فرشید فرحناکیان، آموزگار حقوق تجارت در یادداشتی به بخشی از حقایق ساختار اقتصادی و قضایی ایالات متحده که از سوی کامالا هریس معاون رئیسجمهور آمریکا در کتاب « حقایقی که باید گفت» پرداخته است:
کامالا هریس (Kamala Harris)، تاریخ آمریکا را تیره و عمیق میداند که در آن، زمانی مردم آمریکا از قدرت دادستانی بهعنوان وسیلهای برای اجرای بیعدالتی استفاده کرده بودند. او مینویسد از این تاریخ باخبر بوده و میدانسته چگونه مردان بیگناه هدف تهمت و اتهام قرار گرفته بودند (ص. 45). چگونه سیاهپوستان بدون مدرک کافی متهم شده بودند. چگونه دادستانها مدارکی را که متهمان را تبرئه میکرده پنهان کرده بودند. او از کاربرد نادرست قانون مطلع بوده و با شنیدن آن حکایتها، بزرگ شده بوده است (ص. 46). او بهخوبی میدانسته که برابری در عدالت یک آرزوست و زور قانون نابرابر است و گاهی طبق برنامه و طراحیشده توزیع میشود (ص. 46).
با این بینش، او دو بار برای مقام دادستانی کل منطقه سنفرانسیسکو، دو بار هم برای تصاحب مقام دادستانی کل کالیفرنیا (از 2011 تا 2017) مبارزه کرده است. درواقع راه او از سنفرانسیسکو به ساکرامنتو و اخیراً به واشنگتن دیسی امتداد یافته است (ص. 68). او اولین زن سیاهپوستی بوده که از ایالت کالیفرنیا (نماینده بیشتر از 39 میلیون آمریکایی و تقریباً یک نفر از هر هشت آمریکائی) و دومین زن سیاهپوست در تاریخ آمریکا بوده که به سناتوری برگزیده (از 2017 تا 2020) شده است (ص. 12). او در نوامبر ۲۰۲۰ اولین بانویی در آمریکا شد که به دومین فرد قدرتمند این کشور تبدیل شده و قرار است بهعنوان معاون جو بایدن رئیسجمهوری منتخب ایالاتمتحده او را حداقل در چهار سال آتی در سکانداری دولت همراهی کند.
او کتاب «حقایقی که باید گفت» (The Truths We Hold) را در سال 2018 نوشته است (که توسط علیاکبر عبدالرشیدی ترجمه و توسط نشر نون در ایران منتشر شده و منبع تمام ارجاعات این نوشتار میباشد) و در توضیح دلیل نگارش آن آورده است که این کتاب قرار نیست یک سکوی سیاسی یا حتی یک برنامۀ میانمدت برای او باشد. این کتاب، برعکس مجموعهای از اندیشهها، فکرها، نقطهنظرات و قصههاست. مطالبی است در موردی زندگیاش و زندگی بسیاری از انسانهایی که در مسیر زندگی او قرار داشتهاند (ص. 15).
پس از مطالعه این کتاب بهآسانی میتوان دریافت که وی فاقد دانش و تجربه قابلتوجه درزمینۀ مسائل خارجی و بینالمللی میباشد ولی به جهت پایگاه طبقاتی و مسیر شغلی طی کرده، مرجع مهمی از جهت اشراف به مسائل داخلی آمریکا بهخصوص نظام قضائی آن محسوب میشود. در ادامه دو دیدگاه مهم او راجع به این نظام قضائی که برای مخاطب ایران جالب مینماید، آورده شده است.
[The Bail System; Injustice in America – Mountain View Mirror]
1) تنبیه انسانها به خاطر فقر در نظام وثیقهگذاری آمریکا
هریس معتقد است در آمریکا، نظام قضائی انسانها را به خاطر فقر تنبیه میکند. این چه معنایی دارد؟ کجای کار عادلانه است؟ کجا امنیت آدمها حفظ میشود (ص. 89)؟ یکی از مسائلی که او در اولین دوره کارش در سنا روی آن تمرکز کرده موضوع «نظام وثیقهگذاری» بوده است. همان نظامی که به اشخاص امکان میدهد درحالیکه منتظر محاکمه هستند، از زندان هم آزاد باشند. اهمیت این موضوع بهتازگی موردتوجه قرار گرفته است. تأثیر دامنه و میزان بیعدالتیای که این نظام بر زندگی مردم میگذارد بهتازگی برملا شده است. در ایالاتمتحده؛ همانند سایر کشورها، اصل بر برائت است تا زمانی که اتهامشان ثابت شود. پس کسی نباید تا روز محاکمه در زندان بماند؛ مگر اینکه برای دیگران خطرناک باشد یا امکان فرارش از محاکمه متصور شود. پس در این نظام فرد آزاد است؛ مگر اینکه هیئتمنصفه او را گناهکار بداند. برای همین است که وثیقههای کلان برای مظنونان مجاز نیستند (ص. 88).
این در حالی است که در آمریکا، میانگین وثیقه 10 هزار دلار است. از طرفی در خانوادههای آمریکایی با درآمد سالانه 45 هزار دلار، متوسط پسانداز 2530 دلار است. موضوع این است که برای رهایی از زندان، از هر 10 آمریکائی 9 نفر قادر به گذاشتن وثیقۀ اعلامشده نیستند. پس نظام وثیقهگذاری به نفع ثروتمندان و به ضرر فقراست. اگر بتوانید 10 هزار دلار پول نقد بپردازید، فوراً آزاد میشوید. محاکمه هم که تمام شود، آن پول نقد تمام و کمال به شما برگردانده میشود؛ اما اگر قادر به تأدیۀ آن وثیقه نباشید یا باید در زندان بمانید یا باید از وام وثیقه استفاده کنید که کارمزد زیادی دارد و آن کارمزد هرگز به شما برگردانده نمیشود (ص. 88).
برای مثال در نیویورک، پسر شانزدهسالهای به نام کلیف برودر (Kalief Browder) به اتهام ربودن یک کولهپشتی دستگیر شد. خانوادهاش نتوانستند 3 هزار دلار وثیقۀ خواستهشده را تأمین کنند. کلیف تا روز محاکمه در زندان ماند. مدت انتظارش 3 سال به درازا کشید. سه سال در زندان ماند. گاه در سلول انفرادی بود. منتظر محاکمه بود. مگر انتظارش پایان داشت؟ نه محاکمه میشد و نه محکوم. این داستان از آغاز تا پایان دردناک و غمانگیز است. آن پسر در سال 2015 وقتی از زندان آزاد شد، خود را کشت (ص. 89).
در فاصلۀ سالهای 2000 تا 2014، تعداد زندانیان آمریکا 95 درصد رشد داشته است. اکثریتشان بازداشتیهای در انتظار محاکمه بودهاند. آنها متهمان غیرخشنی بودهاند که گناهشان هم ثابت نشده است. روزانه 38 میلیون دلار خرج نگهداری آنها در زندان میشود تا روز محاکمهشان فرابرسد (ص. 89).
وثیقهگذاری متهمان برای آزادی از زندان نباید منوط به داشتن مکنت مالی و داشتن سپرده در حساب بانکیشان باشد. وثیقه نباید بر پایۀ رنگ پوست تعیین شود. وثیقۀ سیاهپوستان 35 درصد بیشتر از سفیدپوستان است؛ یعنی اگر سیاهپوستی مرتکب جرمی شود، باید 35 درصد بیشتر وثیقهای بپردازد که یک سفیدپوست به خاطر ارتکاب همان جرم تأدیه میکند. لاتینی تبارها هم 20 درصد بیشتر از سیاهپوستان. این قوانین تصادفی وضع و اجرانشدهاند. اینها سازمانیافتهاند و باید تغییرشان داد (ص. 90).
2) تبعیض نژادی حاکم بر تمام ارکان نظام قضائی آمریکا
هریس معتقد است یکی از کارهایی که باید انجام گردد این است که تبعیض نژادی حاکم بر تمام ارکان قضائی آمریکا را از بین برده شود (ص. 93). وضع واقعاً خراب است (ص. 94).
رانندگان سیاهپوست تا 85 درصد بیشتر از رانندگان سفیدپوست در معرض متوقف شدن بهوسیله پلیس هستند. در سراسر کشور، وقتی پلیس یک رانندۀ سیاهپوست را متوقف میکند، احتمال جستوجو و تفتیش ماشینش سه برابرِ وقتی است که یک رانندۀ سفیدپوست را متوقف میکند. سیاهپوستان بهاندازۀ سفیدپوستان از مواد مخدر استفاده میکنند؛ اما تعداد سیاهپوستانی که به این اتهام دستگیر میشوند دو برابر سفیدپوستان است. موقع تأدیۀ وثیقه، سیاهپوستان مبلغی معادل یکسوم بیشتر از سفیدپوستان وثیقهگذاری میکنند (ص. 93). احتمال زندانی شدن سیاهپوستان شش برابر سفیدپوستان است. وقتی سیاهپوستی محکوم میشود، مدت حبس او 20 درصد بیشتر از مدت حبس سفیدپوستان است. وضع مردان لاتین تبار بهتر از سیاهپوستان نیست (ص. 94).
گفتن این جمله که زندگی سیاهپوستان هم اهمیت و ارزش دارد، یکچیز است که جملۀ درستی است؛ اما آگاهی از وضعیت سیاهپوستان چیز دیگری است که آگاهی آن وجود ندارد. باید این حقیقتهای تلخ را در مورد «نژادپرستی سازمانیافتهای» که اجازه وجود این تبعیضها و تبدیلشدن آنها را به سیاستهای اجرایی داده است بپذیریم. وقتی پذیرفتیم و موضوع را فهمیدیم، باید آن درک را به سیاست اجرایی تبدیل کنیم و وضع را تغییر دهیم (ص. 94).
ختم کلام
هریس مینویسد مادر هندیاش یک پژوهشگر در حوزۀ سرطان سینه بوده است. مادرش همانند همقطارانش آرزوی دیدن روزی را داشت که درمان سرطان سینه محقق شود؛ اما خودش را محدود به تحقق آن آرزوی دورودراز نکرده بود. روی کارهایی تمرکز داشت که در برابر او بودند. کاری که ما را کمی جلوتر ببرد. روزبهروز، سالبهسال تا به خط پایان مسابقه برسیم (ص. 87). او مینویسد: مادرم میگفت به کاری که همین الآن میکنی، توجه کن. روی کاری که در برابر توست تمرکز کن. آنوقت همهچیز درست میشود. در پی آن موفقیت نصیب ما میشود (ص. 88). این همان روحیهای است که باید به یک جمع تزریق کرد. ما باید بدانیم که بازیگران یک قصۀ بلند و طولانی هستیم. ما مسئولیم فصلی از آن قصه را بنویسیم که به خودمان مربوط است (ص. 88).
بر این اساس به هنگام حضور در دادستانی سنفرانسیسکو، هریس فهرست کارهایی را که باید انجام بدهد به سه قسمت کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت تقسیم کرده بوده است. کوتاهمدت یعنی یکی تا دو هفته، میانمدت یعنی یکی تا دو سال و درازمدت یعنی تا وقتیکه آن کار محقق شود (ص. 87).
او رنگ نخوردن دیوارهای دادستانی برای مدت طولانی را کنایهای از ضعف و نقصانی میداند که در سازمان وجود دارد و موجب ضعف روحیۀ کارمندان هم میشود. کارمندان احساس میکنند ارزشی ندارند، به آنها بیاعتنائی میشود و از چشم افتادهاند. یک رنگ ساده میتوانست وضع را بهتر کند. رنگ کردن دیوارها نشانۀ ملموسی از این بود که به کارمندانم توجه کردهام و وضع بهتر خواهد شد (ص. 85). او نقل میکند که: یکی از بیشترین درخواستها دستگاه فتوکپی جدید بود. معلوم شد وکلا مدتها در انتظار میماندند تا از یک دستگاه فتوکپی قدیمی استفاده کنند. کاغذها در دستگاه گیر میکردند و تلاش آنها برای رفع اشکال بیهوده میماند. دستور دادم فوراً ماشینهای فتوکپی جدید خریداری شوند. وقتی دستگاههای فتوکپی جدید را آوردند از خوشحالی قشقرقی برپا شد (ص. 85). اینها چیزهای کوچکی بودند؛ اما هدف اصلی و بزرگتر بازگرداندن موازین و رفتارهای حرفهای به محیط کار بود (ص. 85).
هر دوشنبه بعدازظهر از وکلای جرائم بزرگ دعوت میکردم در کتابخانه دادستانی جمع شوند. در حضور همکارانشان، محتوای پروندههای در دستشان را شرح میدادند و احکامی را که برای آن پروندهها صادر شده بود تشریح میکردند. نوبت به هرکسی که میرسید، برمیخاست و در مورد مسائل حقوقی رودررویش، نحوۀ دفاع از پرونده، واکنش قاضی، مشکلی که با شاهدان داشت و اینطور چیزها سخن میگفت. در پایان سخن هر وکیل، کف میزدیم، مهم نبود نتیجۀ محاکمه چه باشد، من در دست زدن پیشقدم میشدم. موضوع ربطی به پیروزی و موفقیت نداشت. مهم تجلیل از حرفهای بودن در اجرای رویه بود (ص. 86).
وقتی وکلای جوان را آموزش میدادیم، به آنها میگفتم: بگذارید موضوع را روشن کنم. شما نمایندۀ مردم هستید. پس انتظار دارم مردم را خوب بشناسید. دقیقاً بدانید مردم چه کسانی هستند. به همکارانم توصیه میکردم جامعههایی را که در آن زندگی نکرده و نمیکردند را بشناسند، خبرهای محلات را دنبال کنند و به مراسم فرهنگی و مجامع محلی سربزنند (ص. 86).
آزادی نمیتواند در هنگامۀ نفرت شکوفا شود. عدالت نمیتواند در مزرعۀ خشم ریشه بگذارد (ص. 14). وقتی اعتماد کنید، اعتماد دریافت میکنید. یکی از عناصر تشکیلدهنده روابط مبتنی بر اعتماد هم بیان حقیقت است. مهم این است که آنچه را باور داریم بیان کنیم. منظورمان را بر زبان بیاوریم. وقتی برای سخنان خوب ارزش قائل شویم، دیگران هم این احترام را ارزشیابی میکنند (ص. 14).