صبح صادق >>  صفحه آخر >> یادداشت
تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۴  ، 
کد خبر : ۳۶۱۱۳۴

دلتنگی نخراشیده!

«آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند» چرا من؟ من در وجود خودم آن توان را نمی‌بینم که دوری شما را تحمل کنم! بار غربت و دلتنگی به شانه‌های نحیف من سنگینی می‌کند! دلتنگی یک کلمه نیست، یک کوه زمخت نخراشیده است که نه می‌توان از آن بالا رفت و نه می‌توان آن را از جا کند و جای دیگر گذاشت.
قلب‌ من وسعت این دلتنگی را برنمی‌تابد. مگر نمی‌گویند که قلب‌ها به اندازه مشت‌های‌مان هستند. پس چطور قلب به این کوچکی می‌تواند کوه به آن بزرگی را به دوش بکشد! 
یا صاحب الزمان(عج)، دلم به سمت شما روان است همانطور که ثانیه‌ها و عقربه‌ها به دور ساعت! اگر هم از کار بیفتم یا از قافله عشق جا بمانم، می‌دانم که روزی شما مرا خواهید دید! چه خوب گفته‌اند که حتی ساعت‌های خراب هم روزی دوبار ساعت دقیق را نشان می‌دهند. 
نمی‌دانم که در کجای این قافله عشق جا مانده‌ام که حتی از یک نگاه شما هم محرومم! بیایید و برای من از آن ساعاتی بگویید که مرا دیدید و من نفهمیدم؛ بیایید و از آن لحظه‌هایی بگویید که گره‌های کور زندگی‌ام را باز کردید و من نفهمیدم؛ این روزها به این گفتن‌ها نیازمندم. بیایید فقط بیایید.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات