جعفر بلوری
دنیا شاهد تحولات شگرفی است. تحولاتی که بعد از جنگ جهانی دوم، کمتر شاهد آن بودهایم. این تحولات در صورت ادامه میتوانند، تمام دستاوردهای پس از این جنگ را که، با هدف جلوگیری از تکرار چنین جنگهایی ایجاد شدهاند، یکجا «هوا» کند. در آمریکا کسانی به قدرت رسیدهاند که، از کمترین عقل سیاسی بهرهمند نیستند و صهیونیستها نیز، چنین دولتمردانی را «بهترین فرصت» برای پیشبرد توهمات «نیل تا فرات» خود میبینند، لذا از تجاوز به هیچ کشوری در منطقه، دریغ نمیکنند.
آن طرف بین روسیه و اروپا تنشها روز به روز در حال افزایش است. پوتین خود را پیروز بلامنازع جنگ اوکراین میبیند و برخی تحرکاتش نشان میدهد، از تکرار تجربه اوکراین در دیگر کشورهای اروپایی، بدش نمیآید-یا لااقل دوست دارد این طور به نظر برسد- پرواز دادن پهپادها و جنگندهها به آسمان برخی کشورهای اروپایی و برانگیختن خشم و ترس اروپاییها از این تحرکات، از جمله دلایلی است که اروپاییها معتقدند، روسیه زنگ خطر برایشان به صدا درآورده است. تحولات مربوط به ونزوئلا و آمریکا، چین و تایوان و همینطور رژیم صهیونیستی و ایران و لبنان و یمن را هم به این شرایط اضافه کنید. آیا دنیا به سمت یک «حس ناامنی» و شاید حتی یک جنگ جهانی پیش میرود؟ اگر نه، چرا کشورها به سمت خرید و ذخیر طلا و نقره و بهطور کلی «داراییهای امن» رفتهاند؟! مگر نه این که در شرایط «حس ناامنی» گرایش به «داراییهای امن» افزایش مییابد؟ چرا سرمایهگذاری در حوزه نظامی به شکل بیسابقهای افزایش یافته است؟ در اینباره گفتنیهایی هست:
1-«دانیل کانمن»، وقتی در کتاب «تفکر سریع و کند»، به مبحث «پیشبینی» میپردازد، به روانشناسی با نام «فیلیپ تتلاک» اشاره میکند که به مدت 20 سال روی مسئله «پیشبینی تخصصی» مطالعه کرده و سرانجام نتایج پژوهش علمی خود را در سال 2005 در کتابی تحت عنوان «قضاوت سیاسی تخصصی چقدر خوب است؟ چگونه میتوانیم بدانیم؟» به چاپ رسانده است. نتیجه این پژوهش بهطور اجمال این است که، وقتی با موجودی به نام انسان سر و کار داریم، پیشبینی تقریباً محال است. به عبارتی شاید بتوان امور کوتاهمدت را پیشبینی کرد ولی امور بلندمدت به سختی و بعضاً غیرقابل پیشبینیاند. این موضوع را همین ابتدای بحث گفتیم تا نتیجه بگیریم، پیشبینی فرجام تحولاتی که بالا به گوشهای از آنها اشاره شد، کار سادهای نیست و هر لحظه ممکن است، اتفاقی رخ دهد که به مثابه یک جرقه عمل کرده و کنترل همه چیز را از دست عُقلا خارج کند. با این پیش فرض با روسیه و ناتو شروع میکنیم.
2- ولادیمیر پوتین تا اینجای کار توانسته است در جنگ اوکراین تا حد زیادی به اهدافش برسد. بخش زیادی از خاک این کشور را تصرف کرده و روزی نیست که در آن پیشروی نکند. تحریمها و فشارهای اقتصادی غرب را نیز تا حد قابل قبولی مهار کرده و با نزدیکی بیشتر به سایر قدرتها مثل چین، برای غرب خط و نشان میکشد. نوع مواجهه او در ملاقات آخرش با ترامپ، رد کردن تمام پیشنهادهای او، ادامه حملات سنگینش به اوکراین و خط و نشانهایی که هر از چند گاهی علیه کشورهای لهستان، استونی، دانمارک و رومانی با ارسال پهپاد و جنگنده میکشد، نشانههایی از اعتماد به نفس بالای روسیه در مواجهه با غرب هستند که به نظر میرسد، نتیجه همان رضایت و حس پیروزی است. دیروز به نقل از «مارک روته»، دبیرکل ناتو اعلام شد «خطر روسیه کل اروپا را تهدید میکند.» و کشورهای عضو باید خود را آماده رویارویی نظامی با این کشور کنند. بنابراین هیچ بعید نیست فردا روزی خبر حمله روسیه به یکی دیگر از کشورهای اروپایی را بشنویم که در این صورت، معلوم نیست بتوان از وقوع یک جنگ جهانی دیگر جلوگیری کرد...
3- تجاوز آمریکا به ونزوئلا نیز با توجه به خودشیفتگانی که در آمریکا روی کار آمدهاند، اصلاً بعید نیست. ونزوئلا قدرت نظامی بالایی ندارد ولی تا دلتان بخواهد نفت و ثروت طبیعی دارد و همین امر دلیل اصلی طمع آمریکایی به این کشور است. آمریکا پیش از این نیز به دنبال ترور مادورو و به قدرت رساندن یک مهره در این کشور برای تصاحب نفت آن بود ولی موفق نشده است و این بار همان هدف را با بهانهای دیگر یعنی مبارزه با کارتلهای مواد مخدر دنبال میکند. حمله به کشور نفتخیزی مثل ونزوئلا شاید منطقه را به آتش نکشد ولی اگر آن را کنار تحولات دیگر دنیا ببینیم، تأثیرات آن را نادیده نخواهیم گرفت. حداقل نتیجه حمله به یک کشور نفتخیز عضو اوپک، بههم ریختگی بازار نفت و به خطر افتادن امنیت آن خواهد بود که به نفع غرب نیست. در «جدی» بودن این مسئله همین بس که، وزیر دفاع ونزوئلا گفته است جنگندههای آمریکایی به سواحل ونزوئلا نزدیک شدهاند و آمریکا قصد تجاوز به خاک این کشور را دارد. نشریه آمریکایی «واشنگتن اگزماینر» هم از «آرایش نظامی آمریکا برای تصرف فرودگاهها و بنادر کلیدی ونزوئلا» خبر داده است. رئیسجمهور ونزوئلا نیز با اعلام بسیج عمومی و برگزاری رزمایشهای متعدد، خود را آماده رویارویی نظامی با آمریکا میکند. روزها و هفتههای پیش رو مهم، تاثیرگذار و سرنوشتساز خواهد بود.
4- اما رویارویی احتمالی جبهه ایران و جبهه آمریکا و رژیم صهیونیستی، یکی دیگر از آن احتمالاتی است که میتواند، پیامدهای ویژهای نه فقط برای منطقه که برای جهان داشته باشد. به ویژه اینکه ایران اهرمهای فشار متعددی دارد که همه از آن آگاهیم! رژیم صهیونیستی به تنهائی حریف ایران نیست و کمک گرفتن آن از آمریکا، ناتو و برخی کشورهای مرتجع عربی در جنگ 12 روزه، یکی از دلایل محکم ما برای این ادعاست. بنابراین عقل، تجربه و تحولات پس از این جنگ 12 روزه در کنار فهم «دکترین بنگوریون»! نشان میدهد، این رویارویی را باید «بسیار محتمل» دانست. فلذا لزوماً این طور نیست که این بار حریف، ضربه اول را بزند! این را ما نمیگوئیم. «لیبرمن» وزیر جنگ پیشین رژیم صهیونیستی میگوید. رئیس حزب «اسرائیل بیتنو» (اسرائیل خانه ما) همین دیروز در حساب کاربری خود در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «هرکسی که فکر میکند ماجرا با ایران به پایان رسیده، اشتباه میکند و دیگران را هم گمراه میسازد. ایرانیها همین حالا هم با جدیت مشغول کار هستند؛ هر روز دفاع و توانمندیهای نظامیشان را تقویت میکنند. فعالیتها در سایتهای هستهای از سر گرفته شده است. بهنظر میرسد این بار ایرانیها در تلاشند ما را غافلگیر کنند...»
اما این که چرا باید این رویارویی را «بسیار محتمل» دانست، دلایل متعددی دارد و ما اینجا میخواهیم فقط به یکی از این دلایل اشاره کنیم.
همه میدانند، آنچه باعث سیلی خوردن آمریکا و رژیم صهیونیستی در جنگ 12 روزه شد، پس از الطاف الهی و توانایی بالای نظامی کشورمان، اتحاد مثالزدنی است که بین مردم وجود دارد. صهیونیستها نیز معترفند که، آخرین مرحله از نقشه تجاوزشان به ایران، روی آشوبهای مردمی تمرکز داشت تا با بهرهبرداری از آن- به خیال خام خود- تجزیه ایران عزیز را کلید بزنند. دشمنِ احمق، سوریه را الگو قرار داده و به دنبال تکرار آن تجربه در کشور قدرتمند ایران بود. آنها با تکیه بر نارضایتیهای به حقی که به دلیل شرایط اقتصادی بر کشور حاکم شده است، تصور میکردند موفق خواهند شد. بعد از سیلی که در این جنگ خوردند، تمرکز اصلی خود را روی شکستن همین انسجام و اتحاد گذاشته و برای این مقصود، روی معیشت مردم و بیکفایتی برخی مدیران دولتی حساب ویژهای باز کردهاند. بخشی از راز جهشهای عجیب و غریب قیمتی و بازی با نرخ دلار و طلا و...در همین نکته نهفته است. بخشی از وضعیت مشوش و به هم ریخته اقتصادی کشور را میتوان ادامه جنگ 12 روزه دانست! از همین رو است که میگوییم، رویارویی مجدد با دشمن را باید محتمل دانست که اگر محتمل نبود، این طور عیان و رسوا با ابزار تحریم و ماشه و رسانه و کانالهای تلگرامی! به معیشت مردم حمله نمیکردند.
5- با درنظرگرفتن این تحولات به هم پیوسته، به نظر میرسد جهان در آستانه یک «چندپارگی خطرناک» یا همان «پیچ تاریخی» قرار دارد. در چنین شرایطی، راهبرد کشورهایی مثل کشور عزیز خودمان که در کانون این طوفان بالقوه قرار دارند، نمیتواند منفعلانه باشد. تقویت «توان نظامی»، «انسجام داخلی»، «اقتصاد مقاومتی» و «تنظیم مدیریت کشور متناسب با شرایط» دیگر یک انتخاب نیست، بلکه تنها سپر دفاعی در برابر جنگ ترکیبی دشمن است. آینده نیز محتوم و تحمیلی نیست بلکه ساختنی است. این ما هستیم که با هوشمندی، انسجام و دوری از اختلافات، تعیین میکنیم که این آینده، صحنه یک فاجعه خواهد بود یا زمینهساز یک عزت تاریخی دیگر...
این پیچ تاریخی را رهبر معظم انقلاب از سالها قبل دیده و بر وقوع آن تأکید کرده بودند، از جمله و در یکی از تازهترین نمونهها میفرمایند؛ «شرایط جهانی روزبهروز دارد تغییر پیدا میکند. بهروز باشید، [تحلیل] حوادث را در حیطه ذهن خودتان و در حیطه فکر خودتان حاضر و موجود داشته باشید. عزیزان من! ما امروز یا مواجهه با یک پیچِ تاریخیِ مهم هستیم یا در دلِ یک پیچِ تاریخیِ مهم داریم حرکت میکنیم؛ این دوّمی شاید درستتر باشد. دنیا دارد تغییر میکند، [آن هم] تغییرات اساسی؛ تغییرات اساسی و بزرگ را نمیشود در ظرف یک هفته و یک ماه و یک سال فهمید؛ اینها بهتدریج انجام میگیرد. باید مسلّط باشید ببینید در دنیا چه دارد اتّفاق میافتد، در کشور چه اتّفاقی دارد میافتد.»( 22/10/1401)
حسین عبداللهیفر
مسافران ناوگان صمود از همان لحظهای که دل به دریا زدند تا با پهلو گرفتن در سواحل فلسطین، کمکهای انسان دوستانه خود را به مردم مظلوم و قهرمان غزه برسانند، میدانستند سفرشان یک سفر معمولی نیست که فاصله میان مبدأ و مقصد را مانند دیگر سفرهای دریایی طی کرده و چند روز بعد لنگر بیندازند.
از همین رو، عنوان «صمود» با مفهوم تسلیم ناپذیری، استقامت، استواری، پایداری و مقاومت را برای ناوگان دریایی خویش برگزیدند تا نشان دهند که سختیها و صعوبت راه را میدانند و عزم خویش را برای رسیدن به هدف جزم کردهاند. بر همین اساس مواجهه خشونت بار رژیم صهیونی و اسارت خود به دست این رژیم را پیش بینی و حتی خود را برای شرایط سختتر آماده کردهاند.
بر همین اساس میتوان گفت ناوگان صمود پیش از آنکه در سواحل مقصد لنگر بیندازد، به مقاصد زیادی رسیده است:
۱. ناوگان صمود به مقصد اول خودش شامل شکست سکوت و انفعال جامعه بشری نسبت به فجایع بیسابقه غزه دست یافت و امواج جدیدی از همدردی و احساس تکلیف مردمی را ایجاد کرد که علائم آن را میتوان در واکنشهای بزرگ ملتها در کشورهای مختلف مشاهده کرد.
۲. مقصد دوم ناوگان صمود عیان کردن بیش از پیش سبعیت رژیم صهیونیستی و حقانیت مردم مظلوم و قهرمان غزه بود که با رفتار غیرانسانی و غیرقانونی رژیم کودک کش صهیونی در قبال این ناوگان روشن گردید.
۳. سومین مقصد ناوگان صمود پرده برداشتن از ماهیت واقعی حقوق بشر غربی و چهره لیبرال دموکراسی غرب است که با رفتار غیرقانونی رژیم در بازداشت سرنشینان این ناوگان دچار چالش جدیدی شده و به رغم مدعای خویش همچنان به حمایت جانیان و ظالمان ادامه میدهند.
۴. مقصد بعدی ناوگان صمود استمرار این حرکت از سوی ناوگانهای دیگر تا آزادی فلسطین است. چنانچه بلافاصله بعد از بازداشت ۴۷۰ سرنشین آن، ناوگان آزادی در مسیر غزه به حرکت درآمد.
۵. پنجمین مقصد ناوگان صمود ایجاد امید در مردم غزه و همه آزادی خواهان جهان برای شکست محاصره مردم این خطه و آزادی فلسطین و سرزمینهای اشغالی میباشد.
۶. چشم اندازی که سرنوشت محتوم مقاومت امیدی که نشان دادن عجز و بیچارگی سران رژیم صهیونی بود که توان تصمیم درست در قبال حرکتهای مسالمت آمیز و صلح طلبانه را ندارند.
۷. مقصد ششم ناوگان صمود آشکار ساختن فاصله افکار عمومی جهان با فضای رسانهای و دستگاه تبلیغاتی غرب است که بیانگر تنفر روزافزون ملتها از کودک کشی و نسل کشی صهیونیستها و حمایت دولتهای قلدر جهان از آنهاست. نکته بسیار مهمی که برای جبهه مقاومت یک امتیاز بزرگ به حساب میآید.
۸. ناوگان صمود یک هدف دیگر نیز داشت که به جداکردن حساب ملتها از دولت و قدرتهای جهان است. این ناوگان نشان داد دولتها و ملتهای زیادی از جهان در کنار مردم مظلوم قرار داشته و با رفتار سیاستمداران غرب و سکوت سازمانهای بینالمللی و انفعال کشورهای عرب سست عنصر همراه نیستند. ملتهایی که بارها تنفر خویش را با حضور خیابانی نشان داده و خونشان از جنایات دو سال گذشته رژیم در غزه به جوش آمده است.
۹. این ناوگان همچنین نشان داد اهداف شوم رژیم صهیونی در غزه و تلاشهای آن برای محو فلسطین، خلع سلاح مقاومت، تحقق رویای شوم نیل تا فرات هرگز محقق نخواهد شد و سقوط این رژیم و نابودی آن در افکار عمومی و اذهان مردم جهان رقم خورده است. موضوعی که ترامپ نیز بر آن اعتراف نموده و پس از جنگ ۱۲ روزه ایران اعلام داشت سران رژیم حتی اگر در بعد نظامی برنده جنگ باشند در افکار عمومی بازنده هستند. چراکه امروز سخن گفتن علیه آن حتی در کنگره امریکا امری عادی و برای برخی امتیاز محسوب میشود.
۱۰. دهمین مقصدی که ناوگان صمود به آن رسید اثبات موفقیت آمیز نتیجه صمود و پایداری است. مقاومت راهی است که مردم مظلوم فلسطین، مردم یمن، مردم لبنان و ملت بزرگ ایران انتخاب نموده و به نتایج آن رسیده است. صمود میخواست اثبات کند تنها مسیر و معبر رسیدن به مقاصد دشوار و سخت، استواری و مقاومت است و از این راه میتوان به مقاصد دشوار و اهداف بلند دست یافت.
علیرضا توانا
سیاست همسایگی برای جمهوری اسلامی ایران، به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک خاص آن، هم میتواند فرصت باشد و هم محدودیت. ایران در قلب خاورمیانه قرار دارد و با پانزده کشور مرز زمینی و دریایی دارد؛ این موقعیت جغرافیایی استثنایی به خودی خود ظرفیت بالایی برای توسعه روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایجاد میکند.
از منظر فرصت، ایران میتواند از راهبرد همسایگی برای گسترش تجارت منطقهای استفاده کند و بازار کشورهای همسایه که ظرفیت بالایی برای صادرات کالاهای ایرانی دارد، میتواند بخشی از مشکلات ناشی از تحریمهای بینالمللی را جبران کند. افزون بر این، اتصال به کریدورهای ترانزیتی بینالمللی مانند شمال-جنوب و شرق-غرب امکان تبدیل شدن ایران به پل ارتباطی آسیا و اروپا را فراهم میآورد.
از جنبه سیاسی نیز، تعامل سازنده با همسایگان میتواند قدرت چانهزنی ایران در نظام بینالملل را افزایش دهد. نزدیکی فرهنگی و تاریخی ایران با بسیاری از کشورهای منطقه زمینه همکاریهای نرمافزاری، علمی و گردشگری را تقویت میکند اما در کنار فرصتها، محدودیتها و چالشهایی نیز وجود دارد.
بخشی از کشورهای همسایه ایران روابط پرتنش یا رقابتجویانه با تهران دارند؛ برای نمونه برخی تحت نفوذ قدرتهای فرامنطقهای قرار گرفتهاند و همین امر سیاست همسایگی را با موانعی روبهرو میکند. اختلافات مرزی، قومی و مذهبی نیز میتواند در برخی موارد به محدودیت بدل شود.
از سوی دیگر، تحریمها و فشارهای خارجی بر کشورهای همسایه، مانع از آن است که بتوانند به راحتی وارد همکاری گسترده با ایران شوند. همچنین بیثباتیهای امنیتی در برخی همسایگان، مانند افغانستان یا عراق، امنیت مرزهای ایران و امکان سرمایهگذاری بلندمدت را تحت تأثیر قرار میدهد.
در مجموع، سیاست همسایگی برای ایران همیشه یک شمشیر دو لبه بوده است. اگر با دیپلماسی فعال، مدیریت تنشها، اعتمادسازی و همکاریهای اقتصادی هدفمند همراه شود، میتواند به سکوی پرش ایران در شرایط تحریم و فشار تبدیل گردد. اما اگر صرفاً به رقابتها و اختلافات دامن بزند، به جای فرصت، به محدودیت بدل خواهد شد؛ اما با فعال شدن مکانیسم ماشه در سپتامبر ۲۰۲۵ و بازگشت تحریمهای سازمان ملل علیه ایران، شامل ممنوعیت تسلیحات، بازگشت محدودیتهای اقتصادی و حفظ فشار بینالمللی بر تهران، ایران دیگر نمیتواند به آسانی روابط اقتصادی متنوعی با کشورهای منطقه شکل دهد زیرا بسیاری از کشورها از ریسک تحریم ثانویه میترسند و اگر برخی همسایگان از تهران فاصله بگیرند یا تعهدات با قدرتهای بزرگتر داشته باشند، همکاری منطقهای قطعا دستخوش فشار حداکثری خواهد شد.
تا به حال در یک بازی شطرنج دقیق شدهاید؟ به صفحه شطرنج، به حرکت مهرهها، به دو نفری که بازی میکنند، به آنهایی که بازی را تماشا میکنند که خود شما هم یکی از همین تماشاگران هستید؟ البته آنچه میخواهم بگویم، در بالاترین سطح از بازیهای شطرنج هم صادق است، ولی معمولا وقتی بازیکنان در سطحی معمولی هستند، آنچه منظور دارم، بیشتر قابل درک و ملموستر است.
اگر تا حدی در این بازی تبحر داشته باشید و نه اینکه خیلی مبتدی باشید و بازیکنان هم در سطح خودتان باشند و نه از آنهایی که تازه با این بازی آشنا شدهاند، خیلی پیش میآید که وقتی یکی از دو بازیگر حرکتی انجام میدهد، شما متوجه میشوید که میشد حرکت بهتری نیز انجام داد و حتی ممکن است آن حرکت انجامشده را اشتباهی بدانید که نهایتا به باخت آن بازیکن منجر خواهد شد.
دیدن یک بازی شطرنج، آن هم با فاصله، فاصلهای که شما درگیرش نباشید و برد و باخت بر شما بیتأثیر باشد، همیشه این امکان را فراهم میکند که بیدغدغه و با ذهنی بازتر حرکات را ببینید و از آنجا که شطرنج یک بازی پیچیده است که در آن حرکتی که الان به نظر میرسد حرکت چندان مهمی نیست، در چندین حرکت بعد است که معلوم میشود چقدر اهمیت داشته، ذهنی بسیار فعال و پویا لازم دارد، برای همین است که در این بازی از اصطلاح «دامگستری» استفاده میشود و اتفاقا خیلی سال پیش و آن موقع که تازه به قولی دستبهمهره شده و این بازی را آموخته بودم، یعنی بیش از 50 سال پیش، کتابی خریدم که نامش بود «دامگستری در شطرنج». در آن کتاب بود که فهمیدم اگر قرار است در صفحه شطرنج حرکتی صورت گیرد، لازم است با پیشبینی اینکه آن حرکت مثلا در سه حرکت بعدی یا حتی حرکاتی بیشتر در آینده بازی چه تأثیری خواهد داشت، صورت بگیرد.
از همین رو است که در بازیهای سطح بالا و بین استادان این ورزش، به قولی عامیانه، مهرهخوانی یکی از ضروریات است. اینکه یک مهره چرا حرکت داده میشود یا حتی حرکت داده نمیشود و بازیکنی که در بالاترین سطوح بازی است، به این جایگاه رسیده که حرکات بعدی حریف خود را پیشبینی کند و برای آن نقشه بکشد. برای همین هم هست که با فاصلهگرفتن از بازی و با فاصله به بازی نگاهکردن اهمیت پیدا میکند. خیلی سال پیش همین مفهوم را با تعبیری دیگر در جلسات سخنرانی دکتر سروش در مسجد جامع اقدسیه شنیدم. یادم هست که در یکی از آن جلسات، دکتر سروش درباره مفهوم روشنفکری و بازیگری در عرصه اجتماعی سخن میگفت و اینکه چرا او، بازرگان و دکتر شریعتی را برای زمانه خودشان، تراز روشنفکری میداند.
سروش در آن سخنرانی مثالی زد که بیشباهت با آنچه من از بازی شطرنج میدانستم نبود. ایشان اشاره داشت که مثلا در یک بازی فوتبال که در زمینی بسیار بزرگ انجام میشود و بازیکنان بیشتر در محلی که توپ در حرکت است تجمع دارند، معمولا بخشهایی از زمین خالی میماند.
آنهایی که در میانه زمین مشغول بازی هستند، گاهی چنان در بازی غرق میشوند که ممکن است احاطه ذهنیشان را بر کل عرصه بازی از دست بدهند و فرصتهایی را که میتواند در بخش دیگری از زمین، به نفع یا علیه تیم آنان ایجاد شود، از دست بدهند و برای همین ممکن است از همین فرصتهای ایجادشده برای حریف آسیب ببینند یا فرصتی را که برایشان ایجاد شده تا به تیم حریف گل بزنند از دست بدهند. در چنین موقعیتی اما آن تماشاگری که روی سکوها نشسته و اشراف کاملی بر کل زمین دارد، این فرصتها و خطرها را بهتر درک میکند و مثلا فریاد میزند به فلان بازیکن پاس بدهید یا مراقب فرار بهمان بازیکن تیم حریف از آن بخش از زمین که غافل ماندهاید، باشید و معمولا از همین فرصتها و غفلتهاست که یک تیم گل میزند یا گل میخورد.
دکتر سروش در اینجا بود که میگفت روشنفکری که دغدغه جامعه را دارد (و البته روشنفکری که چنین دغدغهای را نداشته باشد اصلا روشنفکر نمیدانست) دو ویژگی را همزمان با هم دارد؛ اول بازیگری است که در عرصه بازی همه توان خود را میگذارد و دوم همچون تماشاگری است که از فراز بازی و از روی سکوها و بدون درگیرشدن در هیجان بازی، میتواند کل زمین بازی را ببیند و متوجه هر فرصت و خطری باشد و در جمع، «روشنفکر کسی است که همزمان، هم بازیگر باشد و هم تماشاچی» و دکتر شریعتی و مهندس بازرگان در زمانه خود دارای چنین خصیصهای بودند.
حالا من این تعریف را گسترش میدهم و میخواهم بگویم یک فعال مدنی، یک سیاستورز، یک تحلیلگر یا هر فرد دیگر که دغدغهای در عرصه عمومی دارد، لازم است از این ویژگی همزمان دوگانه برخوردار باشد. خیلی وقتها اینکه میگوییم سیاستورزان کشور ما یا حتی تحلیلگران یا هر صاحب دغدغه اجتماعی دیگری، استاد ازدستدادن فرصتها هستند و هستیم، از بابت همین است که یا فقط بازیگریم یا فقط تماشاگر و چه بسیارند کسانی که فقط یکی از این دو هستند و چه بسیار صدمهها که از این بابت دیدهایم، از بابت تحلیلگران بیبازی و بازیگران بیتحلیل؛ تمام این سالها، بسیار قلیل بودهاند چنین کسانی.
سیدمهدی طالبی
ولادیمیر پوتین»، رئیسجمهور روسیه در جلسه عمومی بیستودومین نشست سالانه باشگاه گفتوگوی بینالمللی «والدای» در شهر سوچی، طی جلسهای 4 ساعته به بیان نظرات خود و پاسخ به پرسشهای حاضران پرداخت. رابطه با آمریکا، نقش ناتو در جنگافروزیهای جهانی، کاهش قدرت اروپا، مباحت توازن هستهای و متعارف میان روسیه و غرب، جهان چندقطبی و جنگ غزه عناوین اصلی مهمترین بخشهای سخنان او هستند.
نکات مهمترین بخشهای سخنرانی رئیسجمهور روسیه به شرح ذیل هستند.
1- اصلاح نگاه مقایسهای به توان هستهای روسیه و آمریکا
پوتین در مقایسه میان توان هستهای روسیه و آمریکا، کشورش را در برخی جهات برتر و در بعضی حوزههای دیگر برابر با آمریکا دانست. رئیسجمهور روسیه میگوید کشورش در تسلیحات هستهای تاکتیکی از آمریکا برتر بوده و در زمینه موشکهای مستقر در زیردریاییها با این کشور برابر است. او همچنین تلاش کرد در حوزه قدرت انفجاری سلاحها نیز اوضاع را برابر توصیف کند.
طبق آمارها، تعداد سلاحهای هستهای دو کشور تقریباً برابر است، اما درباره توان انفجاری گفته میشود، سلاحهای آمریکا درمجموع قدرت انفجاری بیشتری دارند. این تلقی از آنجا پیش آمده که آمریکا در زرادخانهاش 200 سلاح هستهای تاکتیکی و 4800 سلاح هستهای استراتژیک دارد. در مقابل روسیه دارای 2000 سلاح هستهای تاکتیکی و 3000 سلاح هستهای استراتژیک است. سلاحهای هستهای استراتژیک که برای نابودی شهرها به کار میروند قدرت بیشتری دارند تا سلاحهای هستهای تاکتیکی که برای هدفگیری اهداف محدودتر مانند پادگانها، فرودگاهها و نیروگاهها به کار میروند. پوتین برای آنکه این عدم توازن را توجیه کند، تأکید کرد قدرت سلاحهای هستهای تاکتیکی روسیه بیشتر از سلاحهای هستهای به کار رفته در هیروشیما و ناکازاکی در جنگ جهانی دوم هستند. این مسئله نشان میدهد احتمالاً سلاحهای هستهای تاکتیکی روسیه دارای قابلیت تنظیم بازده هستند؛ همان قابلیتی که بمب قدیمی و پرکاربرد بی-61 آمریکایی دارد و میتواند قدرت انفجارش را بین 0.3 کیلوتن تا 340 کیلوتن تنظیم کند. حداقل و حداکثر بازده این سلاح 1133 برابر با یکدیگر تفاوت دارند که رقم قابل توجهی است. قدرت حداقلی انفجار این سلاح، مانند یک سلاح تاکتیکی بسیار کوچک است و رقم حداکثری، همانند یک سلاح هستهای استراتژیک مهیب. در مقام مقایسه، بمب هستهای «پسر کوچک» که روی هیروشیما پرتاب شد و مبتنی بر اورانیوم غنی شده ساخته شده بود، قدرتی بین 10 تا 13 کیلوتن داشت و با نابودی قسمتی از این شهر همانند یک سلاح استراتژیک عمل کرد. همچنین بمب «مرد چاق» که روی ناکازاکی پرتاب شد و مبتی بر پلوتونیوم بود، قدرتی در حدود 20 کیلوتن داشت. حداقل قدرت بی-61 که در قالب سلاح تاکتیکی است، 66 برابر کمتر از سلاح مرد چاق است. حداکثر بازده آن نیز 17 برابر بیشتر از این سلاح است. پوتین قصد داشت برداشتها از زرادخانه روسیه را تصحیح کرده و اعلام کند سلاحهایی که جزو سلاحهای تاکتیکی شناخته میشوند به دلیل قابلیت تنظیم بازده، قابل تبدیل شدن به سلاحهای استراتژیک نیز هستند.
2- طعنه به جنگ انرژی واشنگتن
پوتین در سخنان خود به جنگ انرژی ترامپ گریزی غیرمستقیم زد. آمریکا درپی آن است تا روسیه را به طور عمده از بازار انرژی خارج کند که این مسئله علاوه بر نفت و گاز، انرژی هستهای را هم در بر میگیرد. آخرین نمونه آن، توافق جدید آمریکا با ترکیه است. واشنگتن قرار است طی یک دهه آینده 43 میلیارد دلار گاز به آنکارا فروخته و نیروگاه هستهای بعدی این کشور را بسازد. این درحالی است که روسیه بزرگترین تأمینکننده گاز ترکیه بوده و درحال تکمیل نخستین نیروگاه هستهای این کشور است. آمریکاییها با توسعه صنعت شیل، بر صادرات گاز آن تمرکز دارند که لازمهاش فشار بر بازارهای روسیه در اروپاست. این درحالی است که طی چند دهه اخیر روسیه تقریباً در ساخت رآکتورهای هستهای در خارج از کشور، نقشی انحصاری داشت و دیگر سازندگان صرفاً بر ساخت در داخل کشورهایشان تمرکز داشتند. در سالهای اخیر علاوه بر روسیه در سراسر جهان، چین برای پاکستان و کره جنوبی برای امارات رآکتورهای هستهای ساختهاند. آمریکا کماکان ظرفیت آزاد برای ساخت رآکتور در خارج از کشور را ندارد و میکوشد در قرارداد جدید، همراه کره جنوبی برای ترکیه رآکتور بسازد.
رئیسجمهور روسیه با طعنهای غیرمستقیم به این صحنهآرایی با اشاره به اینکه روسیه با سهم ۲۵ درصدی، دومین تأمینکننده بزرگ اورانیوم برای ایالات متحده است، گفت: «بزرگترین تأمینکننده، یک شرکت آمریکایی - اروپایی است که حدود ۶۰ درصد سوخت هستهای بازار ایالات متحده را تأمین میکند. روسیه با تقریباً ۲۵ درصد، دومین تأمینکننده بزرگ اورانیوم برای بازار آمریکا است.» او در ادامه اعلام کرد: «روسیه در نیمه اول سال ۲۰۲۵ حدود ۸۰۰ میلیون دلار اورانیوم به واشنگتن فروخته است و این رقم تا پایان سال از یک میلیارد دلار فراتر خواهد رفت و ایالات متحده در حال خرید اورانیوم از روسیه است.»
3- برتری رابطه با چین
پس از دیدار رؤسایجمهور آمریکا و روسیه در آلاسکا برخی مشکوک بودند که احتمال دارد روسها بار دیگر فریب خورده و در معامله با غرب، به خود و شرق آسیب برسانند. پوتین در سخنان خود اما ضمن تأکید بر اینکه «روابط روسیه با چین مبتنی بر اعتماد برقرار شده است»، گفت: «سفر به چین گستردهتر از دیدار با ترامپ در آلاسکا بود.» تأکید بر وجود اعتماد میان مسکو و پکن و در عین حال مقایسه میان حضورش در آلاسکا با شرکت در رژه چین، حکایت از تثبیت موقعیت روسیه در جبهه شرق دارد.
4- اظهارنظر محتاطانه درباره طرح ترامپ پیرامون غزه
رئیسجمهور روسیه درباره طرح ارائه شده توسط ترامپ برای آتشبس در غزه، بدون آنکه نظر کاملی درباره پذیرش آن بیان کند، با ملاحظه تأکید کرد «آماده» است با آن همراهی کند. بیان آمادگی تلویحاً به این معناست که طرح ترامپ نیاز به بررسی دارد. پوتین در همین راستا اعلام کرد «درک دیدگاه فلسطین در مورد این طرح مهم است.» او با این سخن، عملاً بیان نظر نهایی روسیه را مستلزم زمان و مشخص شدن نگاه خود فلسطینیها دانست. رئیسجمهور روسیه نه تنها الزامی به رد طرح ترامپ نداشت، بلکه با بیانی دیپلماتیک تلاش کرد جلوی خسارتها به وجهه خود را از نظر رسانهای بگیرد. اگر پوتین نگاهی منفی به طرح را مطرح میکرد و سپس حماس با وجود اعلام ملاحظات، کلیت طرح را میپذیرفت، آنگاه رسانههای جریان اصلی غرب فضایی میساختند که در آن پوتین متهم میشد طرحی را که حتی حماس نیز پذیرفته، رد کرده است.
5- قدرت در حال محو اروپا
پوتین اروپا را یک قدرت «در حال محو شدن» توصیف کرد. او در این باره گفت: «این اتحادیه بسیار قدرتمند با پتانسیل بسیار زیاد است. این یک مرکز تمدنی قدرتمند است؛ اما مرکزی که در حال محو شدن است. اتحادیه اروپا همچنان در حال محو شدن و کوچک شدن خواهد بود.» این نظر تقریباً در اجماع با نظر کارشناسان حوزه بینالملل قرار دارد. وقوع جنگ در اوکراین، نفوذ روسیه و آمریکا را به طور همزمان در قاره سبز بالا برد و کشورهای این قاره را تضعیف کرد. نتیجه دیگر، کاهش تمرکز و توان مداخله اروپا در دیگر نقاط جهان بود.
محمد حسین زاده
سیدعابدین نورالدینیفرد
دولت آمریکا با سیاستهای خود اکنون ایران را بر سر یک دوراهی قرار داده است: تسلیم یا مقاومت. ترامپ در جریان جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، به واسطه روحیات و شخصیت خاص خود، همه ملاحظات سیاسی و پروتکلهای دیپلماتیک را کنار گذاشت و تاکید کرد تنها راه توقف جنگ، تسلیم ایران است. اگرچه چند روز پس از این اظهارنظر، او عاجزانه آتشبس و توقف جنگ را از ایران درخواست کرد اما پس از توقف جنگ، همچنان بر این نظر خود اصرار میکند. مواضع دولت آمریکا در قبال فعالسازی غیرقانونی مکانیسم ماشه نیز نشان داد کاخ سفید اساسا معادلات گذشته درباره توافق هستهای با ایران یعنی محدودیت هستهای در قبال لغو تحریمها را زیر پا گذاشته و فرمتی را ترجیح میدهد که مختصات آن، اساسا منطبق با همان گزاره تسلیم ایران است. از نظر ترامپ و دستکم بر اساس آنچه از رفتار او و اقدامات دولتش در قبال ایران پیداست، برنامه هستهای ایران باید کاملا تعطیل شود و در ازای آن نیز قرار نیست تعهدات و تکالیفی بویژه در حوزه لغو تحریمها داده شود. البته در جریان مذاکرات انجام شده برای عدم فعالسازی مکانیسم ماشه، مشخص شد مطالبات دولت ترامپ صرفا به برنامه هستهای ایران محدود نمانده و حالا از کاهش برد موشکهای ایران به ۵۰۰ کیلومتر نیز سخن میگوید. ترامپ در میانه مذاکرات عراقچی - ویتکاف، اصطلاحا فرمان را چرخاند و حالا در ظاهر در حال ایفای نقش مرد دیوانه دکترین نیکسون است. او از همان سال ۲۰۱۶ تمایل عجیبی داشت تا نقش مرد دیوانه را در قبال ایران بازی کند. اکنون نیز با آنچه در جریان جنگ ۱۲ روزه علیه ایران - یعنی دقیقا در نخستین روز پس از موعد ۶۰ روزهاش برای توافق با ایران - انجام داد، تلاش میکند نشان دهد همان مرد دیوانهای است که نیکسون میگفت. آنچه او تحت عنوان تسلیم ایران میگوید هم در واقع دیالوگی است که مرد دیوانه بر زبان جاری میکند. به هر حال، در ماجرای مکانیسم ماشه مشخص شد اگرچه ایران همچنان مقید به دیپلماسی و مذاکره است اما مطلقا تسلیم را نمیپذیرد. این تصمیم ایران، یعنی مقاومت در برابر فشار و زیادهخواهی ترامپ، صرفا یک اقدام هیجانی و مبتنی بر احساسات ضداجبار و تحمیل نیست، بلکه برساخته یک منطق قوی بر اساس محاسبات و برآوردهای مبتنی بر سود و هزینه است.
۸ سال قبل، رهبر انقلاب یک گزاره تحلیلی قابل تامل را وارد ادبیات سیاسی کشور کردند. ایشان با اشاره به سیاستهای دولت آمریکا علیه ایران و فشار واشنگتن برای تحمیل خواستههایش به تهران تصریح کردند هزینه مقاومت در برابر این زیادهخواهیها از هزینه تسلیم در برابر آن بسیار کمتر است. این منطق اکنون در قبال دیوانهنماییهای ترامپ نیز عینیت دارد.
اما چرا ایران معتقد است در شرایط فعلی، هزینههای مقاومت کمتر از هزینههای تسلیم است؟
پاسخ به این سوال، باید از نظرگاه برآورد هزینههای هر کدام از این انتخابها تبیین شود. یعنی در واقع، هزینههای هر کدام از این انتخابها برای کشور محاسبه و مقایسه شود.
* هزینههای تسلیم
یکی از مصادیق تسلیم در برابر آمریکا، توقف غنیسازی اورانیوم است که در واقع موتور محرک فناوری هستهای ایران است. به تعبیری توقف غنیسازی به معنای تعطیلی صنعت هستهای ایران است. کما اینکه از نگاه آمریکاییها، نهتنها غنیسازی، بلکه کلیت برنامه هستهای ایران باید برچیده شود.
در این حوزه، هزینههای تسلیم در برابر خواستههای آمریکا طیف وسیعی از موضوعات را شامل میشود. این انتخاب ایران، هزینههای هنگفتی در حوزههای علمی، فناوری و انرژی، مالی، سیاسی و البته امنیتی به دنبال خواهد داشت.
الف- علمی و فناوری: دانش هستهای یک دانش مدرن و پیشرو و یک صنعت چندوجهی در راستای پیشرفت یک کشور است. به گونهای که به عنوان یک صنعت مادر شناخته میشود. آژانس بینالمللی انرژی اتمی کاربردهای فناوری هستهای را در ۶ حوزه کلان انرژی، سلامت، محیط زیست، صنعت، غذا و کشاورزی و مدیریت آب تقسیمبندی کرده و در گزارشات خود اشاره دارد فناوری هستهای و حرکت به سمت آن میتواند فرصتهای زیادی از قبیل ایجاد شغل و رشد اقتصادی فراهم کند. در ایران اکنون ۲ کاربرد این صنعت بیش از همه ملموس است. یکی در حوزه انرژی و تولید برق است که به صورت مشخص مصداق آن نیروگاه بوشهر است. پس از مشکلات ایجاد شده در چند سال اخیر در ارتباط با تامین برق، اهمیت تولید برق هستهای ملموستر از قبل شده است. کاربرد دیگر در حوزه پزشکی و سلامت است که از طریق رآکتور تهران و در تامین داروهای بیماریهای خاص عینیت یافته است.از سوی دیگر، در سالهای اخیر مشکلات پیش آمده در حوزه تامین آب شرب نیز اهمیت فناوری هستهای در حوزه آبشیرینکنها را بیش از قبل نمایان کرده است. مزیت دیگری که پیگیری و دستیابی دانش به هستهای در پی دارد، توسعه زیرساختها و فرصت رشد در صنایع دیگر است؛ نهتنها بخش ساخت و عمران درگیر پروژه میشود، بلکه موج وسیعی از زیرساختهای دیگر کشور را برای پشتیبانی از آن به تحرک وامیدارد.
اهمیت کاربردهای فناوری هستهای در توسعه و پیشرفت کشورها باعث شده اکنون کشورهای توسعهیافته نسبت به ایجاد و توسعه صنعت هستهای متمایل شوند. اخیرا کرهجنوبی و ژاپن اعلام کردهاند بودجههای چند میلیارددلاری برای ایجاد و توسعه صنعت هستهای خود اختصاص دادهاند. دولت آلمان نیز که سال ۲۰۱۱ در راستای تمرکز بر توسعه برنامه انرژیهای تجدیدپذیر رآکتورهای هستهای خود را تعطیل کرده بود، در ماههای اخیر اعلام کرد در صدد احیای صنعت هستهای و رآکتورهای خود است.
در آمریکا نیز دولت ترامپ توسعه صنعت هستهای خود را آغاز کرد و بر اساس یک طرح درازمدت، ۴ برابر کردن تولید داخلی انرژی هستهای ظرف ۲۵ سال آینده را در دستور کار قرار داد. این اقدامات نشان میدهد کشورهای صنعتی و پیشرفته دنیا با توجه به اهمیت کاربردهای صنعت هستهای، در حال توسعه این فناوری هستند. بنابراین تعطیل کردن صنعت هستهای ایران، یک عقبگرد بزرگ در مسیر توسعه صنعت و پیشرفت کشور به شمار میآید. هزینههای این عقبگرد غیر قابل محاسبه و برآورد است. ضمن اینکه به لحاظ نیروی انسانی نیز موجب ایجاد یأس، سرخوردگی و هدررفت سرمایههای انسانی میشود. تعطیلی صنعت هستهای کشور، به معنی دقیق کلمه، چشمپوشی از دروازههای جهش صنعتی و اقتصادی و عقب نگه داشتن کشور در حوزه صنعتی است.
ب- مالی: تاکنون دهها میلیارد دلار برای ایجاد و توسعه صنعت هستهای کشور هزینه شده است. از سوی دیگر، کارکردهای متنوع صنعت هستهای، نهتنها منجر به جلوگیری از خروج سرمایه و صرف هزینههای هنگفت برای در اختیار گرفتن این کاربردها شده، بلکه در حوزه درآمدزایی، فواید قابل توجهی برای کشور بویژه در حوزه پزشکی و سلامت داشته است. بنابراین تعطیل کردن صنعت هستهای ایران نهتنها منجر به هدررفت دهها میلیارد دلار سرمایهگذاری در این صنعت میشود، بلکه هم هزینههای مالی جدیدی برای واردات کاربردهای این صنعت در حوزههای مختلف ایجاد میکند و هم باعث متوقف شدن درآمدزاییهای فعلی از این صنعت میشود. به عبارتی در بسیاری حوزهها ایران از تولیدکننده و صادرکننده، به یک واردکننده – آن هم در صورت موافقت آمریکا و اروپا با صادرات این محصولات به ایران- تبدیل میشود. از همین رو هزینههای مالی تعطیلی صنعت هستهای کشور نیز قابل تامل است.
ج- سیاسی و اجتماعی: تعطیلی صنعت هستهای ایران و محدود شدن این صنعت به برخی مصادیق ویترینی - که البته این نیز بستگی به موافقت آمریکاییها دارد- یک شکست سیاسی برای ایران تلقی خواهد شد. در این حالت، استقلال سیاسی ایران کاملا مخدوش شده و اعتبار بینالمللی تهران تنزل مییابد. اگر دولت آمریکا صرفا خواستار محدودیت غنیسازی اورانیوم در ایران میشد و با ارائه تضمینهای محکم بینالمللی، حاضر به ارائه خدماتی مانند صادرات سوخت و همینطور خدمات هستهای مربوط به ایران میشد، در این حالت، کلیت برنامه هستهای در ایران حفظ و تنها بخشی از توانمندی هستهای ایران برونسپاری میشد اما اصرار دولت آمریکا بر توقف غنیسازی در ایران، در واقع زمینهسازی برای برچیدن صنعت هستهای ایران است.
همانگونه که گفته شد، تن دادن به این خواسته دولت آمریکا، اعتبار بینالمللی ایران را بشدت مخدوش میکند. از سوی دیگر، تبعات اجتماعی این اقدام نیز بسیار قابل تامل است. در این حالت یک سرخوردگی اجتماعی پدیدار شده و بویژه در حوزه تربیت و نگهداشت منابع انسانی و چرخه به کارگیری نیروهای متخصص، هزینههای هنگفتی به کشور تحمیل میشود.
د- امنیتی: یکی از کاربردهای صنعت هستهای در ایران، توان بازدارندگی آن است که در صورت تعطیلی این صنعت، این توان بازدارندگی بشدت مخدوش خواهد شد. با توجه به وضعیت برنامه هستهای رژیم صهیونیستی و تجهیز این رژیم به سلاح هستهای، تعطیلی برنامه هستهای در ایران، منجر به تغییر موازنه بازدارندگی میان طرفین خواهد شد.
البته تبعات امنیتی تسلیم ایران در مقابل خواستههای آمریکا بسیار فراتر از این موضوع است. غیر از توان بازدارندگی ایران که با تعطیلی صنعت هستهای مخدوش میشود، رفتار دولت آمریکا نشان میدهد مقامات این کشور در فرآیند تسلیم کردن ایران، صرفا به این موضوع بسنده نمیکنند.
هم در دولت اوباما و هم در دولت ترامپ، آمریکاییها بارها به موضوع قدرت دفاعی موشکی ایران نیز اشاره کردهاند. کما اینکه اخیرا در ماجرای مکانیسم ماشه نیز یکی از شروط آمریکاییها کاهش برد موشکهای ایران به ۵۰۰ کیلومتر بود. بنابراین کاملا مشخص است در صورت تسلیم شدن ایران در حوزه هستهای، آمریکاییها این بار بر برنامه موشکی ایران تمرکز میکنند و همانند برنامه هستهای، درباره توان موشکی ایران نیز پرونده جدیدی باز خواهند کرد. هزینههای تحدید برنامه موشکی ایران نیز مانند تعطیلی برنامه هستهای، بسیار گسترده است اما در این بین، تبعات امنیتی این موضوع، بسیار برجستهتر از سایر حوزههاست. کاهش برد موشکهای ایران در واقع به معنای خلع سلاح ایران است. با توجه به سیاستها و اقدامات رژیم صهیونیستی در ۲ سال اخیر، هر نوع عقبنشینی ایران در حوزه موشکی، به معنای تغییر موازنه قدرت به سود رژیم صهیونیستی است. نکته قابل توجه درباره تاکید آمریکاییها مبنی بر کاهش برد موشکهای ایران به ۵۰۰ کیلومتر این است که نخستینبار این موضوع را نتانیاهو مطرح کرد. نخستینبار این نتانیاهو بود که درباره توافق آمریکا و ایران گفته بود ایران باید تعهداتی درباره کاهش برد موشکهای خود به ۵۰۰ کیلومتر ارائه بدهد اما فلسفه این ۵۰۰ کیلومتر نیز جالب است. بر اساس اخبار منتشرشده، سنتکام - فرماندهی مرکزی نظامیان آمریکایی در غرب آسیا - درصدد تجمیع ظرفیتهای خود در منطقه و ایجاد یک مرکز فرماندهی بزرگ در غرب عربستان است؛ جایی که بر اساس محاسبات، در صورت کاهش برد موشکهای ایران به ۵۰۰ کیلومتر، از دسترس ایران خارج خواهد شد و اصطلاحا دیگر دست ایران به آنجا نخواهد رسید. بنابراین کاملا مشخص است آمریکاییها به دنبال آن هستند در صورت تسلیم ایران در حوزه هستهای، موضوع توانایی موشکی ایران را نیز مطرح کرده و این توان مهم و بازدارنده ایران را به گونهای محدود کنند که عملا به معنای خلع سلاح ایران تلقی شود. به اعتقاد کارشناسان، پس از برنامه موشکی، آمریکاییها سراغ سیاستهای منطقهای و به صورت مشخص جبهه مقاومت خواهند رفت و تلاش خواهند کرد توان بازدارندگی ایران در این حوزه را نیز از بین ببرند. بنابراین یکی از مهمترین هزینههای ایران در صورت پذیرش تسلیم، در ابعاد امنیتی این موضوع است.
در این میان یک نکته اساسی وجود دارد. در صورتی که ایران در مقابل خواستههای دولت آمریکا تسلیم شود، چه تضمینی وجود دارد آمریکا یا رژیم صهیونیستی یک جنگ بزرگ و تمامعیار را علیه ایران آغاز نکنند؟ در صورت تعطیلی صنعت هستهای، کاهش برد موشکهای ایران به ۵۰۰ کیلومتر (یعنی عدم دسترسی ایران به سرزمین اشغالی) و فروپاشی جبهه مقاومت، اساسا همه چیز برای آمریکا و رژیم صهیونی برای وقوع یک جنگ بزرگ و تمامعیار علیه ایران فراهم میشود. در چنین شرایطی اساسا ارائه تضمین به ایران دیگر موضوعیت نخواهد داشت، چرا که ایران با دست خودش، شرایط را برای حمله آمریکا و رژیم صهیونیستی به خاک خود فراهم کرده است. بر همین اساس به اعتقاد کارشناسان، تسلیم ایران در برابر خواستههای آمریکا، احتمال وقوع یک جنگ بزرگ و همهجانبه علیه ایران برای تجزیه و کُلنگی کردن کشور را بشدت افزایش خواهد داد. بنابراین یکی از مهمترین هزینههای تسلیم در برابر آمریکا هزینهها و تبعات امنیتی است، به گونهای که کارشناسان معتقدند تسلیم در برابر آمریکا به معنای زمینهسازی برای تجزیه ایران است.
درباره هزینهها و تبعات تسلیم در برابر خواستههای آمریکا به برخی موارد اشاره شد. در کنار این موارد، باید به تحریمها نیز اشاره کرد. شاید یک نگاه سادهلوحانه معتقد باشد در صورت تسلیم ایران، اساسا همه موانع برای لغو تحریمها علیه ایران برداشته میشود. این سادهانگاری ناشی از عدم فهم واقعیات مربوط به دشمنی آمریکا با مردم ایران و عدم تجربهاندوزی از رفتار آمریکا بویژه در ماجرای برجام است.
در صورت تسلیم ایران در مقابل خواستههای آمریکا، ایران دیگر هیچ ابزار و اهرم فشاری برای متقاعد کردن آمریکاییها به لغو تحریمها در اختیار نخواهد داشت. در این شرایط، اساسا چرا آمریکاییها باید خود را مکلف به لغو تحریمهای ایران بدانند؟! در این راستا، مورد لیبی یک تجربه و درس عبرت بسیار مهم است. آمریکاییها به قذافی وعده دادند در صورت تعطیلی برنامه هستهای و محدودیت برنامه موشکی، تحریمها علیه لیبی را لغو خواهند کرد. لیبی نیز با تصور لغو تحریمها اقدام به برچیدن برنامه هستهای و موشکی خود کرد اما در عمل هیچکدام از تحریمهای لیبی لغو نشد. نکته حائز اهمیت، تبعات امنیتی این اقدام برای لیبی بود. دولت انگلستان متعهد شد در صورت برچیده شدن برنامه هستهای لیبی و محدود شدن برنامه موشکی این کشور، لندن وظیفه تامین امنیت این کشور را بر عهده بگیرد اما در نهایت خود انگلستان نیز در حملات به لیبی مشارکت کرد. نکته حائز اهمیت در اشاره به عبرت لیبی، اشاره نتانیاهو به این موضوع، درباره نحوه مواجهه با ایران است. در زمان مذاکرات عراقچی - ویتکاف، نتانیاهو پس از دیدار در کاخ سفید با ترامپ، در اظهاراتی قابل تامل گفت تنها در یک صورت با توافق آمریکا و ایران موافقت خواهد کرد و آن این است که با ایران نیز همانند مدل لیبی رفتار شود! ماهیت این اظهارنظر نتانیاهو کاملا مشخص است.
بنابراین این تصور که در صورت تسلیم در برابر آمریکا، تحریمهای اقتصادی لغو خواهد شد، یک تصور اشتباه و سادهلوحانه است. لذا در فهرست هزینهها و تبعات تسلیم، باید موضوع عدم لغو تحریمها را نیز مد نظر قرار داد.
موارد اشاره شده بخشی از مهمترین هزینههای تسلیم ایران در برابر آمریکاست. البته فهرست هزینههای تسلیم، شامل موارد متعددی در حوزههای مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و امنیتی میشود. برخی از این هزینهها نیز اکنون قابل برآورد نیست و در شرایط عقبنشینی ایران از برنامه هستهای و موشکی و منطقهای خود نمودار میشود.
* هزینههای مقاومت
رفتار ایران چه در قالب مذاکرات هستهای با آمریکا و چه مذاکرات مربوط به مکانیسم ماشه، نشان داد جمهوری اسلامی ایران آماده یک توافق برد - برد با طرفهای غربی است. ایران در راستای معادله محدودیت هستهای در قبال لغو تحریمها، حسن نیت خود را برای حصول توافق نشان داد. در ماجرای برجام نیز مشخص شد برخلاف جوسازیهای آمریکا و رژیم صهیونیستی، ایران هیچگاه در پی استفادههای نظامی از دانش هستهای خود نیست. این واقعیت در مذاکرات با آمریکا و ۳ کشور اروپایی کاملا آشکار شد. با این حال، ایران تاکنون بویژه در ماجرای فعالسازی غیرقانونی مکانیسم ماشه توسط اروپاییها نشان داده است حاضر به پذیرش خواستههای تحمیلی غرب نیست. جمهوری اسلامی در هیچیک از این مذاکرات از خطوط قرمز خود عقبنشینی نکرد و نشان داد با وجود محاسبات و برآوردهای آمریکا همچنان روی مواضع خود بویژه دفاع از حقوق هستهای ملت ایستاده است. ایران بویژه ملاحظات امنیتی درباره تاسیسات هستهای و ذخایر اورانیوم ۶۰ درصد را کاملا رعایت کرده است. به هر حال، جمهوری اسلامی چه در مواضع اعلامی خود و چه در سیاستهای اعمالی خود، نشان داده است حاضر به تسلیم نیست.
اما هزینههای مقاومت ایران چیست؟
تحریمها: با فعالسازی مکانیسم ماشه و اعمال مجدد تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل، اکنون آمریکا و اروپا تلاش میکنند طیف وسیعی از تحریمها را علیه ایران اعمال کنند. البته این تحریمها عمدتا جدید نیست و دولت آمریکا پس از خروج از برجام، چه در دولتهای ترامپ و چه در دولت بایدن، همه این تحریمها را علیه ایران اعمال کرده است. به هر حال، تحریم یکی از هزینههای مقاومت و عدم پذیرش تسلیم است. البته این ذهنیت که تحریم تنها در شرایط مقاومت ایران اعمال میشود، غیرواقعی و نادرست است. برجام یک تجربه ملموس درباره وضعیت تحریمها پس از توافق با غرب است. بنابراین این تصور که تحریم، هزینهای است که صرفا در حالت مقاومت به ایران تحمیل میشود، یک ذهنیت واقعبینانه نیست. همانگونه که گفته شد، هیچ تضمینی وجود ندارد که در صورت تسلیم ایران، تحریمها لغو شود ولی در مجموع، با توجه به سیاستهای دولت آمریکا و برخی دولتهای اروپایی، تحریم مهمترین ابزار این کشورها برای مقابله با ایران است.
اکنون در کنار تحریمهای یکجانبه آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، تحریمهای شورای امنیت نیز علیه ایران اعمال میشود. البته با توجه به تجربهای که دست کم طی ۲ دهه گذشته نسبت به تحریم و خنثیسازی آن به دست آمده، ایران میتواند از طرق مختلف، اثرات تحریم بر اقتصاد و معیشت جامعه را کاهش دهد. هم با استفاده از ظرفیتهای داخلی و توان بومی و هم با استفاده از ظرفیتهای تعامل با کشورهای منطقه و همینطور چین و روسیه، ایران میتواند نسبت به خنثیسازی تحریمها اقدام کند. بویژه با توجه به موضع چین و روسیه در قبال فعالسازی مکانیسم ماشه، پیشبینی میشود این ۲ کشور از اجرای تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران خودداری کنند. مسکو این موضوع را صراحتا اعلام کرده است و کارشناسان معتقدند پکن نیز به شیوههای مختلف از اجرای این تحریمها خودداری خواهد کرد. نقش چین البته بسیار مهمتر است. چین در حال حاضر بزرگترین خریدار نفت ایران است. تصمیم چین به تداوم خرید نفت ایران، نقش کلیدی در کاهش تبعات تحریم دارد. شکاف در شورای امنیت بر سر فعالسازی مکانیسم ماشه، موجب عدم تحقق انسجام بینالمللی برای اجرای تحریمهای شورای امنیت علیه ایران شده است. ابراز تمایل هند به از سرگیری خریداری نفت از ایران نیز از نشانههای این عدم انسجام است.
از سوی دیگر نزدیک ۲ دهه تحریمهای اقتصادی گسترده باعث شده ایران تجارب مهمی در حوزه دور زدن تحریم به دست آورد. باید این نکته مهم را نیز در نظر داشت که اعمال تحریم و مراقبت از اجرای این تحریمها از سوی سایر کشورها، یک پروژه و فرآیند بسیار پیچیده است که استمرار آن تقریبا غیرممکن است. اواخر دولت اوباما، جان کری در یکی از جلسات خود در کمیته روابط خارجی سنا به این موضوع اشاره کرده بود که اجرای تحریمها علیه ایران با مشکلات زیادی مواجه شده بود و به مرور برخی کشورها از اجرای این تحریمها استنکاف میکردند. با توجه به ظرفیتهای ایران و همینطور گستردگی دامنه تجارت با ایران و جذابیتهای آن برای سایر کشورها امکان دور زدن تحریمها وجود دارد. بر همین اساس میتوان امیدوار بود در برخی حوزهها از میزان اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران کاست اما در مجموع باید پذیرفت تحریم یکی از هزینههای مقاومت است. همانگونه که گفته شد، در شرایط مقابل، تسلیم شدن ایران نیز هیچ تضمینی درباره لغو تحریمها به ایران نمیدهد. این نکته مهم قطعا در تصمیمگیری مقامات جمهوری اسلامی برای مقاومت در برابر زیادهخواهیهای آمریکا بسیار موثر بوده است.
تهدید نظامی: یکی از احتمالاتی که در شرایط فعلی درباره هزینههای مقاومت مطرح میشود، موضوع حمله نظامی رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران است. آمریکا ۲۳ خرداد علما دیپلماسی را کنار زد و در جریان فعالسازی مکانیسم ماشه نیز نشان داد در مقطع فعلی، به دنبال تشدید تنش با ایران است. از همین رو گفته میشود مقاومت ایران در برابر زیادهخواهیهای آمریکا ممکن است منجر به حمله مجدد نظامی به ایران شود.
در شرایط فعلی، حمله نظامی مجدد رژیم صهیونیستی به ایران، یک گزاره کاملا محتمل است اما درباره این گزاره، چند نکته قابل تامل است.
اول - اگر ایران تسلیم زیادهخواهیهای آمریکا میشد، حمله نظامی منتفی بود؟ زمانی میتوان حمله نظامی را به عنوان یکی از هزینههای مقاومت ایران در برابر آمریکا پذیرفت که این احتمال، در شرایط تسلیم شدن ایران وجود نمیداشت اما واقعیت این را نشان نمیدهد. همانگونه که پیشتر اشاره شد، در صورت تسلیم ایران در برابر خواستههای آمریکا و تعطیلی صنعت هستهای و تحدید گسترده برنامه موشکی، احتمال حمله رژیم صهیونیستی و آمریکا به ایران نیز کاملا محتمل بود، چرا که در چنین حالتی، ایران تقریبا خلع سلاح میشد و با توجه به ماهیت دشمنی آمریکا با ایران و برنامه رژیم صهیونیستی برای سیطره بر غرب آسیا و تحقق ایده اسرائیل بزرگ، شرایط برای حمله تمامکننده این دو به ایران کاملا فراهم میشد. این نکته نیز پیشتر مورد اشاره قرار گرفت که در صورت تسلیم ایران، هیچ تضمینی مبنی بر عدم حمله نظامی به ایران وجود نداشت. تجربه حملات رژیم صهیونیستی به سوریه موید همین موضوع است. سوریه جولانی برخلاف نظام اسد، دست دوستی به سمت اسرائیل دراز کرد. جولانی با وساطت بنسلمان با ترامپ هم دیدار کرد. در جریان جنگ رژیم صهیونیستی علیه مقاومت نیز جولانی عملا به سود نتانیاهو و علی مقاومت موضع گرفت. در واقع جولانی به صورت علنی یک سوریه جدید را رونمایی کرد که حتی حاضر به عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی است. قاعدتا در چنین شرایطی، مقامات رژیم صهیونیستی باید دست دوستی جولانی را میپذیرفتند اما نتانیاهو به بهانه درگیریهای داخلی سوریه، سوریه را آماج حملات قرار داد و عملا ۳ استان جنوبی سوریه را از محدوده اعمال قدرت حکومت دمشق خارج کرد. حتی مناسبات ترامپ با جولانی نیز مانع این اقدام رژیم صهیونیستی نشد. رژیم صهیونیستی در راستای پروژه سلطه بر منطقه و محقق کردن ایده اسرائیل بزرگ، راهبرد تضعیف کشورهای منطقه و کوچکسازی این کشورها را با حمله به سوریه در دستور کار قرار داد.
بنابراین آنچه رژیم صهیونیستی با جولانی انجام داد، شاهدی است برای اثبات این گمانه که حتی در شرایط تسلیم ایران، هیچ تضمینی مبنی بر عدم حمله نظامی به ایران وجود ندارد. از همین رو، حتی در شرایط تسلیم ایران، احتمال حمله نظامی نیز مطرح است. بنابراین موضوع حمله نظامی را نمیتوان به عنوان یکی از هزینههای مقاومت در برابر آمریکا پذیرفت، چرا که در شرایط تسلیم نیز این احتمال کاملا مطرح است. البته طبیعی است در شرایط مقاومت، احتمال حمله نظامی کاملا وجود دارد.
دوم - اگر حمله نظامی به ایران را یک احتمال برای هر دو حالت تسلیم و مقاومت در نظر بگیریم، آنگاه روشن است در کدام حالت، ایران توان رویارویی با این حمله را دارد. در حالت تسلیم، برد موشکهای ایرانی به گونهای محدود میشود که دست ایران به رژیم صهیونیستی نمیرسد. ضمن اینکه توان ایران برای هدف قرار دادن پایگاههای آمریکایی در منطقه نیز بشدت محدود خواهد شد.
از سوی دیگر، به واسطه تعطیلی صنعت هستهای و همینطور از بین رفتن ذخایر اورانیوم غنی شده، توان بازدارندگی ایران در این حوزه نیز از دست خواهد رفت. به واسطه سیاستهایی که ایران در شرایط تسلیم در قبال جبهه مقاومت انجام میدهد، قاعدتا توان بازدارندگی منطقهای ایران نیز از بین میرود. بنابراین در چنین حالتی، ایران به یک هدف آسان برای رژیم صهیونیستی و آمریکا تبدیل خواهد شد. کاملا قابل پیشبینی است که در این حالت، سناریوی سوریه برای ایران نیز تکرار خواهد شد. هیچکدام از زیرساختهای ایران از حملات رژیم صهیونیستی و آمریکا در امان نخواهد ماند و یک خسارت چندصد میلیارد دلاری به ایران وارد میشود. اما در حالت مقاومت، یعنی همین سیاستی که ایران اتخاذ کرده، هم قدرت دفاع موشکی کشور و هم توان بازدارندگی هستهای و منطقهای ایران کاملا حفظ میشود و ایران از یک توانایی مهم و اثرگذار برای مقابله با حملات دشمن برخوردار خواهد بود.
قدرت موشکی ایران در جنگ ۱۲ روزه به همه دنیا ثابت شد. به همین خاطر اکنون آمریکاییها در کنار مطالبات هستهای، خواستار تحدید قدرت موشکی ایران نیز شدهاند. اتفاقا همین زیادهخواهی آمریکا برای محدود کردن قدرت موشکی ایران، یکی از گزارههایی است که ثابت میکند آنها برای شرایط پس از تسلیم ایران نیز برنامه دارند. چرا دولت آمریکا اصرار دارد ایران موشکهای خود را بهگونهای محدود کند که برد آنها به رژیم صهیونیستی یا پایگاههای دوردست آمریکایی نرسد؟ واضح است پشت پرده طرح مطالبات موشکی از ایران چیست.
یکی از مهمترین پیامهای جنگ ۱۲ روزه این بود که تا زمانی که ایران توان شلیک موشک به سرزمینهای اشغالی فلسطین را دارد، رژیم صهیونیستی توان پیروزی در جنگ را ندارد. البته ایران در جنگ ۱۲ روزه از ۳۰ درصد توانمندیهای موشکی خود استفاده کرد. همین موضوع به اندازه کافی توان دفاع ایران در برابر تجاوز رژیم صهیونیستی و آمریکا را نشان میدهد. در خلال جنگ، ایران یک آزمایش موشکی بسیار مهم و معنادار با استفاده از موشکهای کلاس سجیل خود انجام داد؛ یک موشک قارهپیما با سر جنگی یک تنی! پیام این موشک این بود که ایران به هر هدفی در هر نقطه دنیا دسترسی دارد؛ پیامی که بویژه به دولت آمریکا نشان داد در صورت گستردهتر شدن جنگ و دخالت این کشور، ایران توانایی هدف قرار دادن پایگاههای نظامی آمریکا را دارد.
در حوزه بازدارندگی نیز توان هستهای و منطقهای ایران باعث میشود دشمن نتواند سناریوهایی مانند سوریه را در قبال ایران اجرایی کند. به هر حال، جنگ ۱۲ روزه نشان داد استراتژی چند دهه اخیر ایران برای مهار رژیم صهیونیستی، دقیق و کارآمد بوده است. یکی از واقعیتهای جنگ ۱۲ روزه این بود که رژیم صهیونیستی به تنهایی یارای جنگ با ایران را ندارد. در این جنگ، رژیم صهیونیستی نیروی نیابتی آمریکا بود. آمریکا همه توان نظامی و اطلاعاتی و امنیتی خود را در اختیار رژیم صهیونیستی قرار داد و حتی زمانی که شرایط میدانی نشان داد رژیم صهیونیستی در آستانه یک شکست سنگین از ایران است، مستقیما به میدان آمد و تاسیسات هستهای ایران را هدف قرار داد.
واقعیات مربوط به قدرت دفاعی نشان میدهد ایران مولفههای نظامی و امنیتی لازم برای دفاع از خود را داراست و در حالت طبیعی، رژیم صهیونیستی حتی با کمک آمریکا نیز توانایی غلبه بر ایران را ندارد.
بنابراین کاملا پیداست هزینه جنگ در شرایط مقاومت بسیار پایینتر از هزینه جنگ در شرایط تسلیم است. یک بار دیگر باید به این نکته اشاره کرد که احتمال حمله نظامی در شرایطی که ایران تسلیم خواستههای آمریکا شود، مطلقا از بین نخواهد رفت. اگر واقعبینانه به تحولات سیاسی و رفتار دولت آمریکا در قبال ایران نگاه کنیم، مشخص است این کشور و رژیم صهیونیستی به دنبال آن هستند آنچه را نتوانستند در جنگ ۱۲ روزه به دست آورند، اکنون از طریق مذاکره و به بهانه توافق پیگیری کنند.
همین موضوع به وضوح نشان میدهد در شرایط عادی، آمریکا نمیتواند از طریق حمله نظامی به اهداف خود در ایران دست یابد.
به هر حال اگرچه موضوع احتمال حمله نظامی به عنوان یکی از هزینههای مقاومت تلقی میشود اما واقعیت این است که اتفاقا این مقاومت است که احتمال حمله نظامی را کاهش میدهد یا در صورت حمله نظامی به ایران، قدرت لازم را برای دفاع از کشور فراهم میکند. در مقابل، تسلیم ایران است که احتمال حمله نظامی را افزایش میدهد و در صورت حمله نظامی، دست نیروهای مسلح برای دفاع از ایران کاملا بسته میماند.
* مقاومت، اجبار نیست
اینکه گفته میشود ایران بر سر دوراهی مقاومت یا تسلیم قرار گرفته، به این معنی نیست که مقاومت، همانند تسلیم انتخابی است که اکنون حادث شده باشد.
مقاومت در ۴۷ سال گذشته مبنای سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با غرب بویژه آمریکا بوده است. اتفاقا دستاوردهایی مانند توان موشکی، هستهای و جبهه مقاومت همه برساخت مقاومت ایران در ۴۷ سال گذشته است. بنابراین اکنون ایران ناگزیر به انتخاب مقاومت نیست؛ یا به عبارت دقیقتر، مقاومت یک انتخاب از سر اجبار نیست. مقاومت، شالوده سیاست ایران است و اگر اکنون با تسلیم مقایسه میشود، به واسطه حادث شدن مقوله تسلیم و طرح آن از سوی دولت آمریکاست. البته نزد برخی کارشناسان و عناصر سیاسی در ایران، تسلیم به مثابه یک فرصت تلقی و تصور میشود توقف برنامه هستهای، فرصتی برای برونرفت از وضعیت فعلی و گشایش اقتصادی است، در حالی که تسلیم به صورت ماهوی، یعنی دادن هزینههای بزرگ. ضمن اینکه در تسلیم، اساسا هیچ فرصت، امتیاز یا منافعی نیست. یک بار دیگر باید یادآوری شود این تصور که با تعطیلی برنامه هستهای، تحریمها لغو میشود، صرفا زاییده تخیلات و تصورات غیر واقعی است. اگر قرار باشد در ازای تعطیلی برنامه هستهای، تحریمهای ایران لغو شود، اطلاق تسلیم به این حالت شاید چندان درست نباشد. این شرایط در واقع یک توافق ضعیف است که هزینههای هنگفتی برای کشور بههمراه دارد اما وقتی ترامپ میگوید ایران باید تسلیم شود، در واقع منظور او تحمیل شرایطی به ایران است که در آن فایدهای برای ایران متصور نیست. مواضع و اظهارات ترامپ و سایر مقامات دولت آمریکا نیز موید همین موضوع است. کما اینکه فعالسازی مکانیسم ماشه با هدف اعمال تحریمهای شورای امنیت علیه ایران نیز نشان میدهد تحریم ابزار غرب علیه ایران است. بنابراین برای برآورد و محاسبه هزینههای تسلیم، باید ابتدا تسلیم از توافق بد تفکیک شود و هزینه و فایده توافق بد به عنوان فواید و مضرات تسلیم جا زده نشود. آنچه اکنون آمریکا به عنوان شروط مذاکره با ایران مطرح میکند، در اصل مختصات تسلیم ایران است و نه چارچوب رسیدن به توافقی که در آن، تحریمها برداشته شود.
* اول تسلیم؛ سپس مذاکره!
درباره نوع مواجهه دولت آمریکا با ایران، همهچیز مشهود و پیداست و گزاره پنهانی وجود ندارد. ترامپ سال گذشته و پس از نشستن بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا، راهبرد فشار حداکثری علیه ایران را در دستور کار قرار داد.
بر اساس این راهبرد، تحریمهای اقتصادی تشدید و به موازات آن، فشارهای سیاسی نیز به ایران وارد میشود. حمله نظامی رژیم صهیونیستی به ایران، درست فردای روزی که موعد ۶۰ روز ترامپ برای توافق به پایان رسیده بود نیز در راستای معتبر جلوه دادن تهدید نظامی انجام شد، یعنی در کنار تشدید فشار اقتصادی، گزینه نظامی نیز برجستهتر از قبل شده است؛ کما اینکه مواضع و ادعاهای مقامات رژیم صهیونیستی درباره حمله نظامی مجدد به ایران نیز در همین راستاست. راهبرد ترامپ مشهود و واضح است. با فعالسازی مکانیسم ماشه و اعلام بازگشت تحریمهای شورای امنیت علیه ایران، احتمالا دولت آمریکا مجددا موضوع مذاکره مستقیم با ایران را پیش خواهد کشید. بر اساس برخی گزارشها، دستور کار آمریکا در این مذاکرات نیز مشخص شده است؛ توقف غنیسازی، تحدید برنامه موشکی و عدم حمایت ایران از جبهه مقاومت. به عبارتی این دستور کار، چارچوب آن چیزی است که ترامپ به عنوان تسلیم شدن ایران مطرح کرده است. البته این چارچوب کاملا آشناست و موضوع جدیدی نیست. از دولت اوباما آمریکا همواره این مطالبات را مطرح کرده بود و البته هیچکدام آنها نیز محقق نشد. این بار البته ترامپ به صورت جدیتر این شروط را مطرح کرده و دنبال میکند.
ترامپ تصور میکند پس از حمله نظامی رژیم صهیونیستی به ایران، شرایط برای تحمیل این شروط به ایران فراهم است. اما آنچه شاید در محاسبات ترامپ نادیده گرفته میشود، تاثیر این حمله نظامی در تغییر برآوردهای ایران نسبت به موضوع مذاکرات هستهای است.
بسیاری معتقدند اکنون پس از حمله ۲۳ خرداد و اول تیر، باید رفتار آمریکا را در چارچوب تهدید نظامی ارزیابی کرد. طبق این قاعده، مطالبات آمریکا اعم از محدودیت هستهای، محدودیت موشکی و عدم حمایت از جبهه مقاومت، ذیل تهدید نظامی ارزیابی میشود. البته بدیهی است حتی به فرض پذیرش مذاکره با آمریکا، ایران هرگز برنامه دفاع موشکی و مناسبات خود با جبهه مقاومت را به عنوان دستور کار مذاکرات نخواهد پذیرفت. درباره موضوع هستهای، رفتار هوشمندانه ایران در مذاکرات مربوط به فعالسازی مکانیسم ماشه نشان داد ایران نسبت به ملاحظات امنیتی درباره بازرسی از تاسیسات هستهای و همینطور ارائه اطلاعات درباره ذخایر اورانیوم ۶۰ درصد پایبند است.
به همین خاطر بدیهی است حتی اگر ایران حاضر به انجام مذاکره مستقیم با آمریکا شود، سیاست ایران در قبال برنامه هستهایاش مشخص است. حتما اکنون پس از جنگ ۱۲ روزه، ملاحظات ایران در قبال برنامه هستهای، تغییر کرده است.
واقعیت این است که موضوع مذاکره با آمریکا، دیگر برای ایران موضوعیتی ندارد. آنچه ترامپ با مذاکرات ویتکاف و عراقچی کرد و رفتاری که در مذاکرات مربوط به مکانیسم مرتکب شد، بخصوص ماجرای نیامدن وتیکاف به جلسه هماهنگشده با عراقچی، به وضوح نشان میدهد مذاکره با آمریکا یک بنبست کامل است. ترامپ مطلقا اعتبار لازم برای مذاکره را ندارد و از سوی دیگر، سناریوی آمریکا در قبال ایران نیز مشخص است. وقتی موضع دولت آمریکا تسلیم شدن ایران است، سرنوشت هر نوع مذاکرهای با این دولت، بسادگی قابل پیشبینی است.
این واقعیت در افکار عمومی ایران نیز تبدیل به یک تجربه مهم شده است. حالا بویژه پس از وقوع جنگ ۱۲ روزه، جامعه ایران به یک خودآگاهی در زمینه مذاکره با آمریکا رسیده و تقریبا اکثریت جامعه ایرانی به غیرسودمند بودن مذاکره با آمریکا پی بردهاند.
این تجربه مهم، یک پشتوانه اجتماعی مهم و موثر برای تصمیمگیریهای جمهوری اسلامی ایران است.
رهبر انقلاب سالهاست از بیفایده بودن مذاکره با آمریکا میگویند. به صورت ویژه، از ابتدای دهه ۹۰ و پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی، ایشان به صورت مرتب، توجه افکار عمومی را نسبت به این واقعیت جلب کردهاند. رهبر انقلاب درباره مذاکره با آمریکا ۲ نکته کلیدی مطرح کردهاند: یکی غیرقابل اعتماد بودن آمریکاییها و دیگری بیفایده بودن مذاکره با آمریکاییها. تجربه برجام به وضوح ثابت کرد برآورد ایشان نسبت به مذاکره با آمریکا کاملا درست بوده است. ضمن اینکه اکنون مشخص شده تاکیدات ایشان نسبت به رعایت برخی خطوط قرمز در مذاکرات منتهی به برجام، ناشی از یک برآورد واقعبینانه از مذاکره با آمریکاییها بوده است. ایشان حتی درباره رفتار اروپاییها نسبت به برجام نیز برآورد دقیقی داشتند. پس از خروج آمریکا از برجام، رهبر انقلاب در چند نوبت تاکید کردند نباید کشور را معطل اروپاییها کرد؛ واقعیتی که پس از شکست ایده اینستکس آشکار شد. بنابراین فقره برجام نشان داد در ایران، رهبر انقلاب یک نگرش و برآورد کاملا واقعبینانه نسبت به مقوله مذاکره با آمریکا داشته و دارند.
این موضوع نشان میدهد سیاست کشور، یعنی مقاومت در مقابل فشار آمریکا برای به تسلیم کشاندن ایران، مبتنی بر محاسبات واقعبینانه تنظیم میشود.
همان رهبری که پیش از همه، از بیفایده بودن مذاکره با آمریکا گفتند، همان زمان بر این نکته نیز تاکید کردند که هزینه مقاومت، از هزینه تسلیم کمتر است.