سیاسی >>  سیاسی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۴:۴۵  ، 
کد خبر : ۳۷۹۸۰۵

۳ تغییر راهبردی پساجنگ ایران از زبان قاضی‌زاده‌هاشمی

امیرحسین قاضی‌زاده‌هاشمی، معاون شهید رئیسی، با تأکید بر تحولات کلیدی پس از جنگ تحمیلی، بازتعریف جایگاه ایران در عرصه بین‌المللی، شناسایی دقیق‌تر دشمن مشترک و ایجاد انسجام بی‌نظیر میان اقشار مختلف جامعه را سه تغییر راهبردی و بنیادین جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد.

امیرحسین قاضی زاده هاشمی معاون شهیدرئیسی در گفت‌وگویی تفصیلی با خبرگزاری فارس به بررسی جنگ 12 روزه اخیر، نبرد تمدنی غرب و جهان اسلام و چالش های دیپلماسی میان ایران و طرف‌های مقابل پرداخت.
مشروح گفت‌وگوی تفصیلی امیرحسین قاضی‌زاده‌هاشمی در برنامه «سپهر سیاست» خبرگزاری فارس را در ادامه می‌خوانید:
فارس: امروز دشمن در جنگ ترکیبی از چه ابزارهایی استفاده می‌کند، آیا صرفا به سلاح‌های سنتی و نظامی اتکا می‌کند یا ابزارهای اطلاعاتی_امنیتی دیگری مورد استفاده قرار می‌گیرد؟
قاضی‌زاده‌هاشمی: در دنیای امروز، دیگر نمی‌توان به اقتدار امنیتی و دفاعی تنها با تکیه بر نیروی انسانی سنتی یا تجهیزات ابتدایی فکر کرد. تحولات علم و فناوری، چهره‌ی جنگ‌ها و معادلات امنیتی را به‌صورت بنیادی تغییر داده‌اند.

ابزار دشمن صرفا «جاسوسی انسان محور» نیست
در حوزه‌های نظامی نیز تحولات علمی منجر به شکل‌گیری نسل جدیدی از تهدیدات و ابزارهای مقابله با آن شده است. جنگ‌های امروز، بیش از آنکه متکی به سلاح‌های کلاسیک یا نیروهای میدانی باشند، مبتنی بر فناوری‌های پیشرفته و تخصص‌های نوین هستند. 
کشورهای متخاصم نیز با علم‌آموزی، سرمایه‌گذاری در فناوری، و بهره‌گیری از نخبگان جهانی، توانسته‌اند ابزارهایی تولید کنند که عملیات‌های امنیتی و نظامی را به سطوح هوشمند، هدفمند و دقیق ارتقاء دهند.
امروز دشمن برای جمع‌آوری اطلاعات و اجرای عملیات، دیگر صرفاً متکی به جاسوس انسانی نیست، بلکه از ابزارهای فناورانه‌ای چون سامانه‌های شنود، بیگ‌دیتا، تحلیل‌گرهای داده، و حتی هوش مصنوعی بهره می‌برد. به‌عنوان نمونه، واحدهایی همچون 8200 در رژیم صهیونیستی دقیقاً با چنین هدفی شکل گرفته‌اند؛ تجمیع داده‌های جهانی، تحلیل اطلاعات، شناسایی افراد هدف، و اجرای عملیات از طریق فناوری.
ترور شهید فخری‌زاده نمونه‌ای از همین روند است؛ یک سلاح از راه دور، با اتکا بر فناوری کنترل از راه دور و هوش مصنوعی، اقدام به ترور می‌کند. یا در جنگ‌های اخیر، شاهد به‌کارگیری سلاح‌های هوشمند، ریزپرنده‌ها و سیستم‌های جنگ الکترونیک توسط دشمنان هستیم.

نیازمند مدیریت علم‌پایه در همه سطوح هستیم
حتی ابزارهای عادی و روزمره به سلاح‌های کشنده تبدیل شده‌اند. این مسیر توسعه علم، اگرچه در خدمت دشمن قرار گرفته، اما به ما هشدار می‌دهد که اگر در این عرصه عقب بمانیم، هزینه‌های جبران‌ناپذیری بر ما تحمیل خواهد شد.
غرب و به‌ویژه ایالات متحده آمریکا و رژیم صهیونیستی با جذب گسترده نخبگان از سراسر جهان، تبدیل مراکز تحقیقاتی به آزمایشگاه‌های تولید قدرت، و پیوند مستقیم علم و امنیت، توانسته‌اند توازن قدرت را به نفع خود تغییر دهند. دانشمندان آن‌ها نه برای تولید رفاه، بلکه در خدمت تولید سلاح و برتری اطلاعاتی و نظامی فعالیت می‌کنند.
این تجربه به ما می‌آموزد که اگر خواهان اقتدار پایدار، بازدارندگی مؤثر و امنیت هوشمندانه هستیم، باید مسیر علم را با نگاه جهادی، انقلابی و راهبردی دنبال کنیم. علم باید در کشور ما نه به‌عنوان یک موضوع تزیینی یا صرفاً دانشگاهی، بلکه به‌عنوان یک مؤلفه امنیت ملی تلقی شود. 
ما نیازمند مدیریتی هستیم که علم را در همه عرصه‌ها جاری و ساری کند؛ مدیریتی که فهم دقیق و عمیق از جایگاه علم در دکترین دفاعی کشور داشته باشد و بتواند زنجیره «علم، فناوری، امنیت و قدرت» را طراحی و عملیاتی کند.
برای تحقق این هدف، باید به تربیت نیروی انسانی چندبعدی بپردازیم؛ انسان‌هایی که هم در علم مهارت دارند، هم درک امنیتی دارند و هم توانایی مدیریت پروژه‌های کلان را دارا هستند. 
ما باید مراکز نخبگانی خود را به مأموریت‌های خاص امنیتی و دفاعی متصل کنیم. همچنین حمایت از فناوری‌های راهبردی و پیشران از جمله حوزه فضایی، سایبری، رباتیک، تحلیل داده، و هوش مصنوعی باید به‌صورت متمرکز، دقیق و هدفمند در دستور کار باشد.
باید تأکید کرد که ما در دل انقلاب اسلامی، تجربه‌های موفقی نیز در همین مسیر داشته‌ایم. جهاد خودکفایی، صنعت دفاعی، دستاوردهای پهپادی، و توسعه سامانه‌های بومی همه نمونه‌هایی از پیوند موفق علم و امنیت بوده‌اند. اما برای عبور از مرحله‌ی مقاومت به مرحله‌ی بازدارندگی فعال، نیاز به یک رویکرد یکپارچه، راهبردی و آینده‌نگر داریم.
مدیریت علم‌پایه، نه فقط برای حوزه دفاعی و امنیتی، بلکه در تمام ابعاد کشور ضروری است. کشوری که علم را ابزاری برای اقتدار بداند، هیچ‌گاه مورد طمع دشمنان قرار نخواهد گرفت. برعکس، کشوری که در این حوزه‌ها ضعف نشان دهد، دیر یا زود در معرض آسیب‌های جدی قرار می‌گیرد.
امیدواریم با الطاف الهی و همت مدیران متعهد و نخبگان دلسوز، بتوانیم مسیر تعالی علمی-امنیتی کشور را با قدرت و حکمت طی کنیم و ایران عزیز اسلامی را به جایگاهی در شأن تمدن نوین اسلامی برسانیم. ان‌شاءالله.
فارس: برای افزایش قدرت بازدارندگی و تثبیت آن باید چه اقداماتی انجام داد؟
قاضی‌زاده‌هاشمی: در حوزه بازدارندگی، آنچه موجب می‌شود دشمن جرأت استفاده از سلاح را نداشته باشد، نه صرفاً وجود تجهیزات نظامی، بلکه قدرت فناورانه و اشراف اطلاعاتی ماست. اگر دشمن احساس کند از نظر علمی و تکنولوژیک بر ما تفوق دارد، طبعاً از ابزارهای خود استفاده خواهد کرد.
اگر ما توانسته بودیم با سرمایه‌گذاری کافی در حوزه‌های راداری، پدافند هوایی و فناوری‌های تشخیص زودهنگام، پرنده را از مبدأ شناسایی کنیم، هدف آن را تشخیص داده و در مسیر رهگیری نماییم، دیگر چنین تهدیدی قابلیت اجرایی نداشت. در واقع، برخورد علمی و فناورانه با تهدید، آن ابزار دشمن را خنثی و بی‌اثر می‌کرد.
ما شاهد بودیم که در ماجرای بمباران برخی مراکز هسته‌ای، علمی و نظامی کشور، خسارت‌های سنگینی به ما وارد شد. خسارتی که هم مالی بود، هم انسانی و هم حیثیتی در سطح بین‌المللی. تعداد زیادی از عزیزان‌مان به شهادت رسیدند، مراکز مهم ما تخریب شد و بخشی از توان علمی و موشکی کشور هدف قرار گرفت.
حال اگر پیش‌تر تنها نصفِ هزینه این خسارات را صرف توسعه سامانه‌های پدافندی و تقویت زیرساخت‌های امنیتی کرده بودیم، نه‌تنها این تلفات را نمی‌دادیم، بلکه اصلاً دشمن جرأت حمله پیدا نمی‌کرد.
واقعیت این است که در جنگ ترکیبی اخیر، اگر از ما بپرسند از کجا ضربه خوردیم، باید صادقانه بگوییم: از یک حفره عمیق امنیتی. دشمن، با اشراف اطلاعاتی، توانست به بسیاری از سامانه‌های ما نفوذ کند. سامانه‌هایی که ما در اختیار داشتیم، حتی برخی سامانه‌های ضد موشک، روز نخست مختل یا نابود شدند.

پیروزی ما در جنگ اخیر  از جنس راهبردی بود
 اگر ما در حوزه امنیت سایبری و اطلاعاتی اشراف بیشتری داشتیم، این اتفاقات رخ نمی‌داد و حتی از همان ابزاری که در اختیار داشتیم نیز می‌توانستیم بهتر استفاده کنیم. اما در کدام حوزه ما برتری داشتیم؟ تحلیل ما این است که در این جنگ، پیروزی ما عمدتاً از جنس پیروزی راهبردی و امنیتی بود.
به لحاظ تاکتیکی، ضرباتی زدیم و ضرباتی هم دریافت کردیم. دشمن فرماندهان ما را ترور کرد، مراکز ما را زد، اما ما نیز مراکز حساس آن‌ها را هدف قرار دادیم. دشمن مدعی بود که دارای یک سیستم پدافند بسیار پیشرفته و نفوذناپذیر است، اما با تلاش و ابتکار متخصصان موشکی کشور، نشان دادیم که این‌گونه نیست.
اگر بخواهیم به لحاظ تاکتیکی بررسی کنیم که در میدان چه کسی برتر بود، باید متخصصان نظامی وارد تحلیل شوند. اما آن‌چه مشخص است، پیروزی ما در سطح راهبردی رقم خورد.
در نبرد تمدنی میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا، آمریکا برای نخستین‌بار، جمهوری اسلامی را به‌عنوان یک رقیب قدرتمند، تعیین‌کننده و جدی، مستقیماً به رسمیت شناخت؛ به‌گونه‌ای که خود آمریکا، نه تنها ایادی‌اش، به‌صورت مستقیم وارد میدان مقابله شد. 
در حالی که در جنگ‌های نیابتی همچون اوکراین، این ایادی هستند که در خط مقدم قرار دارند و آمریکا نقش پشتیبانی را ایفا می‌کند.
اما در این میدان، جمهوری اسلامی ایران، با پرچمداری اسلام انقلابی، به‌عنوان اصلی‌ترین رقیب تمدنی نظام سلطه شناخته شد. دشمنی که ۸۰۰ تا ۹۰۰ میلیون نفر جمعیت در اردوگاه خود دارد، جمهوری اسلامی با جمعیتی ۸۰ میلیونی را که در وضعیت نامتقارن از لحاظ منابع و توان اقتصادی قرار دارد، به عنوان رقیب اصلی معرفی می‌کند و از آن مهم‌تر، در دستیابی به اهداف خود شکست می‌خورد؛ نتوانست خواسته‌هایش را بر ما تحمیل کند، نتوانست امتیازی بگیرد و در نهایت، در برابر ما عقب نشست.

جامعه جهانی، ایران را پرچمدار دفاع از مستضعفین می‌داند
پیروزی راهبردی دیگر این بود که جامعه جهانی، ایران را به‌عنوان پرچمدار دفاع از مستضعفین و مقابله با نظام سلطه به رسمیت شناخت. شعار «زنده باد ایران»، که در بسیاری از نقاط جهان سر داده می‌شود، و برافراشتن پرچم جمهوری اسلامی ایران در تظاهرات جهانی، نشانه‌ای روشن از این حقیقت است. 
اکنون بسیاری از مردم جهان، از هند و استرالیا گرفته تا آمریکای لاتین و آفریقا، ایران را رهبر فکری خود در مقابله با استکبار می‌دانند.
فارس: در جنگ اخیر شاهد انسجام مثال زدنی مردم بودیم، این موضوع را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ الزامات حفظ این انسجام چیست؟
قاضی‌زاده‌هاشمی:  سومین نقطه عطف ایران، اتحاد بی‌نظیر ملی در داخل کشور بود. اگر در ابتدای انقلاب، برخی با اصل انقلاب مخالف بودند، برخی دیگر با جمهوری اسلامی، و برخی حتی با ولایت فقیه زاویه داشتند، امروز پس از گذشت حدود پنج دهه، تمامی طیف‌های ملت ایران، با وجود اختلافات فکری و سیاسی، حول سه محور جمع شده‌اند: ایران، جمهوری اسلامی، و امامت مقام معظم رهبری.

انسجام ملی جنگ اخیر، از اوایل انقلاب هم با ارزش‌تر بود
این همبستگی، حتی از فضای احساسی و پرشور سال‌های ابتدایی انقلاب نیز عمیق‌تر و باارزش‌تر است؛ چراکه امروز، پس از نیم قرن تجربه‌ی حکمرانی، در حالی که دشمن با تمام قوا تلاش کرده است چهره خاندان پهلوی را تطهیر کند، آمریکا را مشروع جلوه دهد و نظام اسلامی را ناکارآمد نشان دهد، ملت ایران هوشمندانه، وفاداری خود را به نظام، انقلاب و ولایت فقیه نشان داده است.
در یک کلام، این پیروزی بزرگ، نه‌فقط یک پیروزی نظامی، بلکه نمادی از بلوغ فکری، سیاسی، امنیتی و تمدنی ملت ایران است که باید آن را حفظ کرد، تقویت نمود و به نسل آینده منتقل ساخت.
در حوادث اخیر، آنچه رخ داد تنها یک رویارویی نظامی نبود، بلکه بازگشت به خویشتن، بازنگری در هویت ملی و تحقق بلوغ اجتماعی بود. این موضوع نشان‌دهنده رشد جامعه ایران است؛ رشدی که در سه محور اساسی، پیروزی راهبردی را رقم زد.
اگرچه در میدان نبرد، تحرکات و تبادلاتی صورت گرفت و ما نیز پاسخ‌های قاطعانه‌ای دادیم، اما فراتر از این واکنش‌ها، هنگامی‌که اعلام کردیم «تل‌آویو را با خاک یکسان می‌کنیم» و نشان دادیم که توان انجام چنین عملیاتی را داریم، برای دشمن کاملاً روشن شد که این تهدید صرفاً لفظی نیست. 
بر اساس اعترافات خودشان، یک‌سوم ترافیک شهری در سرزمین‌های اشغالی فلج شد، که این خود شاهدی بر توانمندی عملیاتی و اراده ماست.
با این حال، این مسائل در سطح تاکتیکی قابل تحلیل‌اند. در سطح راهبردی، آنچه اهمیت دارد، این سه تحول بنیادین در جامعه و حکومت جمهوری اسلامی ایران بود: نخست، بازتعریف جایگاه ایران در عرصه بین‌المللی؛ دوم، شناسایی و درک عمیق‌تر دشمن مشترک؛ و سوم، ایجاد انسجامی بی‌نظیر میان اقشار مختلف جامعه ایران، حول محور جمهوری اسلامی.

دلایل انسجام ملی ایرانیان در طول جنگ
از این‌رو، ما اکنون با یک ایران جدید مواجهیم؛ ایرانی که در عرصه جهانی نقش تازه‌ای ایفا می‌کند. البته این تغییر جایگاه، دشمنی‌ها را نیز عمیق‌تر و پیچیده‌تر کرده است. طبیعتاً هر چه قدرت ما بیشتر شود، فشارها هم افزون خواهد شد.
اینجاست که سؤال مهمی مطرح می‌شود: چگونه می‌توان این انسجام ملی را حفظ کرد؟ در پاسخ باید گفت، نخستین عامل شکل‌گیری این همبستگی، روشن شدن چهره واقعی دشمن بود. 
مردمی که ممکن است در شرایط عادی از مشکلات اقتصادی، مدیریتی یا ساختاری گله‌مند باشند، وقتی دیدند که دشمن نه‌فقط با حاکمیت، بلکه با خود ایران و با شرافت و هویت ملی آنان مشکل دارد، متحد شدند. روشن شد که دشمن، نه به خاطر موضع‌گیری انقلابی ما، بلکه به‌خاطر موجودیت ایران قدرتمند، با ما دشمن است.
دومین عامل، عیان شدن خصومت عمیق و کینه‌توزانه دشمن نسبت به ملت ایران بود؛ ملت ما دریافت که نظام سلطه نمی‌خواهد کشوری مستقل، مقتدر و سربلند در منطقه وجود داشته باشد. این آگاهی جمعی، موجب همگرایی شد.
سومین عامل، روشن شدن حقانیت مواضع نظام در طول سه دهه اخیر بود. به مدت ۳۰ سال، جریان‌هایی در داخل و خارج القا می‌کردند که تنها راه نجات، تنش‌زدایی و سازش با نظام سلطه است؛ باید پای میز مذاکره نشست، از آرمان‌ها عدول کرد تا امنیت حفظ شود و سایه جنگ دور گردد. 
اما تجربه عملی نشان داد که آنچه دشمن را از تعرض بازمی‌دارد، نه زبان نرم، بلکه قدرت بازدارنده است. اکنون مردم با تمام وجود درک کرده‌اند که در دنیای امروز، «حق» شنیده نمی‌شود، مگر آن‌که پشتوانه آن قدرت باشد.

رهبرانقلاب فرصت مذاکره و تجربه را در اختیار جامعه قرار دادند
در این میان، رافت و محبت مردم نسبت به یکدیگر، و حضور روح همدلی در جامعه، موجب تقویت هم‌افزایی اجتماعی شد. در کنار آن، عنایت الهی و دست غیبی نیز جاری و ساری بود؛ و این‌چنین، حقانیت کلام و صبر مقام معظم رهبری در مقابل چشم جهانیان آشکار شد.
رهبری معظم، با صبوری بی‌نظیر، فرصت‌های متعدد گفتگو، مذاکره و تجربه را در اختیار جامعه قرار دادند؛ مردم نیز در طول زمان، هم در عرصه داخلی و هم بین‌المللی، این تجربیات را آزمودند و در نهایت، به‌درستی مواضع نظام پی بردند. حتی منتقدان سرسخت نیز اذعان کردند که تحلیل‌های ایشان دقیق و منطبق بر واقعیت بوده است.
در همین فضا، دشمن تلاش کرد تا با عملیات روانی و ترور شخصیت‌ها و فرماندهان نظامی، در کشور خلأ قدرت ایجاد کند. یکی از برنامه‌های جدی رژیم صهیونیستی و آمریکا، هدف قرار دادن رأس هرم نظام بود. رسانه‌های خارجی نیز با فضاسازی درباره حکم محاربه‌ای که از سوی مراجع صادر شد، کوشیدند آن را نشانه‌ای از افزایش تنش معرفی کنند.
حال آنکه حکم صادره، واکنشی فقهی و شرعی به تهدید مستقیم بود؛ وقتی کسی در سطح مقام معظم رهبری را تهدید به قتل می‌کند، بر هر مسلمانی واجب می‌شود که دفاع کند. این حکم، صرفاً برای ایران نیست؛ بلکه اگر تهدید متوجه شخصیت‌هایی چون آیت‌الله سیستانی نیز باشد، فتوای دفاع از ایشان نیز صادق است.
دشمنان گمان کرده بودند با ترور سران نظام، ایجاد آشوب داخلی و همزمان فشار خارجی، می‌توانند سناریویی مشابه آنچه در سوریه، عراق و لبنان رخ داد را در ایران پیاده‌سازی کنند. اما شکست خوردند؛ زیرا محاسباتشان اشتباه بود.
سال‌ها، دوگانه‌ی «مذاکره یا جنگ» به‌عنوان تنها راه‌حل مطرح می‌شد
مراجع دینی، علما، نخبگان و مردم با آگاهی و بصیرت وارد صحنه شدند و نشان دادند که در برابر هجمه دشمن، نه‌تنها متفرق نمی‌شوند، بلکه متحدتر از قبل عمل خواهند کرد.
سال‌ها، دوگانه‌ی «مذاکره یا جنگ» به‌عنوان تنها راه‌حل مطرح می‌شد. برخی تصور می‌کردند که اگر مذاکره نکنیم، جنگ خواهد شد. اما تجربه اخیر نشان داد که حتی در سایه مذاکره نیز دشمن، جنگ را تحمیل می‌کند. لذا در معادلات امروز، جنگ، مذاکره و صلح، همگی ابزار هستند؛ آنچه تعیین‌کننده است، قدرت است.
نظام سلطه، قدرت را محور می‌داند. به‌همین دلیل است که آمریکا از فناوری، پیشرفته‌ترین سلاح‌ها را می‌سازد؛ و از دل این سلاح‌ها، سلطه اقتصادی و سیاسی را رقم می‌زند. ما نیز باید بدانیم که اگر خواهان شنیده‌شدن، دیده‌شدن و حفظ استقلال هستیم، باید بر قدرت تکیه کنیم؛ قدرتی که ریشه در ایمان، دانش، اقتصاد مقاوم، فرهنگ اصیل و انسجام ملی دارد

تحلیل تقابل ایران با نظام سلطه، پس از جنگ اخیر
ثروتی که امروز در آمریکا متمرکز شده، محصول قرن‌ها استعمار و چپاول جهانی است. نفت ارزان قیمت از خاورمیانه، غارت میادین و معادن سوریه، بهره‌برداری از نیروی کار جهان سوم، همگی بخش‌هایی از ماه عسل سلطه‌طلبی آمریکا هستند. 
این کشور از اسلحه برای ساختن اقتصاد استفاده می‌کند، از اقتصادش بهره می‌گیرد تا دانشمندان جهان را جذب کند، و سپس از آن دانش برای ساخت سلاح بهره می‌برد. آن‌ها یک چرخه قدرت ساخته‌اند که ریشه در قرن‌ها غارت و بی‌رحمی دارد.
از زمانی که آمریکا تبدیل به ابرقدرت شد، وضعیت بریتانیا به عنوان امپراتوری سابق به شدت تنزل یافت. آلمان امروز نیز که روزگاری موتور اقتصادی اروپا بود، حتی قادر به تأمین نیروی کار داخلی خود نیست و با افزایش جزئی قیمت گاز، دچار بحران‌های متعدد شده است.
روشن است که سلطه‌گری تنها زمانی ممکن می‌شود که کشورها بتوانند خلق قدرت کنند. ابزار این خلق قدرت گاهی جنگ است، گاهی صلح، و گاهی مذاکره. نظام سلطه به وسیله فشار نظامی، به میز مذاکره کشاندن طرف مقابل، و در نهایت فروش صلح به‌عنوان کالایی گران‌قیمت، اهداف خود را تحمیل می‌کند.
جمهوری اسلامی ایران نیز اگر بخواهد در این نظم جهانی قدرتمند ظاهر شود، باید وارد بازی خلق قدرت شود. نه فقط با تکیه بر توان نظامی، بلکه با امنیت، اقتصاد، دیپلماسی، و توسعه دانش بنیان.
مذاکره یا جنگ، هیچ‌کدام «مقدس» نیستند؛ بلکه ابزاری هستند در مسیر تحقق منافع ملی. مذاکره زمانی سودمند است که تأمین‌کننده منافع باشد، و در غیر آن باید کنار گذاشته شود.
جنگ نیز همین‌طور است. اگر در نقطه‌ای، ادامه جنگ بیش از سود، ضرر به همراه دارد، باید متوقف شود. این نگاهی واقع‌بینانه و راهبردی است.

مکانیزم ماشه برای فشار به ایران طراحی شد
فارس: پس از اقدام تجاوزکارانه رژیم صهیونیستی و واکنش متقابل ایران، اروپا نیز وارد میدان شده و به‌دنبال فعال‌سازی مکانیزم ماشه است،‌منطق این رفتارها از کجا ناشی می شود؟
قاضی‌زاده‌هاشمی: واقعیت این است که اگر هدف آن‌ها مذاکره بود، اساساً نباید چنین بندهایی را در قطعنامه‌ها می‌گنجاندند.  کانیزم ماشه از ابتدا طراحی شد تا روزی بهانه‌ای برای فشار مجدد باشد.
هدف، تحقیر ایران و مجبور کردن آن برای باج‌دهی به کشورهای اروپایی، یکی پس از دیگری بود. در عمل، ایران باید برای جلوگیری از فعال شدن این مکانیزم، به شش کشور مختلف امتیاز می‌داد. 
واضح است که این طراحی، چیزی بیش از فشار روانی بود؛ چرا که این فشار روانی، مستقیماً آثار اقتصادی دارد. رکود، کاهش سرمایه‌گذاری، بی‌ثباتی و افت تولید، نتایج مستقیم چنین فضایی هستند.
مشکل اصلی اینجاست که برخی، در گذشته، برای بستن یک قرارداد ولو با هزینه منافع درازمدت کشور، این ابزار فشار را پذیرفتند. هدف، شاید افتخار شخصی، مدال و امتیاز سیاسی بود، اما خسارت آن، بر دوش منافع ملی ماند.
در این شرایط، دیپلماسی ایران وظیفه دارد تنش را کنترل کرده، از درگیری‌های مکرر جلوگیری کند و اجازه ندهد فضای تعلیق و بی‌ثباتی طولانی شود. اقتصاد کشور نیازمند آرامش برای بازسازی و رشد است. فضا باید به سمتی حرکت کند که تولید داخلی دوباره جان بگیرد، ارتباطات اقتصادی منطقه‌ای احیا شود، و مردم، امنیت روانی و مالی را احساس کنند.
در کنار دیپلماسی، دستگاه امنیتی و نظامی کشور نیز باید وارد فاز جدیدی از اقدام شود. ما نباید اجازه دهیم دشمن تا مرزهای ما پیشروی کند. حاکمیت باید ابتکار عمل را در میدان بازپس گیرد؛ نه لزوماً با ابزار نظامی، بلکه با اقدام اطلاعاتی، امنیتی و سیاسی. این همان کاری است که شهید امیرعبداللهیان دنبال می‌کرد؛ جلوگیری از آن‌که میدان نبرد به داخل خاک ایران کشیده شود.
در پایان، درباره سیاست‌های خارجی ایالات متحده نیز باید واقع‌بین بود. برخی تصور می‌کنند که رئیس‌جمهوری چون ترامپ، سیاست‌مداری متزلزل و غیرقابل پیش‌بینی است.
اما حقیقت آن است که ترامپ در سطح راهبردی، برنامه مشخصی دارد: فشار حداکثری، مذاکره از موضع قدرت، و در نهایت تحمیل منافع آمریکا. شعارهای صلح‌طلبانه او، تنها پوششی است برای اقدامات تهاجمی در دیگر حوزه‌ها.

ایدئولوژی اروپایی‌ها در غرب آسیا
اروپایی‌ها بعد از تجربه تاریخی‌شان در برخورد با جهان اسلام و برای اینکه بر منطقه غرب آسیا تسلط پیدا کنند، چند تصمیم مهم گرفتند. یکی از آن‌ها ایجاد پایگاه نظامی دائمی در منطقه بود تا بتوانند به‌طور مستمر منطقه را کنترل کنند. برای اجرای این هدف، به جای اینکه خودشان مستقیم وارد درگیری شوند، انسان‌هایی را که در جوامع‌شان مزاحم محسوب می‌شدند و یا به نوعی بلاوطن بودند، به این سرزمین‌ها منتقل کردند.
اگر دقیق نگاه کنیم، در تاریخ مهاجرت به آمریکا و استرالیا هم همین الگو دیده می‌شود؛ اولین مهاجران، افراد رانده‌شده از جوامع‌شان بودند. 
این افراد عمدتاً مجرم یا جانیانی بودند که به‌دلیل روحیه خشن‌شان انتخاب شدند تا بتوانند در سرزمین‌های جدید قتل و غارت راه بیندازند. هدف اروپایی‌ها این بود که هم جامعه خود را از آن‌ها پاک کنند، هم آدم‌هایی بفرستند که در آن سوی دنیا بدون تردید دست به نسل‌کشی بزنند.
برای اینکه نیازی به حضور مستقیم خودشان در منطقه نباشد، یک ایدئولوژی جایگزین در مقابل اسلام قرار دادند. صهیونیسم یهودی به عنوان یک فرقه ایدئولوژیک طراحی شد تا نقش مقابل تمدن اسلامی را بازی کند. آن‌ها نمی‌خواستند خودشان مستقیماً با اسلام درگیر شوند، پس یک نیروی نیابتی ایدئولوژیک ساختند.
برای اینکه آن قدرت بتواند دوام بیاورد، در اطرافش کشورهای ضعیف و کوچک ساختند که نقش حریم امنیتی را بازی کنند. برنامه آن‌ها تجزیه و تضعیف منطقه بود، حتی ایران را در جنگ جهانی اول هدف تجزیه قرار دادند، هرچند موفق نشدند. اما این هدف همچنان در راهبردشان باقی مانده است

ایده اصلی پروژه صهیونیسم، ایجاد یک اسرائیل بزرگ است
وقتی نتانیاهو به اروپایی‌ها می‌گوید که «من سنگر شما هستم در برابر اسلام و اگر من نباشم، شما هم در خطر می‌افتید»، در واقع دارد به منطق تمدنی پشت این رژیم اشاره می‌کند. حمایت غرب از رژیم صهیونیستی صرفاً سیاسی یا اقتصادی نیست، بلکه یک پیوند تمدنی است.
آن‌ها این سنگر را از خودشان می‌دانند و هرگز رهایش نخواهند کرد، چون صهیونیسم را به‌مثابه‌ی تمدنی در مقابل اسلام می‌بینند. به همین دلیل حتی اگر ترکیه یا شخصی مثل اردوغان با تمام توان به غرب امتیاز دهد، باز هم رهایش نمی‌کنند. چون این دشمنی، ریشه در تاریخ دارد؛ از زمان فتح قسطنطنیه توسط ترکان عثمانی، تمدن غرب کینه‌ی آن شکست را به دل گرفته و هنوز هم در پی انتقام‌گیری است. کودتای نافرجام در ترکیه هم ادامه همان مسیر بود. دشمنی آن‌ها شخصی نیست، بلکه ساختاری و تمدنی است.
نکته‌ی مهم این است که ما چنین نبرد تمدنی‌ای را با روس‌ها یا چینی‌ها نداریم. با اینکه آن‌ها مسیحی، بی‌دین یا بت‌پرست‌اند، اما برخورد تمدنی‌ای با ما ندارند. در حالی که غرب مسیحی، دشمنی‌اش با اسلام ریشه‌ای است. کتاب نبرد تمدن‌ها اثر هانتینگتون این را کاملاً روشن می‌کند.
هانتینگتون در همان سال‌های آغازین انقلاب اسلامی گفته بود که اصلی‌ترین رقیب تمدن غرب، اسلام است. حتی در طرح اولیه برای ایجاد کشور اسرائیل، فلسطین گزینه‌ی اول نبود. کشورهای مختلفی مثل آرژانتین هم مطرح بودند، اما در نهایت انگلیس فلسطین را پیشنهاد داد چون می‌خواستند در قلب جغرافیایی اسلام، سنگر تمدنی‌شان را بنا کنند.
ایده اصلی پروژه صهیونیسم، ایجاد یک اسرائیل بزرگ است؛ رژیمی که کشورهای اطراف را ببلعد و بر منطقه مسلط شود. برای تحقق این هدف، کشورهای اطراف باید ضعیف، کوچک و وابسته باقی بمانند. این ماجرا یک تقابل تمدنی است که تمام نمی‌شود

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات