حجتالاسلام والمسلمين انصاريکرماني که از جمله مرتبطان با بيت امام بود، چنين نقل میکند: «بنده خودم شاهد اشکها و گريههاي امام براي جدا شدن افراد از جريان انقلاب بودم و ميديدم وقتي که روحانيون، سياستمداران، جوانان چپ زده و التقاطي راه خودشان را از فرهنگ انقلاب جدا ميکردند، امام چگونه گريه ميکردند و چگونه تلاش ميکردند که آنها را به مسير هدايت و تقوا و فضيلت دعوت کنند. در بعضي از موارد من از واسطههاي مکرري بودم که از طرف حضرت امام پيغام ميبردم که امام به آنها التماس ميکردند که شما راه خودتان را از مردم و تودههاي ميليوني جدا نکنيد.»
حجتالاسلام سيدهادي خسروشاهي ضمن نقل خاطره نابي از حضرت امام(ره)، ميگويد: «پس از ماجراي عزل بنيصدر و فرار وي به خارج، جناب انديشه بزرگ قرن! «ترور در ايران» را نبردي آزاديبخش ناميد و هر روز در گفتوگوهاي خود با رسانههاي غربي، نظام اسلامي ايران را تحت عنوان «حکومت ملّاتاريا!» مورد اتهام و هجمه قرار ميداد... در آن ايام، اعلام همبستگي با فرقه نفاق و به اصطلاح شوراي ملي مقاومت! امر رايجي شده بود و هر کسي که ميخواست در غرب بماند، به بهانهاي به آن ملحق ميشد! در اين ميان، يکي از برادران دانشجو که در شهر «جنوا» تحصيل ميکرد و عضو انجمن اسلامي دانشجويان در ايتاليا بود، نزد من آمد و اطلاع داد که ميخواهد به پاريس برود و به «مقاومت»! ملحق شود و پس از جلب اعتماد سران آن بنيصدر را «ترور» کند!... البته او در ضمن از من به عنوان يک روحاني، «مجوز شرعي» ميخواست و به دنبال موافقت مرکز يا نهاد ديگري نبود... اما من به او گفتم که بنده نه قاضي شرع هستم و نه حاکم دادگاه انقلاب و نه اهل حکم و فتوي در اين قبيل امور!...
اصرار نامبرده بر عملي ساختن تصميم خود باعث شد که من به او بگويم: براي شرکت در سمينار سفراي ايران در خارج، که هفته آينده در تهران منعقد خواهد شد، عازم ايران هستم و «حکم شرعي» اين امر را فقط از «امام خميني» که شما مقلد ايشان هستيد، خواهم پرسيد و پاسخ را براي شما خواهم آورد! برادر دانشجو که در خلوص او شکي نبود و بعدها هم جزء کادر رسمي وزارت امور خارجه شد، خيلي خوشحال گشت و قرار شد که منتظر پاسخ و نظريه امام خميني باشد...
...هفته بعد که به ايران آمدم و در ديدار با امام، موضوع را به عنوان يک سؤال شرعي مطرح کردم. امام فرمودند: براي چي اين کار را ميخواهد انجام دهد؟ گفتم آقاي بنيصدر در خارج، مصاحبههاي زيادي عليه حضرتعالي و نظام اسلامي انجام ميدهد و مقالاتي نيز در روزنامه «انقلاب اسلامي» خود، عليه ولايت فقيه مينويسد...
امام فرمود: «مگر کسي را که عليه من حرف ميزند، ميتوان کشت؟ ولايت فقيه هم که ما به آن معتقديم يک مسئله فقهي است و آقايان فقها هم درباره آن نظرات مختلفي دارند و البته آن آدم، در مقالات خود که جنابعالي براي من فرستاده بوديد و من بعضي از آنها را خواندم، به من فحش ميدهد، و آيا کسي را که به من فحش ميدهد، ميتوان به قتل رساند؟ البته اين بيانات امام به اصطلاح طلبهها «استفهام استنکاري» بود. يعني نميشود کسي را با اين اتهامات، به قتل رساند... من پس از اين بيانات سکوت کردم، ولي امام افزودند: البته من وقت نداشتم همه کتابها و نوشتههاي اين آدم را بخوانم. اگر جنابعالي مطالعه کردهايد، آيا مطلبي در آنها دارد که منکر ضروريات دين، مثلاً حجاب شده باشد؟ مانند آن خبيث که منکر حکم قطع يد سارق که يک حکم الهي است شد و گفت که او اسلامي را ميخواهد که در آن قطع يد سارق نباشد، اين يعني انکار يکي از احکام قرآني... آيا آن آدم هم در نوشتجات خود، چنين نظرياتي ابراز کرده است؟
به امام عرض کردم که بنده اغلب آثار آقاي بنيصدر را در گذشتهها خواندهام. نامبرده در آن آثاري که من خواندهام، منکر هيچ يک از ضروريات دين نشده و بلکه در مورد مثلاً ضرورت حفظ حجاب، کتاب هم نوشته است!..
امام فرمود اگر اينطور است، پس شما آن فرد را از طرف من نهي کنيد و اجازه ندهيد که اين کار را انجام دهد... و افزودند: من در روزهاي آخر که او مغرور شده بود و در سراشيبي سقوط قرار داشت براي نجات او خواستم که نزد من بيايد و قصدم آن بود که در همينجا بنشيند کتاب و مقاله بنويسد و اگر نظري منطقي دارد، به طور معقول عرضه کند تا نظام آن را بررسي کند، ولي او نيامد و به منافقين پناه برد و براي ابد خود را ضايع کرد و من يقين دارم دير يا زود منافقين هم او را تنها خواهند گذاشت...»
گفت و گو از فرهاد کوچک زاده