
جعفر بلوری
محمد بنسلمان، ولیعهد سعودی به آمریکا سفر کرده است. دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا هم اعلام کرده که، بنسلمان قصد سرمایهگذاری 600 میلیارد دلاری در آمریکا را دارد و احتمالا آن را به عدد 1000 میلیارد دلار نیز خواهد رساند. خبرهایی هم از احتمال فروش جنگندههای اف-35 به عربستان به رغم مخالفت رژیم صهیونیستی منتشر و اعلام شده، عربستان ممکن است در قبال دریافت این جنگندهها، رژیم صهیونیستی را به رسمیت بشناسد. آنچه گفتیم، چکیده همه آن چیزی است که، دو روز است باعث شده، آب از لب و لوچه برخی غربگرایان ما سرازیر شود، بدین شکل که، آنها ضمن تمرکز روی عدد 1000 میلیارد دلار، نتیجه میگیرند، جمهوری اسلامی ایران چرا مثل عربستان نمیتواند چنین قراردادهایی را منعقد کند. آنها این را هم میگویند که، «بنسلمان» پیامی نیز از تهران برای ترامپ برده است تا مذاکرات از سر گرفته شود! در این یادداشت، ضمن بررسی اینکه، «چرا یک جریان خاص، علاقه دارد هر اتفاقی را که در دنیا رخ میدهد، تبدیل به چماقی کرده و بر سر خودمان بکوبد»، به بررسی این خبرها پرداخته و به این نکته مهم نیز میپردازیم که، چرا این جریان، در هر رویدادی، دنبال «مذاکره» میگردند.
یک- در همین ابتدا به گزارش 30 سپتامبر 2025 (8 مهرماه 1404) خبرگزای رویترز توجه کنید: «عربستان سعودی برای سال 2026 کسری بودجه 3.3 درصد تولید ناخالص داخلیاش را پیشبینی کرده است، که بالاتر از پیشبینی قبلیاش یعنی 2.9 درصد است...کسری بودجه سال ۲۰۲۶ این کشور معادل ۱۶۵ میلیارد ریال (۴۴ میلیارد دلار) است. این وزارتخانه کسری بودجه سال ۲۰۲۵ را نیز ۲۴۵ میلیارد ریال (۶۵.۳۳ میلیارد دلار) یا ۵.۳ درصد از تولید ناخالص داخلی اعلام کرده است که از ۱۰۱ میلیارد ریال پیشبینیشده در بودجه منتشر شده در نوامبر گذشته بیشتر است.» حالا دوستان غربگرا پاسخ دهند: کشوری که بیش از 65 میلیارد دلار کسری بودجه دارد، چگونه میتواند 1000 میلیارد دلار در آمریکا سرمایهگذاری کند؟! سال 2017 نیز همین بنسلمان و ترامپ اعلام کردند، یک قرارداد 350 میلیارد دلاری امضا کردهاند که 110 میلیارد دلار آن تسلیحاتی است. این خبر در آن ایام نیز سر و صدای زیادی به پا کرد و آب از لب و لوچه غربگرایان ما آویزان کرد. طبق بررسیهای رسانهها و مراکز تحقیقاتی همچون «رویترز»، «نیویورکتایمز»، «انجمن کنترل تسلیحات» (Arms Control Association) که در واشنگتندیسی مستقر است، تنها بخش بسیار کوچکی از این قرارداد، به صورت قراردادهای قطعی و فیمابین (Firm Orders) درآمد و بخش اعظم آن تنها «توافقنامههای قصدنامه» (Letters of Intent) یا «مجوزهای بالقوه فروش» باقی ماندند که هیچ ضمانت اجرائی ندارند. واقعیت این است که، هم ترامپ و هم بن سلمان، علاقه عجیبی دارند تا خود را افرادی موفق و توانمند معرفی کنند. لذا اعداد ارقام بزرگ را دوست دارند! بنسلمان را نمیدانیم اما ترامپ، به شدت دچار خودشیفتگی است و همین حالا که مشغول مطالعه این یادداشت هستید فکر میکند، به خاطر موفقیتهای جهانی و جنگهایی که به صلح بدل کرده-و بعضا این جنگها تا 3 هزار سال بین برخی کشورها جریان داشته-باید جایزه صلح نوبل را به او میدادند. او در همین دیدار نیز به خاطر «وضعیت خوب حقوق بشر در عربستان»، از بنسلمان تمجید کرد و وقتی از او درباره قتل فجیع خاشقجی به دستور بنسلمان سؤال شد، رسانه سؤالکننده را «فیک نیوز» خطاب قرار داد و گفت بنسلمان هیچ اطلاعی از آن جنایت نداشت و...
دو- اصلا بیایید فرض بگیریم سعودیها چنین کسری بودجهای ندارند، و سابقه قرارداد مشابه در سال 2017 هم، نمایشی نبوده است. فرض بگیریم پروژه «نئوم» عربستان نیز به خاطر نبود سرمایه و پول، متوقف نشده و آلسعود توان سرمایهگذاری 1000 میلیارد دلاری را در آمریکا دارد. آیا این پول زبان بسته قرار است به جیب ترامپ برود یا به جیب بنسلمان؟! آیا ترامپ، عربستان و به طوری کلی کشورهای نفتی و ثروتمند منطقه را «گاو شیرده» میبیند یا نمیبیند؟ آیا بارها نگفته، رهبران این کشورها را پول میبیند و باید آنها را دوشید؟ پاسخ این سؤالها هم روشن است با یک جستوجوی ساده میتوان پاسخ آنها را یافت. حالا دوستان غربگرای ما بفرمایند، وقتی چنین قراردادهای نمایشی را بر سر کشور خودمان میکوبید، دقیقا منظورتان چیست؟! منظورتان این است که، چرا ما 1000 میلیارد دلار به جیب ترامپ نمیریزیم؟! اگر بله، یعنی، شما اینقدر عاشق دوشیده شدن هستید؟!
سه- اما برای یافتن پاسخ این سؤال که «چرا یک جریان خاص، علاقه دارد هر اتفاقی را که در دنیا رخ میدهد، تبدیل به چماق کرده و بر سر خودمان بکوبد» لازم است از یک نظریه روانشناسی متعلق به «مارتین سلیگمن» کمک بگیریم یعنی نظریه «درماندگی آموخته شده» (Learned Helplessness). اما پیش از آن باید یک مقدمه کوتاه را بیان کنیم. این طیف، بنا به دلیلی که در ادامه خواهیم گفت، به شکل غیرعادی شیفته «مذاکره» است. حتی اگر از دل این مذاکره، تجاوز به خاک کشور و شهادت 1100 نفر از هموطنانمان بیرون آمده باشد. حتی اگر این مذاکره، «تله جنگ» بوده و میز مذاکره، بمباران شده باشد. حتی اگر مذاکره کردن را بلد نباشد. حتی اگر طرف مذاکره اعلام و اثبات کند، قصد ندارد امتیازات واقعی بدهد و... چنین جریانی برای اینکه مخاطبانش را اقناع کند، شدیدا نیاز دارد ذهنها را به مرحله «چارهای نیست» برساند. برای این منظور نیز به «اخبار سیاه» و «اقدامات بحرانزا» نیاز دارد! راهاندازی بازی «استعفا»، «مدیریتهای فشل» و تا حدودی «ناترازیها» را در این چارچوب ببینید! حالا برای تکمیل این پروژه، به یک الگوی موفق نیاز است. اینجا بنسلمان برای این طیف میشود، همان الگو! اینجاست که قرار داد 1000 میلیارد دلاری که بالا به چند و چون آن پرداختیم، باید طوری روایت شود که مخاطب تصور کند، این ترامپ است که میخواهد 1000 میلیارد دلار وارد عربستان کند! و چرا ایران از عربستان یاد نمیگیرد.(کوبیدن این سفر بر سر خودمان) دیروز حتی، روزنامهها و رسانههای غیرکاغذیشان مدعی شدند که بنسلمان پیام «مذاکره» پزشکیان را برای ترامپ برده است! این که پس از متحمل شدن این همه شکست، ناکامی و دیدن بدعهدی و تحمیل خسارت به کشور از دل این مذاکرات، چرا هنوز در هر رویدادی «مذاکره» میبینند، احتمالا باز میگردد به همان که بالا گفتیم: «درماندگی آموختهشده». روانشناسان اجتماعی میگویند، ریشه «درماندگی آموخته شده»، بازمیگردد به یک فرآیندِ طولانیِ شکست! در چنین شرایطی فرد یا گروه پس از تجربه پیدرپی شکست در یک حوزه خاص، در نهایت به این باور میرسد که راه دیگری وجود ندارد! و اینجاست که وارد یک «چرخه معیوب تکرار و تکرار و تکرار» میشود. به نظر میرسد این جریان در مذاکرات متعدد به نتیجه مطلوب نرسیده است و به جای تغییر راهبرد، دچار «درماندگی آموختهشده» شده و به این باور رسیده است که «هیچ راهحل دیگری وجود ندارد و باید باز هم مذاکره کرد، حتی اگر بیفایده باشد».
دکتر «سلیگمان» نقطه مقابل «درماندگی آموختهشده» را «خوشبینی آموختهشده (Learned Optimism) مینامد. اینجا و در موضوع بحث ما یعنی، یک جریان سیاسی با راهکارهای متنوع، «خوشبینی واقعبینانه» دارد. زیرا میداند که اگر یک راه (مانند مذاکره با فلان کشور بدعهد) به نتیجه نرسید، میتوان از مسیرهای دیگر (تقویت روابط با بلوکهای دیگر، اقتصاد درونزا، ابزارهای بازدارندگی و غیره) به اهدافش دست یابد. این امر به آن جریان، نشاط، پویایی و امیدواری و در نهایت، موفقیت میبخشد.
چهار- در یک جمعبندی نهائی میتوان گفت، نوع مواجهه هیستریک جریان غربگرا با تحولات (اینجا سفر بنسلمان به آمریکا)، پیش از اینکه بیانگر یک تحلیل واقعبینانه از تحولات باشد، پرده از یک الگوی رفتاری روانشناختی بر میدارد. این جریان احتمالا به دلیل تجربه شکستهای متوالی در میادین مختلف از جمله میدان دیپلماسی و مذاکره، که گاه به تحمیل خسارات سنگین به کشور انجامیده، به این باور رسیده است که «چارهای جز مذاکره وجود ندارد» و چنین باوری آنها را در یک چرخه معیوب تکرارِ یک روش شکستخورده گرفتار کرده است. در نقطه مقابل، رویکرد مبتنی بر «خوشبینی آموختهشده»، راه خروج از این بنبست ذهنی است. این نگاه بیش از هر چیزی بر «تنوع راهبرد» تأکید دارد. در رویکرد، مذاکره میتواند یک «ابزار» در میان ابزارهای متعدد از جمله تقویت اقتصاد درونزا، توسعه روابط با دیگر کشورها و... باشد. بنابراین، مشکل اصلی در رها کردن درماندگی و حرکت به سمت یک راهبرد چند بعدیِ انعطافپذیر است که عزت، استقلال و منافع ملی را قربانی توهمِ «فقط یک راهحل وجود دارد آن هم مذاکره» نکند.

مرتضی سیمیاری
شواهد موجود نشان میدهد که زیست امنیتی موساد در حال تغییر است. برخی معتقدند که این فعلوانفعالات در بخش امنیت خارجی رژیم صهیونیستی به دلیل ناکامی ناتوی اطلاعاتی در جنگ ۱۲ روزه تحمیلی بوده است.
برخی از کارشناسان امنیتی اعتقاد دارند که دیوید بارنیا (رئیس موساد) در دورهای که سطح تنشهای موجود میان ایران و رژیم اسرائیل در بالاترین سطح بوده، ناموفق ظاهرشده و در سه بخش طراحی ترورها، خرابکاری و رژیم چنج (براندازی) فاقد دستاورد قابلتوجه است. در بخش رژیم چنج، موساد روی سازماندهی ضدانقلاب، فعال کردن گروهکهای تجزیهطلب و نیز آشکارسازی هستههای آشوب داخلی متمرکز بوده و در هر سه بخش نیز کارنامه قابل دفاعی ندارد. درحالیکه موساد موظف بوده سه کارگروه خود را در جنگ ۱۲ روزه بهتناسب فعال سازد، در خروجی با بهروزرسانی اطلاعاتی و عملیاتی در درون ایران مواجه شده و به تقارن نرسیده است.
یکی از مهمترین ایرادات وارده به بارنیا آن است که ادراک درستی از تحولات درونی ایران نداشته و صرفاً روی برآوردهای گروهکی و گزارشهای جانبدارانه ضدانقلاب حساب بازکرده بوده است، برای نمونه سلطنتطلبان در گزارشهای ارسالی برای موساد روی این امر تأکید کرده بودند که توانایی تشکیل هستههای آشوب بافرم گسترده اجتماعی در داخل داشته که نسبت به کانونهای شورشی منافقین خاصیت ایدئولوژیک کمتر داشته، اما فراگیری بالاتری دارد.
این گزارش را در حالی موساد پیش از جنگ تأیید کرده است که رضا ربع پهلوی چهار بار در شبکه تروریستی اینترنشنال فراخوان عمومی داده و حتی در جمعکردن تعدادی در سطح انگشتان دست نیز ناموفق بوده است. این وضیعت در مورد منافقین نیز صدق میکند. این وضعیت باعث شد که دیوید بارنیا در معرض استعفای اجباری قرار گیرد. البته تغییر و تحولات آتی در موساد پس از شکست اطلاعاتی پیشآمده در جنگ ۱۲ روزه به معنای جابهجایی مدیریتی در یک سرویس اطلاعاتی متخاصم نیست، برخی علائم و دادههای موجود حکایت از آن دارد که راهبردهای موساد پس از بارنیا توسعه راهبرد تروریستی MBM یا همان جنگ در میان جنگها است. در این طرح تمامی اقدامات نرم مانند عملیات روانی و رسانهای در جهت اقدامات گرم هماهنگ خواهد شد.
گفته میشود که سفر اخیر نتانیاهو به واشینگتن باهدف تقویت هماهنگی روی همین راهبرد صورت گرفته و هدف آن ایجاد اختلال در است. برآوردها نشان میدهد که اگر این طرح از سوی صهیونیستها اجرایی گردد، موساد باید تغییر فرم شدید بدهد. برخی کارشناسان اعتقاد دارند که الاستیسیته موساد برای شکلدهی جدید کم بوده و این تغییر وضعیت باعث افزایش شکنندگی آن نیز خواهد شد، زیرا موساد توان لازم برای بازی در سطحی را ندارد که آشوب و جنگ در محدود خاکستری را بهصورت همزمان بالا ببرد و باز هم بازیچه گروهکهای ضدانقلاب خواهد شد.
اندیشکده مطالعات مسائل امنیتی اورشلیم درباره پروژه جدید موساد آن را موضوعی پرهزینه و طولانی مدت خوانده و نوشته است که رژیم اسرائیل در حال تدوین یک سیاست تهاجمی و هماهنگ با امریکا است که مبتنی بر بازدارندگی فعال باشد، اما نقطه قابلتوجه آن است که طرحهایی که زمانبندی بلندمدت داشته باشد پاشنه آشیلی برای آینده رژیم صهیونی خواهد بود.
وضعیت میدانی نشان میدهد که رژیم صهیونیستی در دوره پس از جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، همچنان در بهتزدگی به سر میبرد و حالا دیوانهوار تلاش میکند با تغییر راهبرد در موساد این جاماندگی و شکست را جبران کنند. همچنین تجربه به ما میگوید که ورود موساد به حوزه مأموریتی آمان برای صهیونیستها چیزی جز اختلافات داخلی عمیق نداشته است. از سویی عنصر تغییردهنده مأموریت موساد بهخوبی میداند که اگر صحنه بازی از طول به عرض تغیری جهت بدهد، نزاع راهبردی عمیقتر خواهد شد. نشانه آن ۱۱ موشک فاتح در دو کلاس و دو شاهد بود که به ویلای «شیخ باز» خورد!

سیدمحمد حسینی
گزارش جدید آژانس چند جهت باید به عنوان نقطه عطف جدیدی در رابطه میان ایران و غرب در نظر گرفته شود: گزارش جدید، علیرغم ادعای امریکا و اسرائیل مبنی بر تبدیل طلوع هستهای به غروب هستهای پس از جنگ ۱۲ روزه ادعا میکند، ایران به سرعت میتواند به بمب دست یابد پس «تهدید ایران» در گفتمان امنیت بینالملل را زنده نگه میدارد؛
گزارش جدید ابزار لازم را برای تصویب قطعنامه ضد ایران در شورای حکام فراهم میکند و پیشبینی میشود این قطعنامه در روز ۳۰ آبان ۱۴۰۴ علیه ایران صادر شود؛
قطعنامه ضد ایرانی در روز ۳۰ آبان مقدمهای برای ارسال پرونده هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل طی چند ماه آینده خواهد شد، درست مانند مسیری که شورای حکام در سال ۲۰۰۶ طی کرد و نتیجه آن صدور ۶ قطعنامه فصل هفتمی و ضد ایرانی در شورای امنیت سازمان ملل طی سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰ شد که حالا با مکانیزم ماشه، هر شش قطعنامه فصل هفتمیبازگشته است؛
ارسال پرونده ایران به شورای امنیت سازمانملل این بار اما به احتمال بسیار قوی با وتوی روسیه و چین مواجهخواهد شد اما بهانه را به امریکا خواهد داد تا با تفسیر موسع از شش قطعنامه احیاء شده و نیز تمسک به گزارش شورای حکام، همچنین به بهانه تهدید صلح و امنیت بینالمللی، اقدام نظامی علیه ایران را آغاز و آن را نزد افکار عمومیتوجیه نماید.
چنانچه ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت با اقدام نظامی امریکا همراه نشود؛ هزینههای تعامل سیاسی و اقتصادی را برای کشورهای دوست و همراه بسیار افزایش خواهد داد.
حمله اسرائیل به ایران در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ دقیقأ چند روز پس از گزارش آژانس بینالمللی علیه ایران بود که همین اتهامات در آن مطرح شده بود. پس قطعنامه شورای حکام در ۳۰ آبان حتی پیش از ارسال به شورای امنیت میتواند بهانه برای حمله امریکا و اسرائیل را به ایران فراهم کند.
گفتمان این روزهای سران رژیم صهیونیستی به روشنی نشان میدهد اولأ آنها ایران را پس از جنگ ۱۲ روزه ضعیف شده میدانند، ثانیأ رها کردن ایران را به منزله تقویت مجدد جبهه مقاومت فرض میکنند، ثالثأ حمله نظامی جدید به ایران را به منزله ضربه نهایی به ایران تلقی میکنند، رابعأ تهدید صفر از سوی حماس و حزبالله و حوثیها را در گرو تهدید صفر از سوی ایران میدانند و خامسأ تهدید صفر از سوی ایران را از مسیر تغییر رژیم سیاسی در ایران دنبال میکنند.
گفتمان دولتمردان ترامپ نیز نشان میدهد آنها ایران را پس از جنگ بسیار ضعیف شده میدانند و معتقدند ایران به دنبال خرید زمان برای افزایش تابآوری طی سه سال آینده است تا دوره ترامپ را بدون جنگ مجدد با اسرائیل و امریکا به پایان ببرد. بر این اساس دولت ترامپ به این جمعبندی رسیده است که نباید به ایران زمان داد و دو گزینه را پیش روی خود قرار داده است: یا توافق دلخواه امریکا و یا جنگ مجدد.
در این میان راهبرد ابهام هستهای ایران که راهبرد ایران تا پیش از جنگ ۱۲ روزه بود کماکان پس از جنگ ۱۲ روزه نیز ادامه دارد که در این شرایط میتواند متغیری تسریعکننده برای جنگ و ناخواسته همیار اسرائیل و امریکا باشد.
به نظر میرسد جمهوری اسلامیباید گزارش جدید آژانس را به عنوان شروع یک تهدید بزرگ نظامی و سیاسی تلقی کند و در راهبرد ابهام هستهای خود تجدید نظر اساسی کند.

خیمهنِز، شاعر معروف اسپانیا، این وضعیت را چنین سروده است: «ای آسمان! مال منی. و آسمان نیستی مگر بالهای کوچک من سینهات را بشکافند!». آری. آگاهی انسان بر فضای هستی و جغرافیا مهم است و ما هرچه بیشتر به کموکیف هستی سرزمینمان پی ببریم و آن را بشناسیم، برایمان عزیزتر و گرانبهاتر میشود و بیشتر درباره آن احساس تعلق خواهیم کرد. در ضمن باید یادآور شوم که در طول تاریخ این سرزمین کهن، استقرار آبادیها عمدتا بر روی پهنههای کوهپایهای بوده: جایی که بالادستش ارتفاعات هستند و پاییندستش کویر و صحرا... . همیشه آبهای روان از برف و یخ کوهها، آب ذخیره در سفرههای زیرزمینی را در همان سطوح محدود تأمین میکردهاند و تمام زیبایی تمدن کاریزی ما ایرانیان، در مراقبت و محافظت و بهرهبرداری صرفهجویانه از این منابع مقیاس متوسط و کوچک برای برپایی زیستی پایدار و باشکوه بوده است! در فلاتی عمدتا خشک، نه مبتنی بر کشاورزی، که بیشتر بر پایه تجارت جادهای که خود به ساختار و نظام قدرت شکل میبخشیده است. اما نوع این ارتباط با سرزمین و تعداد افرادی که در جایجای آن سکنی میگزیدهاند، هم همیشه شرط بوده است.
تا همین 50 سال پیش که جمعیت جهان بیش از سه میلیارد و جمعیت ایران 33 میلیون نفر بود، ساختوساز در سبزهزاران خطه شمال کشورمان آنقدرها مسئلهای نبود و با ساختن ویلا و خانه دوم از طرف طبقه مرفه ساکن دیگر استانهای کشور در گیلان و مازندران، کسی ناراحت نمیشد. ولی امروز که جمعیت در جهان هشت میلیارد و در کشورمان بیش از 80 میلیون نفر شده و بیآبی و خشکسالی همه را روانه استانهای شمالی و دیگر ییلاقات کوهپایهای کرده -همانطور که در یادداشت هفته قبلم گفتم- کمبود فضا برای ساختوساز و تنش در عرصههای محدود دارای سابقه زیستگاهی، کاملا محسوس است. هر چقدر استدلال کنیم که رشد جمعیت همهجا بهشدت کم شده و ساختن برجهای مسکونی دیگر لزومی ندارد، اما باز مهاجرتهای شتابان بر اثر تغییرات اقلیمی و... هنوز جای نگرانی باقی میگذارد؛ بهویژه وقتی هر لحظه در رسانهها با هشدارهایی مانند: تهران را تخلیه کنید! یا «به جز سواحل خزر، سایر مناطق ایران در خشکی مطلق!» روبهرو میشویم. در این زمینه هفته گذشته در نشست جالبی شرکت کردم که دغدغههای کلی متخصصان برای کل ایران را نیز بازتاب میداد. در اجلاس سازندگان، توسعهگران و طراحان کشور در شهر رشت، که بیم آن میرفت همه سخنرانان، ساختوساز انبوه و برجسازی در استان گیلان را تبلیغ کنند، اتفاقا صحبتهای سخنرانان بر کیفیت محیط ساختهشده و حفاظت از محیط زیست شهری و روستایی متمرکز بود.
مهندس طاهرخانی، معاون وزارت راه و شهرسازی، رضایت خود را از اینکه گیلان تاکنون از هجوم ساختوسازهای گسترده مصون مانده، پنهان نکرد. او گفت که گرایش به داشتن خانه دوم در صفحات شمال کشور همیشه وجود داشته و بهتازگی تشدید هم شده است، اما ما باید تعادلی را بین توسعه و حفظ محیطهای منحصربهفرد پیدا کنیم و با برنامهریزی دقیق و معرفی روشهای درست و منطقی، توسعه حملونقل عمومی -چه داخل شهر و چه بینشهری- و جاانداختن ابتکاراتی مانند خانههای time sharing یا به نوعی مشارکتی یا با مالکیت مشترک، از فشار ساختوساز بکاهیم. طاهرخانی ژاپن را مثال زد که در آن، آخر هفتهها پنج، شش میلیون نفر با ترن سریعالسیر فشنگی bullet train از توکیو برای تفریح آخر هفته، فاصلهای 445 کیلومتری را در عرض دو ساعت، به کیوتو میپیمایند.
او اصرار داشت که توسعهگری باید با احترام به محیط زیست، استفاده متعادل از ظرفیتها و دستورالعملهای مناسب و فکرشده برای طراحی معماری و ساخت همراه باشد. دکتر پیروز حناچی، معاون اسبق وزیر و شهردار سابق تهران، نیز همین مفاهیم اعتدال و قانون و برنامه را محور قرار داد و از مدیریت خردمندانه فضای سرزمین و پرداختن به امور کیفی در شهر گفت. حناچی، که همواره استاد مرمت در دانشگاه تهران بوده، با محور قراردادن «فضای عمومی شهری» و لزوم ارتقای کیفیت آن، راههای رسیدن به تعادل و عدالت اجتماعی را برشمرد. ایجاد فضاهای عمومی در دسترس برای عموم و زیبا و سپس به دیگر مفاهیم پایه برای پرداختن به کیفیت ازدسترفته مراکز تاریخی شهرها پرداخت؛ مفاهیمی مانند دسترسپذیری، خوانایی، هویت محلی، پایداری محیطی، انطباقپذیری، خلاقیت و... . برای رشت و دیگر شهرهای گیلان که خوب است هم قابل زیستتر شوند و هم با کمک دولت و بهویژه شرکت بازآفرینی شهری، به سمت بهسازی، بازسازی و احیا پیش بروند.
دیگر معماران شرکتکننده در اجلاس سازندگان نیز از ابتکارات خوبشان در معماری و مصالح مناسب سخن گفتند. از اینکه باید با سلیقه و معماری سطح بالا ساختمان ساخت و از الگوهای فلهای مسکنِ مهری اجتناب ورزید. باید بحران را پذیرفت و برایش با تفکر و صراحت لازم، راهحل درست پیدا کرد. عماد ثروتی راهحل را در ایجاد حس تعلق به مکان در عموم مردم میدید؛ حس تعلقی که از وفاداری به هویتهای اصیل گیلان یا هر کجای دیگر نشئت میگیرد. او نیز مانند دیگر سخنرانانی که چشم به ویژگیهای منحصربهفرد گیلان داشتند، تکیه اصلی را بر بومشناسی و فرهنگ محلی قرار داد، تا چشماندازی از مشارکت مردمی برای ترمیم زخمهای شهر و سرزمین را در پیشرو نهد. خلاصه بگویم: خوشبختانه، حرف برجسازی کلا فراموش شد!

مصطفی غنی زاده

علیرضا حقیقت
سفر محمد بنسلمان به آمریکا در ادامه تحولات پرشتاب منطقهای میتواند به نقطه عطفی در روابط ریاض - واشنگتن یا ایدهآلهای مطلوب رئیسجمهور آمریکا یا ولیعهد بلندپرواز سعودی تبدیل شود؟ یافتن پاسخ این پرسش نیاز به گذشت زمان دارد.
در ظاهر، جلسه دفتر بیضی کاخ سفید، دور دیگری از دیپلماسی ترامپ بود؛ پر از مشاجره با روزنامهنگاران، لافزنی و اظهارنظرهای بیمقدمه. پویاییهای موجود در کاخ سفید اما بسیار متفاوت بود. این پویاییها به ریاض در ایجاد تعادل مجدد در رابطهای که به جنگ دوم جهانی و تغییر توازن قدرت جهانی برمیگردد، اشاره میکند.
ترامپ و ولیعهد سعودی حدود ۴۰ دقیقه به سوالات خبرنگاران درباره هر موضوعی، از قتل جمال خاشقجی، روزنامهنگار عربستانی و ستوننویس واشنگتن پست گرفته تا تراشههای هوش مصنوعی و فروش جنگندههای «اف 35» پاسخ دادند.
قسمت دوم نمایش شکوه و زرق و برق به سبک ترامپ، سهشنبه شب این بار در کاخ سفید برگزار شد. تاجر نیویورکی در استقبال از بنسلمان کم نگذاشت؛ استقبالی که برای یک تریلیون دلار سرمایهگذاری سعودیها در آمریکا ضروری بود. قسمت اول این نمایش تجمل البته در تور خاورمیانهای ترامپ و سفر رئیسجمهور آمریکا به عربستان روی پرده رفته بود. تمجیدهای غلوآمیز ترامپ از بنسلمان و حکام سعودی که او آنها را در شمایل یک قلک پول متحرک میبیند، یکی از جنبههای پررنگ سفر اردیبهشت بود که سهشنبه شب امتداد آن به اتاق بیضی کشیده شد.
این سیاست عصر ترامپی است. او برای سرکیسه کردن، از محمد بنسلمان به عنوان یک رهبر برجسته بزرگ یاد و تمام سوابق سیاه عربستان را پاک میکند؛ در مقابل ولیعهد سعودی یا رهبر هر کشور دیگری مجبور است از نقش پررنگ ترامپ در رساندن آمریکا به بهترین وضع خود در تاریخ ایالات متحده داستانسرایی کند تا از گزند تعرفهها یا «صلح از طریق قدرت» او در امان بدهد.
با این همه، سفر محمد بنسلمان حول چند محور قابل ارزیابی است. این سفر فردای قطعنامه آمریکا در سازمان ملل برای تداوم آتشبس در غزه و آینده این باریکه فلسطینی انجام شد. واشنگتن انتظار دارد طرح 20 مادهای ترامپ و حالا قطعنامه سازمان ملل، عربستان را در پروسه غزه بیشتر درگیر کرده و هزینه بازسازی نوار غزه را روی دوش عربستان قرار دهد؛ درست همانطور که ترامپ در جلسه کاخ سفید وقتی از وی در این باره سوال شد، رو به بنسلمان گفت عربستان خیلی زیاد هزینه خواهد کرد! از طرف دیگر، ترامپ روند جاری را کاتالیزوری برای پیوستن عربستان به توافقات آبراهام ارزیابی میکند. محمد بنسلمان هم تمایل سعودی برای عادیسازی با اسرائیل را با صراحت بیشتری در حضور ترامپ مطرح کرد.
ولیعهد سعودی گفت: «ما میخواهیم بخشی از توافقنامه آبراهام باشیم اما همچنین میخواهیم مطمئن شویم مسیری روشن برای راهحل ۲ کشوری وجود دارد. امروز درباره این موضوع گفتوگوی خوبی داشتیم و باید روی آن کار کنیم تا شرایط مناسب در اسرع وقت فراهم شود».
هزینه/ فایده رهبران سعودی در پیوستن به روند عادیسازی، تابعی از تحولات منطقهای و خواست دونالد ترامپ است. ترامپ بر این باور است در یک نیمروز در شرمالشیخ، یک مشکل ۳ هزار ساله را در خاورمیانه حل کرد! همانگونه که تصور میکند برنامه هستهای تهران را برای همیشه از بین برده است.
واضح است در ادراک سعودیها، آمریکا در موقعیت برتر قرار داشته و میتواند نظم امنیتی - سیاسی را بر منطقه تحمیل کند اما پیوستن به آبراهام میتواند بزرگترین قمار سعودی باشد. این چیزی نیست که با چند فروند «اف 35» و وعدههای شخصی از جنس ترامپ برای تشکیل کشور فلسطین جبران شود.
عربستان اگرچه پیش از 7 اکتبر ۲۰۲۳ گامهای نهایی برای برقراری رابطه با رژیم صهیونیستی را برداشته بود اما پویاییهای 2 سال اخیر اثبات کرده تشکیل کشور مستقل فلسطین با واقعیت فاصله زیادی دارد. همین یکشنبه بود که نخستوزیر رژیم صهیونیستی در جلسه کابینه گفت: ما همچنان با تشکیل کشور فلسطین مخالفیم؛ پس از اینکه «اسرائیل کاتس» وزیر جنگ رژیم اعلام کرد سیاست اسرائیل واضح است و اجازه تشکیل کشور فلسطین را نمیدهد. شاید رهبران سعودی امید دارند با کنار رفتن نتانیاهو از قدرت، تبعات رابطه با اسرائیل کاهش یابد اما شرایط اجتماعی داخل سرزمین اشغالی دگرگون شده و طیفی که غالبا در جناح چپ اسرائیلی هستند و طرفدار مصالحه برای تشکیل کشور فلسطین، در اقلیت هستند و جامعه صهیونیست بیش از هر زمانی نسبت به فلسطین سرسخت شده است.
بنسلمان در دفتر بیضی گفت: «ما میخواهیم بخشی از توافقنامههای آبراهام باشیم اما همچنین میخواهیم مطمئن شویم مسیر روشنی برای راهحل ۲ کشور ایجاد میکنیم». نیویورکتایمز درباره این قسمت از گفتههای ولیعهد سعودی نوشت: او عبارتی را بیان کرد که میداند بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر و بسیاری از دیگر اعضای تشکیلات سیاسی اسرائیل، آن را کاملاً رد خواهند کرد.
محور دوم به توافقات امنیتی ریاض-واشنگتن و جاهطلبیهای منطقهای عربستان برای داشتن پروژه هستهای برمیگردد. وبگاه «ریسپانسیبل استیت کرافت» وابسته به اندیشکده کوئینزی نوشت: وقتی از ترامپ درباره احتمال توافق هستهای غیرنظامی بین آمریکا و عربستان سوال شد، او به خبرنگاران گفت اگرچه این اتفاق ممکن است رخ دهد اما فوری نیست. رئیسجمهور آمریکا همچنین از اعلام پیمان دفاعی دوجانبه مورد انتظار بین ۲ کشور - که مدتها مورد نظر ولیعهد سعودی بود - خودداری کرد، هرچند گفت آنها «تقریباً» درباره این چشمانداز به توافق رسیدهاند.
نیویورکتایمز در تحلیل خود از ملاقات رهبران آمریکا و عربستان نوشت: ولیعهد به هر آنچه میخواست، دست نیافت. توافق هستهای که به مدت یک دهه با واشنگتن مورد بحث و بررسی قرار گرفته بود، دوباره به آینده موکول شد و ۲ طرف بر سر مهلتهای نامشخصی برای حل مساله بغرنج اجازه غنیسازی اورانیوم توسط سعودیها به توافق رسیدند. همچنین مشخص نبود آیا ۲ طرف به یک پیمان دفاعی تمامعیار رسیدهاند یا خیر؛ پیمانی که هر دو از قریبالوقوع بودن آن خبر دادهاند. بحث عمومی کمی درباره آن در دفتر بیضی وجود داشت و کاخ سفید به جای خود توافق، یک «برگه اطلاعات» مبهم منتشر کرد که در آن به چندین حوزه همکاری اشاره شده بود اما به هیچوجه به تعهدات دفاعی متقابل ایالات متحده با مثلاً ژاپن، کرهجنوبی و فیلیپین نمیرسید.
به نوشته نیویورکتایمز، ممکن است ماهها یا سالها طول بکشد تا کسی بتواند با قطعیت نتیجه بگیرد آیا قراردادهای اعلام شده در روز سهشنبه به بزرگی آن چیزی است که هر ۲ مقام عالیرتبه توصیف کردند یا خیر. کنگره قرار است درباره«اف 35»ها رأیگیری کند. ممکن است مدتی طول بکشد آنها در باندهای عربستان سعودی بنشینند. از حالا تا آن زمان ممکن است اتفاقات زیادی رخ دهد. همین امر درباره رآکتورهای هستهای نیز صادق است. اگر دولت ترامپ به قانون پایبند باشد، هرگونه توافقی که به عربستان سعودی قابلیت هستهای قابل توجهی میدهد، منوط به تأیید کنگره است و اینکه چه کسی فناوری غنیسازی را کنترل میکند، بسیار مهم خواهد بود.
به اعتقاد تحلیلگران دفاعی، سوال اصلی برای ریاض این نیست که آیا ترامپ فروش جنگندهها را تأیید خواهد کرد یا خیر، بلکه این است که ترامپ چه مقدار فناوری پیشرفتهای که «اف ۳۵» را ارتقا میدهد، در اختیار عربستان قرار خواهد داد؟
کارشناسان معتقدند در اختیار داشتن جنگندههای پیشرفته آمریکایی نمیتواند برتری نظامی به عربستان ببخشد، چرا که سعودی فاقد امنیت درونزاست و از جنگ دوم جهانی به بعد همیشه مجبور بوده کالای امنیت را از قدرتی چون ایالات متحده خریداری کند.
سعودی از سرمایهگذاری یک تریلیون دلاری در آمریکا و پروژههای هوش مصنوعی گرفته تا قرارداد امنیتی، خرید جنگنده و برنامه هستهای را برای تحقق اهداف بزرگ خود و ابرپروژه توسعه بنسلمان موسوم به نئوم در دستور کار قرار داده است؛ سیاستی که تضمین کند خاورمیانه در آرامش به سر ببرد تا اصلاحات ولیعهد سعودی به سرانجام برسد. از نگاه او، عربستان بدون طی این مسیر، در معادلات آتی جهان هیچ جایگاهی نخواهد داشت اما با این وجود پیوستن ریاض به پیمان آبراهام آرامشی نخواهد بود که بنسلمان به آن نیاز مبرم دارد.
با این حال، سعودیها از دولت بایدن شروع به رئالیستی کردن سیاست خارجی خود کردند. ایجاد توازن در روابط با آمریکا با وارد کردن روسیه و چین به دیپلماسی سعودی و از سرگرفتن رابطه دیپلماتیک با ایران، نشانههای بارز واقعگرایی سعودی است. پیمان امنیتی پادشاهی عربستان با پاکستان بعد از جنگ 12 روزه اسرائیل علیه ایران هم نشانهای دیگر از واقعیتهایی است که خود را به سران عربستان تحمیل کرده است.
محور سوم سفر ولیعهد سعودی به آمریکا و ملاقات با ترامپ به ایران مرتبط است. پایگاه تحلیلی «میدل ایست آی» در این باره روایت جالب توجهی ارائه داد و نوشت: ولیعهد سعودی زمانی که ترامپ از بمباران ایران لاف میزد و از سربازان آمریکایی میگفت که بمبها را پرتاب کرده بودند و از آنها دعوت کرد در همان اتاقی که ولیعهد حضور داشت، حضور یابند، در نهایت بیعرضگی خود را نشان داد.
ترامپ گفت: «ما همیشه در هر مسالهای در یک جبهه بودهایم. فکر میکنم در از بین بردن ظرفیت هستهای ایران کار بزرگی انجام دادهایم... هیچ رئیسجمهور دیگری این کار را نمیکرد. ما خلبانان را همین جا در دفتر بیضی داشتیم. ما یک حمله بسیار موفق را جشن گرفتیم».
ولیعهد که در بیشتر مدت جلسه، آرام بود، بشدت اخم کرد، با حالتی ناشیانه لبخند زد و سرش را پایین انداخت و چانهاش را با یک تیک عصبی آشکار جلو داد. واکنش ناخوشایند به پیروزی خودخوانده ترامپ، نشاندهنده تلاشهای اخیر ریاض برای کاهش تنشها با ایران است. این پادشاهی مانند سایر کشورهای خلیجفارس طی ۲ سال گذشته تلاش زیادی کرد تا خود را از حملات اسرائیل و بعداً ایالات متحده به ایران دور نگه دارد.
به گزارش میدل ایست آی، زمانی که اسرائیل اواخر بهار درگیر جنگ با ایران شد، عربستان سعودی از به اشتراک گذاشتن رهگیرهای موشک بالستیک خودداری کرد. این پادشاهی همچنین با ترامپ لابی کرد تا حملات آمریکا به یمن را متوقف کند.