مجموع های دو جلدی با عنوان «پایان تئولوژی» که به گفتۀ نویسنده آن، «دکتر بیژن عبدالکریمی»، حاصل در کنار هم قرار گرفتن پارهای از مقالات نوشتاری و برخی متنهای ویراستاری شده و متون سخنرانیها، مصاحبه ها و مناظره ها و به عبارتی پروژه فکری نویسنده است. در این کتاب با وجود مباحث متنوع و متکثر ایده واحدی وجود دارد که وحدتبخش تکثر محتواست؛ ایدهای که عبارت است از «پایان تفکر تئولوژیک».
پایان تفکر تئولوژیک
پایان تئولوژی مطلقاً به معنای حضور نداشتن نظامهای تئولوژیک در فرهنگهای عمومی جوامع یا عدم حضور آن در عرصۀ سیاست نیست؛ بلکه مراد از آن از منظر سلبی در نگاه نویسنده به پایان رسیدن هژمونی و نفوذ فکری و نظری نظامهای تئولوژیک گوناگون، نه فقط در جوامع غربی، بلکه در حیات جوامع به اصطلاح سنتی از جمله جوامع اسلامی است. صاحبان این ایده معتقدند، دیرزمانی است که تفکر تئولوژیک دیگر نمیتواند راهبر انسانها باشد و نظامهای تئولوژیک در جهان کنونی دیگر نمیتوانند مأوایی برای زیستن انسان فراهم آورند.
عبدالکریمی معتقد است، متأثر از تحولات حوزههای گوناگون زیست جمعی بشر، از جمله تحولات تکنولوژیک، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فلسفیای که در چند دهۀ اخیر در جهان معاصر روی داده و جهان را به سوی وضعیت پستمدرن سوق داده است، بشر لاجرم خود را با شکاف تمدنی دیگری مواجه میبیند؛ شکاف مضاعف بین عالم سنتی و عالم پستمدرن که بر شکاف عالم سنتی و عالم مدرن افزوده شده است.
در جهان پستمدرن و با فروپاشی همه نظامهای اندیشگی سنتی و مدرن، دوران کنونی حیات بشری را میتوان دوران پایان یافتن همۀ نظامهای تئولوژیک سنتی و نهادینه شده تاریخی دانست و میتوان به خوبی احساس کرد که در دهههای اخیر وصف تاریخی، قومی و فرهنگی همه نظامهای تئولوژیک آشکار شده است.
اما از نظر ایجابی نیز پایان تئولوژی به معنای ارائۀ مفاهیم و آموزههای ضد سنت و نقادانه علیه تئولوژی نیست؛ بلکه این پروژه در پی یافتن راهی است به منظور طرح پرسشی اصیلتر و عمیقتر از یگانه حقیقت اصلی که تئولوژی، مدعی معرفت نسبت به آن است. این ایده برخلاف سکولاریسم و نیهیلیسم، هر آنچه را در سنت تئولوژیک اصیل یابد و آن را مانعی برای مواجهۀ اصیلتر و عمیقتر طرح مسئله وجود در حوزۀ وجود شناسی نیابد، آن را تصاحب کرده و از آن خود خواهد کرد.
در نهایت نویسنده و ایده پرداز این اثر معتقد است، ایده پایان تئولوژی نه به معنای دعوت به تن دادن و تسلیم شدن به سکولاریسم و نیهیلیسم دوره جدید، بلکه به معنای فراخوانش به مبارزه با هر اندیشه و نظامی است که بیکرانگی هستی را به نهایت رسیدن بشر قربانی می سازد.
این تفکر خواهان آن است که خود را به نفس هستی گشوده نگاه دارد و رازآلودی و بیکرانگی و افاضه جاودان هستی را در مذبح هیچ جزمیت تاریخی یا به پای هیچ تعین مابعدالطبیعی قربانی نسازد. از این نظر تنها اندیشیدن به نفس هستی است که میتواند زمینه را برای ظهور الوهیتی تازه و قابل پذیرش برای انسان معاصر آماده کند.
نقد و بررسی
از منظر محتوا و از نگاه روششناسانه این مجموعه دچار ابهامات و ایراداتی است که از جمله آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
۱ـ اولین ایراد تداوم پیشینه علمی و سنت فکری در کتاب است. «عبدالکریمی» مدرس فلسفه غرب و دانشآموخته همین رشته در دانشگاه «علیگر» هند است. علاقه و تز دکتری وی در حوزه مکتب فلسفه قاره و مشخصاً «فلسفه هایدگر» است. او را در زمره شاگردان «رضا داوریاردکانی» و «احمد فردید» شمردهاند که در دوگانهانگاریهای پوپر/ هایدگر جانب هایدگر را نگه داشتهاند. در این مجموعه میتوان به وضوح ردّ پای دیدگاههای هایدگر و دنباله روهای وطنی او را مشاهده کرد.
۲ـ پروژه فکری عبدالکریمی در این کتاب حاوی نکات چندان بدیع و تازهای نیست. این نگاه حتی در میان دنبالههای وطنی جریان فلسفی رقیب استادان عبدالکریمی، یعنی پوپریهای زمانه از جمله «سروش» و «مجتهد شبستری» در قواره و چارچوب دیگری نیز آمده است. نفی سنّت و کلام و تاریخی قلمداد کردن وحی و مفاهیم و آموزههای دینی. با این نگاه اساساً معرفت وحیانی جنبۀ علیالاطلاق، فرازمانی، فرامکانی و جهان شمول خود را از دست خواهد داد و به پدیدهای قومی، تاریخی و منحصر در خرد موقعیتی بدل خواهد شد و این ضد غایت وحی است.
۳ـ عنوان پروژه عبدالکریمی نیز ابهام دارد. اساساً «پایان» به چه معناست؟ آیا تلقی عبدالکریمی از پایان یک تلقی ایدئولوژیک نیست؟ پایان به معنای سپری شدن، ناکارآمدی، منقضی شدن و بیهودگی است یا به معنای ظهور تمام امکانهای یک نظام دانایی و معرفتی؟ با خواندن کتاب معنای اول وضوح بیشتری مییابد. همچنین «تئولوژی» به چه معنا آورده شده است؟ آیا مبانی معرفتی تمام نظامهای تئولوژیک یکسان است؟ آیا الهیات پوزیتیویستی به لحاظ اعتبار معرفتشناسی در تراز الهیات شهودی و الهیات عقلانی است؟
۴ـ پایان تئولوژی از چه منظری نگریسته شده است؟ ذهنی (سوبژکتیو) یا عینی (ابژکتیو)؟ برای پایان تئولوژی با تقسیمبندی ذهنی و عینی با فرض صحت ادعای عبدالکریمی سه حالت متصور است که مشخص نیست مقصود نویسنده کدام است. آیا تئولوژی به لحاظ سوبژکتیو به پایان رسیده، ولی ابژکتیو زنده است؟ یا به لحاظ ابژکتیو مرده و سوبژکتیویته همچنان ادامه دارد. یا از هر دو حیث به پایان رسیده است؟
۵ـ بر اساس نگاه عبدالکریمی تمام فهمها موقعیتمند و تاریخی هستند و اساساً متأثر از انسان هایدگر یا «دازاین» به معنای در جا بودگی است. از این منظر انسان بدون موقعیت متصور نیست و موجودی تخیلی و در اصطلاح فلاسفه تیپ ایدهآل است. سؤال روششناسانه و متعاقباً معرفتشناسانه آن است که اعتبار ایدهمحوری این کتاب تا کجاست؟ آیا خود این ایده مشمول موقعیتمندی نیست؟
۶ـ نکته بعد آنکه مقوله «معنویت» چه میشود؟ اگر معنویت صرفنظر از دینداری و تقید به آموزههای وحیانی در نظر گرفته شود، اساساً به سمت سکولاریسم خواهد رفت.
در انتهای این یادداشت باید گفت ایده پایان تئولوژی بر اساس آنچه انسان را به یک بازنگری در عقاید، باورها و آموزههای زندگی خویش رهنمون میکند، ایده بدیع و مؤثری است؛ اما از آنجا که بر نسبیانگاری همه آموزهها و باورها حکم میکند، سبب تردید و تشکیک در حقیقت وحی خواهد شد.