دوشنبه هفته گذشته، رسانه آلمانی «دویچه وله» اعلام کرد یورگن هابرماس، شاخصترین چهره فکری و فلسفی آلمان به همراه ۲ سیاستمدار و یک حقوقدان بیانیهای صادر کردند که در آن ضمن تروریستی خواندن اقدام حماس در ۷ اکتبر از تولد دوباره یهودستیزی در اروپا اظهار نگرانی کردند! در این بیانیه میخوانیم: «قتل عام حماس در روز ۷ اکتبر با نیت محو زندگی یهودیان انجام شد. عملیات ارتش اسرائیل علیه این اقدامات تروریستی به لحاظ اصولی موجه است، ولی راهبر این عملیات باید اصل تناسب، اجتناب از کشتن غیرنظامیان و پیشبرد جنگ با ملاحظه دستیابی به صلح در آینده باشد. با وجود تمام نگرانیها نسبت به سرنوشت فلسطینیان در درگیریهای جاری، نسبت دادن نسلکشی به عملیات اسرائیل معیارهای قضاوت را به نابودی میکشد.»
رها کردن نقدِ جنایت اسرائیل و چسبیدن به نسیه تولد یهودستیزی
این روشنفکران آلمانی بیان کردند: «قابل تحمل نیست که یهودیان در آلمان بار دیگر در معرض تهدیدهای جانی و بدنی قرار گیرند و از خشونت فیزیکی در خیابانها بترسند. تصویر دموکراتیک جمهوری فدرال از خود که مبتنی بر ملزومات مربوط به احترام به کرامت انسانی است، با فرهنگی سیاسی مرتبط است که با توجه به جنایات گسترده دوران حکومت نازی، دفاع و پاسداری از هستی یهودیان و حق موجودیت اسرائیل از عناصر اصلی آن است.»
هابرماس از جناح خود میخواهد دفاع کند
موضوع مهم و حیاتی در این بین آن است که چگونه یک روشنفکر و فیلسوف شاخص چون هابرماس که در سِلک اندیشمندان مکتب انتقادی «فرانکفورت» است همواره خود را از منتقدان نگرش لیبرالی غرب معرفی میکردند، اینگونه از جبهه استعمار و آپارتاید صهیونیستی دفاع کرده و آن را توجیه میکند؟ داوود طالقانی، دانشآموخته علوم اجتماعی از دانشگاه تهران و پژوهشگر حوزه ارتباطات در گفتوگو با فارس در این باره اظهار داشت: «ما امثال یورگن هابرماس را به عنوان تحلیلگران جنگ غزه به حساب نمیآوریم؛ بلکه این افراد به عنوان چهرههای مطرح در فضای دانشگاه در پی آن هستند که با صدور بیانیه، منافع گروه و جناح خود را تثبیت کنند. هابرماس به عنوان یک یهودیِ اروپاییِ سفیدپوست که در جهانِ شمالی زیست میکند و از دیدگاه چپ و انتقادی خود نسبت به غرب توبه کرده و حال حاضر در آغوش امپریالیسم قرار گرفته، طبیعی است چنین موضعی بگیرد. او به عنوان یک یهودی برایش تنها حقوق یهودیان در آلمان و هولوکاست مطرح است. برای همین بدون توجه به کشتار مردم و کودکان غزه نگران این است که مبادا مجدداً انگارههای یهودستیزانه آلمان نازی در اروپا متولد شود!»
در نظرگاه روشنفکران، بحران غزه جایی ندارد
آن چیزی که در این مسأله قابل توجه بوده، زیستجهان روشنفکرانی نظیر هابرماس است. آنها به عنوان افرادی که در جهانِ شمالی زیست کرده و از آن منظر به دنیا مینگرند، طبیعی است که به اتفاقات غزه و هر آنچه در خاورمیانه رخ میدهد و برای مردم فلاکت و مرگ را به ارمغان میآورد، بیتفاوت بوده و چندان احساس دغدغهای نسبت به آن نداشته باشند. طالقانی در این باره میگوید: «هابرماس و روشنفکرانی که مثل او فکر میکنند، حتی در کشوری چون ایران، نظیر فرانتس فانون یا ادوارد سعید نیستند که دغدغهای نسبت به اتفاقات داشته باشند؛ آنان در زیستجهان خود سیر میکنند و بنا به همان موضعگیری کرده و بیانیه صادر میکنند. امروزه مکتب فرانکفورت، دیگر مثل قبل از جنگ جهانی اول نبوده و نمایندگان آن از منظر آمریکا و نگرش آمریکایی تحولات جهان را نظارهگر هستند. روشنفکری با پایان قرن بیستم به آخر خط خود رسیده و صرفاً قشر موسوم به روشنفکر میخواهد کارنامه خود را پر کند.»
طالقانی چندی پیش نیز در گفتوگو با فارس تأکید کرده بود که انفعالِ برآمده از پایان روشنفکری، چیزی است که در قضایای غزه به وضوح به چشم آمد و تناقض رفتار آنها و شعارهای آوانگاردیشان مشخص شد: «در سایر نقاط جهان، روشنفکران منتقد که در اردوگاه سوسیالیستی و مارکسیستی هستند، از آزمون جنگ غزه موفق بیرون نیامدند. آن متفکرین و روشنفکرانی که در اغتشاشات ۱۴٠۱ به نفع آشوب خیابانی در ایران بیانیه میدادند، امروزه یا به کلی سکوت اختیار کردند یا اگر بخواهند حرفی بزنند به شکلی هست که ظالم و مظلوم را باهم انکار کنند، مثلا هم حماس را محکوم میکنند، هم اسرائیل را.»
دفاع از شر مطلق!
مصطفی زالی، استاد حقوق نیز در واکنش به بیانیه هابرماس در صفحه شخصی خود در توئیتر نوشته است: «یورگن هابرماس پس از عمری طرح ایده گفتوگو و عقلانیت ارتباطی و نقد «سلطه» مدرن، در پایان عمر فلسفی خویش در جانب شر مطلق و دفاعی غیراخلاقی از یکی از آشکارترین «سلطه ظالمانه» مدرن ایستاد. موضعی که به عنوان یک لکه ننگ در کارنامه این فیلسوف سالخورده ماندگار خواهد شد.»
هابرماس، به عنوان یک استاد دانشگاه در حوزه علوم انسانی نقدِ جنایاتِ در غزه را رها کرده و نسیه تولد یهودستیزی در اروپا را دو دستی گرفته است، در صورتی که حقیقتاً جامعه جهانی از این مرحله عبور کرده و موضوع امروزه نه درگیری با دیانت یهود یا یهودیان بلکه استعمار و سلطه غیر مشروعی است که توسط صهیونیستها در سرزمین فلسطین رخ داده است.
بنای فلسفه غرب در چهره انتقادی هم سرآخر کنار استعمار است
اقدام هابرماس، نشان داد که علوم انسانیِ بنا شده در غرب که مبتنی بر فلسفه جدید این منطقه است، هرچقدر ظاهر منتقد از غرب را داشته باشد، بالاخره در برهههایی نه تنها جانب مستضعفین را نمیگیرد، بلکه تمام قد در کنار مستکبرین ایستاده و برای اقدامات آن توجیه تئوریک دست و پا میکند. سهیل احمدی، مدرس حوزه ارتباطات و جامعهشناسی دانشگاه در این باره به خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری فارس گفت: «بنای اندیشه غرب در هر شکل و صورتی که باشد؛ از مدرن تا پست مدرن، از چپ تا راست، بالاخره درجایی ضعف جدی خودش را نشان میدهد. این اقدام هابرماس نشان داد، نمیشود به علوم انسانی غرب و فلسفه آن پس از امانوئل کانت اعتماد کرد. به تعبیر علامه جعفری این افراد، کارمند فلسفه غرب هستند. هر نقابی هم که به چهره بزنند، سرآخر دفاع خود از غرب را ابراز میدارند.»
علی شریعتی نیز مکرراً در آثار خود اشاره دارد که ایدئولوژی لیبرال یا مارکسیسم غربی هرچه باشد، باز هم در اختیار استعمار غربی است و ما شاهد آن هستیم که امثال مارکس هرچقدر هم انتقاد از غرب داشته باشند هیچ اعتراضی به سیاست استعمار اروپا نداشته و حتی آن را تأیید میکند.