اگر روزی از ما بخواهند که تعریفی از خود ارائه دهیم، چگونه خود را تعریف خواهیم کرد؟ برای این سؤال "چه کسی هستیم و چه کسی می خواهیم باشیم" چه پاسخی فراهم آورده ایم؟ پرسش، این پرسشی بسیار اساسی است که بسیاری از جوامعی که امروزه به عنوان جوامع توسعه یافته و پیشرفته مطرح اند، در ابتدای راه بدان پاسخ گفته و آغازین گام های پیشرفت خود را با آن برداشته اند. اما، ما چه تعریفی از خود خواهیم داشت؟ و چگونه می توانیم به این تعریف برسیم؟ تا زمانی که برای این پرسش، که چه کسی هستیم؟ پاسخی کلی و عینی فراهم نیاوریم، نه می توانیم در سطح ملی به توسعه برسیم و نه می توانیم در جهان نقشی کارساز ایفا کنیم و هر چه جهان از پیچیدگی بیشتری برخوردار شود، نیاز به پاسخ دادن به این پرسش نیز بیشتر می شود؛2 چرا که، ارائه این تعریف؛ یعنی دست یابی به "هویت".3 به عبارت دیگر، ضعف و ناتوانی در تعریف؛ یعنی بی هویتی و بی هویتی برابر است با سردرگمی، سکون، رکود و رخوت در همه ابعاد جامعه. این سکون و رکود و عدم تولید صرفا تولید اقتصادی و یا به طور کل مادی نیست، بلکه تولید در همه زمینه ها را شامل می شود. تولید و بازتولید فرهنگ، آداب و رسوم، دین داری، هنر، ثروت، عشق، محبت و همه چیزهایی که در یک جامعه زنده و با هویت و پویا حضور دارد. فقدان این گزاره ها درجوامع بشری برابر است با شکل گرفتن صوری جامعة بدون محتوا.
شکل گیری هویت در جامعه، نمادها و نمودهایی دارد که مهم ترین نمود و کارویژه ای که هویت ایفا می کند "تمدن"سازی است. برای روشن شدن بحث باید اینگونه فرض کنیم که جامعه ما را به طور کامل از خاک ایران جدا نمایند و آن را به سرزمینِ بکرِ دیگری ببرند، حال چگونه جامعه ای خواهیم ساخت؟ و چه تمدنی در آنجا بر پا خواهیم کرد؟ به عنوان مثال، زمانی که آریایی ها برای نخستین بار وارد خاک ایران شدند، چه نیرویی همراهشان بود که منجر به آفریده شدن "ایران" گردید، و یا این که چه امری به تمدنی که آفریدند، شکل داد؟ و مسئله دقیقا همین گونه است که در برهه های دیگری از تاریخ، هم برای اسلام، و هم برای سایر تمدن های موجود روی داد. زمانی که پیامبر اکرم(ص) در مکه به رسالت مبعوث شد، چه اتفاقی روی داد که جامعه از بافت تمدنی خود ( که در میان تمدن های مطرح آن روز؛ هم چون ایران و روم چیزی به حساب نمی آمد) رها شد و تمدنی جدید ساخت، که هماورد و رقیب تمدن های موجود در جهان گردید و نهایتا تاریخ ساز شد. مسلما آنچه که محقق شد، صرفا تغییر دین و باورهای مردم نبود، بلکه در پرتو آن اعراب تعریف جدیدی از خود ارائه دادند و در راه آن تلاش زیادی نمودند، که نظیر همین پرسش در مورد تولد تمدنی به نام "غرب" جریان دارد. این تمدن، هویت خود را زمانی یافت که "سکولاریسم" را سرلوحه کار خود قرار داد و نهایتا توانست آن را در درون خود نهادینه کند؛ زیرا غرب دین را عامل جنگ و خشونت می دید و در پایان جنگ های سی ساله مذهبی در جهان مسیحیت، با انعقاد پیمان وستفالیا اقدام به تاسیس دولت ملی نمود و پس از آن سایر گام های اساسی در عبور از عصر دین گرایی به عصر سکولاریسم را با قدرت بیشتری برداشت؛ یعنی تمدن غرب با جدایی از قرون وسطی و شکل گیری اندیشه های جدیدی در رابطه با نحوه تاثیر دین در جامعه شکل گرفته است.5
تعریفِ "کیستی" گامی اساسی در تحول جوامع ایفا می کند، مثلا هنگامی که نخستین مهاجران اروپایی، گام در قاره آمریکا نهادند، با این شعار زندگی را آغاز کردند: "شهری بر روی تپه" یعنی با این نگرش وارد فاز جدیدی از زندگی خود شدند، که بایستی کشوری بسازند که سمبل و نمادی برای سایر کشورها باشد و البته این امر محقق شد. اگر چه ما در این جا در مقام داوری نیستیم و سعی نداریم تولد آمریکا را مثبت و ارزشمند تلقی کنیم و در ورای این امر جنایت های دیروز و امروزشان را نادیده بگیریم، اما تاثیر هویت بر تمدن و نقش تصور بانیان هویت در شکل دهی تمدن ها واقعیتی است که نباید نادیده گرفته شود و مادامی که این تصور از پویایی برخوردار باشد، تمدن نیز همواره به روند نوزایی خود ادامه خواهد داد. نمونه های دیگر معاصر، ژاپن، چین، مالزی و سایر تمدن هایی اند که کامیابی شان در گرو ارائه تعریفی هر چند بسیط و ابتدایی از خود بوده است.
فکر می کنم که توانسته ام پرسش اصلی و دغدغه این نوشتار و یا همان صورت مسئله را مطرح کرده باشم؛ یعنی به طور خلاصه مسئله این است، که "چه رابطه ای میان تمدن و هویت، و بالعکس وجود دارد؟" در این که هویت و تمدن مفاهیمی اند که با یکدیگر رابطه ای دائمی و متقابل دارند، و در فرایند همین تأثیر و تأثر است که دائما در حال تحول، ساخته شدن، نوشدن و یا در روند معکوس، در معرض زوال و ضعف و نابودی اند، تردیدی نیست. "هویت" و "تمدن" هم چون دو همزاد هستند؛ یعنی تمدن زمانی آغاز به تولد می کند که هویت متولد شده باشد. نو شوندگی تمدن، جلوه ای از نو شوندگی هویت است و بالعکس. بنابراین، در این که بدون شکل گیری هویت هیچ تمدنی متولد نمی شود و یا در صورت تولد هم چون موجودی نارس و معلولی خواهد بود که بزودی نابود خواهد شد و اصرار بر حفظ آن، نابودی همراهان را برعهده خواهد داشت نیز تردیدی نخواهد بود.
بر اساس این چارچوب می توان به پرسش های دیگری؛ نظیر این که چرا رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی در طی نیم قرن، با تمام تلاش و توان خود برای غربی نمودن جامعه، و اجرای توسعه به مفهوم خاص آن، نتوانستند مدرنیزاسیون غربی را در ایران اجرا کنند؟ در این نیم قرن تلاش شد تا بسیاری از مظاهر تمدن غربی در ایران به اجرا درآید؛ از کشف حجاب و سینما، برگزاری جشن های مختلف و.... گرفته تا فعالیت های مرتبط با عرصه های آموزشی، اما به رغم این همه تلاش و کوشش، جامعه مجددا به سمت اسلام خواهی و اسلام گرایی سیاسی چرخش پیدا کرد و شاهد وقوع انقلاب اسلامی در ایران شدیم.
چرا "کمال پاشا آتاتورک" به رغم ایجاد تغییرات فراوان در بستری های فرهنگی ترکیه و حذف دین از سیاست و اجتماع به صورت قانونی و فعالیت های زیادی از این قبیل نتوانست به اهداف خود برسد و ما در دهه های اخیر شاهد آنیم که در ترکیه نیز اسلام گرایی با شدت بیشتری تعقیب می گردد و حتی مظاهر دین داری؛ هم چون حجاب و اجرای آداب و مناسک اسلامی، دغدغه اصلی لائیک ها شده است. حضور قدرتمند اسلام گرایان در هرم قدرت سیاسی، افزایش چشم گیر نهادهای دینی اجتماعی، قدرتمند شدن روزافزون احزاب اسلامی و حضور پررنگ مسلمانان در مساجد، افزایش چشم گیر انتشارات اسلامی، رشد قابل توجه موسسه های آموزشی اسلامی، توجه روز افزون دختران جوان ترکیه به حجاب و... از جمله نشانه های ناکامی لائیسیسمِ ترکیه و شکل گیری هویت ترک ها بر اساس آموزه های اسلامی است.(6)
بر اساس این مدل تحلیلی، مسائل و معضلات موجود برسر راه جامعه ایرانی نیز ممکن است ریشه در مقوله و مسئله "هویت" داشته باشد؛ مسائلی نظیر حجاب و عفاف، امنیت اجتماعی و... دغدغه اصلی مردم و مسئولین شده است. بسیاری بر این باورند که ضعف و ناکارآمدی قوانین بازدارنده، موجب وقوع چنین معضلاتی در جامعه ما شده، که از بارزترین ناهنجاری های این روزهای جامعه می توان به قتل، خفت گیری، زوگیری، تجاوز به عنف و دسته جمعی و بسیاری از جرائم ریز و درشت دیگر اشاره کرد که حتی ذکر مصادیق آن نیز باعث شرم ساری انسان می گردد؛ زیرا هیچ یک از این نابهنجاری ها زیبنده و در شان جامعه اسلامی نیست و لذا مهم ترین پاسخی که برخی برای وقوع این معضلات فراهم آورده اند، کاهش پایبندی افراد جامعه به آموزه های اسلامی است. اما در مورد این که علل این کاهش چیست و ریشه در کجا دارد؟ بحث مفصلی می طلبد که از حوصله این نوشتار خارج است. اما پاسخ اجمالی به این قبیل پرسش ها را می توان در یک کلمه خلاصه نمود: "هویت"؛ یعنی اگر جامعه نتواند هویتی برای خود تعریف نماید و دچار بی هویتی گردد، شاهد افزایش روز افزون نابهنجاری هایی خواهیم بود که به برخی از آنها اشاره شد. در برابر جوانان امروز، هویت های متعددی وجود دارند: اسلام، ایران، غرب، اما آنچه که به نظر می رسد این است که نسل جوان ایرانی در انتخاب هویت برای خویش دچار معضل شده و همین امر سبب گسست میان نسل های موجود ایران شده است؛ چرا که هویت نسل های پدران ما را اسلام - ایران می ساخت و این هویت در تعارض با غرب معنا می شد؛ یعنی دشمنِ این هویت، غرب معرفی شده بود و با تکیه به این هویت بود که انقلاب اسلامی را خلق کرد، و با پایداری چشم گیری، جنگ را مدیریت نمود و از آن سربلند بیرون آمد. اما نسل حاضر با مردد ماندن میان گزینه های فوق، انقطاع میان خود و جامعه و نسل های پیشین را سبب شده است. اگرچه بخشی از جامعه در تلاش است تا به سمت غرب و غربی شدن حرکت نماید( و همواره از زمان شناخت غرب این مسئله در ایران جریان داشته است) اما با توجه به این که جهان غیر غربی همواره "دیگر"7 غرب تلقی می شود، لذإ؛ف ف ع ة هیچ گاه هویت خود را به سایر تمدن ها نمی دهد. در نتیجه، این تمدن ها به مرز اضمحلال و انحطاط می رسند؛ زیرا تبدیل به جوامعی بی هویت و بی تمدن می گردند. به عبارت دیگر اگر ما مسلمان نباشیم نمی توانیم پویایی و تحولی در تمدن خود و جهان ایجاد نماییم.8 جلوه های این تحول در ناهنجاری های اجتماعی رخ نموده است؛ زیرا هویت، سبب پایبندی به آموزه های تمدنی می گردد و هر عملی که سبب افول تمدن می گردد را مضموم خواهد شمرد و لذا مقایسه میان پرونده های قضایی کشورهایی؛ چون مالزی، و ژاپن با کشوری؛ مثل ایران، فرضیه های فوق را اثبات خواهد نمود. از سویی دیگر آنچه که مسلم است، افزایش بازدارنده ها تاثیر قابل توجهی بر ناهنجاری ها نخواهد داشت؛ زیرا منشأ تولید؛ یعنی گرایش به بی هویتی، و گسست نسل ها که سبب عدم انتقال ارزش های نسل های پیشین به نسل های کنونی می شود، روز به روز در حال تقویت شدن است و همین امر سبب مقاومت روز افزون در برابر قوانین بازدارنده خواهد شد. بحران های مختلف اجتماعی؛ نظیر بحران های جنسی در ایران به نوعی معلول این بی هویتی است؛ یعنی تا زمانی که فرد، هویت و هدفی برای زندگی خود ترسیم نکرده باشد، هر نوع اقدامی را برای خود مجاز می شمارد.
اگرچه مولفه هایی که در شکل گیری هویت سهیم اند؛ هم چون علم، هنر، دین، تکنولوژی، فرهنگ، ادبیات، تاریخ و... متعدد هستند و همگی می توانند در شکل دهی هویت فردی و جمعی نقش ایفا کنند، اما گام اصلی با تصور شخص از خود، و تصور جامعه از خود مرتبط است. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم ببینیم که یک جامعه خاص دارای چه هویتی است، بایستی ببینیم که چه تصوری از خود دارد. کشف این تصور در تعریفی که فرد از خود ارائه می دهد متبلور می شود. و همین طور است کشف هویت جمعی؛ یعنی در کشف هویت جمعی باید دید که جامعه چه تعریفی از خود ارائه می دهد.
شاید برخی گمان کنند، هنگامی که می گوییم "تصور" و "تعریف"، مرادمان عبارت های کلیشه ای است که افراد در تعریف خود و یا جامعه خود بیان می کنند؛ نظیر ملت بزرگ و قهرمان، ملت سرافراز و. ... اما واقعیت چیز دیگری است. مرادمان این است که فرد در خلوت خود چه تصوری از خود دارد؟ اگر این تصور مثبت باشد، هویت فرد نیز بر اساس آن شکل گرفته و فرد را به جلو سوق می دهد و همین امر بر جامعه نیز قابل حمل است. آیا افراد یک جامعه هنگامی که خود و جامعه خود را با سایر جوامع مقایسه می کنند، خود را ملت بزرگ و... می بینند؟ اگر این طور است، غرب زدگی موجود در جامعه، مهاجرت برای کسب علم و بسیاری از مسائل کلان دیگر را چگونه می توان توجیه نمود؟ زیرا به عنوان مثال، غرب زدگی؛ یعنی بی هویتی، مهاجرت و پناه بردن به سایر کشورها؛ یعنی عقب ماندگی که نماد بی هویتی است و قس علی هذا. به عنوان مثال در جریان انقلاب اسلامی ایران و طول جنگ تحمیلی، چه امری سبب شد تا جامعه ایران با شور و شوق فراوان برای دست یابی به هدف به تکاپو بپردازد. در جنگ تحمیلی مردم از جان و مال خود گذشتند تا به اهداف فردی و ملی خود برسند، که همان دفاع از اسلام و ایران بود و در حوزه غرب نیز می توان به تحولات امریکا اشاره کرد که چه مسئله ای باعث می شود تا افکار عمومی در کشور امریکا در مقابل حضور این کشور در جنگ های متعددی، از جمله جنگ های جهانی اول و دوم، جنگ ویتنام و عراق، و افغانستان و مجددا عراق و اکنون لیبی و. ... واکنش شدیدی نشان ندهند، بلکه به گواه تاریخ در پاره ای از مواقع با سعه صدر هزینه های آن را نیز بپردازند؟ و خود و رهبران خود را در قامت منجی برای سایر کشورها ببینند. آیا این امر غیر از هویت رسالت گرایی و منجی بودن برای سایر جوامع و تلاش برای نجات آنها، از دیگری حکایت می کند؟ زمانی که تمامی ملت امریکا هویت خود را برمبنای رسالت گرایی و منجی بودن تعریف می کنند و تصور واقعی در جامعه نیز همین گونه است، نتیجه آن هم کاملاً قابل پیش بینی است.
بنابراین، هویت، گام نخست تمدن سازی است و بدون توجه به آن نمی توان به تمدن دست یافت. هویت فردی و اجتماعی، به طور خلاصه؛ یعنی تصوری که "من" از "خود" و "شما" از "خود" و "جامعه" از "خود" دارد. اگر ما تصوری مثبت از خود داشته باشیم؛ یعنی خود را دوست داشته باشیم، همواره به خود محبت خواهیم کرد و تلاش خواهیم نمود که هر روز در وضعیت بهتری زندگی کنیم. البته این امر نباید با خودپرستی و یا خودشیفتگی افراطی و... اشتباه گرفته شود؛ یعنی اگر فرد و یا جامعه برای خودش ارزش قائل نباشد، هیچ گاه برای بهتر شدن اوضاع تلاش نخواهد کرد. می توان از کلام حضرت امیر برای این مسئله شاهد مثال آورد که فرمودند: "هرکه دو روزش شبیه هم باشد فریب خورده و هر کسی که فردایش از امروزش بدتر باشد ملعون است". بنابراین، کسی که برای خودش ارزش قائل نباشد، هیچ تلاشی هم برای خود نخواهد کرد و در نتیجه، هیچ تولیدی صورت نخواهد گرفت. پس اگر به خود، و دیگران عشق می ورزیم، بایستی عشق، محبت، ثروت، معنویت، عقلانیت و. ... تولید کنیم و اگر حال و روز ما چنین نیست، پس مشمول کلام حضرت امیر(ع) هستیم.
آنچه که در تمدن های کنونی حضور دارد، هویتی منسجم و یک پارچه است که به شکل گیری تمدنی پیشرو منجر می شود. مردم ژاپن در زلزله اخیر نشان دادند که جزء نجیب ترین ملل جهان هستند. اگر چه صدمات ناشی از زلزله با کمتر زلزله ای قابل مقایسه است، اما آمارهای وقوع نابهنجاری های اجتماعی نشان می دهند که مردم ژاپن حتی در سخت ترین اوضاع، تجاوز به حقوق دیگران و تعدی از قوانین جامعه را مجاز نمی دانند؛ زیرا هویت آنها در درون آن جامعه شکل گرفته و داشتن تصوری صحیح از خود، اجازه ظلم به خویشتن را به آنها نمی دهد. بنابراین، یکی از شرایطی که می توان نمود بارز تصور افراد جامعه از خود را مشاهده نمود، شرایط بحرانی می باشد. و خلاصه آن که هویت؛ یعنی تصور فرد از خودش، و تمدن؛ یعنی به مرحله فعل در آمدن آن هویت.
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در صدد است تا تمدنی اسلامی ایرانی را به ارمغان بیاورد، اما مقدمه واجب این تمدن، هویتی اسلامی - ایرانی است و تا زمانی که این هویت شکل نگیرد، اجرا و دست یابی عملی به این الگو و نهایتا دست یابی به تمدنی اسلامی ایرانی امری غیرممکن خواهد بود. بسیاری، وقوع انقلاب اسلامی را نمادی از شکل گیری هویت اسلامی می دانند. اگر چنین است نبایستی در صدد باشیم که به صورت جبری و تحمیلی در جستجوی تمدن اسلامی برآییم؛ زیرا خود این هویت، الگوی دست یابی به تمدن اسلامی را به ما خواهد داد. اگر جامعه و افراد موجود در آن تصوری اسلامی- ایرانی از خود داشته باشند، و به ثبات در هویت یابی رسیده باشند، خلق الگو گامی آسان در رسیدن به تمدن مورد نظر خواهد بود زیرا هدف، قله و مقصد کاملا مشخص است، اما اگر با گذشت سه دهه از انقلاب نتوانیم به ثبات در هویت برسیم، نتیجه این می شود که الگویی خلق نمی شود تا در پرتو آن تمدنی خلق شود. به عبارت دیگر، تمدن، معلول هویت است و الگو در قامت مدلی برای به فعل رساندن این هویت خواهد بود. به عبارت دیگر، از جمله مشکلات موجود بر سر راه پیشرفت و توسعه ایران اسلامی، مسئله هویت خواهد بود.
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در ارتباط با مسئله هویت، کارکرد مثبتی ایفا خواد نمود؛ یعنی اگر این الگو با موفقیتی (هرچند نسبی) روبرو شود، ثابت خواهد کرد که معضل امروز ایران هویت نیست و جامعه توانسته از بحران هویت رها شود و از سویی دیگر، اگر موانعی بر سر فرایند اجرای این الگو ایجاد شود، نمایانگر وجود معضله هویت در جامعه خواهد بود. به دیگر بیان، اگر این پرسش مطرح شود، که چرا تمدنی در جامعه متولد نشده است، پاسخ این خواهد بود که، از آنجایی که هویت مرتبط با تمدن شکل نگرفته، تلاش ها جهت دست یابی به تمدن نیز عقیم مانده است؛ یعنی هویت ما چیز دیگری بود، ولی اصرار داشتیم که به سمت دیگری برویم. در عصر حاضر آن چه که سبب ایجاد الگویی برای پیشرفت و توسعه می شود نخستین گام آن هویت سازی است و تا هویت شکل نگیرد، تمدن نیز جوانه نخواهد زد. الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در صدد است تا بر اساس دو مؤلفه ایران و اسلام گام در راه پیشرفت ایران نهد و می توان از این الگو چنین برداشت نمود که مقام معظم رهبری هویت ایرانی را براساس دو مؤلفه ایران و اسلام سنجیده و قائلند که این دو عنصر تشکیل دهنده هویت ایرانی اند. و تاکید بر اصطلاح پیشرفت به جای توسعه، نماد دیگر بودن غرب نسبت به این هویت است؛ زیرا توسعه، بار ارزشی خاص خود را دارد که مخصوص تمدن غرب است.
بنابراین، برای اجرای هر چه بهتر این الگو، تقویت بنیان های هویتی فردی و اجتماعی نخستین گام است؛ یعنی این الگو باید چند محور را همزمان به پیش ببرد. هم باید هویت سازی کند، هم باید مدل سازی برای دست یابی به تمدن را اجرا نماید و نهایتا بایستی تمدن سازی نماید؛ یعنی الگویی باشد برای هویتِ تمدن ساز.
1. پژوهشگر گروه مطالعات اسلام و غرب، پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی.
2. رجایی، فرهنگ؛ مشکله هویت ایرانیان امروز، ص 1، تهران، نشر نی، 1385.
. Identity. 3
. Civilization. 4
5. یوکیچی، فوکوتساوا؛ نظریه تمدن، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، نشر گیو، 1379، 273-288.
6. زارع، محمدرضا؛ علل رشد اسلام گرایی در ترکیه، ص 34 - 33، تهران، موسسه مطالعات اندیشه سازان نور، چاپ اول، 1383.
. Other. 7
8. حافظویچ، رشید، هویت یابی و بازگنشت تمدنی، پگاه حوزه، شماره 294، ص 6-7.
. Self. 9