مطالعات و بررسیهای تاریخی نشان میدهد، سلطهگران و استعمارگران برای گستراندن تور استعمارگری خود در یک کشور و به اسارت گرفتن ملتها، از روشهای گوناگونی استفاده میکردند؛ به گونهای که گزاف نیست اگر از گونهشناسی طیفی از ابزارها و شیوهها برای رسیدن به اهداف استعماری و استثماری آنها سخن به میان آید. از اشغال فیزیکی سرزمینها و کشتار مدافعان و مخالفان حضور آنها تا به کارگماردن فرد یا گروهی الیگارشیک و وابسته در حاکمیت تا تغییر اذهان و محاسبات نخبگان یک ملت و فراهمسازی زمینههای فکری و ذهنی پذیرش اشغال را میتوان در فراگردهای استعماری کهنه، نو و فرانو شناسایی کرد. که رهبر معظم انقلاب هم به این موارد در سخنرانیهای خود اشاره کردهاند. در همه این شقوق، همواره زدودن تفکرات دینی و ملیای که دفاع از وطن و سرزمین را امری مقدس و ارزشمند میشمرد، وجود داشته و به طرق گوناگون صورت گرفته؛ مانند انگ و برچسب ایدئولوژیک زدن به آنها به مثابه دشنامی سیاسی تا سایش حساسیتهای ملی و تغییر مفاهیم فداکاری و ایثار به گونهای که شر مزاحمان اشغال و سلطهگری را از سر خود باز کنند. یکی از تزهای قدیمی دنیای استعماری برای فائق آمدن بر ملتها، به ویژه ملتهای اسلامی، ترویج و تبیین وارونه نسبت بین «دین و سیاست» بوده است.
نسبت دین و سیاست
طبقهبندی نظریههای مربوط به ارتباط دین و سیاست (و همچنین نهادهای آن دو) و تبیین چرایی هر نظریه با رجوع به مبانی نظری آنها به مقاله یا سلسله مقالاتی نیاز دارد که در حوصله این ستون نیست؛ اما در این مقاله درصدد هستیم ضمن اشاره اجمالی به ارتباط دین و سیاست، تز استعماری جدایی آن دو را در پارادایم سلطه و استعمار بررسی کنیم. برخی معتقدند دین به سیاست میپردازد، در حالی که برخی دیگر این ارتباط را نفی میکنند. گروه اول خود به سه قسم «حداکثریها»، «منطقةالفراغیها» و «حداقلیها» و گروه دوم به دو قسم «متدینان» و «دینستیزان» تقسیم میشوند. در کل میتوان گفت، این رابطه ممکن است یا به صورت ادغام(و اتحاد) یا تعامل(و همکاری) یا استقلال(و جدایی) تصور شود.
امروزه، بحث عرفیگرایی(Secularism) از مهمترین بحثها در حوزه دین و مناسبات اجتماعی به شمار میآید که در گونهشناسی نسبت دین و سیاست و ارتباط نهاد دین(روحانیت) و نهاد سیاست(دولت) تفکیک قائل میشود. البته به تعبیر برخی دانشمندان این حوزه، این تفکیک در عالم مسیحیت وجود ندارد، چون دین مسیحیت چندان سیاسی نبوده که این بحث در آن مطرح شود. پس مسئله اصلی، همان گونه که «توماس هابز» اشاره دارد، آن است که قدرت مدنی تابع قدرت روحانی باشد، یا بالعکس. هابز به شش دلیل قدرت روحانی را تابع قدرت مدنی میداند و پادشاهان مسیحی را متولی اصلی امور دینی نیز تلقی میکند. آنها با همین نگاه، کوشیدند تئوریها و نظرات خود را بدون بررسی کم و کیف دین اسلام و تنها بر اساس اینهمانی بین اسلام و مسیحیت، به آیین اسلام نیز تعمیم داده و تز استعماری جدایی دین از سیاست را در دنیای اسلام و حکومت اسلامی برای رسیدن به منافع خود مطرح کنند.
تزی استعماری!
جدایی دین از سیاست از دستوراتی بوده که استعمارگرانی، همچون روسیه تزاری و انگلیس در گذشته بر اساس منافع خود مطرح کرده و امروز نیز قدرتهایی، مانند آمریکا به آن دامن میزنند. استعمارگران برای ترویج نگاه خود و زدودن اصول اساسی ظلمستیز دین اسلام حتی به تکوین و تشکیل ادیان ساختگی، نظیر بهائیت، بابیت و وهابیت نیز پرداختهاند تا در زیر این ماسک، دینداران جامعه را در لاک خود فرو برده و در بیرون این لاک به منافع شوم خود دست یابند. برای این منظور «عباس افندی» ملقب به «عبدالبهاء» فرزند ارشد بهاءاللّهـ بنیانگذار بهائیتـ در کتاب «الواح نقشه ملکوتی» میگوید: «امر روحانی را مناسبتی با امور سیاسیه نیست و یاران باید در هر مملکتی که ساکنند، مطیع قوانین آن مملکت باشند و به قدر شق شقهای(ذرهای از ذرهای) دخالت در امور سیاست ننمایند.»
در پاسخ به این مطلب میتوان گفت، اولاً: طبق مدارک مسجل و مسلم مرام بابیگری، خود زاییده سیاستـ باطلـ است و آنهایی که شرح حال زندگی عباس افندی را در کتابهای خود بهائیان خواندهاند، توجه دارند که او همیشه در میان سیاست میلولید و غرضش از بیان چنین دستوری تنها دور کردن این وصله از خود بوده است. ثانیاً: اگر سیاست به معنای صحیح آن، یعنی حفظ و تدبیر نظام اجتماع و فرد بر اساس میزان علم، عقل و هوشیاری باشد هیچ آیین حقی نباید از قبول آن پرهیز کند. در نتیجه دستور به این جدایی، یک دستور استعماری بوده تا اغناماللّه(گوسفندان خدا، لقبی که بهائیت بر پیروان خود گذاشت) بدون کنجکاوی و درک سیاستها، چشم و گوش بسته، مرام بهایی را بپذیرند.
عینیت دین و سیاست و هدفمندی آن
اما باور و ایمان ما مسلمانان بر این است که سیاست و دین همچون درخت و آب مکمل یکدیگر هستند و با این دو به یک جامعه ایدهآل الهی میرسیم؛ چنانچه امام حسنمجتبی(ع) در پاسخ به چیستی سیاست فرمودند: «سیاست یعنی رعایت کنی حقوق خداوند و حقوق زندگان و حقوق مردگان را.»(حیاتالحسن، ج 1، ص 42) از این حدیث فهمیده میشود حیله و نیرنگ خواندن سیاست در پاسخ امام علی(ع) به کژاندیشان کوردلی که گمان میکردند معاویه از حضرت سیاستمدارتر است، اشاره به سیاستی است که همه تلاشش تألیف قلوب ملت با هر نیرنگ و حیله و تعطیلی حدود الهی است و اگر سیاست به معنای حقیقیاش، یعنی تدبیر امور بر اساس عدل و دستورهای اسلام باشد نه تنها حیله و فریب نیست؛ بلکه سیاستی است که هرمسلمانی باید پیرو آن باشد. چنانچه در روایت دیگری امام علی(ع) میفرمایند: «زیبایی سیاست، رعایت عدالت در رهبری و عفو هنگام قدرت است.»(غررالحکم، ج 1، ص 374)
بر همین اساس و با توجه به آیاتی، همچون «ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت: ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید» و شواهد عینی و دلایل خللناپذیری همانند نهضت عظیم امام حسین(ع) و حکومت پررنج امام علی(ع) و کلام امام هادی(ع) در توصیف جایگاه امامان در زیارت جامعه کبیره«و ساسه العباد و ارکان البلاد: امامان رهبران سیاسی بندگان و ارکان شهرها هستند» و از آنجایی که بخشی از ابواب فقهی ما مربوط به سیاست است به گونهای که بدون آن هیچکدام از ابواب فقهی ما به طور صحیح و نیرومند سامان نمییابد، این برداشت میشود که زوایای زندگی پیامبراسلام(ص) و امامان معصوم(ع) تنها در مبارزات علمی، اعتقادی و کلامی خلاصه نمیشد؛ بلکه در زندگی آنها یک هدف سیاسی عمیقتری وجود داشت که تمامی این مبارزات در راستای آن صورت میگرفت و آن تشکیل حکومت اسلامی بود.