یکی از سیاستهای دشمنان جمهوری اسلامی ایران بهویژه رژیم منحوس صهیونیستی و ایالات متحده آمریکا، رساندن کشورهای هدف خود به مرحله «صلح تحمیلی» است. منظور از صلح تحمیلی، مرحلهای است که متجاوزان با آنکه تعرض و تجاوز به خاک کشوری را انجام دادند و زیرساختهای آن را تهدید کردند از تنبیه جدی خود فرار میکنند. آنها با ایجاد ائتلافهای دیپلماتیک و فشارهای سیاسی و اقتصادی کشور هدف را مجبور به صلح کرده و بدون پذیرش مسئولیت واقعی، با دست برتر میدان نبرد را ترک میکنند.
رهبر معظم انقلاب در بیانات خود به مسئله «جنگ و صلح تحمیلی» چنین پرداختند: «ملت ایران در مقابل جنگ تحمیلی محکم میایستد، همانگونه که در مقابل صلح تحمیلی نیز محکم خواهد ایستاد.» این مسئله از این جهت اهمیت دارد که یکی از سیاستهای دشمنان جمهوری اسلامی ایران بهویژه رژیم منحوس صهیونیستی و ایالات متحده آمریکا، رساندن کشورهای هدف خود به مرحله «صلح تحمیلی» است. منظور از صلح تحمیلی، مرحلهای است که متجاوزان با آنکه تعرض و تجاوز به خاک کشوری را انجام دادند و زیرساختهای آن را تهدید کردند از تنبیه جدی خود فرار میکنند. آنها با ایجاد ائتلافهای دیپلماتیک و فشارهای سیاسی و اقتصادی کشور هدف را مجبور به صلح کرده و بدون پذیرش مسئولیت واقعی، با دست برتر میدان نبرد را ترک میکنند. این سیاست در طول تاریخ بارها اجرا شده و نمونههای متعددی در عرصه جهانی دارد. اما چرا ایستادگی در برابر چنین پدیدهای ضروری است؟
1) تنبیه متجاوز؛ رکن اصلی بازدارندگی
هرگاه کشوری مورد تهاجم قرار گیرد، لازم است مقابله با دشمن تا زمان پشیمانی کامل متجاوز ادامه یابد. در غیر این صورت، احتمال حملههای مجدد همچنان وجود خواهد داشت. این بازدارندگی دارای دو بعد اصلی است:
بازدارندگی نرم (روانی): دشمن باید به این باور برسد که هرگونه تجاوز، هزینههای سنگینی برایش خواهد داشت؛ هزینههایی که نه تنها در عرصه نظامی، بلکه در حوزه دیپلماسی، اقتصاد و افکار عمومی تأثیرگذار خواهند بود. این مسئله باید انقدر عمیق باشد که دشمن حتی تخیل حمله دوباره به کشورمان را در سر نپروراند.
بازدارندگی سخت (نظامی): برای اینکه بازدارندگی مؤثر باشد، باید ضمن حفظ و ارتقا قدرت دفاعی کشور، حملات نظامیای صورت بگیرد که هزینههای این جنگ برای دشمن پیش از حد قابل تصور باشد. تاریخ نشان داده است که دشمنانی که در گذشته دست به تجاوز زدهاند، در صورت عدم برخورد قاطع، در آینده نیز بار دیگر اقدام به حمله خواهند کرد.
2) جلوگیری از روایت غلط دشمن
یکی از اهداف سیاست صلح تحمیلی، تغییر روایت جنگ و جایگزینی آن با یک تصویر تحریفشده از درگیریهاست. متجاوزان همواره تلاش میکنند تا خود را طرفدار صلح جلوه دهند و قربانیان را عامل ادامه جنگ معرفی کنند. این عملیات روانی موجب میشود تا در افکار عمومی جهانی، تصویر حقیقی تجاوز محو شود و فشارهای بینالمللی بر کشور قربانی افزایش یابد. ایستادگی در برابر چنین تحریفهایی نه تنها موجب دفاع از حقیقت میشود، بلکه از تثبیت الگوی تحمیل صلح ظالمانه جلوگیری خواهد کرد.
3) نپذیرفتن تحمیل و حفظ استقلال
پذیرش صلح تحمیلی میتواند به معنای تسلیم در برابر فشارهای خارجی باشد، که نه تنها نتایج کوتاهمدت، بلکه پیامدهای بلندمدت خطرناکی را به دنبال دارد. از دست دادن اختیار در تصمیمگیریهای سیاسی و امنیتی، وابستگی شدید به ائتلافهای خارجی و در نهایت تضعیف حاکمیت ملی از جمله تبعات چنین رویکردی است. تجربههای تاریخی نشان دادهاند که کشورهایی که به صلح تحمیلی تن دادهاند، در ادامه مجبور به امتیازدهیهای متوالی شده و استقلال خود را به تدریج از دست دادهاند. بنابراین، ایستادگی در برابر این روند نه فقط دفاع از تمامیت ارضی، بلکه محافظت از حق تصمیمگیری مستقل و آینده کشور است.
4) نمونههای تاریخی از صلح تحمیلی
به طورکلی صلح تحمیلی که به عنوان صلح منفی نیز شناخته میشود، وضعیتی است که در آن جنگ آشکار وجود ندارد اما تنشهای اساسی و پتانسیل درگیری، اغلب به دلیل عدم تعادل قدرت، همچنان پابرجاست. نمونههایی از آن شامل توافق پس از جنگ جهانی اول، جنگ سرد و برخی عملیاتهایی تحت عنوان «حفظ صلح سازمان ملل» است. در ادامه به نمونههایی از صلح تحمیلی(صلح مقطعی و عقب کشیدن در شرایط نامتوازن عقلی و نظامی) که نماد بارز یک آینده نامطلوب جنگی است، ارائه میشود:
معاهده ورسای: این معاهده که پس از جنگ جهانی اول به آلمان تحمیل شد، نمونهای کلاسیک از صلح تحمیلی است. اگرچه این معاهده به جنگ پایان داد، اما شرایط سخت و نارضایتی که در میان مردم آلمان ایجاد کرد، به عنوان عوامل مؤثر در وقوع جنگ جهانی دوم تلقی میشود.
جنگ سرد: دوره بین پایان جنگ جهانی دوم و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ اغلب به عنوان وضعیت «صلح طولانی» بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی توصیف میشود. این صلح تا حد زیادی از طریق تعادل بازدارندگی هستهای و وضعیت مداوم تنش و درگیریهای نیابتی حفظ شد، نه از طریق همکاری واقعی و درک متقابل و این نتایجی که در پی داشت در آخر در زمانی که جهان فکر میکرد دو کشور به توافق و یک صلح پایدار رسیده اند، شوروی دچار سقوط شد.
صلح قذافی با آمریکاییها: پیش از جنگ داخلی لیبی در سال ۲۰۱۱، رابطهای پیچیده و پرنوسان بین لیبیِ معمر قذافی و ایالات متحده وجود داشت که با دورههایی از تنش، خصومت و در نهایت با عادیسازی روابط مشخص میشد. این رابطه شامل رویدادهای مهمی مانند کنار گذاشتن قدرت تسلیحاتی توسط لیبی بود که منجر به لغو تحریمها و بهبود روابط دیپلماتیک شد و پس از آن در نقطهای که لیبی بی دفاع شده بود با مداخله نیروهای نظامی ناتو و با فریب سیاستمدارن آمریکایی پروژه صلح به یک تله سقوط ختم شد.
عملیات صلح سازمان ملل: در حالی که ادعای سازمان ملل متحد در مأموریتهای صلحبانی ایجاد صلح مثبت از طریق توسعه و آشتی انجام بود؛ اما برخی از آنها به عنوان حفظ صلح منفی با جلوگیری از بازگشت به درگیری آشکار، به ویژه در شرایطی که مسائل اساسی حل نشده باقی مانده بودند انجام شد. دو نمونه بارز این صلح منفی شامل موارد ذیل میشود:
ماموریت اتحادیه اروپا در بوسنی و هرزگوین: یک ماموریت اتحادیه اروپا برای ارتقای ثبات و جلوگیری از تجدید حیات درگیریهای مسلحانه پس از جنگ بوسنی مستقر شد، اگرچه تنشها و اختلافات قومی همچنان پابرجاست.
ماموریت ناتو در عراق: یک ماموریت ناتو برای جلوگیری از تجدید حیات داعش ایجاد شد که نشان دهنده تلاشی برای تحمیل صلح با جلوگیری از بازگشت به درگیری و بیثباتی فعال در منطقه است.
نتیجهگیری
با توجه به موارد فوق در مییابیم صلحی پایدار است که مبتنی بر موازنه قدرت، بازدارندگی سیاسی و همراه با حفظ استقلال و تمامیت ارضی باشد و هرگونه صلح تا پیش از تنبیه متجاوز خون خوار و همراهان فریبکارش همچون آمریکا، یک صلح تحمیلی تلقی میشود؛ که نشان از یک آینده نامطلوب و ضعف دو چندان خواهد داشت به گونهای که مانند نمونههای ذکر شده باعث سقوط تدریجی یک ملت و حمله دوباره متخاصمان میشود.