بالگردهای بیصدا بالای سر قایقهای ایرانی مانور میدادند. تشخیصشان سخت بود. گلولههایی که به سمت قایقها میآمد، قابل دیدن نبود. همین که به قایقها میخوردند، آتششان دیده میشد. گاهی هم فواره خون روی هوا، از اصابت گلوله خبر میداد.شب جمعه بود. چند ساعت بیشتر به آغاز 17 مهرماه سال 1366 باقی نبود. «نادر مهدوی» وقتی دو قایق توپدار بعثت و یک ناوچه به نام طارق را به خط کرد تا برای گشتزنی و حفاظت به سمت جزیره فارسی بروند، نمیدانست چه شب سختی در انتظار او و همراهانش است. غلامحسین توسلی، بیژن گرد، نصرالله شفیعی، آبسالانی، محمدیها، مجید مبارکی، کریمی، رسولی و چند نفر دیگر را صدا کرده بود تا با هم بروند. تا جزیره فارسی همه چیز مرتب بود. وسایلشان را از داخل لنجی که قبلا در آنجا پهلو گرفته بود، برداشتند. اذان مغرب که گفته شد، نمازشان را به جماعت خواندند و آماده حرکت شدند. در آرامش بیبدیل جزیره فارسی، صدای مهیب یک انفجار، همه را شوکه کرد. رادار پایگاه فرماندهی با راکتهای آمریکایی منهدم شده بود. بیسیمها دیگر از کار افتاد. هیچ راه ارتباطی بین ناوگروه و مرکز باقی نبود. نادر هر چه صدا کرد، هیچ فایدهای نداشت. بالگردهای بیصدا کار خودشان را کرده و دور شده بودند. شعلههای آتش زبانه میکشید. نادر و نیروهایش هنوز بهتزده بودند که بالگردهای «6ام.اس» نیروی هوایی آمریکا را بالای سرشان دیدند. پرندههای سیاه با صدای کمشان، جزیره فارسی را پر از رعب و وحشت کرده بودند؛ اما نادر و بچههایش، مرد لحظههای ترسناک بودند. نادر فرمان حمله داد تا همه بچهها پناه بگیرند و دست به سلاح شوند. ثانیهها به سختی میگذشت. هنوز کریمی موشک استینگر را روی دوشش نگذاشته بود که قایق آبسالان و شفیعی آتش گرفت. راکت بالگردها به هدف خورده بود. اوضاع، لحظه به لحظه سختتر میشد. راکت دیگری به سمت ناوگروه آمد؛ اما به خطا رفت. رد آتش، نفسها را حبس کرده بود. کریمی اما مردانه ایستاد و استینگر را نشانه گرفت. همه نگاهها به دستان کریمی دوخته شده بود. همه قدرتش جهید به انگشتانش تا ماشه را بچکاند. چند لحظه بعد، موشکی که از دوش کریمی شلیک شده بود، نشست به جان بالگردی که بی صدا بالای سر بچهها مانور میداد. آتش انفجار، اطرافشان را مثل روز، روشن کرد. تکههای بالگرد روی آب افتاد و به اعماق رفت. برق شادی توی چشمان نادر و نیروهایش دیدن داشت. صدای تکبیر و صلوات، بلند شد. عزم بچهها جزمتر شده بود. بیژن و غلامحسین فریاد زدند تا کریمی دومی را هم شلیک کند. انفجار بالگرد، بقیه بالگردها را جری کرده بود. چند بالگرد جدید هم آمده بودند. دومین قایق ناوگروه هم هدف گرفته شد و آتش گرفت. بچههای نادر جلوی چشمهایش پرپر میشدند. رگبار دوشکا به سمت بالگردها هم جوابگو نبود. نادر میتوانست ناوچهاش را به سمت پایگاه بگرداند و فرار کند اما مرد این کار نبود. نمیتوانست پیکر دوستانش را روی آب ببیند و آنها را رها کند. غیرتش به جوش آمده بود. پشت دوشکا ایستاد و بیدرنگ به سمت بالگردها نشانه رفت. بیژن هم کنارش بود و کمکش میکرد. بالگردها یکی دو تا نبودند. هر چه شلیک میکرد، فایدهای نداشت. شب بود و بیصدا بودن بالگردها، تشخیصشان را سخت میکرد. نادر و بیژن با چهار نفر دیگر از همراهانش تا آخرین گلولهای که داشتند، مقاومت کردند. دیگر هیچ گلولهای در ناوچه باقی نمانده بود. معلوم بود بالگردها دستور دارند افراد ناوچه را زنده دستگیر کنند و با خود ببرند. نادر با دستهای خالی، آخرین تلاشها را کرد اما فایده نداشت. نه ارتباطی بود تا نیروی کمکی بخواهد و نه تیر و فشنگی برایش مانده بود تا شلیک کند. وسط آبهای خلیجفارس، بیکس و غریب، تسلیم قضا و قدر شده بود. کماندوهای دریایی وارد ناوچه شدند و نادر و دوستانش را دستگیر کردند. عقدهشان از ضرباتی که نادر به آنها زده بود، گل کرده بود. دست و پای نادر را با قساوت بستند. همراهان نادر را هم میزدند تا بگویند نادر چه کاره است و چه مسئولیتی دارد. آمریکاییها روی عرشه ناو جنگی «یو.اس.اس.چندلر» سینه نادر را با میخهای فولادی بلند سوراخ کرده و پس از آن یک تیر به بازو، یک تیر به قلب و یک تیر به سجدهگاهش زدهبودند. نادر زیر شکنجه شهید شده بود. پیکر مطهر نادر مهدوی با تعدادی از اسرا، از طریق میانجیگری کشور عمان به ایران برگشت. چند روزی در معراج شهدا بود تا شناسایی شود. تابوتش با شکوه خاصی بر دوش هزاران نفر در مقابل لانه جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر منتقل شد. در آنجا هم پیکر پاک شهید بر دوش جمعیت انبوه مردم تشییع شد و پس از آن برای خاکسپاری به زادگاهش روستای بحیری رفت.
نادر مهدوی که بود?
نادر مهدوی (حسین بسریا) یک روز قبل از قیام 15 خرداد 1342، در خانوادهای مستضعف امّا متدیّن و پرهـیزکار در روستای نوکار، از توابع دهستان بحیری در شهرستان دشتی واقع در استان بوشهر به دنیا آمد. اول اردیبهشت 1360 رسماً در سپاه، استخدام و در پادگان آموزشی شهید عبدالله مسگرِ شیراز آموزش اولیه پاسداری را گذراند. اولین مأموریتش در 21/5/1360به تهران بود تا مقابل گروهکهای ملحد و منافقینِ از خدا بیخبر بایستد. نادر قبل از عملیات طریقالقدس، مأموریت گرفت تا برای همکاری با سپاه اهواز به این شهر برود. پس از بازگشت به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و بعد از دو سال به سِمَت فرمانده عملیات سپاه خارک برگزیده شد. نادر مهدوی در سال 1361، با دختری مؤمنه از روستای بحیری ازدواج کرد. مدت این زندگی مشترک، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دختری بود به نام زهرا که چهل روز پس از شهادتِ پدرش به دنیا آمد. پس از پایان عملیات بدر، در سپاهِ بوشهر، تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی گرفت و نام آن را «ذوالفقار» گذاشت. این ناوگروه وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه بود و نادر تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت. نادر با ناوگروهش از زمان ورود آمریکاییها به خلیجفارس تا زمان شهادت، لحظهای از نبرد با آنها غافل نشد. او طی این مدت، عملیات بسیاری را علیه آمریکاییهای متجاوز ترتیب داد. همین عملیاتها کینه نادر را در قلب آمریکاییها کاشت. اوج این کینهها برای تیرماه سال 1366 بود که اولین کاروان از نفتکشهای کویتی اَلرَّخاء با نام «مبدّل بریجتون» و با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی به وسیله ناوگان جنگی این کشور با تبلیغات رسانهای گسترده به راه افتاد، اما در فاصله 13 مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مینهای کار گذاشته شده به دست نادر مهدوی و یارانش، منفجر شد؛ طوری که حفرهای به بزرگی 43 متر مربّع در بدنه آن ایجاد شد. پس از این اقدام، نادر و همرزمانش تشویق شدند و قرار شد به دیدار حضرت امام(ره) بروند. یک سال و چند ماه بعد از دیدار با امام(ره) نادر به دیدار یاران شهیدش رفت. او به دست شقیترین انسانهای روی زمین بعد از تحمل شکنجههای فراوان، در حالی شهید شد که 17 سال بعد، صدها جوان در پیروی از راه او نامنویسی کردند تا در عملیات شهادتطلبانه علیه آمریکا در خلیجفارس، جانشان را تقدیم کنند.