در تخمینها و آمارهای گوناگون آمده است، عراق در این جنگ ۱۰۵ هزار کشته و ۳۰۰ هزار زخمی تلفات داد. هرچه در خزانه عراق بود دود شد، بدهیهای عراق از چهل میلیارد دلار فراتر رفت؛ یعنی فقط بدهیاش به کویت چهل میلیارد دلار بود، به شوروی یازده میلیارد دلار و به کشورهای غربی ۳۵ میلیارد دلار بود. در این دوره از پول فروش نفت ۱۸۰ میلیارد دلار وارد عراق شد که همهاش دود شد؛ یعنی سالی ۲۶ میلیارد دلار درآمد که همهاش از بین رفت. ضررها و تلفات عراق وحشتناک و واقعاً عظیم بود.
«حامد علوانالجبوری» که در سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی، رئیس دفتر صدام و سرپرست وزارت خارجه عراق بود، در مقابل این حقایق و در پاسخ به این مسئله که «ارتشهایی که از جنگ برمیگردند، مشکلات خیلی بزرگی دارند. صدام چه فکری برای تعامل با ارتش بازگشته از جنگ داشت؟» میگوید: اوایل دهه ۸۰ (میلادی) من سرپرست وزارت خارجه بودم. این جریانی که میخواهم تعریف کنم تا جایی که یادم هست، مربوط به سال ۱۹۸۳بود. من به جلسه شورای عالی امنیت ملی رفتم. رئیسجمهور، وزرای کشور، دفاع و خارجه به علاوه رئیس بخش امنیت عمومی که «برزان» بود در آن جلسه حاضر میشدند. در آن جلسه فقط یک دستور کار وجود داشت و آن هم چگونگی تعامل با ارتش عراق، بعد از اتمام جنگ با ایران بود. بحث، چند ساعت طول کشید.
مهمترین چیزهایی که گفته شد، این بود که اصلیترین مشکل حکومت و رهبری عراق بعد از اتمام جنگ، این خواهد بود که ارتشی پرتعداد با بیش از یک میلیون نفر نیرو، به سربازخانهها در عراق بازخواهد گشت و فرماندهی فقط دو گزینه برای تعامل با این ارتش داشت: مرخص کردن بیشتر نیروها که در آن صورت باید حقوق بازنشستگی به آنها میداد، در حالی که در آن بودجه خرابی، فقط چهارده میلیاردش برای بازپرداخت بدهیها و سود بدهیها پرداخت میشد. مشکل مهم دیگر این بود که کار وجود نداشت و فرصتهای شغلی تقریباً هیچ بود؛ چون همه حکومت به خدمت جنگ در آمده بود. در حقیقت، با وجود کارگران مصری که کارهای غیرنظامی در اختیار آنها بود، پیدا کردن شغل، سخت شده بود؛ یعنی در آن موقع حدود سه میلیون کارگر مصری در عراق بودند و مابقی عراقیها در ارتش بودند.
یعنی اقتصادِ عراق دست مصریها بود. حالا با مصریها چه جور باید رفتار میشد؟ آیا میشد ناگهان بروی سراغشان و بگویی ارتش برگشته است و آنها را از کار بیرون کنی که بازنشستههای ارتش بروند سر کار آنها؟! یعنی پیچیدگیهای زیادی وجود داشت.
در پس قضیه، مشکلات اجتماعی، اقتصادی و روانی وجود داشت. از جمله مشکلات اجتماعی فراوان و متعدد این بود که شخصی مثلاً سرباز یا افسر، مفقود میشد. خانوادهاش سه سال منتظر میماندند. بعدش میگفتند خب کار او تمام شده است! یعنی مرده است. آن موقع همسرش میرفت و ازدواج میکرد. بعد که جنگ تمام میشد، این فرد برمیگشت. از این قبیل اتفاقات، متعدد رخ داد و تبعات این اتفاق که گاهی هم ناخواسته بود بسیار جامعه عراق را تحت تاثیر قرار میداد مشکلات روحی و آثار این گونه اتفاقات گاهی تا آخر عمر باقی میماند.
جامعه عراق پاک بود، پاک از مواد مخدر، اخلاق پاک، به دور از تعصبات طایفهای و خونی و دینی. درحقیقت تصویر کلا عوض شد. خیلی نادر ممکن بود خانهای در بغداد یا در مابقی استانها ببینی که بر سردر آن خانه، پرچم سیاه به این معنا که شهیده دادهاند، نزده باشند. این اوضاع واقعاً وحشتناک بود.
بعد از آن جلسهای که در سال ۱۹۸۳ در آن حاضر شدم، یعنی پنج سال پیش از اتمام جنگ بحث میکردند، مشکلات پنج سال بعد، حداقل دو یا سه برابر شد.
برای صدام، ارتش یک دغدغه و ترس بزرگ بود. او از اتمام جنگ به این دلیل هم میترسید که این ارتشی که در نبردهای سخت شرکت داشته، وقتی از جنگ برگردند چطور خواهند بود و ممکن است به تهدید داخلی تبدیل بشوند. این یکی از دلایلی بود که صدام ارتش را به جنگ دیگری با کویت وارد کرد. من معتقدم این دلیل اصلی حمله به کویت بود، نه قضیه اختلاف بر سر یک مقدار نفت که میگفتند کویت از میادین نفتی عراقی برداشت کرده است.
همان طولانی شدن زمان جنگ عراق و ایران هم بخشی از دلایلش، ترس از قدرت ارتشیها بود. ثانیاً اینکه صدام موفقیتی کسب نکرد، جز اینکه ایرانیها وارد خاک عراق شدند و بیرونشان کردند. به هر حال عراق توانست، چون آمریکاییها نبودند که ایرانیها را بیرون کردند، ارتش عراق بود؛ ولی خب بعد از آنکه آمریکا سنگینیاش را در كفه عراق گذاشت، دیگر هدف صدام، سرنگون کردن نظام ایران نبود؛ بلکه فقط آزادسازی فاو و نجات دادن عراق از این گرداب بزرگ بود. تا این ماجرا این طور به عالم و ملت عراق و به همه عرضه شود که آزادسازی فاو، پیروزی عظیم بود و بعد از آن پیروزی عظیم بوده که ارتش عقبنشینی کرده و به عراق بازگشته است. خب، الان چطور باید با این یک میلیون نفر تعامل میکردیم؟ آن هم وقتی که وضع آن طور بود.
البته یک میلیون نبودند و بیشتر شده بودند چون کسانی میمردند و کسانی اسیر میشدند و افراد جدیدی وارد ارتش میشدند. فقط ارتش ملی (نیروهای داوطلب) بیش از نیم میلیون نفر بودند؛ یعنی پیچیدگیهای زیادی وجود داشت. همه اینها یعنی اینکه جنگ یک نتیجه وحشتناک برای کل جامعه عراق به صورت عام به بار آورد. جامعه عراق بعد از این جنگ در حقیقت کاملاً ویران شده بود.
البكر میگفت: «ما همهمان پیش صدام اسیریم!» چشم و گوشهای صدام، منظورم همراههاست، اینها با نظامیان بودند. هر فرماندهای، یعنی فرمانده سپاه یا لشکر یا تیپ و غیره میدانستند، مثلاً فرمانده یک تیپ، یک همراه نظامی داشت. گاهی یک انسان خبررسان عادی بود که او را با الفاظ نظامی توصیف میکردند؛ یعنی یک سرباز ساده یا یک افسر صف ساده بود. طبق دستوراتی که طبیعتا از بغداد داشت، با دفتر «قُصَی» تماس میگرفت. این افراد مسئول بودند فرماندهان و امرای نظامی و فرماندهان تیپها و گردانها و غیره را زیر نظر بگیرند و هر کس این دستور را انجام نمیداد، خودش را در معرض مجازات یا حتی مرگ قرار میداد؛ یعنی این بیچارهها مجبور بودند از فرمانده یا مافوقشان جاسوسی کنند. واقعاً این وضع حتی در نیروهای مسلح هم جریان داشت.
«قُصَی صدام حسین» فرزند دوم صدام و مورد اعتمادترین شخص نزد او بود. او در سالهای آخر حکومت پدرش مسئولیت حساسترین دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی عراق (خصوصاً آنچه به سرکوب مخالفان نظام بعث مرتبط میشد) را در دست داشت و در عمل، شخص دوم عراق به حساب میآمد. قصی به همراه برادر بزرگترش «عُدَی» چند ماه پس از سقوط صدام حسین به دست نیروهای آمریکایی کشته شد.