
حسین شریعتمداری
۱- بعد از ناکامی و شکست حمله نظامی مشترک آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران اسلامی که به اعتراف صریح ترامپ و نتانیاهو با هدف براندازی نظام «Regime change» صورت گرفته بود، به ناگاه شاهد صدور بیانیهای از سوی برخی از مدعیان اصلاحات بودیم که با وقاحت بر ضرورت «تغییر پارادایم» در جمهوری اسلامی ایران تاکید داشتند. توضیح آنکه «پارادایم» در یک نظام حکومتی به معنا و مفهوم اصول و مبانی و الگوی حکومتی است و تغییر پارادایم (Paradigm Shift) که مدعیان اصلاحات خواستار آن شده بودند، ترجمه فارسی همان تغییر نظام «Regime change» بود که ترامپ و نتانیاهو درپی آن بودند. البته بیانیه آمریکا و اسرائيلپسند مدعیان اصلاحات با اعتراض برخی دیگر از اصلاحطلبان نیز روبهرو شد.
۲- صدور این بیانیه و تاکید بر تغییر پارادایم در نظام اسلامی ایران مخصوصاً بعد از پیروزی جمهوری اسلامی در جنگ ۱۲ روزه، آنهم در مقابل مجموعه آمریکا، رژیم صهیونیستی، ناتو و برخی از کشورهای وابسته عربی، مفهوم خاصی داشت و از وابستگی آشکار و یا غیرمستقیم و ناخودآگاه صادرکنندگان بیانیه به دشمن حکایت میکرد. چرا که نظام در جنگ ۱۲ روزه، از یک آزمون سخت با پیروزی بیرون آمده و شایستگی خود را برای چندمین بار به اثبات رسانده بود. مدعیان اصلاحات پس از این پیروزی خواستار تغییر شده بودند(!) یعنی دقیقاً خواسته آمریکا و اسرائيل را دنبال میکردند. آیا غیر از این است؟!
۳- خطا، اگر یک بار و دو بار و سه بار باشد میتوان آن را ناشی از نادانی، بیدقتی و اشتباه محاسباتی تلقی کرد ولی خطا وقتی پیدرپی تکرار میشود، دیگر «خطا» نیست، «خط» است! و از این روی تکرار ماجرای یاد شده از سوی برخی مدعیان اصلاحات (و البته نه همه آنها)، حاکی از خط مشکوک و سؤالبرانگیزی است که این جماعت پیگیر آن بوده و دنبال میکنند! تازهترین نمونه این حرکت مرموز و دشمنپسند، اظهارات اخیر آقای حسین مرعشی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی است که در شماره دیروز روزنامه سازندگی، با تیتر بزرگ و عنوان «ضرورت مصالحه بزرگ»! چاپ شده است. بخوانید!
۴- دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی مینویسد: «در نظامهای موفق دنیا، هر کس که قدرت اصلی را در دست دارد همان شخص مسئول نیز هست؛ رئیس کابینه، نخستوزیر ژاپن، صدراعظم آلمان، رئیسجمهور فرانسه، رئیسجمهور آمریکا، نخستوزیر هند یا پاکستان فرقی نمیکند. اما در ایران قدرت اصلی طبق قانون اساسی به ولایت فقیه واگذار شده است. این قدرت در مواردی به کار کشور آمده مثلا در دوران جنگ یا در بحرانهای نظامی اخیر، وجود یک قدرت مرکزی مفید بوده است. اما این قدرت در سیاست داخلی، سیاست خارجی، اقتصاد، فرهنگ و مسائل اجتماعی فعال نیست. در این حوزهها، قدرت در اختیار رهبری است اما مسئولیت اداره کشور بر دوش دولت قرار دارد، در حالی که دولت همه قدرت را در اختیار ندارد»!
۵- این واقعیت تلخ که مدعیان اصلاحات چند دوره ۸ ساله،زمام امور اجرائي کشور را در اختیار داشتهاند و نتیجه و حاصل آن خسارتهای فراوان و فاجعهبار بوده است، بیرون از موضوع یادداشت پیشروی است و پیش از این بارها به گونهای مستند به آن پرداختهایم. ماجرای حضور آنها در دولت آقای پزشکیان و مشکلاتی که پدید آورده و این روزها به جای شرمندگی و پوزش از مردم، ادعای طلبکاری میکنند نیز، در گزارش و تیتر اصلی کیهان امروز «نوبت به پاسخگویی که رسید، مدعیان اصلاحات منتقد دولت شدند» آمده است. آنچه در این نوشته مورد نظر است، همسوئی آقای مرعشی و برخی دیگر از مدعیان اصلاحات با دشمنان تابلودار نظام است که به دلیل تکرار نمیتواند بیارتباط با خواسته اعلامشده(و یا خدای نخواسته دیکتهشده) دشمنان بیرونی باشد!
۶- دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی در حالی از کمبود اختیارات دولت سخن میگوید که تاکنون نه ایشان و نه سایر مدعیان اصلاحات به این دو پرسش منطقی کمترین پاسخی ندادهاند که اولاً؛ با انبوه اختیاراتی که داشتهاند کدام اقدام مثبت و قابل توجهی را انجام دادهاند؟! و ثانیاً؛ قرار بود چه اقدامی را برای مردم و نظام انجام بدهند که برای انجام آن از اختیار لازم برخوردار نبودهاند؟! بله، با اختیاراتی که به شما داده شده بود، میخواستید تحریمها را لغو کنید ولی آن را بیش از دو برابر کردید! و یا با این برداشت که امروزه دوران گفتمان است و دوران موشک گذشته است(!) میخواستید صنایع موشکی را متوقف کنید که اختیار آن را نداشتید و اگر اختیار داشتید، امروزه آمریکا و اسرائیل همه ایران را شخم زده و میلیونها نفر را قتلعام کرده بودند! جناب مرعشی یادتان هست که در اوج مذاکرات غیرمستقیم ایران و آمریکا، در حالی که رهبر معظم انقلاب از بیاعتمادی خود به آن خبر داده بودند و آمریکا بعدها اعلام کرد که مذاکره تله جنگ بوده است! جنابعالی از آمادگی آمریکا برای سرمایهگذاری
دو هزار و پانصد میلیارد دلاری در ایران خبر میدادید؟! و از این طریق (البته شاید ناخودآگاه) جاده مذاکره را صاف میکردید؟! آن هم در حالی که همه خبرها از زورگویی آمریکا حکایت میکرد! آن ادعای شما از کجا آمده بود؟! و اگر اختیار داشتید مملکت را دودستی تحویل دشمن نداده بودید؟! و بالاخره به قول آقای سعید لیلاز «اختیاراتی را که به دولت روحانی (و طبعاً به هر دولتی) دادهاند، اگر به چوب خشک هم داده بودند، کارهایی کرده بود»... بگذریم!
۷- و اما، پیرامون سخن سخیف دبیرکل حزب کارگزاران درباره اختیارات رهبر معظم انقلاب تنها به همین نکته بسنده میکنیم که اختیارات حضرت ایشان بود که اجازه ندادند برخی از فتنهانگیزان و همکاران آشکار آمریکا و اسرائيل با حکم قطعی و قانونی که در همه دنیا نیز پذیرفته شده است به دار مجازات آویخته شوند! و...
کوتاه سخن آنکه جناب آقای مرعشی، این نکته از حضرت امام رضوانالله تعالیعلیه نیز گفتنی و برای جنابعالی و همفکرانتان شنیدنی و عبرت گرفتنی است. امام راحل ما(ره) وقتی میخواستند لاف زدنهای آمریکا را پاسخ بدهند به این بیت از خواجه حافظ استناد کردند که میگوید «ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست ... عرض خود میبری و زحمت ما میداری»... اما حضرت امام بیت یاد شده را اینگونه خواندند «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست ... عرض خود میبری و کذا و کذا...» یعنی آقای آمریکا تو فقط عِرض و آبروی خود را میبری وگرنه در حد و اندازهای نیستی که زحمت ما بداری!

عباس حاجینجاری
تأکید ترامپ بر صدور دستور حمله رژیم صهیونیستی به ایران و پذیرش مسئولیت آن اگرچه از همان آغاز جنگ تحمیلی ۱۲روزه برای مردم ایران آشکار بود، چراکه رژیم صهیونیستی را در حد اندازه و توان حمله به ایران نمیدانستند، اما اعتراف ترامپ به این جنایت در شرایطی که در پایتخت امریکا از مردمش شکستخورده است، معنای ویژهای مییابد. مروری بر تحولات دوساله اخیر در منطقه غرب آسیا و انتخاب مجدد ترامپ به عنوان رئیسجمهور (پادشاه) امریکا، تردیدی باقی نمیگذارد که روی کار آمدن مجدد ترامپ قبل از اینکه محصول یک انتخابات سالم در امریکا باشد، محصول توافق فرا دولتیهای امریکاست تا با نادیده گرفتن جرم ترامپ در سازماندهی هواداران برای حمله به کنگره در پایان دور اول ریاستجمهوریاش، بار دیگر او را روی کار بیاورند تا به روند افول قدرت امریکا و شکستهایش، پایان بدهند، چراکه در سه دهه گذشته قدرت و نفوذ امریکایی که بعد از فروپاشی شوروی در پی کدخدایی جهان بود، بهشدت نزول کرده و تمام راهبردهای طراحیشده امریکاییها برای بازگرداندن قدرت امریکا به ویژه در غرب آسیا به شکست انجامیده و به رغم تحمیل هزینه ۸ تریلیارد دلاری بر مردم امریکا نتوانسته بودند مهره نیابتیشان یعنی رژیم صهیونیستی را نجات داده و شکستهای متعدد این رژیم در جنگهای سیوسه روزه و... این رژیم را به سمت فروپاشی فرومیبرد. اما ترفند فرا دولتیهای امریکا نهتنها کارگر نیفتاده و رژیم صهیونیستی هر چه بیشتر در باتلاق جنایتهایش در منطقه فرورفته، بلکه ترامپ را نیز دارد با خود غرق میکند.
افول قدرت امریکا در سالهای اخیر به لحاظ اقتصادی و فزون یافتن اوراق قرضه امریکا از جی دی پی امریکا و نفرت جهانی از رژیم امریکا در جهان به دلیل سازماندهی، هدایت و حمایت از جنایتهای رژیم جنایتکار صهیونیستی در کشتار زنان و کودکان بیگناه فلسطینی، لبنانی و... بدیهیترین نتیجهاش شکست در داخل خاک این کشور از مردم امریکاست که برای او لقب پادشاه را برگزیدهاند، قبل از اینکه ترامپ بتواند در عرصه جهانی با ادعای مهار ۸ جنگ برای خود کارنامه مثبتی را ثبت کند، او را وادار به اعتراف به آغاز جنگی میکند که بعد از ۱۲ روز و درخواست آتشبس دستهایش را در برابر ملت ایران بالابرده بود، با این تصور که میتواند برای خود کارنامه بسازد و برخی سران بزدل منطقه و برخی کشورهای دستنشانده امریکا که حاضرند چاپلوسی فردی، چون ترامپ را بنمایند و او برای آنها پشیزی قائل نیست و به آنها به عنوان کیف پول و یا... نگاه میکند، زیر سلطه خود نگه دارد. درزمینه پذیرش مسئولیت حمله رژیم صهیونیستی به ایران، نکاتی چند قابلذکر است:
۱- پذیرش مسئولیت حمله به ایران در شرایطی است که به رغم جنایات امریکا و رژیم صهیونی علیه مردم ایران در آغاز جنگ، امریکا و رژیم در زیر باران موشکهای ایران تاب نیاورده و بعد از دوازده روز درخواست آتشبس نمودند، این یعنی اعتراف به شکست و ناتوانی در رسیدن به اهداف چراکه تداوم حملات ایران به سرزمینهای اشغالی میتوانست به له شدن بیشتر و نابودی رژیم صهیونیستی منجر شود.
۲- یکی از اهداف اعلامی ترامپ از این حملات از بین بردن توان هستهای ایران بود که پاسخ رهبر معظم انقلاب به این ادعا «به همین خیال باش» حکیمانهترین پاسخی بود که باید به این ادعا داده میشد.
۳- از بین بردن مقاومت از اهداف اعلامی و اعمالی ترامپ و نتانیاهو در این تجاوز بود، اما به رغم این جنایات دوساله، مقاومت همچنان محکم و پابرجاست چراکه ترامپ جزو شروطش برای مذاکره با ایران عدمحمایت از مقاومت است و این نشاندهنده آن است که مقاومت همچنان زنده است و خار چشم ترامپ و نتانیاهو و دیگر مزدوران رژیم صهیونیستی و حامیان آنها در منطقه است.
۴- شکست جمهوری خواهان و ترامپ در انتخاب شهردار نیویورک به رغم تهدیدهای ترامپ در آستانه انتخابات نسبت به قطع کمکهای دولت فدرال به نیویورک به دلیل شعارهای ضد صهیونیستی مطرحشده توسط شهردار منتخب، در کنار اجتماع هفتمیلیونی نه به پادشاه در سراسر امریکا، نشاندهنده فاصلهگیری مردم امریکا از انتخابی است که فرا دولتیهای امریکا در پاییز سال ۱۴۰۲ بر مردم این کشور تحمیل کرده بودند و این نشاندهنده تحول در جامعه امریکاست.
۵- این اعتراف ترامپ اگرچه ممکن است باهدف ترسانیدن مردم ایران صورت گرفته باشد، اما مردم ایران با مقاومت و ایستادگی، پاسخ او را در میدان دادند. اگرچه این اعتراف ماهیت تجاوزکارانه امریکا را به جهانیان نشان داد و بهترین فرصت را برای ایران ایجاد کرد تا ماهیت این تجاوز را بیشتر به جهانیان شناسانیده و از طریق مراجع بینالمللی محاکمه متجاوز را خواستار شوند.
۶- اعتراف ترامپ به اینکه من مسئول حمله اسرائیل به ایران بودم، به معنای آن است که مذاکرات از ابتدای دولت ترامپ فریبی بیش نبود؛ و این روشنترین پاسخ به کسانی است که هنوز هم در توهم مذاکره با امریکا به سر میبرند.
۷- اعتراف ترامپ یافتههای قبلی مردم ایران را ثابت کرد که ترامپ فاقد عقلانیت سیاسی است، چراکه تصور میکند این اعتراف میتواند بر بحران مشروعیتی که در داخل امریکا به آن دچار شده فائق آید، فارغ از اینکه اعتراف ترامپ به این جنایت، اهداف امریکا در جهان را بیشازپیش برای نیروهای مقاومت مشروع میسازد.
۸- در نقطه مقابل، اما صلابت و اقتدار رهبری معظم انقلاب در مواجهه با جنگ شناختی دشمن، در پسا جنگ ۱۲ روزه، تحیر مراکز اندیشه ورزی امریکایی را برانگیخته است. هفته گذشته پاتریک کلاوسون پژوهشگر ارشد در انستیتوی واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک در مقالهای تحلیلی با تأکید بر اینکه رفتار ایران دفاعی نیست؛ مراقب باشید، به بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانشجویان و دانشآموزان استناد کرده و مینویسد: سخنان آیتالله خامنهای را میتوان بهترین شاخص برای سنجش وضعیت کنونی جمهوری اسلامی دانست. بررسی اظهارات او در چند ماه گذشته، از افزایش محسوس اعتمادبهنفس ایران حکایت دارد. او در ادامه میافزاید: برخلاف برداشت عمومی در غرب، رهبران ایران نشانهای از نگرانی نسبت به آسیبپذیری نظامی کشور بروز ندادهاند.
آنها اطمینان دارند که ابزار کافی برای پاسخگویی به هر حملهای را در اختیاردارند؛ همین احساس قدرت، دلیل عدم شتاب تهران برای احیای مذاکرات هستهای نیز هست. ایران مانند کشوری که نیازمند دفاع فوری است رفتار نمیکند؛ بلکه به وضعیت راهبردی خود اطمینان دارد. براین اساس، واشینگتن باید فرض را بر آن بگذارد که توافقی پایدار با تهران در کوتاه مدت شکل نخواهد گرفت و ایران مسیر خود را برای به چالش کشیدن منافع امریکا ادامه خواهد داد.

حمیدرضا بوستانی
بحران آب تنها محدود به پایتخت نبوده و سراسر فلات ایران از اصفهان و یزد گرفته تا کرمان و سیستان را در بر گرفته است. به اعتقاد کارشناسان، تنها در بخشهای محدودی از نواحی شمال کشور، وضع اندکی بهتر است. با این شرایط، طبیعی است که استراتژی تخلیه تدریجی تهران، راهبردی «دور، بعید و امکان ناپذیر» باشد. آمار نشان می دهد سرانه مصرف خانگی آب در مناطق شهری به ازای هر نفر ۱۸۰ لیتر در روز است. مقایسه این آمار با متوسط مصرف روزانه در ملت های توسعه یافته نتایج جالبی به دست می دهد. در بسیاری کشورها علی رغم وجود زیرساختهای مناسب، قوانین بازدارنده و تعرفههای بالا، سرانه مصرف خیلی هم کم از ایران ندارد. به عنوان مثال، سرانه مصرف آب در دانمارک ۱۵۹، سوئد ۱۶۴، استرالیا ۲۶۸، آمریکا ۲۹۵ و کانادا ۳۲۶ لیتر به ازای هر نفر در شبانهروز است.
پس مشکل کجاست؟ مشکل آنجاست که در سرزمین خشک و کم بارشی به نام ایران، دولت های گذشته به فکر رفع گلوگاه مشکل ساز در حوزه آب نبوده است. گلوگاه مشکل ساز آنجاست که در کشور ما طبق داده های موجود، سالانه بایستی ۷۷ میلیارد مترمکعب آب در اختیار بخش کشاورزی قرار گیرد، در حالیکه کل مصرف در بخش خانگی سالانه ۴.۳ میلیارد مترمکعب است. حیرت آور است با وجودی همه مردم نگران خشکسالی هستند، برنامه هفتم توسعه دولت را موظف نموده سالانه حدود بیش از ۷۰ میلیارد مترمکعب آب به کشاورزی اختصاص دهد، هر چند به گفته مسئولان، در سال جاری از این میزان حدود ۴۲ تا ۴۳ میلیارد مترمکعب تحقق پیدا نموده است. یک سیاست گذاری بحث برانگیز که می تواند بزرگترین مشوق تاراج منابع آبی ایران و یک تناقض آشکار در برنامه ریزی باشد.
برای مردمی که با همه زیاده رویها، سالانه حدود ۴ میلیارد متر مکعب آب مصرف می کنند، الزام وزارت نیرو به اختصاص ۷۷ میلیون متر مکعب آب به بخش کشاورزی بسیار ترسناک است. نه اینکه به کشاورزی احتیاج نداریم، نه اینکه برنج و گندم نیاز غالب مردم در این مملکت نباشد؛ مساله آنجاست که سیاست گذاری ها بر کشاورزی در مناطقی تاکید نموده که به دلیل عدم وجود استعداد مناسب برای کشت و زرع، هیچ گاه عاقبت مردمان آن مناطق را ختم به خیر نخواهد نمود. دولت ها آب را در قالب رانت توزیع نموده تا مردم کشاورزی کنند و منابعی که بخش انبوه آن سهم آیندگان است را به تاراج ببرند. در این مملکت شهر و دیاری نیست که با خشکسالی دست و پنجه نرم نکند. برای کشوری که قریب به اتفاق مناطق سرزمینش اکنون دیگر تشنه است، دولت ها به کشاورزان در قالب آب رانت داده تا ساکت بمانند و نیازی نباشد به فکر چاره برای اشتغال و مشکلات اقتصادی آنان بگردند.

تفریحگاههای آبادان و اهواز جذبکننده گردشگران بسیاری بود. گمرک خرمشهر همیشه لبریز از کالاهای وارداتی یا صادراتی بود. اما گذر زمان بر همین سیاق پیش نرفت. در سال 1395 یعنی آخرین سرشماری عمومی نفوس و مسکن کشور، خوزستان مبدل به مهاجرفرستترین استان کشور شده است. مشخص است که از سال 1355 تا سال 1395 خوزستان با مسائل و مشکلات بزرگی مانند جنگ و نیز سوءتدبیرهای باورنکردنی دستبهگریبان بوده که از مهاجرپذیرترین استان کشور به مهاجرفرستترین استان کشور مبدل شده است. امروزه در کنار تجربه آلودگی بیش از 250روزه هوای اهواز که سلامت شهروندان این شهر را با مخاطرات بزرگی مواجه کرده است، اهواز و خوزستان با مسائل بیشماری روبهرو هستند. اهواز پس از مشهد دارای بیشترین جمعیت ساکن در مساکن غیررسمی و حاشیههاست. حضور چندصد هزار هموطن عزیز و شریف در حاشیه شهرها، نمایانگر مسائل حاد توسعهای است. درحالیکه بیش از 40 در صد آبهای جاری کشور به سوی خوزستان جاری است، اما بیش از سه هزار روستای خوزستان از طریق تانکر به آب سالم دسترسی دارند. معضلات زیستمحیطی که شرکتهای کشت و صنعت ایجاد کردهاند، در کنار آلودگیهای ناشی از فعالیت شرکتهای صنعتی و خشکشدن هورالعظیم چه بر سر محیط زیست و سلامت مردم خوزستان و حتی دیگر نقاط کشور آورده است. بیکاری روزافزون بهویژه بیکاری جوانان تحصیلکرده و فقر هم پیامدهای اجتماعی سرمایهسوزی در پی داشته است
مشکلات دنبالهدار خوزستان به این موارد ختم نمیشود؛ بدهکاری باورنکردنی شهرداری اهواز، مشکلات نظام سلامت و بهداشت استان و نیز مسائل آموزش و پرورش را هم باید به سیاهه مسائل خوزستان افزود. نحوه خدمات شهری شهرداری انعکاسی از مسائل استان خوزستان است. تعداد اتوبوسهای فعال شهرداری اهواز، زمانی که شهروندان دسترسی به اتوبوس شهری در ایستگاه برایشان میسر میشود، بهویژه در حاشیه شهر اهواز نیز از اهم چالشهای موجود شهرداری اهواز است. این در حالی است که تعداد کارکنان شهرداری اهواز بسیار بیشتر از استاندارد است. مشاغل غیررسمی و دستفروشی بخشی از راههای کسب درآمد برای شمار بسیاری از شهروندان در خوزستان بهویژه در اهواز است. شهر اهواز را امروزه اینگونه باید دید؛ شهری درگیر با انبوهی از مسائل و مشکلات حلناشده و تودرتو.
اگر احمد بالدی در اقدامی از سر استیصال خود را سوزاند تا بلکه مانع از تخریب محل کار خانواده شود تا معیشت خانواده با بحران روبهرو نشود، شهرداری اهواز نیز همزمان با چالشهای بزرگ و بیشماری دستبهگریبان بوده و در تلاش است تا با روشهایی مانند افزایش اجاره دکهها یا عوارضهای ساختوساز بر درآمدهایش بیفزاید. در این چرخه معیوب همه در گردابی از مسائل درگیرند. در شرق استان انباشت فقر ناشی از بیتوجهیهای مزمن هم به اشکال دیگری انعکاس دارد. فقر، محرومیت از خدمات بهداشتی و مانند آن زندگی روزمره را برای گروه زیادی از هموطنان بسیار دشوار کرده است. این مصائب همگی نشان از توسعه ناپایدار و ناموزون استان خوزستان است. بیتوجهی به آمایش سرزمین و مدیریت سلیقهای و باندی و جناحی، خوزستان را درگیر مشکلات زیادی کرده است. حالوهوای این روزهای خانواده بالدی، حالوهوای بسیاری از هموطنان خوزستانی است. حالوهوای خانواده بالدی، حالوهوای بسیاری از ایرانیان در جایجای کشور است.
تا دیر نشده، برای بازبینی و بازنگری در سیاستهای توسعهای کشور باید تدبیری اندیشید. چه کسی مسئول رویداد هولناک اهواز است؟ به نظر میرسد در پاسخ به این پرسش باید گفت فقط شهرداری اهواز نیست که مسئول سرنوشت غمانگیز خانواده بالدی است، بلکه این دستگاه عظیم و بزرگ بوروکراسی است که مسئول اصلی وضعیت موجود است. آیا این رویدادهای غمانگیز تلنگری بر وجدانهای شریف و مسئولیتپذیر خواهد بود؟


زهرا شمیرانی
ایران را نمیتوان تنها در نقشه سیاسی یا مناسبات قدرت شناخت؛ ایران، پیش از آنکه یک مرز باشد، یک روایت تاریخی است. به همین معنا، هر تلاش برای تضعیف ایران در سطح سیاسی یا فرهنگی در اصل تلاشی برای بریدن پیوند ملت با داستان خودش است. آنچه در قرن اخیر به نام «ایرانزدایی» شناخته میشود، نه صرفاً نتیجه نقشهکشی استعمار بلکه تداوم یک پروژه روایتزدایی است؛ تلاشی برای بیرونراندن ایران از خاطره مشترک منطقه.
در برابر این روند، روایت نه فقط ابزاری فرهنگی بلکه پلتفرم قدرت است. در جهان امروز که میدان رقابتها بیش از هر چیز بر سر «تعریف واقعیت» شکل میگیرد، ملتی که توان روایت ندارد، قدرت تصمیم و اثرورزی ندارد. در همین بستر است که پادکست «رادیوچه» کوشیده نقطه اتکا را به حافظه تاریخی و روایت بازگرداند؛ تلاشی برای بازسازی سوژه ایرانی در دل تاریخ معاصر، از رجال پهلوی اول تا دیپلماسی پنهان دهه پنجاه. رهبران دورانساز و دورانسوز تا مهرهها و شاهمهرههای دستگاههای امنیتی.
«رادیوچه» بر بنیاد ایده خودآگاهی تاریخی شکل گرفته؛ مفهومی که پائول ریکور، فیلسوف فرانسوی، آن را ادغام زمان در هویت مینامد. از دید ریکور، انسان و جامعه هر دو تنها زمانی صاحب هویت هستند که بتوانند داستان خود را تعریف کنند و «روایت» را به مثابه شیوه پیوند گذشته، حال و آینده به کار گیرند. اگر این پیوند گسسته شود، جامعه دچار فراموشی سازمانیافته و ازهمگسیختگی در معنا میشود. ایران قرن بیستم، در معرض چنین گسیختگیهای روایتمحور بوده است؛ از تجزیه جغرافیایی تا تجزیه معنایی در روایتهای جهانی از خاورمیانه.
از این مرآ و منظر، «رادیوچه» نه یک محصول رسانهای یگانه که پروژه بازخوانی حافظه ملی است. روایتهایی که میکوشند مقاطعی از «تصمیم ایرانی» را در برابر فشارهای جهانی تصویر کنند. لحظهای که در آن «ایران بودن» نه یک وضعیت ثابت که یک آگاهی فعال است. این خودآگاهی، ضرورت ما در عصر انحلال مرزها و سلطه روایتهای استعماری است.
قدرت نه در سلسله وقایع بلکه در فهم تجربه زیسته تاریخ است؛ تجربه کسانی که در بزنگاههای سخت - از دوران رضاشاه تا انقلاب و جنگ سرد - به تصمیم فکر کردند. این بازگشت به تجربه زیسته، حافظه را از وضع اسطورهای خارج کرده و به «حافظه جمعی» بدل میکند؛ حافظهای که در آن تاریخ به صورت مرجعی برای تعریف منافع ملی بازخوانی میشود.
اما شکست روایتهای استعماری تنها با روایتسازی ممکن نیست؛ نیازمند تغییر در منطق فهم نیز است. استعمار، روایت را بر اساس «دیگریسازی» شکل میدهد: بازنمایی ملتها به مثابه موجوداتی ناتوان، خودتحقیرگر و فاقد عقلانیت تاریخی. راه مقابله با این منطق، بازخوانی تاریخ از درون زبان و تجربه خویش است؛ توضیح آنچه ملت ایران در هر دوره تصمیم گرفته و چرا توانسته در برهههای حساس نجات پیدا کند. به تعبیر ریکور، این فرایند نوعی واکاوی خاطره است؛ زیرا حافظه واقعی نه آن است که گذشته را تکرار کند، بلکه گذشته را تفسیر میکند تا از دل آن، امکان کنش در آینده پدید آید.
بدین روی، «رادیوچه» از تاریخ بیرونی به تاریخ درونی عبور میکند و از تحلیل روابط ایران با قدرتهای جهانی تا بازگویی چگونگی شکلگیری نگاه ایرانی به سیاست، دیپلماسی و هویت در رفتوآمد است. در این روایت، ایران نه قربانی تاریخ که سوژه کنشگر است. قدرتی که در پیوند اندیشه و حافظه معنا مییابد و از آن چیزی میسازد که در دورههای گذشته بارها نشان داده: ایران قوی، ایران روایتمند است.
این رویکرد نه نوستالژیک و نه صرفاً فرهنگی است؛ در واقع، راهی برای بازسازی قدرت ملی از مسیر معناست. در جهان شبکهای و پرهیاهوی امروز، تاریخ بیش از آنکه در کتابها یا آرشیوها باشد، در رسانهها روایت میشود. «رادیوچه» با انتخاب این قالب، تاریخ را از بایگانیهای رسمی بیرون آورده و به گفتوگوهای روز بازمیگرداند. هر اپیزود، بازآفرینی یکی از قطعات حافظه ایرانی است: از اتاقهای دربسته سیاست در تهران تا مأموریتهای رمزآلود در دیپلماسی جهانی.

غلامرضا بنی اسدی


محمدطاهر رحیمی
استراتژی فشار حداکثری دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده علیه ایران، در دوره دوم ریاست جمهوری او با تمرکز بیسابقه بر بخش نفت، به اوج رسید. هدف اصلی این سیاست، فلج کردن اقتصاد ایران از طریق قطع کامل درآمدهای نفتی بود تا جمهوری اسلامی را وادار به پذیرش خواستههای آمریکا کند. با این حال، شواهد و دادههای آماری ماههای اخیر به وضوح نشان میدهد این کارزار، به رغم تهدیدات و تحریمهای بیشمار، نهتنها به اهداف خود نرسید، بلکه به یک شکست استراتژیک تمامعیار برای واشنگتن تبدیل شد. در این یادداشت، به رصد و تحلیل عمیق این شکست و بررسی عوامل مؤثر بر آن خواهم پرداخت.
بخش اول - مبانی نظری استراتژی ترامپ و وابستگیهای اقتصادی ایران
برای درک چرایی شکست این استراتژی، ابتدا باید به تحلیل منطق پشت آن پرداخت. ترامپ و تیمش بر یک واقعیت بنیادین در اقتصاد ایران دست گذاشتند: وابستگی حیاتی تراز پرداختهای ارزی به مثابه جریانات ارزی ایران به درآمدهای نفتی. این اصل، محور اصلی تحریمهای او بود.
همانند بسیاری از کشورهای صادرکننده نفت، ساختار تراز پرداختهای ایران (جدول منابع و مصارف ارزی کشور یا به عبارتی همان دخل و خرج ارزی کشور) بشدت به ارزهای حاصل از فروش نفت وابسته است. تراز پرداختها که در واقع بیلان منابع و مصارف ارزی یک کشور است، در اقتصاد ایران عملاً با مازاد درآمدهای نفتی پوشش داده میشود. به عبارت دیگر، کسری بودجه ارزی کشور، اعم از هزینههای واردات کالا، خدمات و سایر مصارف ارزی، مستقیماً از محل دلارهای نفتی تأمین میشود.
از این رو، هرگونه اختلال در جریان این درآمدها میتواند توازن شکننده تراز پرداختها را به هم بزند و اقتصاد را با بحران جهش نرخ ارز و بیثباتی مواجه کند. این وابستگی، پاشنه آشیل اقتصاد ایران در برابر تحریمهای هدفمند نفتی محسوب میشود.
با درک این وابستگی، ترامپ استراتژی خود را بر 2 گام کلیدی استوار کرد؛ گام اول، کاهش حداکثری صادرات نفت ایران بود. با این اقدام، او قصد داشت عرضه ارز نفتی به بازار را بشدت کاهش دهد. گام دوم، ایجاد جهشهای ارزی در اقتصاد ایران بر اثر کسری ارزی ایجاد شده ناشی از کاهش صادرات نفت بود.
در مختصات اقتصاد ایران، نرخ ارز تنها یک متغیر اقتصادی نیست، بلکه به عنوان «لنگر انتظارات» و عامل اصلی ثبات اقتصادی عمل میکند. جهش در نرخ ارز، نهتنها به معنای کاهش ارزش پول ملی است، بلکه سیگنالی برای بیثباتی گسترده به فعالان اقتصاد ارسال میکند. این امر موجب میشود تمام متغیرهای کلان اقتصادی، از جمله تورم، مصرف، سرمایهگذاری و هزینههای تولید، با تلاطمهای شدید مواجه شود.
در نتیجه، افزایش هزینههای تولید و کاهش قدرت خرید مردم، اقتصاد را به سمت رکود و ناپایداری میکشاند.
ترامپ امیدوار بود با ایجاد شوکهای ارزی مداوم، فشار اقتصادی و نارضایتیهای اجتماعی را به حدی برساند که موجب تغییر رفتار جمهوری اسلامی شود. این استراتژی در تئوری، یک برنامه حسابشده برای وارد کردن ضربهای کاری به شریان حیاتی اقتصاد ایران به نظر میرسید اما همانطور که در ادامه خواهیم دید، در عمل به یک شکست سنگین تبدیل شد.
بخش دوم - تحلیل دادهها و شکست مطلق در عمل
دادههای آماری در دسترس، شواهد غیرقابل انکاری از ناکامی استراتژی ترامپ ارائه میدهد. در دوره دوم ریاست جمهوری او، به رغم اعمال بیش از 500 تحریم جدید، صادرات نفت ایران در سال ۲۰۲۵ تنها ۹۰ هزار بشکه در روز کاهش یافت. این رقم در مقایسه با دوره اول فشار حداکثری (دوره اول ریاست جمهوری ترامپ) که منجر به کاهش 2.5 میلیون بشکهای صادرات نفت ایران شد، بسیار ناچیز و بیاثر است. این تفاوت فاحش، به تنهایی گویای شکست ترامپ در مأموریت خود است.
صادرات نفت ایران به چین که محور اصلی این تجارت بود، به طرز شگفتآوری افزایش یافته است. نمودار شماره یک میانگین روزانه صادرات نفت ایران به چین را از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۵ نشان میدهد.
علاوه بر این، بررسی صادرات ماهانه نفت ایران در ماههای اخیر سال ۲۰۲۵ روندی پایدار را نشان میدهد که در برخی ماهها تا 2 میلیون بشکه نیز رسیده است. (نمودار شماره 2)
این اعداد به وضوح نشان میدهد نهتنها صادرات نفت ایران متوقف نشده، بلکه در بسیاری مقاطع، به سطح پیش از دوره ترامپ رسیده و حتی از آن فراتر هم رفته است. این امر بویژه با توجه به اینکه ترامپ در ۲۰۰ روز اخیر، با شدت و حدت تمام روی تحریمها متمرکز بود، نشاندهنده شکست کامل این استراتژی در عمل است.
اما آنچه میتواند باعث نگرانی باشد، نشر برخی اخبار مبنی بر کاهش تولید به دلیل سوءمدیریت از برخی منابع نفتی ایران است که باید با تدبیر و برنامهریزی دولت حل شود تا کشور دچار خودتحریمی نشود.
بخش سوم - نقش تعیینکننده چین در تضعیف تحریمها
راز اصلی شکست ترامپ در جنگ نفتی علیه ایران، در پکن نهفته است. چین به عنوان بزرگترین خریدار نفت ایران، نقش یک بازیگر استراتژیک را برای ایران ایفا کرده است. طبق گزارشهای بینالمللی، در همین ماههای اخیر، ایران حتی روزانه تا 1.9 میلیون بشکه نفت به چین صادر کرده است. (نمودار شماره 3)
این میزان صادرات، تحریمهای آمریکا را عملاً بیاثر کرده است اما چرا چین با وجود فشار آمریکا، به خرید نفت ایران ادامه میدهد؟
این اقدام بر 2 انگیزه مهم و راهبردی چین استوار است که یک بازی برد - برد برای 2 کشور محسوب میشود.
۱- تنوعبخشی به منابع واردات نفت و افزایش قدرت چانهزنی: نخستین و شاید مهمترین انگیزه چین، تلاش برای کاهش وابستگی به منابع سنتی مانند روسیه و عربستان سعودی است. چین به عنوان بزرگترین مصرفکننده انرژی در جهان، نمیخواهد دستش زیر ساطور بازیگران بزرگ نفتی باشد. با خرید نفت از ایران، چین میتواند منابع واردات خود را متنوع و در نتیجه، قدرت چانهزنی سیاسی و بینالمللی خود را در برابر واشنگتن و مسکو حفظ کند.
این تنوعبخشی، به چین اجازه میدهد در مواقع بحرانی، از اهرمهای اقتصادی و ژئوپلیتیک بیشتری برخوردار باشد و از تحمیل هرگونه فشار خارجی جلوگیری کند.
۲-ایران به عنوان دروازه نظم جدید منطقهای و کریدور میانی: دومین انگیزه چین، جنبهای استراتژیکتر دارد. پکن، تهران را به عنوان یک عنصر راهبردی در کریدور میانی در مقابل کریدور عبری – عربی - اروپایی (IMEC) میبیند. کریدور IMEC که با حمایت آمریکا و رژیم صهیونی با هدف اتصال هند به اروپا و تبدیل رژیم صهیونیستی به عنوان دروازه تجارت دنیا از طریق غرب آسیا طراحی شده، تلاشی برای به حاشیه راندن چین و ابتکارات زیرساختی آن مانند «ابتکار کمربند و جاده» است. در مقابل، کریدور میانی که از چین آغاز شده و از طریق ایران به سمت غرب ادامه مییابد، یک مسیر جایگزین و حیاتی برای پکن محسوب میشود.
از این رو، چین با خرید عمده نفت ایران، عملاً یک مازاد ارزی ایجاد میکند که میتواند از آن به عنوان اهرمی برای سرمایهگذاریهای زیرساختی در ایران استفاده کند. این سرمایهگذاریها نهتنها به تقویت اقتصاد ایران کمک میکند، بلکه موقعیت راهبردی چین را در این کریدور حیاتی نیز مستحکم میکند. این همکاری اقتصادی و استراتژیک، یک بازی برد-برد است که در آن، ایران به درآمدهای ارزی و سرمایهگذاریهای لازم دست مییابد و چین، به یک متحد راهبردی و یک مسیر ترانزیتی حیاتی برای اهداف بلندمدت خود دسترسی پیدا میکند.
* نتیجهگیری
با توجه به تحلیلهای ارائهشده، میتوان نتیجه گرفت جنگ نفتی ترامپ علیه ایران، نهتنها به اهداف خود نرسید، بلکه به یک شکست کامل استراتژیک تبدیل شد.
این ناکامی ریشه در عواملی فراتر از صرفاً عدم کارایی تحریمها دارد. در حالی که ترامپ بر مبنای منطق اقتصاد کلاسیک و وابستگی ایران به درآمدهای نفتی عمل میکرد، نتوانست ظهور بازیگران جدید و تغییر دینامیکهای جهانی را در محاسبات خود لحاظ کند.
راهبرد خنثیسازی تحریمها توسط ایران و ورود چین به این معادله به عنوان یک بازیگر کلیدی، تمام معادلات ترامپ را به هم ریخت. انگیزه چین برای تنوعبخشی به منابع انرژی و نقش استراتژیک ایران در طرحهای بلندپروازانه پکن، به ایران اجازه داد از سد تحریمها عبور کرده و جریان درآمدهای نفتی خود را حفظ کند.
این امر نشان میدهد در دنیای چندقطبی امروز، یک قدرت واحد مانند آمریکا نمیتواند به تنهایی یک کشور را از نظر اقتصادی منزوی کند، به خصوص زمانی که بازیگران بزرگی مانند چین، منافع خود را خلاف جهت سیاستهای آمریکا میبینند.
در نهایت، شکست ترامپ در جنگ نفتی علیه ایران، بیش از یک ناکامی سیاسی، نشانهای از تغییر در موازنه قدرت جهانی و ظهور یک نظم جدید است که در آن، استراتژیهای یکجانبهگرایانه، دیگر کارایی گذشته را ندارد.