سید حسین سجادی
بحث در صدا و سیما برای حضور برخی از مجریها باری دیگر جنجالی شده است. حالا موضوع بر سر بازگشت دو چهره جنجالی است که طنزپرداز جریان انقلابی به این موضوع واکنش نشان داده است. انتشار خبر بازگشت احتمالی «رضا رشیدپور» و «محمدرضا گلزار» به عرصه اجرا در تلویزیون با حواشی زیادی همراه شده است. این حواشی پس از آن تشدید شد که خبرگزاری صداوسیما نیز این خبر را منتشر کرد و به نظر میرسد فرضیه بازگشت گلزار و رشیدپور به صدا و سیما به زودی اجرایی خواهد شد. بسیاری از مخاطبان صدا و سیما، حضور گلزار در این سازمان را با مجریگری مسابقه «برنده باش» در شبکه سوم سیما، به خاطر میآورند. رضا رشیدپور نیز برای مخاطبان صدا و سیما با سیم آخر و برنامه صبحگاهی و پربیننده «حالا خورشید» به خاطر میآید. «محسن برمهانی»، معاون سیما در این خصوص گفته است: «نمیتوانیم در همکاری چهرهها با صداوسیما همه را با یک چوب بزنیم، چون هر کدام یک فرد متفاوت هستند.»
فرارو در این مورد نوشت: روزنامه کیهان در خصوص این خبر نوشت: «یک مجری بدسابقه، درحالی بهزودی اجرای برنامه سیم آخر در تلویزیون را عهدهدار خواهد شد که شبکهای ضد ایرانی درباره او دست به افشاگری زد. یکی از مجریان زن شبکه ضد ایرانی «من و تو» در برنامهای زنده در این شبکه فاش کرد که رضا رشیدپور در زمان مجریگری در صداوسیما، بهصورت مستقیم برای او و همکارانش مطالبی را ارسال میکرده که خودش جرأت صحبت درباره آنها را نداشته است! «محمدرضا شهبازی» از چهرههایی است که به این بازگشت، واکنش منفی نشان داده است. او که با عنوان «طنزپرداز جریان انقلابی» مشهور شده است با انتشار متن و ویدئویی اعتراضی در کانال تلگرامی خود از پایان همکاریاش با صداوسیما خبر داد. البته شهبازی در کنار نقد بازگشت رضا رشیدپور و محمدرضا گلزار به صداوسیما، نسبت به رفتار همراه با احترام حداد عادل و محمد مخبر در مواجهه با رییس دولت اصلاحات اعتراض کرده است.
با گذشت چند ماه از شکست دشمنان در فتنه پاییز گذشته، عملیات تروریستی مجدد در حرم احمدبن موسی علیهالسلام در شیراز چه معنایی دارد و با چه هدفی انجام شده است؟ پیش از پاسخ به این سؤال باید درباره اهمیت اغتشاشات سال گذشته برای امریکاییها و صهیونیستها سخن گفت. اواخر بهار سال گذشته بود که خبرهای زیادی از قریبالوقوع بودن موفقیت در رسیدن به یک توافق ولو مقطعی و موقت بین مذاکرهکنندگان ایرانی و امریکایی به گوش میرسید و رسانههای داخلی و خارجی مملو از اخبار و تحلیلها حول این موضوع بود. حتی مذاکراتی در اوایل تابستان سال قبل در دوحه قطر با حضور نمایندگان ایران و امریکا هم انجام گرفت که بهرغم مواضع معتدل ظاهری امریکاییها و انعطاف تیم ایرانی برای رسیدن به نتیجه، مذاکرهکنندگان امریکایی به راحتی و به صورتی سؤالبرانگیز از یک توافق در دسترس گذشتند و آن را نادیده گرفتند. علت این احساس استغنای امریکاییها بهرغم نزدیک بودن به یک توافق مرضیالطرفین هرچند محدود، در کمتر از سه ماه بعد روشن شد. در واقع امریکا و متحدانش همزمان با مذاکرات هستهای با ایرانیها و سرگرم کردن افکار و اذهان مردم و تحلیلگران با آن، مشغول تدارک فتنهای شوم علیه ملت ایران بودند که با اسم رمز «زن، زندگی، آزادی» کمتر از سه ماه بعد شعلهور شد. شواهد و قرائن متعددی این واقعیت را نشان میدهد. حتی امید به موفقیت این فتنه که با هدفگذاری به خیابان کشاندن جمعیت کثیری از مردم به عنوان معترض و ایجاد آشوب سراسری در کشور و فعال کردن گروهکهای تروریستی و تجزیهطلب برای ایجاد جنگ داخلی در ایران تدارک دیده شده بود، به حدی بود که مقامات امریکا بارها به طور رسمی از پایان اولویت مذاکرات در آن مقطع برای آنان و به انتظار نتایج اغتشاشات نشستن سخن گفتند.
امروز با گذشت ماهها از فروکش کردن اغتشاشات و آشوبهای سازماندهی شده و شکست طرح امریکاییها، جمهوری اسلامی ایران توانسته گامهای بلندی را بردارد و وضعیت داخلی و خارجی خود را بهبود ببخشد. در این مدت، جمهوری اسلامی ایران عضو سازمان شانگهای شده و موفق شده بخشی از داراییهای خود را آزاد کند. همچنین وضعیت تلاطم ارزی مدیریت شده و یک ثبات نسبی در اقتصاد حاصل شده است. همچنین از دستاوردهای دفاعی و نظامی مختلف همچون موشک و پهپاد در میادین واقعی رونمایی کرده که آوازه برخی از آنان جهانی شده است. همچنین با اعمال قدرت روزافزون جمهوری اسلامی ایران، گروهک منفوری، چون سازمان مجاهدین خلق ضربات دردناکی خورده و آواره شده و ملتمسانه از اربابانش برای مورد حمایت قرار گرفتن و استقرار پیدا کردن طلب کمک میکند. با این اوصاف، آیا دشمنان انقلاب اسلامی و ملت ایران در این مدت فقط نظارهگر این موفقیتها بودهاند و برنامهای برای مقابله و معکوسسازی این روند در نظر نگرفتهاند؟ پاسخ مثبت به این سؤال روشن است و یکی از مصادیق آن، حمله تروریستی یک شنبه گذشته به حرم شاهچراغ شیراز است. در جریان فتنه سال گذشته، تقریباً عمده توان بسیجگری اجتماعی و فرهنگی سرویسهای اطلاعاتی غربی وارد عمل شد و سرمایه اجتماعی بالقوه امریکاییها و غربیها به تمامه بالفعل شده و مورد استفاده قرار گرفت. در این فتنه تلاش شد با تکیه بر یک جنگ شناختی لااقل دهساله و با ایجاد یک موج خشم و شورش اجتماعی با استفاده از ابزار رسانه و شبکههای اجتماعی، فضا برای اقدامات تروریستی و خشونتبار فراهم شود. این روزها با نزدیک شدن به سالگرد اغتشاشات و فتنه سال قبل، با توجه به تخلیه توان اجتماعی و فرهنگی و مصرف شدن همه سرمایه اجتماعی فتنه، به نظر میرسد مدلی متفاوت و معکوس طراحی شده و این دفعه بناست همزمان با دستکاری احساسات و عواطف لایههای مختلف اجتماعی، در ابتدا با ناامن کردن فضای عمومی از طریق برخی اقدامات خشونتبار، چون حمله تروریستی یک شنبه به حرم شاهچراغ در شیراز، زمینه را برای ایجاد آشوب و ناامنی مجدد فراهم کنند.
طی ۱۰ ماه گذشته، بهرغم روشن شدن ماهیت فتنهگران برای عموم مردم، تلاش زیادی شده که همچنان بدنه سخت فتنه از طریق فعالیت رسانهای و شبکههای اجتماعی زنده نگه داشته شده و ضدیت با ارزشهای اسلامی و ملی ایران به عنوان یک هویت جمعی برای عدهای تثبیت گردد. از نظر دشمنان ملت ایران، بعد از این همه هزینهها و سناریوهای اجرا شده و فشارهای بیسابقه بر ملت ایران و موفقیت نسبی در ایجاد یک شبکه سخت همراه با دشمنان، هنوز فرصت برای به آشوب کشاندن کشور و ایجاد چندقطبی اجتماعی و فروپاشی سیاسی اجتماعی ایران فراهم است. وجود برخی جریانات ضدامنیت ملی در بخشهایی از کشور همچون سیستان و بلوچستان و کردستان، سوءاستفاده جریانات ضدفرهنگی و برخی فریبخوردههای همراه با فتنه که علناً قوانین و ارزشهای هزاران ساله جامعه ایران را مورد خدشه قرار میدهند و برخی مماشاتها با قانونشکنان و خدشهکنندگان به عفت عمومی و ارزشهای دینی جامعه که سبب ایجاد نارضایتی و خشم در قاطبه مردم مؤمن ایران شده است و نیز حضور گسترده و غیرقانونی اتباع بعد از تحولات افغانستان، فرصتهایی است که میتواند مورد بهرهبرداری دشمن در احیای آشوبها به کار گرفته شود.
ابراز خوشحالی برخی فتنهگران از عملیات تروریستی حرم شاهچراغ و تلاش برای سفیدشویی و همنوایی با تروریستها توسط آنان، نشان از ماهیت و کارکرد این عملیات دارد. فتنه سال گذشته شکست خورد، چون ملت ایران در چارچوب دشمنان بازی نکرد. برای خنثی کردن توطئههای آتی دشمنان، انتظار میرود در کنار هوشیاری مجدد مردم نسبت به سناریوهای دشمن و در کنار چشاندن طعم برخی گشایشهای اقتصادی به مردم، اقداماتی بازدارنده و پیشگیرانه از سوی مسئولان برای امیدوار نمودن مردم و ناامیدسازی دشمن در دستور کار قرار گیرد.
سید محمدعماد اعرابی
تالار نیوزیوم (موزه خبر) در خیابان پنسیلوانیا حدفاصل ساختمان کنگره تا کاخ سفید، پنجشنبه 21 ژانویه 2010 (1 بهمن 1388) میزبان یک مراسم ویژه بود. وزارت خارجه آمریکا جمعی از پیمانکاران، فعالان و شرکتهای مرتبط با خود در حوزه فناوری ارتباطات، فضای مجازی و مهندسی شبکه را گردهم آورده بود تا راهبرد جدید خود در ارتباطگیری با افکار عمومی و پیشبرد اهدافش در جهان را تشریح کند؛ چیزی که از آن با عنوان «دولتداری قرن بیستویکم» تعبیر میکرد. مدعوین شامل کشورها و ملیتهای مختلفی میشدند؛ از ایرانی گرفته تا چین، مولداوی، کلمبیا، لبنان، مصر و... سخنران مراسم وزیر خارجه وقت ایالات متحده، «هیلاری کلینتون» بود.
خانم کلینتون در آن سخنرانی مسئولیت حفاظت از آزادی بیان و دسترسی به اینترنت را برعهده آمریکا دانست و هشدار داد اینترنت و فناوریهای جدید ذاتا بیطرف هستند اما اگر آمریکا به عنوان یک قدرت خیرخواه[!] به آنها جهت دهد میتوانند ابزارهایی مفید و رهاییبخش باشند: «فناوریهای جدید در مبارزه برای آزادی و پیشرفت [به تنهایی] طرف [خاصی را] نمیگیرند اما ایالات متحده این کار را میکند... ما میدانیم که زیرساخت اطلاعاتی جهان همان چیزی خواهد شد که ما و دیگران آن را میسازیم.» کلینتون از سرمایهگذاری وزارت خارجه آمریکا بر پروژهها و ابزارهایی جدید با محوریت ساخت و دسترسی به شبکههای ارتباطی خبر داد: «ما از توسعه ابزارهای جدیدی حمایت میکنیم که شهروندان را قادر میسازد با دور زدن سانسور از حق آزادی بیان[!] استفاده کنند. ما در حال ارائه بودجه به گروههایی در سراسر جهان هستیم تا مطمئن شویم که این ابزارها به زبانهای محلی و به همراه آموزشهای لازم برای دسترسی ایمن به اینترنت، در اختیار افرادی قرار میگیرد که به آن نیاز دارند... ما میخواهیم این ابزارها را در دست افرادی قرار دهیم که از آنها برای پیشبرد دمکراسی و حقوق بشر استفاده کنند.» سخنان وزیر خارجه آمریکا کاملا متأثر از حوادث آن روزهای ایران و نقش شبکههای اجتماعی وقت (توئیتر، فیسبوک و یوتیوب) در شکلدهی آشوبهای خیابانی بود. او حوادث ایران را باعث «بازتعریف چگونگی استفاده از فناوری برای گسترش حقیقت (روایت آمریکایی از رویدادها)» دانست و گفت: «در ایران [...] سازماندهی آنلاین ابزاری حیاتی برای پیشبرد دمکراسی و توانمندسازی شهروندان برای اعتراض [اغتشاش] بوده است.»
کلینتون در سخنرانیاش از پیامرسان اجتماعی «هماری آواز» (به زبان اردو یعنی صدای ما) به عنوان یکی از ابزارهای تحت حمایت وزارت خارجه آمریکا در پاکستان نام برد. ابزاری که کار بر روی آن با سفر وزیر خارجه آمریکا به پاکستان در اکتبر 2009 (آبان 1388) آغاز شد اما به نظر میرسد مدتی بعد به دلیل کمبود منابع و به نفع پروژهای دیگر کنار گذاشته شد: «زونزونئو»(ZunZuneo).
«زونزونئو» (به معنای مرغ مگسخوار در زبان لاتین) نام پروژهای بود که «اداره توسعه بینالمللی آمریکا» (USAID) در نیمه دوم سال 2009 (پس از انتخابات سال 1388 ایران) در کوبا راهاندازی کرد. این پروژه در گام نخست یک پیامرسان اجتماعی مبتنی بر شبکه مخابراتی کوبا بود؛ اما «اداره توسعه بینالمللی آمریکا» (USAID) با الهام از تجربه ایران هدف بلندپروازانهای برای توسعه آن در حد یک شبکه اجتماعی داشت. طبق ارزیابی USAID از سازماندهی تجمعات در آشوبهای ایران: «شبکههای اجتماعی، ابزار مهم سیاست خارجی آمریکا در ژوئن 2009 (خرداد 1388)» به حساب میآمدند. «زونزونئو» برخلاف نسخه پاکستانی آن یعنی «هماری آواز» که در یک سفر رسمی و با اعلامیه رسمی وزیر خارجه آمریکا آغاز به کار کرد؛ پروژهای کاملا محرمانه بود و «پنهانکاری» اصل اساسی برای شکلگیری و ادامه کار آن بود. طبق اسنادی که سالها بعد به رسانهها درز کرد، منابع مالیای که برای «هماری آواز» پاکستان در نظر گرفته شده بود سر از پروژه «زونزنئو» کوبا درآورد. مقامات وزارت خارجه آمریکا سعی کردند از طریق پیمانکاران خود با ثبت شرکتهای پوششی در اسپانیا و با استفاده از سیستم مالی جزایر کیمن (یکی از بهشتهای پولشویی در جهان) رد منابع مالی آمریکایی را در این پروژه پنهان کنند. آنها منبع ارسال پیامها را نیز با در نظر گرفتن سرورهایی در ایرلند و اسپانیا پنهان کردند و حتی عوامل کلیدی پروژه نیز در خارج از خاک آمریکا در نیکاراگوئه، کاستاریکا و اسپانیا مستقر شدند. اصل «پنهانکاری» برای شکلگیری «زونزونئو» به اندازهای رعایت شده بود که کارکنان و حتی مدیران شرکتهایی که در پیشانی کار قرار داشتند هم نمیدانستند مشغول فعالیت در پروژهای وابسته به دولت آمریکا هستند.
بر اساس اسناد USAID هدف راهبردی آنها در کوبا «خروج این کشور از بنبست به وسیله ابتکارات فنی و موقت و پیشبرد دوباره روند گذار به سمت تغییرات دمکراتیک بود.» نیازی به تأکید نیست که در ادبیات آمریکا «گذار به سمت تغییرات دمکراتیک» در کوبا به معنی سرنگونی دولت ضدآمریکایی کاسترو است. تحلیلگران USAID جامعه کوبا را به طیفی از افراد تقسیم کردند که یک سر آن «حامیان سرسخت سیستم» و سر دیگر آن «فعالان دمکراتیک» قرار داشتند. چالش اصلی این بود که چطور میتوان «به صورت ناشناس» افراد بیشتری را به سمت اردوگاه فعالان دمکراتیک سوق داد. پیامرسان (و سپس شبکه اجتماعی) «زونزونئو» در پاسخ به این چالش راهاندازی شد. آنطور که اسناد منتشر شده USAID نشان میدهند دولت ایالات متحده قصد داشت پایگاه مشترکی حول محتواهای
«غیر بحثبرانگیز» ایجاد کند. محتواهایی شامل اخبار فوتبال، موسیقی، آبوهوا و مواردی از این دست. هنگامی که شبکه توسعه یافت و به توده گستردهای از مشترکین رسید، محتوای سیاسی با هدف تحریک کوباییها برای سازماندهی
«تجمعات هوشمند» ارائه میشد. اصطلاح «تجمعات هوشمند» به تجمعاتی گسترده اطلاق میشد که در یک لحظه برگزار میشوند و میتوانند جرقهای برای آغاز تغییرات اساسی مثل یک انقلاب باشند و یا دستکم آنطور که کارشناسان USAID گزارش کردهاند منجر به «مذاکره برای توازن قدرت میان دولت و جامعه» شود. در چنین شرایطی سیستم حاکم با تضعیف جایگاهش ناچار به پذیرش همه یا بخشی از مطالبات اپوزیسیون خود میشد. این تقریبا شبیه همان چیزی بود که «مایکل مورل» سرپرست آژانس اطلاعات خارجی آمریکا در دوران اوباما (2011 و 2012 تا 2013) در مصاحبهاش با «چارلی رُز»
گفت: «میخواهم به ایرانیها فشار بیاورم، به روسها فشار بیاورم، تا آنها به یک توافق دیپلماتیک [با اپوزیسیون طرفدار آمریکا] برسند.»
اسناد منتشر شده از پروژه «زونزونئو» و ارتباط منطقی آن با ایران خواندنی است اما بسیار فراتر از آن است که در قالب یک یادداشت بگنجد. در حالی که این پروژه با برانگیختن کمترین حساسیت در کوبا توسعه یافته بود و ایده تبدیل آن به «توئیتر کوبا» در رایزنی با «جک دوروسی» مالک «توئیتر»، واقعبینانه بود اما در نهایت پروژه در سال 2012 به علت عدم توانایی در تأمین منابع مالی ناکام ماند اگرچه رسانهها دو سال بعد، از راهاندازی پروژهای مشابه به نام «پیرامیدئو» (Piramideo) توسط آمریکا در کوبا خبر دادند.
تجربه «هماری آواز» و «زونزونئو» یک بار دیگر به مسئولان سیاست خارجی آمریکا ثابت کرد «پول» مهم است؛ هیچ پروژهای بدون منابع مالی پابرجا نیست حتی اگر بنیانگذار آن وزارت خارجه آمریکا باشد. شاید به همین علت بود که تقریبا مصادف با پایان کار پیامرسان کوبایی، وزارت خارجه آمریکا به فکر ایجاد نهادی برای تأمین مالی پروژههای مبتنی برای فناوری اطلاعات افتاد. «صندوق فناوری باز» (The Open Technology Fund)
در سال 2012 با همین هدف در زیرمجموعه رادیو آسیای آزاد تأسیس شد. «الی لیک» روزنامهنگار آمریکایی طی یادداشتی که در پایگاه بلومبرگ منتشر کرد سیاست «هیلاری کلینتون» در راهاندازی «صندوق فناوری باز» (OTF) را به شدت تحت تأثیر فعالیتهای اینترنتیای دانست که به سازماندهی جنبش سبز در ایران در سال 2009 کمک کرد.
هاوانا اگرچه از تهران خیلی دور است اما داستان پیامرسان اجتماعی «زونزونئو» در کوبا خیلی به داستان ایران نزدیک است. در داستان ایران شما میتوانید اسم این پیامرسان را «تلگرام» بگذارید. شاید اتفاقی باشد اما حدود یک سال پس از پایهگذاری «صندوق فناوری باز» (OTF) و در الگویی مشابه با تجربه قابل قبول پیامرسان کوبایی؛ پیامرسان تلگرام راهاندازی شد. ساختار مدیریت «تلگرام» در محرمانگی دست کمی از «زونزونئو» ندارد. ما میدانیم تلگرام به عنوان شرکت در انگلستان، آمریکا و امارات متحده عربی به ثبت رسیده و فعلا تیم توسعهدهندگانش در دوبی مستقر است اما هیچکس هویت عوامل آن را نمیداند و نشانی دفترهای آن را ندارد. به گزارش نیویورک تایمز «شرکت تلگرام عمدا دارای ساختار پیچیدهای از شرکتهای پوششیِ پراکنده در جهان است» تا خود را از هر بازخواستی دور نگه دارد. اگر «زونزونئو» قدرت شبکهاش را در کنسرت 20 سپتامبر 2009 «خوانس» (خواننده کلمبیایی) که منجر به بزرگترین گردهمایی عمومی در کوبا بعد از دیدار پاپ ژان پل دوم در سال 1998 شد، آزمایش کرد؛ تجمع غیرمعمول برای تشییع یک خواننده نه چندان مطرح پاپ در آبان 1393 در تهران را میتوان آزمایش کارفرمایان خارجی از قدرت شبکهای خود در ایران دانست. در مقایسه این دو پروژه هر چه به جزئیات دقت کنید شباهتهای بیشتری مییابید و هر چه شباهتهای بیشتری پیدا میکنید، یک پرسش کلیدی بیش از پیش در ذهنمان شکل میگیرد که چگونه «تلگرام» در همافزایی با دیگر شبکههای اجتماعی وقت، تبدیل به پیامرسان رسمی و انحصاری در ایران شد و وزارت ارتباطات دولت تدبیر و امید چه نقشی برای پیشبرد این هدف ایفا کرد؟
پربیراه نیست اگر گفته شود ناتوانی برخی عناصر و نهادها در ساختار تصمیمگیری در تدبیر راهکارهای کاربردی، کمهزینه و پایدار، یک «چالش ملی» است. برای مثال، بر کسی پوشیده نیست که التهابهای ماههای اخیر چه آسیبهای جبرانناپذیری به جامعه و شهروندان وارد کرد؛ با این وجود برخی عناصر و نهادها در ساختار تصمیمگیری هنوز بر تداوم برخی اندیشهها، راهکارها، طرحها، آرمانها، اهداف و... «غیرکاربردی، ناکارآمد و قدیمی» که بستر التهابات اخیر بود، اصرار میورزند. شاید حفظ منافع، عدم درک علمی از امور و برخی تعصبات تاریخی، ازجمله برخی دلایل احتمالی، اصرار پرهزینه برای تداوم برخی راهکارها، اهداف و طرحهای (صیانت از فضای مجازی، حیوانگردی و...) غیرکاربردی باشد.
بدون شک انواع و انبوه چالشهای اجتماعی و ملی نمود و انعکاس چالش (بحران) یا ناکارآمدی مدیریتی است. دلسوزان میهندوست و کارشناسان در عرصههای گوناگون پیوسته نظرات و دیدگاههای گوناگونی درباره «چیستی و چرایی ناکارآمدی مدیریتی» ارائه کرده و میکنند، بدون آنکه برخی عناصر در ساختار تصمیمگیری اراده، انگیزه و هدفی برای شنیدن این همه تحلیلها، راهکارها، طرحها و توصیههای دلسوزانه داشته باشند. این موجز تلاشی است برای جلب توجه برخی عناصر و نهادهای تصمیمساز و تصمیمگیر (میهندوست) به نکتهای بسیار بنیادی؛ به امید آنکه اذهان تصمیمساز و تصمیمگیر، اندیشهها، راهکارها و اهداف کاربردی و بهروزتری به منظور مدیریت انواع و انبوه چالشهای اجتماعی و ملی کنونی و پیشگیری و مدیریت «مخاطرات اجتنابناپذیر آتی» تدبیر کنند. موضوع درخور توجه دیگر، این است که یکی از دلایل بنیادی (به باور نگارنده) ناکارآمدی مدیریتی، تأکید برخی صاحبمنصبان و نهادها بر بعضی اندیشهها، طرحها و راهکارهای قدیمی و غیرکاربردی، حاکی از این حقیقت تلخ است که این عناصر در مدیریت کلان نمیتوانند (یا نمیخواهند) بپذیرند که «انسانها (شهروندان) در تعامل با محیط پیرامون تغییر و تکامل پیدا میکنند».
به عبارتی، برخی صاحبمنصبان و نهادها نمیتوانند باور و درک کنند که عالم هستی بنا بر یک قاعده فراارادی (انسانی) و طبیعی پیوسته در حال حرکت، تغییر و تکامل است و در نتیجه و به ضروت، لازم و اجتنابناپذیر است تا صاحبمنصبان و نهادها، اندیشهها، عملکرد، طرحها، سیاستها و اهداف را متناسب با تحولات انسانی و اجتماعی بهروزرسانی کنند.
دگرگونی سیاسی دهه 50، مجموعهای از اندیشهها، راهکارها، اهداف و آرمانها را بر همه عرصههای زیست اجتماعی، ازجمله عرصه سیاسی حاکم کرد. این موجز بههیچوجه قصد ارزشگذاری و قضاوت درباره اندیشهها، راهکارها، اهداف و... بعد از دگرگونی دهه 50 را ندارد، بلکه در تلاش است نشان دهد که تحولات ریشهای در جامعه و در اذهان تودههای 1402 رخ داده و دیگر نمیتوان تودهها را با اندیشهها، راهکارها، اهداف و آرمانهای برآمده از دگرگونی دهه 50 مدیریت، کنترل و هدایت کرد. برای برونرفت از شرایط پرچالش جامعه امروز، «ساختار تصمیمگیری کلان جبرا باید جور دیگر ببیند و عمل کند». به بیانی کاربردی، ظاهرا برخی دولتمردان نمیتوانند یا نمیخواهند درک کنند و بپذیرند که «شهروندان از غار افلاطون بیرون آمده و خورشید حقیقت را مشاهد کردهاند».
ازاینرو، امری اجتنابناپذیر است که به منظور تداوم حیات سیاسی از طریق کارآمدشدن، برخی صاحبمنصبان باید اندیشهها، طرحها، راهکارها و... مناسب انسانهایی که خورشید حقیقت را دیدهاند، تدبیر کنند. بازگرداندن افرادی (شهروندان) که خورشید حقیقت (فلسفه حکمرانی) را مشاهده کردهاند به قبل، خلاف همه اصول و قواعد زمینی و آسمانی است. «تنها مسیر مدیریت انواع و انبوه چالشها و تنشهای اجتماعی، تدبیر و اجرای راهکارهایی برای زیست در زیر خورشید و نه در غار است». مدیرانی که نتوانند خروج شهروندان از غار را درک کنند یا بپذیریند، به ضرورت به حاشیه خواهند رفت. به بیانی کاربردی، «خورشید (فلسفه حکمرانی) حقیقت» معطوف به وظایف، کارکرد، اهداف و آرمانهای «مشروع سیاسی» است. به عبارتی، وظیفه مدیریت کلان، تحقق رفاه، آسایش، امنیت و آرامش نسبی برای شهروندان و نه پرداختن به انواع موضوعات تاریخی و انواع آرمانهای غیرکاربردی و «غیرملی» در روابط خارجه است. انسانهایی که «خورشید حقیقت» را مشاهده کردهاند، از ساختار تصمیمسازی و تصمیمگیری کلان انتظار دارند تا شرایط تهیه و تأمین انواع نیازهای ابتدایی انسانی، همچون غذا، مسکن، اشتغال، آموزش، بهداشت و درمان، امید، احترام، نشاط و... توسط مدیریت کلان محقق شود. اینکه انسانهای برونآمده از غار متوجه هستند که انواع نیازهای انسانی را نمیتوان با «سایهها» (اندیشهها، اهداف تاریخی و آرمانهای غیرکاربردی در روابط خارجه) محقق کرد.
به خاطر امنیت، سلامت و توسعه ملی و پرهیز از هزینههای گزاف، باید پذیرفت که شهروندان از غار بیرون آمده و خورشید حقیقت را مشاهده کردهاند؛ اینکه برگرداندن فردی که خورشید حقیقت را مشاهده کرده، به غار ناممکن است. به بیانی کاربردی، مردمی را که خورشید حقیقت را مشاهده کردهاند، نمیتوان با «سایههای تاریخی و اهداف غیرملی»، مدیریت، هدایت و کنترل کرد. پربیراه نیست اگر گفته شود تحولات داخلی، منطقهای و جهانی، «حکمرانی مبتنی بر سایهها» را ناممکن و تضعیفکننده امنیت و منافع ملی کرده است.
عناصر میهندوست، بااخلاق و صادق ساختار تصمیمگیری کلان باید بپذیرند که با «اندیشهها، راهکارها، اهداف و آرمانهای سایهای» هیچ دولت زمینی نمیتواند انواع و انبوه نیازهای طبیعی، روانشناختی و اجتماعی شهروندان در جوامع پیچیده و دانش و فناوریبنیاد معاصر را حلوفصل کند.