واکاوی تحولات جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) در گفتوگو صبح صادق با «حمید سبحانیصدر»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ اسلام
از موضوعاتی که ریشه تاریخی دارد، جنگ روایتهاست؛ چراکه مدیریت افکار عمومی در مسائل مختلف در همه دورهها مهم است. این گزاره خود هشداری است که باید در «جنگ روایتها» نقلیات تمام نویسندگان تاریخی تحلیل شود که این مطالب را با چه انگیزه و با چه پیشزمینههایی نوشتهاند. اهمیت جنگ روایتها در دقت در کلمه «جنگ» خلاصه میشود و اینکه همیشه قبل از جنگ سخت، یک جنگ روایت در میگیرد. در جنگ سخت وقتی کسی بمیرد، ماجرا تمام میشود؛ ولی در جنگ روایت، هروقت روایت باطل غلبه کند تا زمانی که آن مسئله باقی است، روایت باطل هم باقی است. بنابر اهمیت موضوع جنگ روایتها به گفتوگو با «حجتالاسلام حمید سبحانیصدر»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ اسلام پرداختهایم.
چرا پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) چنددستهگی و هرجومرج در بین مردم شکل گرفت؟
پیش از شروع درخصوص این جمله «إرتد الناس بعد رسول الله إلا ثلاثة او اربعه» صحبت کنیم تا مطالب روشن شود. بعد از حضرت رسول(ص) همه دچار ارتداد شدند؛ الا سه یا چهار نفر. این ارتداد نشاندهنده فضای عجیبی است که در آن بازه زمانی شکل گرفته بود. آیا این ارتداد، به معنای بازگشت از اسلام بود؟ یا بازگشت و عقبگرد به عصر جاهلی که پیش از پیامبر اسلام در فضای مکه حاکم بود؟معنای غالب در اینجا همان عقبگرد به فرهنگ جاهلی است. برخی از افراد به سمت معنای اصطلاحی ارتداد حرکت کردند که بازگشت از اسلام بود و جریان نفاقی را شکل دادند؛ اما آنچه در غالب افراد رخ داد، بازگشت به آن فرهنگهای جاهلی بر پایه قومیتگرایی و قبیلهگرایی بود. این فرهنگ قبیلهگرایی در طول سدهها و هزارهها در خوی عرب نهادینه شده بود و حتی در طول ۲۳ سال بعثت رسول خدا که به تربیت دینی و توحیدی مردم پرداخت، باز شاهدیم که تغییری در مردم ایجاد نکرده بود. این را هم در نظر بگیریم؛ حادثهای که سال یازدهم هجری رخ داد و مردمی که دچار ارتداد و بازگشت به جاهلیت شدند، این افراد به گونهای نبودند که مستقیم تحت آموزش تربیت دینی و فرهنگی قرار گرفته باشند. اگر به این ۲۳سال دقت کنید، در ۱۳ سال اول مکه، جامعه دینی به معنای اصلی خودش هنوز شکل نگرفته است و ۱۰ سال بعدی که در مدینه بوده و آغاز حکومتداری پیامبر اسلام(ص) است، بسیاری از مردم در دوران پس از مکه به پیامبر اسلام ایمان آوردند و به نوعی تازهمسلمان هستند؛ برخی یک سال است و برخی دو یا سه سال. بنابراین اشکال را نمیشود بر پیامبر اسلام(ص) وارد کرد که در این مدت اقدام درخور توجهی برای جلوگیری از انحراف مردم نکردهاند؛ چراکه این افراد لزوما اسلامآوران ناب و تربیتیافتگان ۲۳ساله پیامبر اسلام(ص) نیستند. همانطور که گفتیم برخی اسلامآوران یکیدوساله هستند. حتی در زمان فتح مکه، همه افرادی که به اسلام روی آوردند، با علاقه قلبی و عقلی این کار را نکردند؛ چراکه در آن موقع بهحسب اینکه پایگاه اجتماعی و فکری مشرکان در هم شکسته بود و توانی برای مقابله نداشتند، از اسلام تمکین کردند؛ افرادی مثل «ابوسفیان» که پذیرش او براساس ایمان قلبی نبود و بهظاهر پذیرفته بود که اسلام بیاورد. جالب است بدانید در همان ایام رحلت حضرت پیغمبر(ص) که امام علی(ع) مشغول تجهیز مراسم دفن پیامبر اسلام(ص) بود، ابوسفیان نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و پیشنهاد خلافت به امام داد. نکتهای که در اینجا مطرح میشود، این است که ابوسفیان بنابر اعتقاد دینی و پایبندی به بیعت روز غدیر که نزد حضرت نیامد، آمد تا مانع از این بشود که خلافت از قریش و تیره او به قوم و قبیله دیگری برود. او براساس تعصبات قبیلهای و نزدیکی تیره بنیهاشم با بنیامیه نزد امام علی(ع) آمده بود. حضرت هم ایشان را پس زد؛ چراکه نمیخواست جایگاهی به ماجرای سقیفه و این نوع نگاه بدهد. انتخاب خلافت و امامت مسلمین امری الهی و حضرت پیامبر(ص) آن را به مردم ابلاغ کرده بود.
علت غفلت و عقبگرد در بین مردمی که پیامبر اسلام(ص) را دیده و درک کرده بودند، چه بود؟ آیا در تاریخ معاصر ما نیز این بازگشت و عقبگرد رخ داده است؟
فرهنگ عربی براساس قبیله شکل گرفته است. فرماندهی و رهبری هر قبیله را بزرگی از آن قوم برعهده دارد. گاهی بین این قبایل که در یک نقطه زندگی میکنند، اختلافات فرهنگی و قومی پیش میآید. حال شما فرض بگیرید حکومت دینی شکل گرفته که میخواهد امتی واحد، تحت فرمان یک نفر، شکل بدهد. در اینجا بالاخره بزرگی از یک قوم میخواهد حکومتداری را برعهده بگیرد و همین مسئله موجب میشود هر قبیله بزرگ قوم خود یا فردی از قوم خود را در رأس هرم حکومت قرار بدهد. در یک نگاه جامعهشناختی قبایل بزرگ اوس و خزرج را که نگاه میکنیم، میبینیم اسلام را پذیرفتهاند، اما نگاهشان به پیامبر بهعنوان فردی است از قبیله قریش و تیره بنیهاشم، یعنی هنوز نگاه قومیتگرایی بین آنها در جریان است. لذا در زمزمههای جریان سقیفه میشنوید که نبوت در قریش بوده، نگذارید جانشینی او در قریش بماند. آنها میخواستند از مهاجرین به انصار انتقال دهند. این رویه یعنی بازگشت به آن خوی جاهلیت قبیلهای. در دوره ما و در همان اوایل انقلاب میبینیم که برخی از افراد پای کار انقلاب آمدند و برای پیروزی انقلاب از هیچ اقدامی دریغ نکردند؛ چراکه جریان انقلاب و مواضع امام خمینی(ره) با موازین فکری و عقیدتی آنان مثل مبارزه با استکبار، نفی دیکتاتوری و تشکیل حکومت مستقل و بدون وابستگی به قدرتهای زورگویی همچون آمریکا و انگلیس همراه بود. اما پس از انقلاب میبینیم برخی از این افراد در راهپیماییهایی شرکت میکنند که علیه حجاب است. این دوگانگی به سبب همان عقبگردی است که در همه دوران امکان وجود آن میرود. اساس پذیرش هر مکتب بر دو پایه استوار است: پذیرش مکتب و رفع موانع اجرای آن. یکی از موانع اجرای مکتب انقلاب همین دشمنان داخلی و خارجی هستند که دائم بر تنور عقبگرد جامعه میدمند. جریانی که در این سالها علیه حجاب شکل گرفته، برای این سالها نبوده و ریشهای به قدمت انقلاب دارد.
آیا جریان جانشینی پیامبر(ص) و ماجرای غدیرخم برای مردم در هالهای از ابهام بوده است؟
ماموریت پیامبر اسلام درخصوص ابلاغ ولایت و جانشینی پس از خود نشان میدهد که مسئله برای جامعه مسلمان آن روز قابل هضم فکری و فرهنگی نبوده است؛ چراکه این مسئله در این آیه بهوضوح مشخص است: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُک مِنَ النَّاسِ: ای پیغمبر! آنچه از خدا بر تو نازل شد (به خلق) برسان که اگر نرسانی، تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکردهای و خدا تو را از (شر) مردمان محفوظ خواهد داشت.» در این آیه از محافظت و معصومیت صحبت میکند؛ یعنی پیامبر اسلام(ص) با نگاه جامعهشناختی صحیح، دوران پس از خود را میدیدند. به همین دلیل خداوند متعال به او وعده محافظت و معصومیت میدهد. حتی در تفسیر آیه «سأل سائل بعذاب واقع» و ماجرای نعمان به حارث متوجه میشویم که در فضای فکری و فرهنگی مردم آن دوره هنوز پایههای فکری و فرهنگی جاهلی نقش داشته است؛ چراکه این شخص درخصوص ماجرای غدیر به پیامبر اسلام(ص) میگوید اگر این خبری که دادی از جانب خداست، دعا کن سنگی از آسمان بیاید و مرا از بین ببرد. همچنین در آیه «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِکمْ: محمد (ص) جز یک پیامبر نیست که پیش از او نیز پیغمبرانی بودند و درگذشتند. آیا اگر او به مرگ یا شهادت درگذشت، شما باز به دین جاهلیت خود رجوع خواهید کرد؟» بنابراین آیه، احتمال بازگشت مردم به آن دین جاهل قبلیشان میرود. نمونه دیگری از قبیلهگرایی، در جریان رحلت پیامبر اسلام(ص) خودش را نشان داد. انصار سه تیره هستند: «خزرج کبیر»، «خزرج صغیر» و «اوس». این سه تیره و «سعد بن عباده» همزمان با رحلت حضرت پیغمبر(ص) تلاش کردند که سعد بن عباده، بزرگ خزرج کبیر، را جانشین پیامبر معرفی کنند. رئیس قبیله اوس و خزرج صغیر راضی نبودند که رئیس خزرج کبیر قدرت را به دست بگیرد. چرا؟ چون میدانند اگر او رئیس بشود، یک نفر، حتی یک نفر از قبیله آنها را به کار نمیگیرد. آنجا هم که همه گفتند بله چون راهی نداشتند. این خبر به گوش «ابوعبیده جراح» و «خلیفه ابوبکر» و «خلیفه عمربن خطاب» رسید. این سه نفر وارد سقیفه شدند. در اینجا راهی تازه باز شد. آنها مدعی شدند خویشاوندان پیغمبریم؛ نزدیکترین کسانایم و خلافت باید به ما برسد. اوایل آنها مقاومت کردند. اما وقتی دو تا رئیس قبیله (خزرج صغیر و اوس)، با آن سه نفر همراهی کردند، سعد بن عباده شکست خورد. اولین نفری که با خلیفه ابوبکر بیعت کرد، رئیس خزرج صغیر بود. این هم از مواردی است که نگاه قومی و قبیلهای جاهلی در آن جریان دارد.
چرا امام علی(ع) در ماجرای سقیفه شرکت نکرد؟ علت حضورنیافتن ایشان در این ماجرا چه بود؟
نکته حائز اهمیت این است که اگر امام علی(ع) در جریان سقیفه شرکت میکرد، احتمال انتصاب ایشان برای خلافت بسیار بیشتر از بقیه مدعیان خلافت بود؛ چراکه برخی از بزرگان سقیفه این شایستگی را برای امام علی(ع) میدانستند و حتی آنهایی که با رویکرد قوم و قبیلهای به ماجرا مینگریستند، به انصار گوشزد میکردند که ما علی(ع) را داریم، شما چه کسی را دارید؟ یکی از دلایلی که امام علی(ع) وارد جریان سقیفه نشدند، این بود که نمیخواستند مشروعیتی به جریان سقیفه بدهند؛ چراکه در جریان غدیر انتصاب شکل گرفته بود و نیازی به این اقدامات نبود. حتی آن زمانی که حضرت زهرا(س) به همراه امام علی(ع) و حسنین(ع) شبانه به در خانهها میرفتند تا مردم را از موضوع ولایت و جانشینی پیامبر آگاهی ببخشند، بزرگان سقیفه میگفتند اگر امام علی(ع) در موضوع سقیفه حضور پیدا میکردند، ما پشت ایشان میایستادیم.
از اقدامات مکتب خلفا درخصوص جنگ روایتها چه بوده است؟ مثالی برای این موضوع دارید؟
یکی از اقدامات درخصوص جنگ روایتها این بود که کوشیدند روایت کنند که «لِعلی وجه من الناس فی حیاة فاطمة فلما توفیت فاطمة انصرفت وجوه الناس عن علی: یعنی محبوبیت و وجاهت امام علی(ع) تا زمان حیات حضرت فاطمه(س) بود و پس از ایشان، آن وجاهت و محبوبیت دیگر وجود ندارد.» در واقع راویان این روایت میخواهند اعلام کنند که اگر پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) مردم بهسوی امام علی(ع) حرکت نکردند، به این دلیل بود که ایشان محبوبیت و وجاهتی و به نوعی اعتبار اجتماعی نزد مردم نداشتند. این یک خبر کذب تاریخی است. یک تعبیری رهبر معظم انقلاب دارند با عنوان «اختلال در دستگاه محاسباتی مردم» آنها اینطور برخورد کردند. آنها با اختلال در دستگاه محاسباتی موازنه قدرت را بر هم زدند و اعتبار امام علی(ع) را خدشهدار کردند. اتفاقا برعکس آنچه در روایت مکتب خلفا آمده است، وجاهت و اعتبار امام علی(ع) به قدری بود که در کتاب «البدان» از «یعقوبی» و در کتاب «الخبار طوال» از «زبیر بن بکار» آمده: «کان عامه المهاجرین و جل الانصار لا یشکون ان علیا هو صاحب الامر بعد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم): تمام مهاجرین و انصار در اینکه علی خلیفه است، شکی نداشتند.» علت اینکه امام علی(ع) شش ماه بعد در کنار دستگاه خلافت قرار گرفتند نیز باید در این وجاهت دنبال کرد؛ چراکه سقیفه تا پیش از همراهی امام علی(ع) آن وجاهت عامه را نداشت. علت همراهی امام هم به این سبب بود که یک لشکر صدهزارنفری به سمت مدینه و برای نابودی جبهه اسلام در حرکت بودند که امام برای حفظ جبهه اسلام با حضورشان مانع این حادثه شدند. ایشان در نهجالبلاغه در این خصوص میفرمایند: «فامسکت یدی حتی رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام ، یدعون الی محق دین محمد(صلی الله علیه و آله)، فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله، اری فیه ثلما او هدما تکون المصیبة به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل: من اول دست خود را پس کشیدم تا دیدم گروهی از مردم از اسلام بازگشتند و مردم را به نابودی دین محمد(ص) دعوت میکنند. پس ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمین برنخیزم، شکاف یا انهدامی در اسلام خواهم دید که مصیبت آن از فوت خلافت چندروزه بسی بیشتر است.»
حضرت زهرا(س) برای جلوگیری از جنگ روایت و ازبینبردن روایتهای کذب چه اقدامی انجام دادند؟ و ما در این دوره چه درسی از نحوه تبیین حضرت زهرا(س) میتوانیم بگیریم؟
این اتفاقات سبب شد حضرت زهرا(س) برای احقاق حقوق فراموششده سخنرانی کنند. این سخنرانی به نحوی بود که با ایراد اولین واژه از زبان حضرت، زن و مرد از سر پشیمانی شروع به گریه و زاری کنند و حتی بعد از آن مردان مدینه زنان خود را برای دلجویی از حضرت فاطمه(س) راهی منزل ایشان کنند. اما چه فایده که کار از کار گذشته بود! این خاصیت فتنه است که مردم را در بهت و حیرانی قرار میدهد و در دل این بهت، جبهه باطل بر مسند مینشیند و جبهه حق کنار زده میشود. نکته دیگر در ماجرای سقیفه این بود که سقیفه در ابتدای امر چنان رونقی نداشت؛ به طوری که حتی خلیفه دوم اذعان میکند که ما شانس پیروزی نداشتیم تا اینکه قبیلهای هزارنفری به نام «اسلم» برای تأمین معاش خود به مدینه آمدند. ما به آنها پیشنهاد کردیم که نیاز شما را تأمین میکنیم به این شرط که فردا در مسجد و خیابانها حضور پیدا کنید و با ما بیعت کنید. آنها هم پذیرفتند. انسانها گاهی به سبب یک نیاز اقتصادی و اجتماعی، کودتایی رقم میزند و به فتنه کمک میکند. فقط قسمت پایانی خطبه فدکی که حضرت زهرا(س) ایراد کردند، به ماجرای فدک اشاره دارد و سرتاسر خطبه مملو از معارفی است که به مردم مدینه هشدار میدهد از بازگشت به دوران عرب جاهلی و پشتپازدن به زحمات پیامبر اسلام(ص). در ادامه خطبه هم به معرفی جایگاه و مقام امام علی(ع) سخن میگویند. این خطبه چنان جنبه روشنگری داشت که خلیفه اول نامهای برای عاملش در فدک جهت برگشت آن برای حضرت زهرا(س) نوشت؛ اما خلیفه دوم آن را از حضرت زهرا(س) گرفت و پاره کرد. خطبهها و گفتوگوهای حضرت زهرا(س) چه در زمان سلامتشان و چه در زمان مجروحیتشان ولوله سنگینی در مدینه ایجاد کرد؛ اما مردم جرئت برخاستن نداشتند؛ چراکه با خود میگفتند افرادی مثل «خالد بن ولید» که در ماجرای هجوم به بیت حضرت زهرا(س) شرکت داشت، این گونه با دختر پیامبر اسلام(ص) برخورد کرد، با ما چه خواهد کرد؟ همین موضوع دلیلی شد تا مردم نتوانند قیامی انجام دهند. در پایان اینکه اگر به زیرساختهای فرهنگی توجه نشود، نتیجهای چیزی جز پایمالشدن واضحات نیست. همانطور که غدیر کنار رفت، در دوره کنونی ما هم اگر به این زیرساختهای فرهنگی توجه نشود، امکان اینکه خدایی ناکرده بدیهیاتی مانند دشمنی با آمریکا هم کنار برود، وجود دارد.