مراسم افتتاح تمام میشود اما بچهها انگار دل نمیکنند که از کتابخانه بیرون بروند و مدام در حال صحبت با کتابداران هستند و از ساعت بازگشایی فردای کتابخانه میپرسند. این همان امیدی است که این کتابخانه در دل بچههای این محله و منطقه ایجاد کرده است.
* قدم اول: شگفتزدگی
از زنجان شروع شد و بهانهاش افتتاح یک کتابخانه عمومی؛ نه از آن افتتاحها که فقط ساختمانی با روبانی که جلوی آن نصب کردهاند افتتاح میشود و بعد هم کارآیی ندارد. این ساختمان یا بهتر بگویم کتابخانه در یکی از مناطق کمتر برخوردار زنجان ساخته شده است؛ جایی که مردمش حتما به کتابخانه و فضای فرهنگی احتیاج دارند و این کتابخانه کمککننده است. قرار است وزیر ارتباطات در کنار دیگر مسؤولان کتابخانه را افتتاح کند؛ میرسند و از همه بخشهای کتابخانه بازدید میکنند. مشخص است که وزیر از مدل تجهیز و حجم خدماتی که در کتابخانه ارائه میشود، شگفتزده شده است. در بخش کودک بچهها میخواهند برایشان قصه بگوید و او هم قصه ماهوارهها را تعریف میکند و بچهها بعضی قسمتها را متوجه میشوند و بعضی را نه! اما با تشویق از این قصه استقبال میکنند. وقتی سخنرانیها شروع شد، مهدی رمضانی، دبیرکل نهاد کتابخانهها از شبکه گسترده کتابخانهای در ایران و آمار جهانی این شبکه گفت. نوبت به وزیر ارتباطات که رسید نتوانست شگفتزدگی خودش را پنهان کند و گفت: شبیه این کتابخانهها را در مدارس استرالیا، زمانی که دانشجوی دکترا و پسادکترا بودم، مشاهده کردم. خیلی از بحثها را کودکان در استرالیا در فضاهای کتابخانهای میآموختند. چیزی که ما در آن دچار ضعف هستیم و در بزرگسالی نیز تا مدیریت سطوح عالی خودش را نشان میدهد، نبود روحیه کارگروهی است. ریشه این موضوع نیز عدم آموزش در دوران کودکی است. امیدوارم وجود چنین فضاهایی که با تمرکز بر بخشهای کودک در حال افتتاح است، موجب سوق دادن افراد از کودکی به کار گروهی شود.
* قدم دوم: کتابخانه همیشهروشن
مقصد بعد ارومیه است؛ ساعت 6 از زنجان حرکت کردیم و حدود ۳۰ دقیقه بامداد ارومیه بودیم. خستگی امان نداد و همه چیز به روز بعد موکول شد. سهشنبه صبح، حرکت به سمت تمرچین برای دیدن فعالیتهای فرهنگی موکبهایی که قرار است از کتاب بگویند و در مسیر پیادهروی مردم را همراهی کنند. نهاد کتابخانههای عمومی کشور 2 سال است این کار را انجام میدهد و با مستقر شدن در مرزها، خدماتی را به زائران ارائه میدهد. این دومین سالی است که مرز تمرچین برای زائران باز شده است. نکته جالب حضور اهل تسنن در این مرز است که با اشتیاق در حال خدمترسانی هستند.
به سمت موکب اداره کل کتابخانههای عمومی استان آذربایجان غربی در این مسیر راهاندازی شده میروم و موکبهای مختلف را نگاه میکنم. شاید به دلیل فاصله محل استقرار موکبها با پایانه مرزی و روان بودن تردد زوار، خیلی آن شور و شوق مرزهای دیگر را نداشته باشد و شلوغ نباشد اما مهم این است که باز هم مردم آن منطقه خودشان را وقف این اتفاق کردهاند. روبهروی موکب کتابخانههای آذربایجان غربی ایستادهام؛ بچهها در حال نقاشی هستند و بزرگترها کنارشان کتاب میخوانند. نگاهم به پسری میافتد که مشخص است ایرانی نیست و در حال تماشای موکب و کتابهاست. بعد از پرسوجو متوجه میشوم اهل گرجستان است و آمده برای اربعین به کربلا برود. شیعه است. ترکی صحبت میکند و برایم ترجمه میکنند. کتابها و کاری که در این غرفه انجام گرفته برایش جالب است. میگوید: «نمیدانستم کتابخانه هم میتواند آنقدر فعال باشد. البته ما هم در گرجستان کتابخانه داریم. فعالیت خوبی هم دارند اما این مدل فعالیت آن هم لب مرز و برای حسین(ع) جالب است و آدم را امیدوار میکند چقدر هنوز کتاب و کتابخانه میتواند جذابیت داشته باشد». حرفهایش تمام میشود و در حال چرخیدن در غرفه است. یک جانماز و 2 کتاب هدیه میگیرد و خوشحال از این هدیه، به سمت پایانه مرزی میرود.
* قدم سوم: به سوی حسین(ع)
باشماق مقصد بعدی است؛ مرزی در کردستان که امسال پذیرای زائران اربعین شده است. حدود ساعت 3 مرز تمرچین را ترک کردیم و حوالی 8 شب به مرز باشماق در مریوان رسیدیم. با شعرخوانی پسربچه کرد، که با شور و شوق شعر امام حسینیاش را میخواند، در غرفه اداره کل کتابخانههای عمومی استان کردستان مورد استقبال قرار گرفتیم.
هر جا اسم کتاب باشد، قصه و شعر و داستان با آن همراه میشود؛ در این غرفه هم که با نام کتابخانه رقم خورده، همین اتفاق میافتد. بچهها که همراه با خانواده برای زیارت میآیند، در زمان استراحت در این موکب قرار میگیرند و به قول مادر همان پسربچه کرد به زور باید از این فضا جدایشان کنند.
در حال کشیدن نقاشی است و انگار به شلوغی دورش توجهی ندارد. به سمتش میروم تا ببینم چه میکشد. پرچم سبزی را کشیده و در حال رنگ آمیزی است. از نقاشیای که کشیده میپرسم. دختر بچهای حدوداً 6 ساله است. میگوید: اسمم ژیوار است. خندهام میگیرد چون اسمش را نپرسیده بودم و خودش را معرفی کرد. میگوید: میخواهم پدرم را نقاشی کنم که پرچم امام حسین را در دستش دارد و با هم به سمت کربلا میرویم. پرچم روبهرویش را نشان میدهد و میگوید: آن را کشیدم که با خودم به کربلا ببرم و به امام نشان بدهم. هر جایی که با بچهها گره میخورد، زیبایی خاص خودش را دارد و حضور بچهها نشاط میآورد. مهدی رمضانی، دبیرکل نهاد معتقد است حضور بچهها در کتابخانهها باعث دلگرمی است و برنامههای فرهنگی متعدد در کتابخانههای سراسر کشور برگزار میشود. اینکه الان کتابخانهها، موکبهایی در مرز دارند، برای همین است که کار فرهنگی با بچهها کمککننده است که نسبت به اتفاقی که در اربعین در حال رقم خوردن است، شناخت پیدا کنند. پارچههایی منقش به اسم و تصویر برخی شهدا روی دیوارهای موکب نصب شده است و همه روی آن یادگاری مینویسند. جملهای روی یکی از این پارچهها نوشته شده بود: «من حسین (ع) را دیر شناختم، در سن 30 سالگی، آن هم با کتابی که خواندم. حالا میخواهم برای نخستینبار به سویش بروم شاید من را نگاه کند».
* قدم چهارم: سرفصل کتاب عشق
کردستان را ساعت 10 شب به مقصد کرمانشاه ترک کردیم. این در راه بودن پشت سر هم، هم سخت است هم لذتبخش. به جای جاده اصلی، نقشه، جادهای کوهستانی را نشان میدهد که از دل کوه به سمت کرمانشاه میرود؛ جاده مریوان به کامیاران. تاریک بودن و بالا و پایینهای جاده دلهره دارد اما شیرین است، چون همیشه اولینها دلنشین است. حدود 2 نیمه شب رسیدیم و قرار میشود فردا موکب داخل شهر و بعد هم مرز خسروی را ببینیم.
صبح چهارشنبه در سومین روز سفر ابتدا به زائرسرای کرمانشاه که اداره کل کتابخانههای عمومی در این محل به زائران خدمترسانی میکند، رفتیم و مانند سال گذشته، فضایی آماده شده بود تا در زمان استراحت، زائران بتوانند از خدمات مختلفی که در حوزه فرهنگی وجود دارد استفاده کنند. البته به دلیل شبانهروزی شدن مرز، توقف کمتری در شهر وجود دارد.
بعد از آن به سمت مرز خسروی حرکت کردیم. مشخص بود به نسبت سال گذشته برنامهریزی بهتر است و معطلی در مرز کمتر. موکب نهاد کتابخانهها در مرز خسروی هم فعال بود و بچهها با رسیدن به این غرفه انگار ناخودآگاه جذب میشدند، چون کار اصلی برای این گروه سنی است و همین باعث میشود با شوق در حال نقاشی کشیدن و خواندن کتاب باشند و کتابداران هم با وجود سختیهای زیاد و گرمای هوا اما به قول خودشان با بردن نام حسین، کارشان را با شعف ادامه دهند.
شاید برای همین است که شعار موکبهای فرهنگی و برنامههای نهاد کتابخانهها این انتخاب شده است: «سرفصل کتاب عشق ما، حسین(ع) است» و در همه موکبها نصب شده تا نقشه راه باشد برای کار مهم و اثرگذار کتابخانهها.
* قدم پنجم: ذوق کودکانه
نگاهم به روبهروست و بعد از چند پیچوخم به ایست بازرسی میرسیم. جاده نظامی است اما بالاخره با چند تلفن راه باز میشود و تأکید میکنند قبل از تاریکی از این جاده خارج شویم؛ جاده نظامی نفت شهر... آنقدر مسیر قشنگ و دلنشین است که دلم میخواهد رسیدنی نباشد اما بالاخره تمام میشود و با یک میانبر سریع به مهران میرسیم. ترافیک اول شهر نشان از شلوغ بودن مرز مهران دارد اما مقصد ما داخل شهر است؛ کتابخانه عمومی امام رضا(ع). این کتابخانه در زمان پیادهروی اربعین کاملاً به شکل یک موکب در میآید و پذیرای زائران است. دوستداشتنیترین بخش آن هم بخشی است که برای بچهها آماده شده و آنقدر شلوغ است که نمیتوان در آن حرکت کرد. نکته جالب اینجاست که مردم منطقه هم در این زمان در موکب حاضر میشوند و فعالیت میکنند. دختری حدوداً 20 ساله در حال خواندن یک قصه از کتاب برای چند کودک است. از حال و هوای کتابخانه میپرسم و میگوید: «سال گذشته هم در مسیر کربلا به این کتابخانه برخوردیم و خیلی برایم جالب بود از کار فرهنگی درستی که در حال انجام است و آشنایی بچهها با امام حسین و فضای اربعین. برای همین امسال دوباره انتخاب کردیم که از اینجا به سمت مرز برویم تا بتوانیم یک شب در این کتابخانه حضور داشته باشیم».
یکی از بچهها نقاشیای را به دستم میدهد و میگوید: «برای تو کشیدم». نقاشیاش تصویری از حرم امام حسین(ع) است که رنگآمیزی کرده و کنارش با آن خط کودکانه نوشته است: «برای خاله که ببره حرم امام».
* قدم ششم: شوق زائران پاکستانی
در این سفر به مسیرهای پرپیچ و خم و میانبر عادت کردیم و ایلام را ساعت 11 شب به مقصد چذابه ترک کردیم و دوباره وارد جادهای شدیم که به منطقه فکه معروف بود. فکه به 2 بخش شمالی و جنوبی تقسیم میشود که بخش جنوبی آن جزو استان خوزستان و شهرستان دشتآزادگان محسوب میشود و بخش شمالی آن جزو استان ایلام و از توابع شهرستان دهلران است. منطقه فکه، رملی و سرزمین شنهای روان است و در بخش جنوبی آن رمل و شنهای روان بیشتر است، به گونهای که حرکت کردن روی آن بسیار سخت و طاقتفرساست. در فکه جنوبی، تعداد روستاها به تعداد انگشتان دستان هم نمیرسد و تنها عدهای از عشایر در آن زندگی میکنند و ما دقیقاً در همین منطقه بودیم؛ جایی که حسن باقری، مجید بقایی و مرتضی آوینی به شهادت رسیدند. بعد از چند ساعت این جاده خاطرهانگیز تمام شد و به چذابه رسیدیم.
شور و حال این مرز نشان از این داشت که فضا گستردهتر و تعداد زائران زیاد است. موکب اداره کل کتابخانههای عمومی استان خوزستان آنقدر جذاب و گرم ساخته شده است که همه ناخودآکاه نگاهشان به سمت این موکب است. حتی در ساعت 3 نیمه شب هم مراسم دارند، تعزیه اجرا میکنند. برای زائران پاکستانی که در آنجا مستقر شدهاند انقدر جذابیت دارد که از خواب بیدار میشوند و با نوحهای که خوانده میشود، دم میگیرند. مسیر تا رسیدن به پایانه انگار مشایه است. ساعت نزدیک 6 صبح و آفتاب در حال بالا آمدن است. تقریباً به 24 ساعت نخوابیدن نزدیک میشویم. تمام مسیر تا پایانه، تابلوهایی توسط کتابخانههای عمومی خوزستان نصب شده است که برشی از کتابهای مختلف روی آن نمایان است و آنقدر جذاب است که بسیاری در حال عکس گرفتن از این تابلوها هستند. روی یکی از آنها نوشته شده: «زمین کربلا و آب فرات نخستین زمین و نخستین آبی هستند که خداوند آنها را تقدیس کرد و به آنها برکت داد (کتاب ناگفتهها و ناشنیدههای دشت کربلا)».
* قدم هفتم: روشن شدن امید
شروع سفر با افتتاح کتابخانه بود، پایان سفر هم اما با این تفاوت که این بهرهبرداری بعد از 22 سال رقم میخورد؛ کتابخانه مرکزی استان لرستان در آخرین روز این سفر که با نام حسین(ع) رقم خورده بود؛ کتابخانهای که بزرگترین بخش کودک در استانهای غرب کشور را دارد و غیر از اینها با بهرهبرداری از پروژه این کتابخانه ۵۰ درصد به سرانه فضای مطالعه استان اضافه شده است. میز خدمت، نگارخانه، نشریات، خدمات مبتنی بر وب، کلاس آموزش رایانهمحور، تالار علم و خلاقیت، کلاس آموزشی، ساختکده، مخزن کتاب نوجوان، بخش کودک، امانت و مخزن کتاب، خدمات فنی، بخش مرجع، استانشناسی، تالارهای مطالعه عمومی، تالار مطالعه محققان، بخش ناشنوایان و نابینایان از بخشهای مختلف این کتابخانه است.
توجه به نوجوانان و ایده برای خلاقیت از جمله کارهایی است که در این کتابخانه انجام میشود؛ کاری که شاید باید در همه دستگاههای فرهنگی در توجه به این گروه سنی، بیشتر انجام بگیرد. سروصدا در بخش کودک آنقدر زیاد است که همه ناخودآگاه به آن سمت کشیده میشوند. بچههایی که اصرار دارند همین الان عضو شوند تا بتوانند کتاب بخوانند. همه اینها میشود امیدی که در دل این استان رسوخ میکند آن هم از دل فرهنگ. محمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که در این مراسم حضور دارد، حوزه فرهنگ را مهم میداند و میگوید: «این حوزه در عرض سایر حوزهها مانند سیاست نیست، بلکه اصل حرکت انقلاب اسلامی است و باید در این مسیر فرهنگی با شتاب به جلو حرکت کنیم و دولت سیزدهم در حوزه فرهنگ مصمم است که همه گرههای کور را باز کند. همه استعدادهایمان را به کار گرفتیم تا گرهگشایی موثری در حوزه فرهنگ داشته باشیم.»
در این مراسم با ارتباط مجازی وزیر فرهنگ، نخستین کتابخانه سیار استان خوزستان به نام «هدهد سفید قلم چی» نیز افتتاح میشود تا این پرنده چرخدار، سفیری از آگاهی برای کودکان شهرستان کازرون باشد. سفر 5 روزهمان به طول 3 هزار کیلومتر، با ۷ توقف و گذر از 12 استان به پایان رسید؛ سفری که نام حسین(ع) در همه جایش نمایان بود و شاید اگر بگویم در طریقالحسین، کتاب کمککننده است، گزافه نباشد.