روزنامه کیهان **
تجارت طلا با تصویری کاذب / سعدالله زارعی
یکی از مسئولین کشور در پرونده هستهای در گفتوگوی دو روز پیش خود با یک شبکه اجتماعی گفت ما این موضوع که کدام طرف اول به تعهدات خود در برجام برگردد را پشت سر گذاشتهایم و قرار است در مذاکرات هفته آینده در وین به توافقاتی با طرف آمریکایی دست یابیم. این در حالی است که حدود 30 روز پیش این خبر از محافل آمریکایی درز کرد که واشنگتن آمادگی دارد «اولین گام اساسی» را بردارد. البته مقامات آمریکایی این را به ملاقات و توافق دوجانبه موکول کرده بودند. با این حال همین مسئول ایرانی در پرونده هستهای میگوید قرار است در قالب 1+5 گفتوگویی میان ایران و طرفهای دیگر از جمله آمریکا صورت گیرد و همه میدانند که آمریکا به برجام و قطعنامه 2231 بازنگشته تا حضور او در نشست کشورهای باقیمانده در برجام در وین موضوعیت داشته باشد. درخصوص این مسایل نکاتی وجود دارد:
1- تأکید طرف آمریکایی بر مذاکرات با ایران قبل از برداشتن اولین گام از سوی این کشور، چند لایه دارد؛ وقتی آمریکا در موضوع بازگشت ایران به همه تعهداتی که از سال 2016 به طور یکجانبه اجرا کرده، با حد و خط رهبری مواجه شد، صحبت از برداشتن اولین گام از سوی خود کرد بدون آنکه به طور دقیق این «گام اول» معلوم بوده و ضمناً در مدت کوتاه قابل راستیآزمایی باشد. در واقع آمریکا که نمیتوانست بر موضع قبلی خود -اول ایران- بماند، از برداشتن اولین «گام اساسی» از سوی خود خبر داد و این در حالی است که اولاً در سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی و نیز در مصوبه مجلس شورای اسلامی، صحبت از گام اول نیست، بلکه صحبت از برداشتن یکجای «همه تحریمها» - همانطور که در برجام و قطعنامه 2231 آمده - است. ثانیاً صحبت کردن از یک گام؛ اعتراف به باقیماندن تحریمهاست چرا که در عمل میگوید گامهای دیگری تا برداشتن تحریمها نیاز است. با این وصف آمریکا برای عمل به تعهدات برجامیاش، ما را در هر گام وادار به دادن امتیازاتی میکند و در واقع مابهازای عمل به تعهدات آمریکا را ایران باید بپردازد! اما این هم کاملاً واضح است که مابهازای مورد اشاره، فقط لغو گامهایی که ایران از یک سال اخیر در بحث هستهای برداشته نیست؛ بلکه همان چیزهایی است که در اظهارات مقامات آمریکایی و بیانیه اخیر سه کشور اروپایی آمدهاند و آن موضوعات حساس منطقهای است. این یعنی ایران برجامی بزرگتر را بپذیرد تا آمریکا به برجامی کوچکتر بازگردد!
2- چرا مقامات آمریکایی گفتهاند ما آمادگی برداشتن اولین گام را داریم ولی لازمه آن ملاقات و توافق است؟ اگر آمریکا میخواهد اولین گام را بردارد چه نیازی به ملاقات مستقیم با طرف ایرانی دارد؟ چرا آمریکا میگوید مقدمه برداشتن اولین گام از سوی من، توافق با طرف ایرانی است؟ در واقع وقتی در پسابرجام صحبت از «توافق» میشود، طبعاً منظور توافق قبلی -یعنی برجام هستهای- نیست چرا که همین تیم بایدن در سال پایانی ریاست جمهوری اوباما، آن را امضا کرد. پس از یکسو ملاقات فینفسه برای آمریکا موضوعیت ندارد و برای آن نیست که از طرف ایرانی بپرسد من گام اول را چگونه بردارم و یا از طرف ایرانی بخواهد مابهازای گام اول آمریکا، یک گام از عقبگردهایی که در دو سال اخیر داشته، لغو کند. ملاقات برای آن است که طرف ایرانی به تعهدات جدید -و نه برجامی- ولو به طور خیلی کلی تن دهد و پای نقشه راهی که جلوی او میگذارند، امضا کند. در این صورت ایران به طور نرم به ورطهای کشیده میشود که خروج از آن برایش امکانپذیر نیست.
آمریکا گمان میکند مقامات ایران به دلایل اقتصادی و جلب نظر در سطح بینالمللی نمیتوانند در پرونده هستهای همان کاری را بکنند که ترامپ در سال 1397 انجام داد. از نظر آنان برخلاف ایران که در پی همکاری با روسیه و چین و همراهسازی آنان است، آمریکا، سه کشور اروپایی را به صورت دستوری در کنار خود دارد. از نظر بایدن اگر ایران گفتوگوی مستقیم با آمریکا را بپذیرد و سپس زیر یک نقشه راه آمریکایی - که ظاهری فریبنده و باطنی مکارانه دارد- امضا نماید، در راهی بیبرگشت قدم گذاشته است.
3- از منظر تیم بایدن، بحث مذاکره جدید و توافق تازه آمریکا با ایران، جمهوری اسلامی را دوشقه میکند. چرا که به موازات آنکه دولت روحانی خود را به مذاکره و توافق نیازمند نشان میدهد، نیروهای انقلاب، دعوت از ایران برای گفتوگو و توافق را مکر تازه آمریکا ارزیابی کرده و در مقابل آن میایستند. تیم بایدن معتقد است طرح موضوع مذاکره و توافق جدید یک موقعیت طلایی را در اختیار واشنگتن قرار میدهد و متقابلاً ایران را به گوشه رینگ میبرد. تیم بایدن میگوید یا ایران به مذاکره و توافق جدید تن میدهد و یا از پذیرش آن اجتناب میورزد. اگر ایران مذاکره و توافق جدید را بپذیرد، به برجامهای نظامی و منطقهای که مهمتر از برجام هستهای میباشند، تن سپرده و در واقع از قدرت مؤثر خود و بالاترین امکان چانهزنی خویش چشم پوشیده است و اگر نپذیرد از یکسو در داخل با فشار غربگرایان مواجه میشود که به توافق با آمریکا به عنوان رمز بقاء و ماندگاری خود نگاه کرده و -از نظر تیم بایدن- هزینه آن را میپردازند. از سوی دیگر تیم بایدن گمان میکند بحث از مذاکره و توافق جدید با ایران با همراهی چین و روسیه هم مواجه میشود.
4- موضع نظام جمهوری اسلامی در این موارد روشن و مستحکم است. ایران میگوید آنچه در دو دهه گذشته بین ایران و غرب گذشته، مباحث هستهای بوده که از قضا در آن، چندان شرایط و منافع ایران لحاظ نشده و علیرغم آن به امضای ایران رسیده و از سوی جمهوری اسلامی کاملاً به اجرا درآمده است. از آن طرف، آمریکاییها برنامهای که دربردارنده دیدگاه و منافع خودشان بوده را به طمع دست یافتن به منافعی بزرگتر، زیرپا گذاشتهاند و طرفهای اروپایی نیز به آن عمل نکردهاند. چین و روسیه هم به دلیل فشار شدید غرب، به طور محدود به آن عمل کردهاند.
در این میان، آمریکا پنج سال پس از آنکه گامی در جهت انجام تعهدات خود برنداشته و 3 سال پس از آنکه رسماً از برجام خارج شده و به همین دلیل بعضی اهرمهای فشار را از دست داده است، میگوید من برای انجام تعهدات خود شروطی -خارج از توافق برجام- دارم و شرط او هم از خود برجام بزرگتر است! ایران در برابر چنین رویکردی چه کار میتواند بکند؟
ایران میگوید آمریکا براساس قوانین بینالملل باید به تعهدات خود عمل کند و برای عمل به تعهدات خویش حق شرطگذاری ندارد و پذیرش شرطگذاری از سوی ایران، صدور مجوز خروج دوباره آمریکا از توافق است چرا که با نقض شرطی که در توافق هم نیامده و یا با ادعای نقض شرط توسط ایران، این کشور میتواند دوباره تعهدات خود را فرو گذاشته و از آن خارج شود و این بار آمریکا هزینهای که دولت ترامپ به دلیل خروج از توافق متحمل شد، هم نمیپردازد چرا که در آن زمان شرطی مطرح نبود. حال ایران این شروط را پذیرفته است. پس کاملاً واضح است که منافع و مصالح ایران در تن ندادن به مذاکره دوباره و نیز تن ندادن به شروط آمریکاست. تن دادن ایران به توافق تازه با آمریکا، پذیرش برتری حقوقی این کشور در توافقنامهای است که علیالاصول طرفین آن از حقوق برابر برخوردار میباشند. پس توافق جدید ولو در ظاهر محدود به موضوعی کوچک باشد، از آنجا که نقطه آغاز اعمال فشار جدید آمریکاست، نه تنها به منفعتی برای ایران نمیانجامد بلکه حتی پایه هر توافق واقعی جدیدی میان ایران و غرب را هم ویران میکند و بحران سیاسی فیمابین را توسعه میدهد.
5- یک جنبه دیگر تلاش آمریکا و عوامل داخلی آن، به رویکرد جدید ایران در اولویتدهی به کار با قدرتهای آسیایی است. این موضوع برای آمریکا، فرانسه، انگلیس و تا حدی آلمان خیلی وحشت ایجاد کرده است. چرا که توافق بین ایران و سایر قدرتهای آسیایی بقیه کشورهای منطقه را هم به پیگیری چنین سیاستی ترغیب میکند و این سبب فروپاشی اقتدار غرب در این منطقه بوده و در این در حالی است که غرب این منطقه را کماکان نقطه بارانداز تحولات آینده جهان میداند.
بایدن در این شرایط خود را ناگزیر به دادن امتیاز میداند اما وجود یک جریان غربگرا در ساختار قدرت ایران سبب شده تا در حال حاضر این امتیازدهی در حد دادن یک آب نبات باشد. بایدن با نشان دادن تصویر کاذب یک گشایش، درصدد گرفتن موقعیتهای واقعی ممتاز از ایران است و متأسفانه بعضی ایران را به تجارت طلا و تصویر کاذب سرگرم کردهاند.
***************************************
روزنامه وطن امروز**
به مناسبت ایام سالروز «فتحالمبین»
عملیات لو رفتهای که پیروز شد/محمدعلی صمدی*:
یکم فروردین 1361 خورشیدی، در قرارگاه تاکتیکی سپاه چهارم نیروی زمینی ارتش عراق، بر فراز ارتفاع «برقازه» (واقع در بلندیهای غرب رودخانه کرخه، موسوم به «رقابیه») غوغایی برپا بود؛ منطقهای که 18 ماه پیش به اشغال ارتش صدام درآمد و دفاع از آن به لشکر 10 زرهی و لشکر یک مکانیزه (زیرمجموعه سپاه چهارم) سپرده شد. چند هفتهای میشد فرمانده سپاه چهارم عراق «هشام صباح الفخری» برزخی دردناک را در این قرارگاه تا بن دندان مجهز تجربه میکرد. صدر تا ذیل ماشین جنگی عراق، برای حمله احتمالی رزمندگان ایرانی لحظه شماری میکردند؛ حملهای که حتی فلشهای هجومی آن هم تا حد زیادی مشخص بود.
80 روز قبل، آخرین هجوم نیروهای مسلح ایران به خطوط مقدم عراق، باعث از دست رفتن 650 کیلومترمربع از متصرفات ارتش بعث شده بود؛ عملیاتی که مناطق تحت کنترل عراق در خوزستان را ۲ نیمه کرد و اتصال جبهه شمالی را با جبهه جنوبی از بین برد. ژنرالهای کارکشته بعثی بخوبی میدانستند پس از آن عملیات، زمان دیگر به نفع آنان نخواهد بود. ارتش عراق حالا به نیروهای مسلح ایران، ۲ جناح وسیع داده بود و هجوم قریبالوقوع رزمندگان ایرانی به یکی از این ۲ جناح، قطعی بود. مساله چنان وضوحی داشت که حتی پیشبینی اینکه ابتدا کدام جناح مورد هدف ایرانیان قرار خواهد گرفت، کار دشواری نبود. آرزوی ایرانیان، بازپسگیری خرمشهر بود که در جناح جنوبی قرار داشت (غرب رودخانه کارون) اما این جناح 5400 کیلومترمربع مساحت داشت، در حالی که وسعت جناح شمالی (غرب رودخانه کرخه) تنها 2500 کیلومترمربع بود. جناح شمالی، زمینی ناهموار و پر از تپهها و بلندیهای مناسب برای تشکیل خطوط دفاعی داشت اما جناح جنوبی، دشتی هموار و مسطح بود که به عراق امکان میداد نیروهای مهاجم به سوی خرمشهر را براحتی قلع و قمع کند. هر ذهن نظامی نه چندان مجرب هم به راحتی درک میکرد نیروهای مسلح ایران، با توجه به محدودیت شدید نیروی انسانی و تجهیزات، از میان این دو گزینه، نخست منطقهای را انتخاب خواهد کرد که توان کمتری را به خود اختصاص دهد. ضمن اینکه اگر ایرانیان موفق به عقب راندن ارتش عراق در جناح شمالی میشدند، مقدار زیادی از نیروها و امکاناتی که در آن منطقه متمرکز شده بود، آزاد شده و به توان هجومی ایران برای حمله به خرمشهر در جناح جنوبی اضافه میشد. نقل و انتقالات وسیع نیروها و تجهیزات به غرب رودخانه کرخه که با دقت از طرف سپاه چهارم عراق رصد میشد، خیلی زود نشان داد افسران جوان و تازهکار ارتش و سپاه ایران هم مانند ژنرالهای کارکشته عراقی فکر میکنند. حتی صدام هم که برخلاف ژنرالهای تحت امرش، هیچ آموزش نظامی ندیده بود، به موقعیت شکننده و حساس ارتش عراق در آن زمان کاملا واقف بود، به حدی که طاقت از کف داده و اواخر اسفند 1360، بغداد را رها کرده و به «العماره» آمد که نزدیکترین شهر به «جناح شمالی» بود و شخصا نظارت و حتی هدایت عملیات را برعهده گرفت.
در این موقعیت، عراق واکنشی نشان داد که هر ماشین جنگی کارآزمودهای از خود بروز میداد: حمله پیشگیرانه به خطوط مهاجمان برای بر هم زدن آرایش جنگی آنان و به تأخیر انداختن یا در صورت امکان، منتفی کردن عملیات آتی؛ حملهای که در ادبیات نظامی از آن با عنوان «تَکِ مختلکننده» یاد میشود.
در این مقطع، ایران و عراق هیچ اصراری به پنهانکاری نداشتند و اساسا در شرایط موجود، چنین چیزی غیرممکن بود. دو طرف، زیر چشمان تیزبین هم، به تدارک حمله مشغول بودند و دستهایشان برای هم رو بود. مطابق انتظار، ارتش صدام با محاسباتی دقیق، 37 روز پس از آخرین عملیات ایرانیان (کربلای یک، موسوم به «طریقالقدس»)، دست به ضدحملهای سنگین زد. جنگ خونین از 17 بهمن درگرفت و 20 روز طول کشید تا شاید عراق بتواند مناطق آزاد شده توسط ایران را پس بگیرد و حتیالامکان، توان نیروهای مسلح ایران را تحلیل ببرد. بیش از یک میلیون گلوله توپ عراق، منطقهای به وسعت 7 در 2 کیلومتر را شخم زدند اما مدافعان ایرانی به قیمت شهادت 1000 نفر، یک قدم عقب نرفتند تا ارتش عراق ناامید شد و عقب نشست.
مقاومت خیرهکننده 20 روزه پاسداران و ارتشیان در چذابه، به ماشین جنگی عراق ثابت کرد اگر تعلل کند، ایرانیان با چنین سرسختی خیرهکنندهای، در عملیات بعدی، پیروزی جدیدی به دست خواهند آورد. فرماندهان ایرانی هم بخوبی واقف بودند هرگونه تاخیر در عملیات آتی، برای ارتش صدام، مجالی مناسب برای اصلاح آرایش نظامی و تجدید قوا فراهم خواهد آورد. به این ترتیب حجم تحرکات در هر 2 جبهه، دوچندان شد. مدت زیادی طول نکشید که عراق با رصد تحولات جبهه، محورهای اصلی حمله آتی ایران و حتی زمان احتمالی آن را به دست آورده و دومین «تک مختلکننده» خود را علیه محورهای مذکور، در 28 اسفند آغاز کند. این حمله به قدری برای صدام اهمیت داشت که نمیتوانست سرنوشت آن را تنها به ژنرال «هشام صباح الفخری» بسپارد. بنابراین، از «العماره» خارج شد و خود را به قرارگاه تاکتیکی سپاه چهارم در «برقازه» رساند. این حمله نیز هولناک و خردکننده بود و از قضا، نظامیان ایرانی را که برای آغاز عملیات در روز 29 اسفند آماده میشدند، مردد کرد. محسن رضایی و صیادشیرازی، میدانستند اگر دست نجنبانند، حمله بعدی عراق، بسیار خردکننده خواهد بود. از طرفی، 2 حمله قبلی، فرسایش و اختلالی جدی در ساختار رزمی ایران ایجاد کرده بود و این نگرانی وجود داشت که با توان فعلی نتوان بر ارتش صدام غلبه کرد. شکست در این مرحله، تاوانی سنگین داشت و میتوانست نیروهای باانگیزه و پرشور ایرانی را تا مدتها زمینگیر و منفعل کرده و اشغالگران را در موقعیت تاریخی جدیدی قرار دهد. این گونه بود که فرماندهان سپاه و نیروی زمینی ارتش، توافق کردند تاخیری چند ساعته داشته و از فرمانده کل قوا کسب تکلیف کنند. لازم بود صحنه نبرد برای «حضرت امام خمینی» تشریح و تردید ایجادشده بر اثر حملات سنگین عراق، به تصمیمی قاطع و تعیینکننده برسد؛ تصمیمی که هیچ یک از فرماندهان ایرانی، توان پذیرش مسؤولیت آن را نداشت. کوتاهترین راه ممکن برای رسیدن به تهران و بازگشت در حداقل زمان، سفر با هواپیمای جنگی بود. فرمانده کل سپاه، در اقدامی بیسابقه، سوار بر کابین عقب یک جنگنده اف-5، در عرض نیم ساعت خود را به تهران رساند و پس از جلسه با فرمانده کل قوا، در عرض چند ساعت به قرارگاه نبرد بازگشت. با دلگرمی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، مقرر شد عملیات «کربلای 2» بدون وقفهای دیگر، آغاز شود.
30 دقیقه بامداد روز دوم فروردین 1361، برزخ کشنده «هشام صباح الفخری» و فرماندهاش «صدام حسین المجید» با طنین انداختن رمز «یا زهرا» توسط محسن رضایی و صیاد شیرازی در بیسیمها، به پایان رسید. 143 گردان ارتشی و سپاهی، خطوط مقدم عراق در غرب رودخانه کرخه (جناح شمالی جبهه خوزستان) را مورد حمله قرار دادند. سکانداران کشتی جنگی اشغالگران باور داشتند ایرانیان، حتی در صورت حمله، توان کافی برای نفوذ به عمق مواضع عراق را ندارند اما روز 7 فروردین، وقتی صدام و ژنرالهایش در قرارگاه مقدم سپاه چهارم، رزمندگان پیشرو ایرانی را به چشم دیدند، تنها چند دقیقه با مرگ یا اسارت فاصله داشتند. بیشک صدام تا پایان عمرش، لحظات پرتشویش فرار از «برقازه» را فراموش نکرد. او دیگر در هیچ مقطعی از جنگ 8 ساله، تا این حد به ایرانیان نزدیک نشد.
عملیات «کربلای 2» که دیگر «فتحالمبین» نام گرفته بود، تنها 5 روز طول کشید و 2500 کیلومتر مربع از خاک میهن اسلامی، با شهادت 2700 رزمنده ایرانی آزاد شد. ارتش صدام تا غرب رودخانه «دویرج» عقبنشینی کرد و بیش از 16 هزار نظامی اشغالگر، به اسارت درآمدند. حالا محل عملیات بعدی هم برای هر دو طرف مانند روز روشن بود: «مناطق اشغالی غرب رودخانه کارون» و نگین درخشان آن «خرمشهر». هر دو طرف میدانستند این بار، تنها عامل برتری، «زمان» است. در این دوئل، هر کس زودتر حمله میکرد، پیروز میدان بود.
*پژوهشگر دفاع مقدس
***************************************
روزنامه خراسان**
ما و سند همکاری جامع با چین/سجاد علیزاده
امضای سند نقشه راه ۲۵ ساله همکاریهای جامع راهبردی ایران و چین چنان چه پیشبینی میشد، با موجی از حاشیهسازیهای مبتنی بر تحریف واقعیت از سوی جریانهای مختلف داخل و خارج کشور مواجه شد. این توافق بسیار مهم و راهبردی بر اساس ارزیابی بسیاری از کارشناسان نقش مهمی در تامین منافع دو کشور خواهد داشت .نکته قابل توجه این است که امروز در ساحت سیاست خارجی جمهوری اسلامی سخن از کشوری به میان آورده ایم که میان گذشته آن با شرایط کنونی و میان شرایط حال حاضر آن با آینده ای که در پیش دارد، تفاوت بسیاری به چشم می خورد. کشوری که در گذشته اسیر جنگ تریاک بریتانیا شد و جمعیت کثیر آن هم جز هزینه، مزیت خاصی برای دولت مرکزی نداشتند. چنین کشوری به لطف راهبرد عمیق و تاکتیک دقیق حزب حاکم امروز توانسته در رقابت نفسگیر اقتصاد جهانی رتبه دوم را به دست آورد. کشوری که پنج سال زودتر از پیش بینی ها توانسته بود مقام دومی اقتصاد جهان را از ژاپن بگیرد، امروز هم سخن درباره پیش رفتن به جایگاه اول جهانی و پشت سر گذاشتن ایالات متحده آن هم زودتر از پیش بینی های اقتصادی است. کشورهای بسیاری این مسئله را به سرعت درک کردند و برای تنظیم سطوح مقابله یا معامله در حوزه های نظری و عملیاتی آماده شدند. طبعا در زمانی که یک کشور با سرعت قابل توجهی در حال رشد و پیشرفت است، کشورهای دیگری هم ممکن است تلاش کنند از مزایای رشد او استفاده کنند. امروزه کشورهای جهان از شرق آسیا و آسیای میانه تا اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین در حال استفاده از رشد چین هستند که طبعا این فرایند یکجانبه نخواهد بود . در جمهوری اسلامی هم در ابتدا در حدود سال های 91-92 در حوزه نظری و در اندیشکده های تولید کننده تئوریک در نظام، اولین انگاره ها برای توجه جدی و ویژه به قدرت روز افزون چین برانگیخته شد.اما در میان کارشناسان اندک چین در تهران، طیف نظرات متفاوتی در قبال چین و قدرت روز افزون آن وجود داشت و دارد. عده ای به کل به قدرت چین با عینک تردید می نگرند و رسیدن آن به جایگاه سیادت بین المللی را کاملا بعید تلقی می کنند. عده دیگری برتری چین در آینده را با در نظر گرفتن شرایط کنونی شدنی می دانند و تهدید خاصی برای آن در ساختار امنیت ملی در درجه اول و منافع ملی در درجه دوم در نظر نمی گیرند و با مقداری اهمال، آن را سراسر منفعت می دانند. عده سومی هم هستند که امروزه نظر آن ها تقریبا حاکم است. این عده، این طور میاندیشند که از آن جا که جمهوری اسلامی به خاطر اصول ناب انقلابی در طبقه بندی حکومت های بینالمللی یک نظام « علیه نظم موجود» است، از همین رو، هر کشوری که سردمدار دهکده جهانی باشد، لاجرم تهران با آن به مشکل خواهد خورد. در این جا فرقی ندارد که این کشور، ایالات متحده باشد یا چین یا روسیه یا افغانستان. آن چه که امروز مسلم است، قدرت رو به افول ایالات متحده به عنوان ابرقدرت کنونی نظام بین الملل است. این قدرت، چه آمریکا بخواهد چه نخواهد، در حال کاهش است. هر کوهی، قله ای دارد و مسیر پسا قله، افول به پایین است. این مطلب این روزها آن قدر برای همگان بدیهی شده که هر دیپلماتی از هر کشوری حتی کشورهای هم سو با واشنگتن هم در ملاقات ها و دیدارهای بین المللی از آن به عنوان یک «مفروض» در سخنان خود استفاده می کند. حال، در شرایطی که آمریکا در حال سقوط است، چه کشوری می تواند به طور رئال، جایگزین واشنگتن شود؟چه کشوری از لحاظ استعدادهای مادی و معنوی چنین امکاناتی دارد؟ در این جا نام چند کشور یا حوزه به چشم می خورد؛ اتحادیه اروپا: به دلایل بسیار نمی تواند، هم سو با آمریکاست، حرف جدیدی هم ندارد، توان تاثیرگذاری آن بسیار پایین است، اما قدرت معنایی بسیار بالایی دارد. روسیه: اقتصاد ضعیف آن به همراه فقدان قدرت معنایی آلترناتیو نظام جهانی دست به دست هم داده که فعلا نتوان مسکو را به عنوان جایگزین آینده نظام بین الملل در نظر گرفت. و اما چین: چین امروز از لحاظ اقتصادی برای بیش از 140 کشور جهان یعنی حدود سه چهارم، شریک اول اقتصادی است! از لحاظ نظامی به لطف رشد بالای اقتصادی در حال اکتساب توان بالایی است. هر چند فعلا قدرت معنایی آلترناتیو ندارد اما طبق آخرین گزارش ها به دنبال ساخت آن هستند. در حوزه قدرت های سیاسی تئوری وجود دارد که می گوید زیربنای دیگر ساحات قدرت، اقتصاد است و اگر اقتصاد خوب باشد، دیگر حوزه های قدرت هم رشد خواهند کرد. اقتصاد چین امروز همین را می گوید. در حالتی که چین محتمل ترین گزینه برای جایگزینی آمریکاست، آن وقت شرایط برای ایران به مثابه جمهوری اسلامی کاملا متفاوت می شود. به قول یکی از تحلیل گران، ما با آمریکا یک نیم کره زمین فاصله داریم، این همه مشکل برایمان ایجاد شده، حال با چین که تنها یک عرض افغانستان فاصله داریم، شرایط چطور خواهد شد؟ از همین رو، «یکی از» بسترهای حرکت ایران به سمت شکل دهی به یک مسیر همکاری طولانی مدت استراتژیک با پکن، کاستن از هزینه های احتمالی آینده است. البته که موارد دیگری هم وجود دارد. از جمله قرار گرفتن تهران و پکن در باشگاه ضد آمریکایی ها، مزیت های نسبی بسیار ایران برای چین و البته قدرت جمهوری اسلامی در پهنه غرب آسیا.این نکته را هم باید اضافه کرد که سند 25 ساله، یک قرارداد یا توافق نامه نیست. صرفا یک نقشه راه و چارچوب برای طراحی و ترسیم روابط دو کشور در بلند مدت است.پیش نویس سند ۹ بند دارد که در هیچ کجای آن از کلمه «قرارداد» یا «توافق نامه» استفاده نشده است. الفاظ به کار رفته عبارت اند از: «تفاهم»، «برنامه» و مخصوصا «سند». این امر نشان دهنده این نکته ظریف و مهم است که هر دو طرف ایرانی و چینی می دانند که این یک قرارداد و توافق نامه در الفاظ معمول حقوق بین الملل نیست. این سند صرفا یک برنامه و «چارچوب Frame work» است. تقریبا مثل سند رژیم حقوقی دریای خزر که مرداد 97 در آکتائو امضا شد. اجرا شدن این سند خود نیازمند انعقاد حدود 20 توافق نامه دو یا چند جانبه است. بدین معنا که هر یک از بندهای آن و ضمایم به خودی خود قابلیت اجرایی ندارند و هر کدام نیازمند مذاکره و نیل به یک توافق نامه و قرارداد اعم از دولتی و خصوصی است. البته ذکر این نکته هم ضروری است که در تنظیم این قراردادها و توافق نامه ها در آینده، حسب مورد طی تشریفات قانون اساسی ضروری خواهد بود.در این سند ارقام و اعداد نیز درج نشده است. در واقع این سند همکاری، بیانگر راهبردهای بلندمدت همکاری میان ایران و چین است و هر بند از متن اصلی یا ضمیمه های سهگانه هم نیاز به قراردادهای جداگانهای برای اجرایی شدن دارد که آن قراردادها حاوی جزئیات این توافق است. مثل قرارداد وزارت دفاع ایران با وزارت دفاع چین در حوزه نظامی.جالب این جاست که در شبکه های اجتماعی آمده بود این سند استعماری است یا حتی عدول از شعار«نه شرقی،نه غربی» است!اما به نظرمی رسد باید شعار «نه شرقی نه غربی» را عمیق دید. نه شرقی نه غربی به معنای قطع همکاری با شرق و غرب عالم نیست. به معنای عدم بسط روابط با کشورهای شرق و غرب نیست. به معنای خنثی بودن هم نیست!شعار نه شرقی نه غربی در دوران نظام دو قطبی شرق: شوروی و غرب: ایالات متحده نگاشته شد.نه شرقی نه غربی به معنای حفظ استقلال از این دو قطب است. به معنای عدم وابستگی سیاسی و راهبردی نسبت به این دو حوزه است. هیچ وقت به معنای عدم همکاری نیست. افزون بر این،وقتی سخن از استعمار به میان می آوریم، به معنای توافقات کمی و عمدتا عددی یک طرفه و یک سویه است. در سند 25 ساله جز 25 سال، عددی به میان نیامده است! در دنیای امروزی کشورهایی موفق خواهند بود که منافع راهبردی خود را از جنبه های مختلف با کشورهای آینده دار و صاحب نفوذ و البته محترم و نافی سلطه گری گره بزنند و از طرف دیگر با اتکای به اعتماد به نفس و عرق ملی به جلو حرکت کنند. این دو یعنی تعامل راهبردی با یک دولت مقتدر و بازیگر اصلی در روابط بین الملل و دیگری تکیه بر ظرفیت های درون کشوری هرگز در تضاد هم نیستند بلکه مکمل خواهند بود.مطابق با این سند، چین در ایران در بخشهای بسیاری سرمایه گذاری و انتقال دانش خواهد نمود. این میزان سرمایه گذاری از سوی چین در حالی که پکن در شرایط کنونی برای جلوگیری از تحریم حتی در صنایع عظیم نفتی ایران نیز سرمایهگذاری یا منابع ارزی چند ده میلیارد دلاری ایران را آزاد نمیکند، قابل توجه است و اگر اجرایی شود تحولی اساسی برای ایران است.به ویژه این که طی این توافق 25 ساله ایران برای فروش نفت خود یک مشتری دایمی خواهد داشت و در شرایط تحریم های یکجانبه وغیرقانونی آمریکا علیه کشور، راه سرمایه گذاری گسترده چین درایران را باز می کند ضمن این که این توافق به ملحق شدن ایران به جاده ابریشم و ترانزیت کالا نیز کمک خواهد کرد.خلاصه آن که به نظر می رسد نوع رابطــه ایران و چین و ارتقای هرچه بیشتر آن، موضوعی است که فارغ از شرایط سیاسی - اقتصادی هر دو کشور یا منطقه، دارای اصالت است و در این مقطع زمانی اهمیتی ذاتی دارد. البته شاید آن چه از این پس باید به شدت مورد موشکافی و نظارت قرار بگیرد، چند و چون قراردادهای تابع این سند است که در بازه های زمانی متفاوت اجرایی خواهد شد.
***************************************
روزنامه ایران**
تجربه موفق همکاری با چین/اکبر ترکان
عضو مرکزی حزب اعتدال و توسعه
شاید جزو اولین افرادی بوده باشم که کار با چین را آغاز کردم. همکاریمان در حوزه صنایع نظامی از سال 1364 که مدیریت سازمان صنایع دفاعی کشور را برعهده داشتم آغاز شد و بعد در چهار سال مسئولیتم به عنوان وزیر دفاع ادامه یافت. در دوره اول قراردادهای خرید موشکهای هوا به زمین و سیستم دفاعی زمین به هوا منعقد شد و بعد همکاریهای پیشرفتهتر در خرید موشکهای زمین به هوا و موشکهای سطح به سطح و همین طور هواپیماهای اف7 انجام شد. در همه این قراردادها دو طرف از همکاری با هم راضی بودند. البته سختیهایی هم وجود داشت از جمله اینکه آنها با تهیه مدارک به روشی که ما پیروی میکردیم، آشنا نبودند. پس خودمان در تهیه مدارک فنی و تحلیل نقشهها کمک کردیم. آن همکاریها منجر به انتقال تکنولوژی شد. چین مدارک فنی موشکهای خریداری شده از سوی ما از جمله موشکهای سی 801 ، سی 802 و اف ام 80 را در اختیارمان گذاشت. همچنین تکنولوژی تولید لامپهای راداری را ما از چینیها اخذ کردیم.
در مسئولیتهای بعدیم نیز همکاری با چین را ادامه دادم. یکی از آن پروژهها قرارداد همکاری یک میلیارد و 100 میلیون دلاری تأسیس آلومینیوم جنوب بود که حالا این کارخانه در لامرد استان فارس کار میکند. با اتکا به این تجربیات باید بگویم که همکاریهای بلندمدت با چین و از جمله توافقنامه همکاری 25 ساله را مثبت ارزیابی میکنم و بسیار امیدوارم که انعقاد این توافقنامه فشارهای ظالمانه ایالات متحده علیه ما را کاهش دهد.
در پاسخ به بخشی از جامعه نیز که در مواجهه با شایعات و اینکه گفته میشود «جزیره کیش را فروختند» نگران شدهاند، ضمن تأکید بر اینکه این شایعات صحت ندارند، باید بگویم در موافقتنامه چنین چیزهایی اصلاً وجود ندارد. این موافقتنامه یک چارچوب همکاری است که پس از انعقاد آن باید مورد به مورد دستگاه تخصصی ذیربط بنشیند و با دستگاه تخصصی طرف مقابل مذاکره کنند و قرارداد ببندد. این سند تنها یک نقشه راه است برای همه همکاریهایی که در آینده انجام خواهد شد و حتماً طرفین در آن همکاریها منافع ملی و ملاحظات خود را مد نظر قرار خواهند داد. قراردادهای تجاری هم چنان که میدانیم اگر بین شرکتها باشند نیاز به تصویب مجلس ندارد، اما اگر قراردادی بین دو دولت مطرح شود بی گمان نیاز به رأی و تصویب مجلس دارد و باید در قالب لایحه به مجلس تقدیم شود. بنابراین هیچ یک از قراردادهای میان ایران و چین در قالب این توافق همکاری از پیشگاه مردم پنهان نخواهد ماند.
***************************************
روزنامه شرق **
نظامیان و سیاست حق مدنی و تفرقه نظامی/کیومرث اشتریان
روی سخن این نوشتار با برخی مسئولان محترم نظامی است که این روزها خبرساز شدهاند. در گفتارها و رقابتهای سیاسی بسیار مراقبت باید کرد.
حضور نظامیان با نام و نشان غیرنظامی در عالم سیاست حق آنان است. میتوانند لباس سیاست بر تن کنند و در قالب و قامت یک نیروی سیاسی در انتخابات حضور یابند. در معماری سیاسی برخی کشورها این گزینه را محفوظ نگه میدارند که نظامیان به مثابه یک گزینه نهایی برای فصل اختلافات مطرح باشند، هرچند در ایران به دلیل ماهیت نظام سیاسی چنین گزینهای فعلا موضوعیت ندارد. نیروی نظامی هر کشوری آخرین هسته سخت آن کشور است که در برابر حوادث واقعه کارساز است. این هسته سخت در درون خود نباید بشکند و دچار تفرقه شود. تاکنون نام چند نامزد نظامی برای ریاستجمهوری مطرح شده است. ذات سیاست و انتخابات با منازعه و مناقشه آمیخته است. قصه از هماکنون آغاز شده است و کاندیداها یا به فساد متهم شدهاند یا به تخلف. بقیه داستان را میتوان پیشاپیش چنین روایت کرد: نامزدها ناچار از خودنمایی هستند تا توجه عموم را بهسوی خود یا به تنور انتخابات جلب کنند. لفاظیها بهتدریج آغاز میشود. ابتدا بیشتر به شوخی و نمایش شبیه است اما هیچ نمایشی کاملا از واقعیت بریده نیست. استفاده از نظامیان برای گرمکردن تنور انتخابات اساسا گزینه خطرناکی است.
رفتهرفته لحنها تندتر میشود. آنها هوادارانی پیدا میکنند. موج اختلاف هواداران همواره تندتر از رقیبان اصلی است، چون بوی کباب برای برخی ولع بیشتری میآورد و طاقت از کف میدهند. «بازی منافع» که در هندسه اجتماعی جای دارد به قالبسازیهای نظامیان میرود و در آنجا شکل میگیرد. سرکنگبینِ تبلیغات انتخاباتی صفرای اختلاف میافزاید. «ایمان سربازان» با خودمدیرپنداری و خودحقپنداری درهم میآمیزد. افشاگریهای راست و دروغ بالا میگیرد. اعتماد مردم به نیروهای مسلح کاهش مییابد. اختلاف بازهم بالا میگیرد و در یک دور باطل دوباره از جامعه به نیروی مسلح کشیده میشود. بدنه نیروی نظامی چندپاره میشود. روز انتخابات بههرحال یک نفر انتخاب میشود و البته فاجعه آغازی دوباره مییابد. کشمکشهای پیشاانتخابات به کینههای پس از انتخابات تبدیل میشود. نیروی پیروز درگیر اجرا و اداره میشود، روزبهروز در پراگماتیسم اجرائی گرفتار میشود و سکولاریسمی بیهویت از درون نیروهای نظامی سر برمیآورد. ادعاهای ارزشی از سوی رقیبان کینهورز دیروزی علم میشود و دور اختلاف شدت میگیرد. شبکههای اجتماعی طرفداران با شبکههای ارتباطی نظامیان گره میخورد... . فعالیت سیاسی یک حق است و از آنان نباید سلب شود اما خبرهای چند روز گذشته زمینه این هشدار را پدید میآورد که: دعوای انتخابات را به درون نیروهای مسلح نکشانید. شوخیاش هم خطرناک است. دوباره تکرار میکنم: روی سخن این نوشتار با برخی مسئولان محترم نظامی است که این روزها خبرساز شدهاند. مراقبت کنید!
***************************************