تغییر ظاهری موضع رهبر معظم انقلاب در قبال مذاکرات با آمریکا و اظهار نظر اخیر ایشان مبنی بر پرهیز از «بدبینی مفرط» نسبت به مذاکرات، موجی از تحلیلها و گمانهزنیها را در فضای سیاسی ایران برانگیخته است. این اظهارات، بهویژه در قیاس با مواضع پیشین که بر بدبینی و احتیاط در برابر غرب تأکید داشت، پرسشهایی را درباره دلایل این چرخش و پیامدهای آن ایجاد کرده است.
تغییر ظاهری موضع رهبر معظم انقلاب در قبال مذاکرات با آمریکا و اظهار نظر اخیر ایشان مبنی بر پرهیز از «بدبینی مفرط» نسبت به مذاکرات، موجی از تحلیلها و گمانهزنیها را در فضای سیاسی ایران برانگیخته است. این اظهارات، بهویژه در قیاس با مواضع پیشین که بر بدبینی و احتیاط در برابر غرب تأکید داشت، پرسشهایی را درباره دلایل این چرخش و پیامدهای آن ایجاد کرده است.
فشار داخلی و جام زهر
برخی معتقدند این تغییر موضع نتیجه فشارهای داخلی از سوی دولت و دیگر مدیران ارشد نظام است. دولت سیزدهم با شعار «وفاق» و رویکردی عملگرایانه، اقداماتی نظیر آزادی برخی چهرههای سیاسی، کاهش محدودیتهای فضای مجازی، و ممانعت از تشدید تنشهای منطقهای را پیش برده است. از این منظر، مذاکره با آمریکا نیز بخشی از این پروژه برای شکستن تابوها و تحمیل اراده دولت به رهبری است. این تحلیل، تغییر موضع رهبری را به «جام زهر دوم» تشبیه میکند.
در نقد این تحلیل باید گفت که این تحلیل با چند تناقض مواجه است. نخست، اگر رهبر معظم انقلاب تحت فشار مسئولان بود، چرا از ابتدا مواضع اخیر را مطرح نکرد؟ دوم اینکه سخنان صریح معظمله در تعریف از ایمان و درایت مسئولان نظام در دیدارهای عمومی، از جمله با دانشجویان یا خطبههای نماز جمعه، با فرض فشار داخلی سازگار نیست. سوم، همراهی هماهنگ مسئولان با رهبر معظم انقلاب در مسائل کلان، نشانهای از شکاف عمیق میان آنها نشان نمیدهد. همچنین، در ماجرای برجام، معظمله بارها مخالفت خود با اصل مذاکره را اعلام کرد و همراهیاش را به تجربهاندوزی مردم نسبت داد، اما امروز تأکید بر تجربه موجود، این تحلیل را تضعیف میکند. در نهایت، این نگاه به نوعی به انسداد در اداره کشور میانجامد، چرا که تصویری که از ولایت فقیه مطرح میکند یک تصویر منفعل و تحت فشار را ترسیم میکند که با شواهد موجود همخوانی ندارد.
ضعف منطقهای و اجبار به مذاکره
گروهی دیگر معتقدند شکستهای جبهه مقاومت در منطقه و تهدیدات فزاینده آمریکا، ایران را در موضع ضعف قرار داده و رهبری را ناچار به پذیرش مذاکره کرده است. این تحلیل مدعی است که یمن در آستانه فروپاشی، غزه در حال محو شدن، حزبالله و حشدالشعبی در مسیر خلع سلاح، و سوریه تحت اشغال کامل دشمن قرار دارد. از این رو، ایران برای اجتناب از بدتر شدن اوضاع، ناگزیر به مذاکره با «قاتل شهید سلیمانی» شده و رهبری جام زهر را به دلیل انتخاب میان بد و بدتر مینوشد.
در نقد این تحلیل نیز باید گفت که این تحلیل با واقعیتهای میدانی و سیاسی همخوانی ندارد. نخست، اگر ایران در موضع ضعف بود، چرا آمریکا به پیششرطهای ایران برای مذاکره تن داد؟ دوم، شواهد میدانی خلاف ادعای شکست مقاومت را نشان میدهد که حماس همچنان تلفات سنگینی به رژیم صهیونی وارد میکند، حزبالله رژیم صهیونی را به آتشبس واداشته و از نظر مردمی اقتدار بیسابقهای دارد (حضور یکچهارم جمعیت لبنان در مراسم تشییع سیدحسن نصرالله). یمن همچنان مقاومت میکند و تظاهرات در خیابانهای رژیم صهیونی ادامه دارد. سوم، سخنان مکرر رهبر معظم انقلاب درباره پیروزیهای جبهه مقاومت پس از طوفان الاقصی و تأکید بر تغییر جغرافیای سیاسی منطقه به نفع ایران، با فرض ضعف منطقهای ایران سازگار نیست. این تحلیل به دلیل نگاه سطحی به تحولات منطقه، از درک عمق استراتژیک ایران و مقاومت عاجز است.
نمایش قدرت و مدیریت هوشمندانه
تحلیل سوم، که به نظر دقیقتر میرسد، تغییر موضع رهبر معظم انقلاب را نه از سر ضعف یا فشار، بلکه نتیجه اقتدار ایران و تحولات جهانی میداند. ایران با تکیه بر قدرت جبهه مقاومت، چالشهای داخلی و جهانی آمریکا (از جمله رقابت با چین و روسیه و فشار افکار عمومی)، و همچنین هوشمندی استراتژیک خود، دشمن را به مذاکره واداشته است. حتی اگر مذاکرات به نتیجه نرسد، اصل برگزاری آن در این شرایط، خود نمایش قدرت ایران است. آمریکا، هرچند غیرقابل اعتماد، در برابر اقتدار ایران ناچار به کرنش شده است.
نکته کلیدی دیگر این است که مذاکرات و گذر زمان به نفع ایران است. تجربه دهه ۹۰ نشان داد که ایران چگونه از سایه مذاکرات برای تقویت جبهه مقاومت و ریشهکن کردن داعش بهره برد. سخنان رهبر معظم انقلاب نیز تعارضی ندارد که با تأکید بر غیرقابل اعتماد بودن آمریکا با دعوت به پرهیز از بدبینی مفرط، نشاندهنده مدیریت هوشمندانه شرایط جدید است. این رویکرد، هم اقتدار مقاومت را حفظ میکند و هم از فرصتهای دیپلماتیک برای پیشبرد منافع ملی استفاده میکند.
رقابت گفتمانها
از منظر جریانشناسی، تحلیل اول عمدتاً از سوی جریانهای منتقد داخلی، بهویژه اصلاحطلبان و برخی تکنوکراتها، مطرح میشود که تلاش دارند دولت را بهعنوان نیروی پیشرو در برابر «ساختار» نشان دهند. تحلیل دوم بیشتر در محافل اپوزیسیون خارجنشین و برخی جریانهای غربگرا رواج دارد که با بزرگنمایی ضعف ایران، پروژه تسلیم را توجیه میکنند. تحلیل سوم اما از سوی جریان انقلابی و حامیان مقاومت پشتیبانی میشود که بر اقتدار ایران و هوشمندی استراتژیک رهبر معظم انقلاب تأکید دارند.
در پایان و برای جمعبندی باید گفت که تغییر موضع ظاهری رهبر معظم انقلاب نه جام زهر، بلکه نشانهای از مدیریت هوشمندانه و اقتدار استراتژیک ایران است. ایران با تکیه بر قدرت مقاومت، چالشهای جهانی آمریکا، و تیزهوشی دیپلماتیک، دشمن را به مذاکره کشانده و از این فرصت برای تقویت جایگاه خود بهره میبرد. این تحول، بیش از آنکه نشانه ضعف باشد، نمایشی از قدرت و بلوغ سیاسی نظام است. با این حال، حفظ هوشیاری در برابر غیرقابل اعتماد بودن آمریکا، همچنان ضرورتی انکارناپذیر است.