صدای انقلاب >>  عمومی >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۳:۳۲  ، 
شناسه خبر : ۳۴۵۳۷۳
صدای انقلاب شماره 648
حال و هوای عید توی کوچه پس‌کوچه‌های شهر پیچیده بود. عبدالله چند روزی را مرخصی گرفته بود و آمده بود قزوین. روزهای آخر مرخصی‌اش بود که من شبیه خیلی از مادرها که فرزندان‌شان را مهیا رفتن به جبهه حق علیه باطل می‌کردند، نشسته بودم و داشتم وسایل رفتنش را جمع و جور می‌کردم. عبدالله مثل بچگی‌اش آمد و نشست کنارم. دستش را به گردنم انداخت و مرا بوسید. گفتم: چه خبره؟ چقدر منو تحویل می‌گیری!
پایگاه بصیرت / صدای انقلاب / شماره 648
برچسب اخبار
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات