امام حسن(ع) پس از شهادت پدر گرامیشان، امیرالمؤمنین علی(ع) در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالی کوفه، خلافت را پذیرفت تا راه و روش پدرشان را تداوم بخشد. پس از بیعت، امام حسن(ع) نامهای به معاویه نوشت و خواست که صلح کند. معاویه هم در پاسخ به امام(ع) نامهای نوشت که اگر امام(ع) صلح کند، از اموال عراق هرچه بخواهد به او میدهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او میرسد.(انسابالاشراف، ج۳، ص۳۲) تاریخنگاران نوشتهاند که امام(ع) فردی صلحجو را برای مذاکره بهسوی معاویه فرستاد و اینطور استنباط کردهاند که امام حسن(ع) از همان ابتدا قصد داشت با معاویه صلح کند، اما این کار امام حسن(ع) به این دلیل بود که نمیخواست آغازگر جنگ باشد و قصد داشت مانند پدرشان علی(ع) بدون جنگ معاویه را مطیع گرداند.(الفتوح، ج۴، ص۲۹۱) از طرفی مردم عراق به جنگ تمایل داشتند و به وضعیت موجود و توان مردم واقف نبودند. شرایط آن بود که شیعیان خاص امیرالمؤمنین علی(ع) اغلب در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان به شهادت رسیده، گروه اندکی از آنان باقی مانده بودند و اگر جنگی به وقوع میپیوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن(ع) و شیعیان خسارتهای جبرانناپذیری را تحمل میکردند؛ زیرا معاویه در اینصورت آنان را بهشدت سرکوب میکرد.(عللالشرائع، ج۱، ص۲۱۱) این مسئلهای بود که مردم کوفه آن را در نظر نمیگرفتند. به نقل از طبری، نخستین کسی که با حسنبنعلی(ع) بیعت کرد، قیسبن سعدبنعباده بود. او دست پیش آورد و گفت با تو بر قرآن و سنت و جنگ با منحرفان بیعت میکنم. امام حسن(ع) به او گفت: بیعت کن بر قرآن و سنت که همه چیز در همین دو است [و تلویحا شرط بعدی قیس را نپذیرفت]. قیس بیعت کرد و دیگر هیچ نگفت.(تاریخالامم، ج۵، ص۱۵۸) هنگامی که معاویه حجم بیعت اهل عراق، حجاز، ایران و یمن با امام حسن(ع) را دید، ناگزیر جنگ را آغاز کرد و با راهاندازی لشکری به سمت عراق رهسپار شد.(الفتوح، ج۴، ص۲۸۶) در این لحظه امام حسن(ع) نیز سپاهیان خود را جهت مقابله آماده فرمود و در ساباط مدائن خطبهای در مورد اصلاح ذات البین، وحدت و دوری از تفرقه و دشمنی برای مردم ایراد فرمودند؛ اما مردم خیال کردند ایشان قصد دارد ذهن آنها را برای صلح آماده کند، پس بسیاری از آنها امام(ع) را ترک کردند و جسارتهای زیادی به ایشان روا داشتند؛ حتی پس از خطبهشان در مدائن به ایشان حمله کردند و مجروحش ساختند. آنچه مشخص بود شیعیان در آن زمان درکی از وضعیت موجود نداشتند و نمیفهمیدند که هنوز تا رسیدن به قدرت کافی برای جنگ فاصله زیادی است و چه از نظر عددی و چه از نظر انگیزه توان لازم ایجاد نشده است، یعنی بهجای آنکه به امام(ع) فشار بیاورند که باید بجنگی، باید مردمی را که کنار امام(ع) نیامدند، توجیه میکردند. طبیعتاً لشکر دوازده هزار نفری امام حسن(ع) در مقابل لشکر شصت هزار نفری معاویه نمیتواند مقاومت کند مگر آنکه مردم از امام(ع) اطاعت کرده و آماده رزم شوند. این وضعیت باعث شد امام حسن(ع) به صلح با معاویه فکر کند و فردی را برای مذاکره نزد معاویه بفرستد. بههمین دلایل است که مورخان علت طرح صلح از سوی امام حسن(ع) را سستی مردم در جنگ با معاویه از یکسو و شایعههای طرح شده از سوی سپاه شام از سوی دیگر دانستهاند، که امام را ناچار از پذیرش صلح کرد.(جعفریان، تاریخ خلفا، ص۳۷۸) امام حسن(ع) پس از امضای صلحنامه چنین فرمود: «من به این علت حکومت را به معاویه واگذار کردم که یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او میجنگیدم تا کار یکسره شود.»(احتجاج طبرسی، ج۲، ص۲۹۱)
در اصل جنگی که در آن زمان رخ داد جنگ نفس و رسانه بود. مردم آن زمان نتوانستند بر نفس خود غلبه کنند و دلایل و استدلالهای امام حسن(ع) و همچنین ولایت ایشان را بپذیرند، همچنین در جنگ رسانهای در برابر شایعات و دروغها نتوانستند مقاومت کنند و هر حرفی را بدون تحقیق قبول کردند. نیروهای نفوذی معاویه در میان شیعیان رسوخ کرده بودند و آنها را نسبت به امام(ع) بد گمان میکردند. حتی عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر امام حسن(ع) فریب همین شایعهپراکنیها را خورد و بهسمت معاویه رفت تا او نیز وعده یک میلیون درهمیاش را محقق کند. سستی اراده و عدم عزم راسخ مسلمانان، همچنین سستی قلب و ذهن آنها در برابر طوفان شایعات و فریبکاریها، نتیجهای جز تنها ماندن امام معصوم ندارد. به عبارتی هر ضربهای که به اسلام وارد شده است، از سستی مسلمانان بوده، نه قدرت دشمنان. فقدان عمارها برای تبیین حقایق و بصیرتافزایی مهمترین چالش آن دوره بود. در آن زمان نبودند کسانیکه به روشنسازی و آگاهسازی بپردازند. وقتی مسلمانی با تقوای الهی و اسلامی خود را تقویت نکرده باشد به راحتی به دست دشمنان دین صید میشود و در تور دروغهای آنان گرفتار میماند.