داشت که خوب فروش میرفت. وسوسه شد گران بفروشد. رفت پیش امام جماعت مسجد سیدعزیزالله بازار تهران که فقه و اخلاق تدریس میکرد. گفت جنسم را اگر 100 تومان هم بفروشم، سود میکنم ولی چون بازار کشش دارد، اگر 200 تومان بفروشم، اشکال دارد؟ آن عالم پاسخ داد این مال متعلق به توست و میتوانی به هر قیمتی که میخواهی بفروشی؛ البته انصاف نیست. مرد کاسب گفت حرام نباشد؛ اشکال ندارد! برخاست برود اما شنید: «البته شمر هم انصاف نداشت که آن جنایت بزرگ را در حق امام حسین علیهالسلام در کربلا مرتکب شد».
2- از لوازم انصاف، همراهی و حمایت و اطاعت از ولیّ خداست و آنکه استنکاف کند، به مصیبت گرفتار میشود. عبدالله ابن عمر بعد از مرگ عثمان، با وجود بیان فضیلتهای بسیار برای علی علیهالسلام، از بیعت با حضرت سر باز زد. منابع تاریخی روایت میکنند اواخر عمر از اینکه از علی(ع) حمایت نکرد، ناراحت بود و میگفت بر هیچیک از کارهای خود پشیمان نیستم، مگر اینکه در کنار علی نایستادم. امام حسین علیهالسلام هنگام عزیمت به عراق، به ابن عمر فرمود «اتق الله یا ابا عبدالرحمن و لاتدعن نصرتی. از خدا بترس و از یاریام دست برندار». اما او همراهی نکرد. گردش روزگار و غلبه حاکمان جور، کار را به جایی رساند که ابن عمر پس از ورود حجاج بن یوسف به مدینه مجبور شد شبانه نزد حجّاج برود و به وسیله او با عبدالملک بیعت کند. حجاج در رختخواب بود و برای تحقیر، پایش را بیرون آورد و گفت پیش بیا و بیعت کن! عبدالله مدتی بعد توسط عوامل حجاج مضروب شد و با همان جراحت از دنیا رفت. شاید این سرنوشت، مصداق حکمت جاری بر زبان امیر مومنان (ع) باشد که فرمود «من نام عن نصرهًْ ولیه، انتبه بوطأهًْ عدوّه. هر کس از یاری مولای خود غفلت کند و خواب بماند، با لگد دشمن بیدار میشود».
3- رهبر انقلاب در انتخابات 88 ، 92 و 96 از برخی بداخلاقیها و بیانصافیها در تبلیغات انتخاباتی انتقاد کردند اما مخاطبان آن اعتراض، ماجرا را به سکوت برگزار کردند. نه تنها عذرخواهی نکردند بلکه به برخی بداخلاقیها و بیانصافیها ادامه دادند. این حکمت درباره انصاف از امیر مومنان علیهالسلام است که فرمود «یُرفَع الخلاف و یوجب الایتلاف. انصاف، اختلافها را از میان برمیدارد و موجب الفت میشود». برعکس، بیانصافی و بیمروتی، موجب اختلاف و استهلاک فرصتها میشود و طبیعتا مطلوب دشمنان کمین کرده است. جوهره اخلاق و انصاف در میان برخی سیاسیون مضمحل شده بود که سال 88 در سرمایه حماسه 40 میلیونی ملت ایران، آتش انداختند و آن فرصت بزرگ ملی را تبدیل به تهدید و مایه طمع دشمن کردند. مشابه این بداخلاقی و بیانصافی توسط برخی دولتمردان مدعی عدالت و اعتدال تکرار شد.
4- سوءمدیریت و رویکردهای غیرمسئولانه با نتایج خسارتبار، کار را به جایی رسانده که برخی مدعیان حمایت نظیر حزب اشرافی کارگزاران و رئیس دولت اصلاحات-با وجود بیشترین نقش و تقصیرها در فرصتسوزی دولت- پشت دولت را خالی کردهاند و با عرض پوزش، میگویند اگر چوب خشک جای روحانی بود تا به حال کاری برای اقتصاد کرده بود. یا دولت را سرگشته و مجمع تکنوکراتهای بیانگیزه معرفی میکنند. آنها به تصریح خودشان، نگاه ساندیسی و رحم اجارهای داشتند. با نردبان دولت، دنبال مطامع خود رفتند و به وقتش فاصلهگذاری کردند. در اوج پایکوبیهای خردسوز همین طیف درباره توافق با شیطان بزرگ، مقتدای حکیم انقلاب یقین داشت این بار کج به مقصد نمیرسد؛ مکرراً نصیحت کرد و دلسوزانه هشدار داد. با این وجود، حالا که خیلیها پشت آقای روحانی را خالی کردهاند، از سر تقوا و حکمت و مصلحت، از دولت و رئیسجمهور حمایت میکند، برای سرپا شدن و روحیه گرفتن و جبران مافات.
5- اخیرا «علی- الف» (اصلاحطلب نفوذی در دفتر تحکیم وحدت و متواری) در وبسایت رادیو فردا نوشت «به موازات تشدید التهابات ارزی و بحران اقتصادی، تحولات در درون بلوک قدرت، سمت و سوی متفاوتی به خود گرفته است. رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با اعضای مجلس خبرگان تصریح کرد «راهحل مشکلات کشور از خالی کردن پشت دولت و ابراز برائت از دستگاههای مسئول نیست». او نسبت به موازیسازی با کارهای دولت نیز هشدار داد و از همه خواست دولتیها را به سمت استفاده از دیدگاههای کارشناسان و حل مشکلات و خوشبین کردن مردم نسبت به تلاشهای آنها هدایت کنند. تقریباً با اطمینان بالا میتوان گفت با توجه به اینکه روحانی و جریان اعتدالی، زمینههای مساعد داخلی و خارجی را از دست داده و نارضایتی چشمگیری از عملکرد دولت در سطح جامعه وجود دارد، حمایت رهبری، او را از پایان زودهنگام ریاست جمهوری حفظ کرده است... (آیتالله) خامنهای در حالی تقویت دولت را توصیه میکند که به لحاظ برخی مواضع و بهخصوص دیدگاههای کلان، قرابتی با آن ندارد. او بارها امید به حل مشکلات از طریق مذاکره با آمریکا و چشم داشتن به دست دشمن را نکوهش کرده است. او توضیح نمیدهد دولتی که خطوط قرمز ادعایی در مذاکرات هستهای را نقض کرده و توافقی به نام برجام را امضا کرده که به زعم او اشتباه بوده و امروز نیز در مهار و حل مشکلات ناتوان است، چرا سزاوار حمایت است؟... گفتاردرمانی، دادن وعدههای نسیه و غیرقابل اجرا و دوگانگی مزمن بین حرف و عمل، اعتماد بخش مهمی از جامعه را از روحانی سلب کرده است».
6- هیچ کس به اندازه مقتدای انقلاب، مُحقّ و سزاوار نیست در قبال سوءمدیریت دولت، زبان به سرزنش و توبیخ و محاکمه بگشاید. این مظنه رایج میان سیاستمداران عادی است. اما عیار بیبدیل ولایت، در همین فراز و نشیبها آشکار میشود. رهبر انقلاب، مشفقانه نقد و نصیحت میکند و راه نشان میدهد، اما پراکندن ویروس ناامیدی و با خاک یکسان کردن طرف مورد نقد، هرگز. این، تراز رفتار منصفانه و مسئولانه است. آنچه ولایت را از دکانداریهای سکولار و متعارف سیاست ممتاز میکند، همین رفتار مسئولانه در مقاطعی است که روند تحولات، مجال مواخذه و عتاب و تسویه حساب را فراهم میکند. سیاسیون معمولی اینجا بیدریغ، خشاب خشم را خالی میکنند اما پهلوانان پیرو امیر مومنان، هرگز! امیر مومنان (ع) در نامه 66 خطاب به ابن عباس فرمود: «فلا يكن أفضل ما نلت في نفسك من دنياك بلوغ لذة أو شفاء غيظ، ولكن إطفاء باطل أو إحياء حق. برترین چیز نزد تو نباید رسیدن به لذت (مراد دل) و یا خالی کردن خشم (خنک کردن دل)، بلکه باید خاموش کردن باطل و یا زنده کردن حق باشد».
7- آیا دولتمردان، فرصت بزرگ جبران و اصلاح را که رهبر حکیم انقلاب - با وجود نارضایتی مردم و تودههای انقلابی- برای دولت فراهم کرده است، قدر خواهند دانست و برای بازگشت به مسیر بنبستشکن انقلاب اسلامی که ذاتا در تناقض با خوشبینی به دشمن است، اهتمام خواهند ورزید یا خدای ناکرده، گرفتار در حلقه مشاورین ناسالم، خط فرصتسوزی، حاشیهپردازی و خواب کردن افکار عمومی در مقابل عملیات دشمن را ادامه خواهند داد؟ دغدغه این است که مدیرانی با عمل خود به افکار عمومی بگویند «همین است که هست»! و هیچ تغییری در ساختار و رویکرد و تدبیر ناکارآمد فعلی ندهند؛ رویکردی که موجب ضربه سنگین به برنامه هستهای، رکود تورمی سنگین، کاهش ارزش پول ملی و ضربه به تولید و اشتغال شده است.
8- یک نقطه ثقل در ارزیابی راهبردی فعلی، قضاوت درباره آمریکا، و دوست و شریک یا معتدل و منعطف انگاشتن بخشی از هیئت حاکمه آن است. مطالبی که بعضا درباره انتخابات کنگره و امید به بازگشت دموکراتها با پرچمداری اوباما و کری منتشر میشود، این دغدغه را ایجاد میکند که هنوز هم وسوسه خناسان ادامه دارد. آمریکا 18 سال پس از قرنی که آن را قرن جدید آمریکایی خواندند، دچار سرگشتگی و سرشکستگی نمایان است؛ شکستهایی که جامعه آمریکا را به انتخاب ترامپ کشاند. انتخاب ترامپ، نشانه سقوط و افول تمدنی آمریکاست.
9- اولا دشمن برخلاف یک دهه قبل که سودای آقایی بیدردسر منطقه و جهان را در سر میپروراند، در سرازیری افتاده است. آمریکا امروز به افعیهایی میماند که از سر گرسنگی و طمع، لقمه بزرگتر از قد و هیکل خود میگیرند و میترکند! تمدن آمریکاست از شدت آشفتگی، به انتخاب ترامپ رسید و حالا به واسطه او، در جنگ ارزی و اقتصادی با چین، روسیه، اروپا، برزیل، ترکیه و... افتاده است. ثانیا طرح خاورمیانه جدید را -که به مفهوم ویرانی و تجزیه کشورهای منطقه است- آن قدر که دولت دموکرات اوباما با جنگ هوشمند (ترکیب جنگ سخت و نرم) پیش برد، دولت نومحافظهکار بوش پیش نبرد. این دروغی بزرگ است که بگویند دولت اوباما ، میانهروهای قائل به معامله بودند و ترامپ، زیر میز زد یا تهدید را روی میز گذاشت. تهدید در دوره اوباما به مراتب جدیتر از امروز بود.
10- دولت اوباما در همین دوره سرگرمی ما با خیال دوستی و معامله، زرادخانه و لجستیک مالی و اطلاعاتی خود و متحدانش را در اختیار افعی چندسر داعش گذاشت و تهدید بزرگ را تا لب مرزهای ما گسترش داد. عملیات راهبردی در جریان بود و قصه کشدار مذاکره و معامله بنا داشت مدیران ما را از دشمنی بزرگ (در غلاف دستکش مخملین) غافل کند. بنابراین دست روی دست گذاشتن و منتظر بازگشت دوباره دموکراتها شدن، اقدامی پرخسارت است. دشمنی تیم اوباما به مراتب موثرتر و پوشیدهتر بود و بدتر اینکه، دوست وانمود شدند. خرابکاری نرمافزاری، ترور دانشمندان هستهای، اعمال شدیدترین تحریمها موسوم به فلجکننده، و رفتار تحقیرآمیز در حد ویزا ندادن به نماینده دولت در سازمان ملل (حمید ابوطالبی منتخب ویژه آقای روحانی) آن هم در دوران مذاکره و اعتمادسازی و توافق، جزو هنجارهای همین دوره است.
11- ماموریت کشمیری و کلاهیهایی که تا عمق نخستوزیری و حزب جمهوری اسلامی نفوذ کرده بودند و بمب کار گذاشتند، تغییر کرده است. نفوذیها، بر اساس تغییر نقشه و تاکتیک دشمن، تغییر کارکرد میدهند. دادن اطلاعات و تحلیلها و آدرسهای گمراهکننده به مدیران یا افکار عمومی، از هر تروری خطرناکتر است. این تهدید را باید باز شناخت. همچنین است حمله تبلیغاتی سازمان یافته و پرحجم به دستگاهها و نهادهایی مانند شورای نگهبان، سپاه پاسداران، مجلس خبرگان و نیروهای حزباللهی و انقلابی. این حملات با هدف خراب کردن پل میان دولت و دیگر بخشهای حاکمیتی و عدم امکان هم افزایی و انسجام و همپوشانی در مقابل دشمن انجام میشود. دولت و شخص رئیسجمهور نیازمند مشورت با صاحبنظران اقتصادی، سیاسی و فرهنگی امین و دعوت از نیروهای توانمند برای افزایش اقتدار و کارایی دولت جمهوری اسلامی است. ظرفیتهای فراوان فکری و اجرایی میان نیروها و نهادهای انقلابی وجود دارد که متاسفانه بدخواهان با شانتاژ، پروندهسازی، بدگویی، ترور شخصیت و پمپاژ سوء ظن نمیگذارند دولت و رئیسجمهور از آنها بهرهمند شوند. کسانی که این خط را دنبال میکنند، با واسطه یا بیواسطه، در خدمت خط نفوذ و اختلال عمل میکنند.
محمد ایمانی
***************************************
روزنامه جمهوری اسلامی**
اقتضائات امروز کشور
بسمالله الرحمن الرحیم
حمایت دلگرمکنندهای که رهبر معظم انقلاب اسلامی در سخنرانیهای اخیر از دولت خدمتگزار ابراز کردند، جهتگیری نیروهای انقلابی در قبال نظام اجرائی را بیش از پیش روشن کرد.
رهبری با تذکر درباره موقعیت کنونی اوضاع کشور همگان را به حمایت از دولت و یاری نظام اجرائی برای عبور از عقبههای سخت و سرنوشتسازی که در پیشرو قرار دارند، توصیه کردند و خاطرنشان ساختند دولت در برابر جنگ اقتصادی و جنگ رسانهای قرار دارد و راهحل مشکلات کشور خالی کردن پشت دولت نیست.
این حمایت رهبری، تکلیف تازهای را برای آحاد ملت اعم از فعالان سیاسی – اقتصادی، اصحاب رسانه و همچنین گروهها و جناحها مشخص میکند و نشانگر آنست که امروزه موقعیت کشور و الزامات پیرامونی ایجاب میکند دولت در برابر مسائل و مشکلات روزمره تنها نماند و نیروها برای مساعدت، همفکری و همکاری با دولت از هیچ کوششی فروگذار نکنند.
این نکته از آن جهت اهمیت دارد که هنوز هم برخی عناصر و فعالان در زمینههای مختلف سیاسی – اقتصادی و به ویژه برخی اصحاب رسانه، از هر فرصتی برای تهاجم به دولت و به زیر سوال بردن عملکرد مسئولین بهره میبرند و با تضعیف دولت، از موضع اپوزیسیون سخن میگویند و عمل میکنند درحالی که شرایط کنونی جامعه و تهاجم دشمنان قسمخورده در محیط پیرامونی غیر از این را اقتضا میکند.
ناگفته پیداست که این رهنمود رهبری، هرگز به منزله نادیده گرفتن و سرپوش گذاشتن بر نارسائیها نیست بلکه نکته اساسی اینست که امروز روز اعتراض و مخاصمه و تهاجم علیه دولت نیست و لازم است دشمن از ایران فقط یک صدا بشنود و در محاسباتش به این جمعبندی برسد که نمیتواند با اعمال فشار علیه کشور، به اهداف ناپاک و ضدانسانی خود برسد.
متاسفانه در برخی مقاطع در ماههای اخیر شاهد عملکرد غیرمسئولانه کسانی بودیم که از جایگاه خود علیه دولت به سمپاشی و سیاهنمائی پرداختند و به جای تلاش برای حل مسائل و مشکلات، بر مشکلات افزودند. تصادفی نیست که دارودسته ترامپ در ماههای اخیر با استناد به همین مواضع کسانی که خود را جزو نیروهای انقلاب معرفی و تعریف میکنند، تصور کردند گویا سیاستهای خصمانه آمریکایی ترامپ به نتیجه رسیده و باعث ایجاد تعامل و دو دستگی در میان مسئولین شده و حتی آنها را رودرروی یکدیگر قرار داده است.
ترامپ و دستیارانش با ارزیابی غلط از همین موضعگیریهای غیرمسئولانه برخی حضرات، برای تشدید و گسترش دشمنی علیه ایران وسوسه شدهاند و حتی دیگران را هم به یاری طلبیدهاند که علیه ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی وارد عمل شوند. امروزه گزارشات دورهگردی سیاسی – تبلیغاتی پادوهای ترامپ در گوشه و کنار جهان تقریباً هر روزه تعمداً رسانهای میشود تا بلکه فضای سیاسی – تبلیغاتی علیه ایران را چنان غبارآلود و مسموم به تصویر بکشند که دیگران هم به تردیدها پایان دهند و با ترامپ علیه ایران همصدا شوند.
جای تعجب است کسانی در داخل کشور در عین حال که خود را در جبهه انقلاب تعریف میکنند ولی دقیقا به همان کاری مشغولند که عناصر مفلوک ضدانقلاب خواستار تحقق آن هستند.
با نگاهی به سرخط اخبار و گزارشات کینهتوزانه رسانههای معاند و استکباری، بهتر میتوان دریافت که نیازها و اقتضائات امروز کشور چیست و چه میتواند باشد. وقتی بوقهای تبلیغاتی استکبار و پادوهای رسوا و بیآبرو بر طبل دشمنی با دولت میکوبند و سعی دارند اوضاع آشفتهای را ترسیم کنند، وظیفه دلسوزان نظام و آحاد ملت، حتی اگر از برخی تصمیمات و عملکردها هم راضی نیستند، اینست که دست به دست یکدیگر بدهند و دشمن را ناکام سازند تا کشور بیش از این از دودستگیها و خصومتها آسیب نبیند.
هرگز انتظار نمیرود مسائل و مشکلات به فراموشی سپرده شوند. هرگز انتظار نمیرود مسئولین در قبال نارسائیهای موجود، بیتفاوت باشند و همراهی مردم را به حساب صحت عملکرد خود و رضایت جامعه تلقی کنند ولی در شرایط کنونی باید همگان با صدای واحدی از درون کشور، یکپارچه علیه شرارتهای آمریکای ترامپ موضعگیری کنند و دشمن را به کلی مایوس و منفعل سازند. طبعاً به طور موازی از مسئولین اجرائی و سایر قوا انتظار میرود مسئولانه عمل کنند و برای تحقق مسئولیتهای تعطیلناپذیر خود جانانه عمل نمایند.
***************************************
روزنامه خراسان**
منابع فراوان و مدیریت کم توان
دکترسید یحیی عظیمی
این پرسش مطرح است که علل وریشه مشکلات به وجود آمده در شرایط کنونی کشور کجاست؟ چرابازاراین قدرپرتلاطم شده وقیمت کالاها، به ویژه سکه وارز به صورت غیرقابل پیش بینی روبه افزایش است وحتی گرانی قیمت خودرو ،محصولات لبنی ،کشاورزی ، گوشت، تخم مرغ ،نان و...هم دیگردرچارچوب مفاهیم اقتصادی قابل توجیه نیست؟ این که درمدیریت وکنترل قیمت ها تدبیری دیده نمی شود که هیچ! اما درسوی دیگر،مفسدان اقتصادی به این بازار آشفته امید بسته اند.
البته شاید ساده ترین پاسخ برخی ها درردیابی همه مشکلات ،همان عامل خارجی باشد.درحالی که این مولفه علت تامه نیست بلکه آن چه دربسیاری از مسائل مشکل آفرین شده «بحران مدیریت» است . همان عاملی که به وضوح تفاوت کشورهای توسعه یافته ،درحال توسعه وتوسعه نیافته را دراستفاده بهینه ازمنابع وظرفیت ها نشان می دهد. درواقع بابهره گیری درست ازدانش مدیریت می توان به شکل علمی مسائل را شناخت و با پیداکردن راه حل های اساسی، قفل مشکلات رابازکرد.
ازنگاه مدیریتی همان طورکه داشتن مردم نجیب ،وفادارو صبوربزرگ ترین سرمایه محسوب می شود، برخورداری ازتنوع درتولیدات کشاورزی نیز یک مزیت به حساب می آید. همچنین باعلم مدیریت می توان راهکارهای مناسبی برای استفاده ازمنابع وفراورده های نفتی وگازی یافت وازظرفیت های مالیاتی جامعه با فرهنگ سازی ،بهره لازم را گرفت. ازمنظرمدیریتی ،ظرفیت های گردشگری واکوتوریسم ،ذخایرآلومینیوم ،منگنز،مس،کبالت و وجود کالاهای مرغوب وباکیفیتی مثل زعفران ،زیره ،خاویار، پسته ،فرش وبسیاری ازمنابع دیگر،هرکدام سرمایه هایی هستند که می توان با مدیریت این منابع ،درحوزه های مختلف اقتصادی به خوداتکایی رسید و رویای ثروتمند شدن مردم ایران را با داشتن این همه نعمت های خدادادی تحقق بخشید و طعم ثروتمند شدن را به آن هاچشاند. بنابراین برای افزایش درآمدسرانه باید برنامه داشت. قدرمسلم پاسخ کلیدی اقتصاددانان دراین زمینه ،رشدو توسعه اقتصاد کشورازطریق شناخت منابع و ایجادشرایط مناسب برای سرمایه گذاری های داخلی وخارجی است و این گونه تحلیل می شودکه تداوم وضعیت مطلوب اقتصادی درگرواصلاح ساختارهاست وشعاراقتصادی نامزدهای پست ریاست جمهوری هم درزمان انتخابات وعده بهبودساختارها برای سرمایه گذاری هابود. پس چرا این وعده محقق نشده است؟تعدادی ازکارشناسان علم اقتصاد ومدیریت براین باورندکه به رغم وجودمنابع فراوان درکشور، به دلیل ضعف های مدیریتی،ازمنابع به درستی استفاده نمی شود ،تخصیص ها ناقص صورت می گیردو سرمایه ها دراثرندانم کاری ها هدرمی رود و به دلیل این که فناوری ها ،سرمایه ها ونیروی کار، به طور علمی تلفیق نمی شود، کارایی ها کاهش وازسوی دیگر هزینه هاو قیمت تمام شده کالاها افزایش می یابد. درواقع این بی برنامگی ها باعث بروز چالش هایی همچون بحران منابع آبی ،مسائل زیست محیطی ،مشکلات موجود درصندوق بازنشستگان،تامین بودجه دولت ،ناکارآمدی درنظام بانکی ،بیکاری ،تورم ونرخ رشد پایین درکشورشده است. بنابراین دریک نگاه کلی ،باید به این سوال پاسخ دهیم که قراراست براساس چه نگرش وسبک مدیریتی ،امورکشور درحوزه سه قوه سامان یابد . رئیس جمهوردرراس قوه مجریه برای تحقق شعارهای دوران انتخابات ریاست جمهوری خود طبق کدام روش مدیریتی عمل می کند یا دستگاه قضایی با کدام رویکرد می خواهد امنیت و آزادی های مدنی مردم را در چار چوب قانون بهتر تامین کند واین که نمایندگان مجلس درجایگاه قانون گذاری ونظارتی تاچه حددقیق هستند و درانجام رسالت خود به عنوان وکیل مردم ایفای نقش می کنندواساسا باچه روش مدیریتی می توان میزان همگرایی درسه قوه را افزایش داد.چنین به نظرمی رسد ریشه بسیاری ازمشکلات درکشورمدیریتی باشد ومدیران کم توان هم به هیچ عنوان نمی توانند ازظرفیت های کشور درشرایط سخت بهره بهینه ببرند . به همین دلیل ممکن است دربسیاری از مسائل بابحران مدیریت روبه روشویم زیرا کارها به افرادکاردان سپرده نشده است . طبیعی است که افراد ناکارآمدو رابطه مدار،جهت نگاه شان را از قشرهای آسیب پذیربه سمت حمایت ازمنابع قشرهای قدرتمند وثروتمند سوق دهند وزمینه های طبقاتی شدن درجامعه رافراهم کنند.امروز دردنیای پیشرفته،مدیر راعضوحیات بخش سازمان می بینندکه به شکل موثرمی تواند منابع انسانی ومادی یک سازمان وکشور راازطریق برنامه ریزی های به روز هدایت وهماهنگ کند تا اهداف مدنظرجامعه محقق شود. چنین تعریفی ازمدیریت، یعنی این که یک مدیربایددرحوزه مدیریت خودبراساس دانش مدیریت ونه سلیقه ،عمل کند.چرا که سرانجام کارمدیر سلیقه محورناکجا آباداست. مدیری که تدبیرنداشته باشد، پایان کارش حتما ناامیدی است و مدیری که با وظایف ،نقش ها ومهارت های خود آشنا نباشد وقتی درسطوح مدیریتی قرارمی گیرد،همواره مشکل و آسیب به وجودمی آورد، فرصت هارا به تهدیدتبدیل می کند، دراستفاده ازظرفیت ها عاجزمی ماندوباهدردادن منابع همچنان بحران سازمی شود.
***************************************
روزنامه ایران**
آیا ترامپ آخرین حلقه برخورد تمدنها است؟
17 سال پیش بود. این عجیبترین فیلم زندهای بود که مردم جهان میدیدند. فناوری ماهوارهای قدرت خود را به رخ کشانده بود و همه در حال تماشای سوختن یکی از برجهای دوقلو و پریدن برخی افراد از طبقات بالای آن به داخل خیابان بودند که یکباره یک هواپیمای جدید در مسیر برج دیگر ظاهر شد و چند ثانیه بعد هواپیما به طبقات بالای برج اصابت کرد و داخل برج محو شد و از طرف دیگر برج فقط آتش بود که زبانه میکشید. و این سرآغاز دنیای جدیدی بود که میلیونها نفر، بلکه میلیاردها نفر آن را به صورت زنده تماشا میکردند. 11 سپتامبر آغاز این مرحله از دوران سیاست بینالملل بود. چند ساعتی نگذشت که هر دو برج یکی پس از دیگری فرو ریخت و دنیا را در بهت و حیرت فرو برد. پرسش مهمتر از اینکه چه کسانی این کار را کردند، این بود که حالا چه خواهد شد؟ همه میدانستند که جهان در آستانه تحولی جدید است. مدتی بعد حمله به افغانستان و سپس عراق و بعدها لیبی و سوریه آغاز شد و کل خاورمیانه با بیثباتترین وضعیت تاریخی خود مواجه شد. ایالات متحده نیز هزینههای مادی و نیروی انسانی فراوانی را پرداخت ولی برخلاف ادعاهای اولیه آنان، نه تنها ثبات و آرامش به منطقه نیامد، بلکه ترکشهای 11 سپتامبر در قالب داعش پا به عرصه میدان گذاشت که نیروهای القاعده جلوی داعش افراد متمدن و شاید هم سکولار!! محسوب میشدند. جنگ داخلی نیز بیش از 10 سال است که چند کشور منطقه را درگیر خود کرده، تنشها در حدی است که حتی شورای همکاری خلیج فارس را که 6 کشور متحد محسوب میشدند وارد تقابل با یکدیگر کرد.
ریشه این بحرانها در کجاست؟ بدون تردید بخش مهمی از آنها ریشه در تضادهای داخلی جوامع و کشورهای منطقه دارد. کشورهایی که نتوانستهاند مشکلات خود را به صورت پایدار حل کنند. ولی این همه ماجرا نیست. بلکه تضادهای تمدنی نیز این بحران را تشدید کرده است. برای مثال هانتینگتون در سال 1992 نظریه برخورد یا جنگ تمدنها را مطرح کرد. در آن دوران فروپاشی بلوک شرق، جنگهای مذهبی و نژادی مهمی را ایجاد کرده بود که مهمترین آنها جنگهای بالکان بود. هانتینگتون بر اساس فهم خود از جهان آن زمان، معتقد بود که تغییرات جهانی به سوی برخورد و تقابل فرهنگها و تمدنهایی پیش میرود که هرکدام قطبها یا حاملان هر یک از چند تمدن هستند. این نظریه با توجه به سابقه هانتینگتون که یک نظریه پرداز به نسبت دست راستی شناخته میشد اینگونه فهمیده شد که نه فقط توصیف وضع موجود است، بلکه هدف تجویزی و تهییجی هم دارد. به این معنا که میخواهد به تمدن غرب به عنوان مهمترین تمدن و بازیگر توصیه کند که آماده مقابله با تمدنهای دیگر و به طور مشخص تمدن چین و اسلامی باشد. این تجویز اگرچه در آن نظریه به این صراحت نبود ولی چنین چیزی به نوعی از آن استنباط میشد. چنین استنباطی موجب میشد که طرفین در برابر یکدیگر سنگر بگیرند و به سوی چنین تقابلی حرکت کنند و در نهایت نیز این نظریه را محقق کنند. بنابراین نظریه هانتینگتون در واقع «پیشبینی خود محققکننده» بود. یعنی بیان این پیشبینی منجر به تحقق آن نیز خواهد شد.
ولی یک تعبیر دیگر هم وجود داشت که نظریه هانتینگتون نوعی «پیشبینی خود مخرب» است.
یعنی واقعیتی را گفته است که میتوانیم برای پرهیز از تحقق آن دست به اقدام بزنیم. دیدگاه آقای خاتمی که در سال 1998 تحت عنوان گفت وگوی تمدنها در سازمان ملل مطرح شد، به نوعی کوششی بود برای آنکه آن نظریه را از نوع «خود محققکننده»، به «خود مخربکننده» تبدیل کند و مجمع عمومی نیز سال 2001 را به همین مناسبت سال گفت وگوی تمدنها نامید. ولی سال 2001 و با سقوط برجهای دوقلو و حمله به پنتاگون و حملات ناکام به کنگره یا کاخ سفید، نشان داد که دیدگاه هانتینگتون یا عینیتر بوده یا ظرفیت «خود محققکنندگی» آن بیشتر بوده است. از این رو 11 سپتامبر تبدیل به مقطعی آغازین از این مفهوم و واقعیت شد. واقعیتی که در کل منطقه و جهان غرب از خلال حملات نظامی غرب و به تبع آن، جنگهای داخلی و اقدامات تروریستی در امریکا، اسپانیا، انگلیس، فرانسه، آلمان و سایر کشورها بازتاب پیدا کرد. مسأله این است که رویداد 2001 تا حدی نتیجه تحقیر سایر فرهنگها و تمدنها بود و البته که یک تمدن به هر دلیلی قدرتمندتر بوده و هست، ولی هرکدام از این تمدنها از جمله اسلامی و کنفوسیوسی و چینی دوران اوج خود را داشتهاند و هیچ تمدنی با نفی و تحقیر و تقابل با دیگر فرهنگها و تمدنها نمیتواند روی آرامش را ببیند. دنیای امروز ما کوچکتر از آن شده است که اینها بتوانند درون پوسته و لاک خود سنگر بگیرند و با دیگران دشمنی ورزند، یا حتی آنها را نادیده بگیرند. اگر نمیتوانیم در سطح ملی با یکدیگر تقابل کنیم به طریق اولی در سطح بینالمللی هم نخواهیم توانست. آمدن ترامپ شاید آخرین حلقه از زنجیره این نظریه باشد و امیدوار باید بود که این زنجیره در همین جا تمام شود و جهان به سوی تفاهم و احترام فرهنگی گام بردارد.
***************************************
روزنامه وطن امروز**
معکوسسازی استراتژی مهار
مهدی محمدی
یکم- استراتژی مهار سالهاست در کنار یا به موازات راهبردهایی مانند «براندازی» و «تغییر رفتار» به عنوان یکی از اصلیترین طرحریزیهای آمریکا علیه ایران به کار گرفته شده است. بنا به تعریف، در اینجا، مقصود از مهار، ایجاد شرایطی است که اولا ایران نتواند از امکانات سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی و انسانی خود علیه آنچه آمریکا به عنوان منافع حیاتی یا اساسی تعریف کرده استفاده کند و ثانیا، ایران قادر نباشد اصول، ایدهها، اهداف و منافع خود را در محیط منطقهای یا بینالمللی پیاده کند. در واقع راهبرد مهار، بر کاهش منابع و افزایش هزینههای ایران استوار بوده و حداقل در 2 دهه گذشته به شیوههای مختلف از سوی آمریکا علیه ایران پیگیری شده است. دولت بیل کلینتون استراتژی مهار ایران را بر تحریمهای اقتصادی متمرکز کرد. دولت جرج بوش، بر این عقیده بود که میتواند با حضور قدرتمند نظامی در شرق و غرب ایران، هراس از حمله نظامی را تبدیل به مهمترین عامل مهار ایران کند. دولت اوباما، از استراتژی ترکیب گزینههای فشار برای مهار ایران استفاده کرد که بشدت به توانمندسازی بازیگران منطقهای علیه ایران و ایجاد یک نیروی سیاسی- اجتماعی غربگرا در داخل ایران وابسته بود. دولت ترامپ نیز بهرغم تلاش برای اتخاذ رویکرد متفاوت نسبت به اوباما، در واقع راه او را میرود با این تفاوت که روی نقش گزینههای نیمهسخت مانند آشوب، عملیات اطلاعاتی و... حساب بیشتری کرده و نیروهای سیاسی غربگرا در ایران را به اندازه اوباما جدی نمیگیرد. در واقع برای ترامپ شکاف «مردم- حکومت» مهمتر از شکافهای درون حکومت است و تصور میکند شکافهای درون نظام، تنها زمانی میتواند برای آمریکا کارآمد باشد که ابتدا محیط داخلی ایران به صحنه رویارویی نیمهسخت مردم و نظام تبدیل شده باشد.
دوم- روند بهکارگیری استراتژی مهار علیه ایران روندی طنزآلود بوده است. اتفاقی که رخ داده این بوده که بتدریج از توان آمریکا برای مهار ایران کاسته و در مقابل، آمریکا خود «مهارپذیر»تر شده است. تئوری مهار دولت بیل کلینتون به این دلیل شکست خورد که اساسا آمریکا در آن دوران، از مهارت و توانایی لازم برای استفاده از دسترسی زیرساختی خود به نظام مالی جهانی برای اعمال موثر گزینه تحریم برخوردار نبود و زمان زیادی طول کشید تا تئوری تحریمها در وزارت خزانهداری و جامعه اطلاعاتی آمریکا تدوین و بالغ شود. با وجود اینکه دولت کلینتون بانی تئوری تحریمها محسوب میشود (با قانون داماتو در 1995) اما در توسعه قابلیتهای دولت آمریکا برای تبدیل کردن نظام مالی جهانی به یک سلاح جنگ اقتصادی علیه ایران چندان موفق نبود. به همین دلیل آمریکا در آن دوران نتوانست فشار تحریمی جدی به ایران وارد کند و گزینه تحریمها در حد یک مانور سیاسی باقی ماند. استراتژی مهار در دوران جرج بوش هم، خیلی زود به ضد خود بدل شد. بوش با حمله به عراق و افغانستان صدام و طالبان، 2 دشمن اصلی ایران در شرق و غرب مرزهایش را از میان برد و همانطور که استراتژیستهای غربی بارها گفتهاند، ایران را به دست خود به یک ابرقدرت پرنفوذ و برخوردار از دستهای بلند در منطقه تبدیل کرد. از این مهمتر، با فرو بردن آمریکا در باتلاق خاورمیانه، این امکان را به ایران داد که آمریکا را در محیط پیرامونی خود گروگان بگیرد و توان تحمیل هزینههایی به آن را پیدا کند که تا پیش از آن به دلیل نداشتن دسترسی مستقیم به نیروها و زیرساختهای نظامی آمریکا، از آن بیبهره بود. از این مهمتر، بوش این امکان را به ایران داد که برای نخستینبار راهبرد ایجاد دولتهای متحد در خاورمیانه را کلید زده و آن را با ایده قدیمیتر- ولی بشدت موثر - ایجاد و حمایت از گروهها و نهضتهای مقاومت ترکیب کند. استراتژی مهار در دوران اوباما اما سرنوشتی متفاوت پیدا کرد. شکست اصلی اوباما در دوران خود این بود که با طراحی و حمایت از فتنه 88 در ایران عملا بخش بزرگی از جریان غربگرا به عنوان مهمترین دارایی راهبردی آمریکا در ایران را در یک محاق امنیتی طولانیمدت فرو برد. اما از سوی دیگر، اوباما توانست به گزینه تحریمها اعتباری دوباره ببخشد و با اعمال بیسابقهترین تحریمها علیه ایران از سال 89 به بعد و ترکیب آن با گزینههایی مانند معتبرسازی تهدید نظامی، عملیات سایبری، عملیات اطلاعاتی و مهمتر از همه، ایجاد یک نیروی نیابتی رادیکال علیه ایران در منطقه به نام داعش، فشار قابل توجهی به ایران وارد کرده و در نهایت، با توافق برجام برنامه هستهای ایران را مهار کند. با این حال، راهبرد اوباما علیه ایران پس از برجام، گرفتار شکستی حتی بزرگتر از آن چیزی شد که بوش آن را تجربه کرده بود. فشارهای آمریکا علیه ایران در دوران اوباما در نهایت به ظهور ایران به عنوان یک قدرت بلامنازع منطقهای انجامید که موفق شد یک جبهه یکپارچه مقاومت از مرزهای شرقی افغانستان تا کرانه مدیترانه ایجاد کند و بهرغم اینکه اوباما و تیم امنیت ملی او تصور میکردند برجام به سرعت به الگویی برای مهار برنامه موشکی و منطقهای ایران هم تبدیل خواهد شد، برجام به مرزهای برنامه هستهای محدود ماند و اراده راهبردی ایران پس از برجام برای توسعه برنامه موشکی و منطقهای و تلفیق آن دو، شتاب بیشتری پیدا کرد. راهبرد دولت ترامپ هم چیزی جز یک نسخه پرسر و صدا ولی عقبمانده از استراتژی اوباما نیست. او با خروج از برجام موقعیت غربگرایان را نه فقط در حکومت، بلکه حتی در متن جامعه ایرانی بشدت متزلزل کرده و از طریق ایجاد شکاف در مجریان پروژه تحریم، از اعتبار این گزینه بیش از هر وقت دیگری کاسته است.
سوم- بر اساس آنچه گفتیم، راهبرد مهار ایران در 2 دهه گذشته جدی اما کم دستاورد بوده است. در این میان اما حقیقتی ظهور کرده که بسیار کم به آن توجه شده و آن هم این است که دولت آمریکا به عنوان مهمترین دشمن راهبردی ایران، خود بتدریج ضعیفتر، آسیبپذیرتر و از حیث راهبردی عقبماندهتر شده و این خود شرایطی ایجاد کرده که ایران میتواند با معکوس کردن راهبرد مهار، از آن برای ضربه زدن به خود آمریکا استفاده کند. دلایل اصلی «مهارپذیر» شدن تدریجی آمریکا چنین است:
1- قدرت نظامی به عنوان اصلیترین ابزار تمامکننده دولت آمریکا در منازعاتی که در آن درگیر میشده، کارایی سابق خود را به طور کامل از دست داده است. اکنون دسته بزرگی از استراتژیستهای آمریکایی عقیده دارند استفاده بیرویه از نیروی نظامی تا همین جا هم آمریکا را در باتلاقهای عمیقی فرو برده و از این پس، استفاده از این گزینه به جای حل بحرانها به نفع آمریکا، به تشدید این بحرانها و افزایش آسیبپذیری آمریکا خواهد انجامید. در واقع، قدرت نظامی توان تمامکنندگی خود را از دست داده و به دلیل ضعف بیسابقه ارتش آمریکا، بالا رفتن هزینههای اقتصادی، عدم همراهی متحدان و قدرت گرفتن بازیگران محلی، بیشتر به ابزار تولید انزوا و نفرت برای آمریکا بدل شده است. باراک اوباما کسی بود که قبل از همه به این حقیقت که ارتش آمریکا دیگر کارکرد تمامکننده ندارد پی برد و آن را با این جمله معروف توصیف کرد که «وقتی یک چکش قدرتمند دارید نباید فکر کنید همه چیز میخ است»!
2- کاهش قدرت نظامی آمریکا نتیجه ناگوارتری هم داشته که از آن با عنوان تهدید پهنشدگی یاد میکنند. مقصود از این تعبیر این است که ارتش آمریکا در سراسر جهان بویژه در جای جای منطقه خاورمیانه پهن شده و نهتنها خود نمیتواند بجنگد و منازعات راهبردی را به نفع آمریکا یکسره کند، بلکه خود به یک هدف بشدت ضربهپذیر برای کسانی تبدیل شده که میخواهند به آمریکا بابت اقداماتش هزینه تحمیل کنند.
3- دولت آمریکا در دهههای پس از جنگ جهانی دوم مبالغ هنگفتی را در بیرون از مرزهای خود هزینه کرده اما روزبهروز در تبدیل کردن این هزینهها به رفاه برای مردم خود ناتوانتر شده است. افول سریع شاخصهای زندگی در آمریکا در کنار فرسودگی زیرساختی این کشور، باعث شده برخی متفکران آمریکایی نظیر نوام چامسکی از تعبیر جهان سومیزه شدن آمریکا استفاده کنند. این موضوع ظرف چند سال اخیر بسیار جدی شد و دونالد ترامپ عملا با دست گذاشتن روی آن و دادن وعده ضرورت هزینهکرد منابع در خاک آمریکا، توانست توجه رایدهندگان آمریکایی را جلب کند. این کاری است که پیشتر باراک اوباما هم کرده بود.
4- مداخلات بیضابطه و طولانیمدت در خارج از مرزها، بتدریج آمریکا را به کانون نفرت جهانی هم تبدیل کرده است. تا زمانی که این نفرت بعد رسانهای داشت و حداکثر خود را در قالب مقداری شعار و تظاهرات ضدآمریکایی نشان میداد، آمریکاییها مشکلی با آن نداشتند اما اکنون این نفرت به نوعی بسیج جهانی علیه آمریکا انجامیده و پدیدهای غریب و مهیب به نام «روندهای رادیکال شدن» در جهان را هدایت میکند که آمریکا به هیچ شکلی قادر به مهار آن نیست. نیروهایی که زمانی از سوی آمریکا ایجاد و تقویت شدند تا رقبای راهبردی آمریکا را مهار کنند، اکنون هدفی جدید یافتهاند و در حال بازگشت به خانه هستند. این امر حتی در حوزه نبرد سایبری هم صادق است و بدافزارهایی مانند استاکسنت نیز اکنون به خانه بازگشتهاند و در آمریکا قربانی میگیرند.
5- عامل بعدی که ایران در شکلگیری آن نقشی ویژه ایفا کرده، ایجاد تجربه شکستپذیر بودن آمریکاست. زمانی آمریکا یک کشور غیر قابل مواجهه دانسته میشد که رویارو شدن با آن و تلاش برای به چالش کشیدن آن بیشتر یک ریسک متهورانه بود تا برنامهریزی راهبردی عاقلانهای که بتوان عملا آن را محقق کرد. ایران، این مانع ذهنی را در جامعه جهانی از میان برداشت و بویژه با پیش بردن برنامه منطقهای خود توانست به بازیگران با انگیزه ولی خفته در سراسر جهان نشان بدهد آمریکا را هم با هزینه معقول میتوان شکست داد و از آن امتیاز گرفت. ظهور یک ایران پیروز در خاورمیانه و فرو ریختن هیمنه راهبردی آمریکا نیروهایی را در سراسر جهان آزاد و فعال کرده است که پیش از این بهرغم آمادگی نظری، هرگز رویارویی عملی با آمریکا را آغاز نکرده بودند.
6- عامل بسیار مهم دیگر این است که آمریکا با استفاده بیرویه از ابزار فشار علیه کشورها و جوامع مختلف به شکلگیری نوعی ائتلاف ضد خود کمک کرده که دولتهایی از سراسر جهان در آن گرد آمدهاند. نگرانی مشترک این کشورها این است که اولا آمریکا به محض اینکه بتواند از هر ابزاری حتی نیروی نظامی علیه آنها استفاده خواهد کرد، ثانیا آمریکا به استفاده از زیرساختهای اقتصاد جهانی برای ایجاد محدودیتهای اقتصادی نامشروع علیه آنها روی آورده است، ثالثا آمریکا به رژیم تحریمها معتاد شده و به هزینههای اجتماعی و انسانی آن کاملا بیاعتناست، رابعا اهداف آمریکا در ابعاد منطقهای و جهانی زورگویانه و کاملا فاقد مشروعیت است، خامسا دولت آمریکا از وضعیت نرمال خارج شده و آینده جهان را با تصمیمهای نابخردانه پیدرپی به خطر انداخته است و سادسا آمریکا در حال به کارگیری فعالانه ابزارهایی نظیر تروریسم، مداخله در امور داخلی و جنگ سایبری علیه آنهاست. تهدید مشترکی به نام آمریکا به ایجاد منافع مشترک در میان جمعی از قدرتمندترین کشورهای جهان انجامیده و این کشورها- که گاه حتی قدرتهایی مانند آلمان هم به حضور در آن ابراز علاقه میکنند- به این نتیجه رسیدهاند که بهرغم اختلاف در حوزههای دیگر، باید بلوکی ضدآمریکایی در جهان ایجاد کنند که حداقل بتواند از حیث اقتصادی و ژئوپلیتیکی آمریکا را تا حدودی مهار کند. آمریکا بخواهد یا نه، اقدامات مهمی در این راستا آغاز شده و این بلوک به عنوان یک ضرورت ژئوپلیتیکی عملا در مسیر شکلگیری قرار گرفته است.
7- واپسین عامل، بههمریختگی بیسابقه و آشوب داخلی حیرتانگیز در محیط داخلی آمریکاست. اکنون یک توفان سیاسی آمریکا را درنوردیده که بسیاری از ناظران آن را بیسابقه میدانند. منازعه ترامپ و مخالفانش جامعه و نخبگان آمریکا را کاملا دوقطبی کرده و توان ایجاد اجماع ملی در آمریکا برای هر تصمیمگیری بزرگی را از میان برده است. رئیسجمهور در عالیترین سطوح با اتهاماتی بیسابقه مواجه است و مخالفان نشان دادهاند به چیزی کمتر از برانداختن او راضی نمیشوند. همه اینها ناشی از این حقیقت است که افکار عمومی آمریکا گرفتار نوعی فروپاشی شده و برای نخستینبار در طول تاریخ این کشور بشدت از عملیاتهای روانی و رسانهای هدایت شده از خارج و داخل آمریکا تاثیر میپذیرد. عملیاتپذیر شدن افکار عمومی و جامعه سیاسی آمریکا حقیقتی بسیار مهم است که مقامهای ارشد جامعه اطلاعاتی این کشور از جمله «دان کاتس» مدیر اطلاعات ملی به آن اشاره کرده و بابت آن بشدت ابراز نگرانی کردهاند.
این فهرست را میتوان بسط فراوان داد. همه این عوامل نشان میدهد تاریخ در گذرگاهی حساس قرار گرفته و آمریکا از هر زمان دیگری مهارپذیرتر است. تلاش برای این کار میتواند به رفع برخی تهدیدات بلندمدت علیه ایران بینجامد که عمده آنها از آمریکا نشأت میگرفته است. این خدمتی بزرگ به جهان خواهد بود که دست و پای آمریکا کمی از گوشه و کنار جهان جمع شود.
***************************************