بلواها با مستندهای سفارشی زنده نمیمانند و تبدیل به انقلاب نمیشوند؛ آنها یا در متن جامعه ریشه دارند یا خیلی زود به آرشیو رسانهها سپرده میشوند.
پخش مستند ترانه از شبکه بیبیسی فارسی در واقع بخشی از یک پروژه قدیمی و شکستخورده برای بازسازی و تطهیر وقایع پاییز ۱۴۰۱ و یا به بیانی دیگر شاید تلاشی برای تکرار بلوای تلخ پاییزی آن سال است؛ وقایعی که حتی حامیان اولیه آن نیز امروز با احتیاط و گاه با تمسخر از کنار عنوانسازیهای اغراقآمیز آن عبور میکنند. انتخاب واژه انقلاب برای آن رخدادها، بیش از آنکه خطای تحلیلی باشد، نشانهای روشن از اصرار رسانهای بر تحمیل یک روایت جعلی به افکار عمومی است؛ روایتی که در میدان واقعیت، نه به سرانجام رسید و نه توانست به اجماع اجتماعی دست یابد. ترانه علیدوستی بازیگر پیشین سینما و تئاتر ایرانی که حواشی مختلفی را پیش از سال 1401 هم در کارنامه خود داشت در مستند ترانه، ساخته پگاه آهنگرانی که به سفارش بی بی سی فارسی ساخته شده است ظاهراً آمده است تا با اسم رمز ترانه یا جهان ترانه میشود، مجدداً بلوا و آشوب و اغتشاشات دیگری را در جامعه ایرانی رقم بزند که زیر شدیدترین حالت عملیات روانی و تبلیغاتی دشمنان قرار دارند و به راستی در این جنگ چند بعدی و ترکیبی و بسیار شدید شناختی کاملاً مستعد فریب خوردن و افتادن در دام این شیاطین هستند. اما بهر حال مستندی که ساخته شده نقدهای بسیار جدی به آن وارد است و در این نوشتار قصد داریم تا این مستند را از حیث محتوایی به زیر بوته نقد و بررسی ببریم.
بخشی از جریان اصلاحطلب، هنوز نتوانسته نسبت خود را با رسانههای معاند و پروژههای برونمرزی روشن کند. از یک سو، در داخل کشور ژست عقلانیت، آرامش و حفظ انسجام ملی میگیرد و از سوی دیگر، در برابر روایتسازیهای رسانهای بیبیسی، نهتنها سکوت نمیکند، بلکه به استقبال آن میرود.
نخستین پرسش جدی درباره این مستند، به سوژهپردازی و انتخاب زاویه دید بازمیگردد. چگونه میتوان فردی را در جایگاه قهرمان رنجدیده نشاند، بیآنکه کوچکترین اشارهای به پیشینه اقتصادی، مناسبات حرفهای و ارتباطات او با ساختارهای رانتزده فرهنگی صورت گیرد؟ اصول اولیه مستندسازی اقتضا میکند که روایت، یکسویه و گزینشی نباشد. وقتی مخاطب میداند بخش قابل توجهی از بودجههای فرهنگی و هنری، بهویژه در حوزه موسیقی و تئاتر و سینما و محصولات پرمخاطب، از منابع عمومی و با مشارکت طیف گستردهای از هنرمندان از جمله زنان تأمین شده، حذف این واقعیت از روایت، چیزی جز دستکاری آگاهانه حقیقت نیست.
مسئله دوم، ماهیت پروژهای است که بیبیسی فارسی ذیل عناوینی چون فمینیسم، رنج زنانه یا عدالتخواهی پیش میبرد. آنچه در مستند ترانه دیده میشود، نه یک مواجهه اخلاقی با رنج انسان، بلکه نوعی فمینیسم سانتیمانتال و احساسمحور است؛ فمینیسمی که رنج را نه برای فهم و درمان، بلکه برای مصرف رسانهای بازتولید میکند. در این چارچوب، برخی رنجها برجسته میشوند و برخی دیگر، عامدانه به حاشیه رانده میشوند؛ نه به دلیل کماهمیت بودن، بلکه چون هزینه دارند، با الگوریتمها سازگار نیستند و روایت مطلوب اتاقهای فکر رسانهای غرب را بر هم میزنند.

در این میان، تلاش بیبیسی برای احیای روایت پاییز ۱۴۰۱، بیش از هر چیز نشاندهنده شکست همان روایت است. اگر آن وقایع واقعاً ظرفیت تبدیلشدن به یک انقلاب را داشت، نیازی به این حجم از بازسازی، مستندسازی دیرهنگام و تزریق احساسات نبود. بلواها با مستندهای سفارشی و روایتهای گلچینشده زنده نمیمانند و تبدیل به انقلاب نمیشوند؛ آنها یا در متن جامعه ریشه دارند یا خیلی زود به آرشیو رسانهها سپرده میشوند. اصرار بیبیسی بر سر استفاده از واژهای که حتی جریانهای برانداز نیز امروز با احتیاط از آن عبور میکنند، نشانهای از گسست عمیق میان روایت رسانهای و واقعیت اجتماعی ایران است.
اما شاید بخش قابل تأملتر این ماجرا، واکنش جریان اصلاحطلب و رسانههای همسو با آن به پخش این مستند باشد. تناقض آشکار دقیقاً از همینجا آغاز میشود. همان رسانهها و چهرههایی که در داخل کشور، هر بحثی درباره قانون حجاب یا اجرای قانون را با هشدارهایی چون به هم زدن اتحاد ملی، لزوم رواداری و عبور از تنشهای پس از جنگ ۱۲روزه پاسخ میدهند، در مواجهه با مستندی که آشکارا زخمهای اجتماعی سال ۱۴۰۱ را بازتولید و علیه جمهوری اسلامی روایتسازی میکند، ناگهان به کف و سوت میرسند و از رنج مشترک سخن میگویند و گویی تلاش دارند تا از هر فرصتی برای کسب محبوبیت استفاده کنند. حال آن که موضع گیری شفاف و صریح در مقابل حداقل مستند بی بی سی چیزی است که همه جریانات دیگر از جریان اصلاح طلبی مطالبه گری میکنند.
آنچه در مستند ترانه دیده میشود، نه یک مواجهه اخلاقی با رنج انسان، بلکه نوعی فمینیسم سانتیمانتال و احساسمحور است؛ فمینیسمی که رنج را نه برای فهم و درمان، بلکه برای مصرف رسانهای بازتولید میکند.
این دوگانگی رفتاری، نه اتفاقی است و نه ناشی از خطای تحلیلی؛ بلکه ریشه در یک مسئله عمیقتر دارد: بخشی از جریان اصلاحطلب، هنوز نتوانسته نسبت خود را با رسانههای معاند و پروژههای برونمرزی روشن کند. از یک سو، در داخل کشور ژست عقلانیت، آرامش و حفظ انسجام ملی میگیرد و از سوی دیگر، در برابر روایتسازیهای رسانهای بیبیسی، نهتنها سکوت نمیکند، بلکه به استقبال آن میرود. این همان تناقضی است که افکار عمومی بهخوبی آن را میبیند و بهسختی میپذیرد و یا حداقل در تردیدی بزرگ فرو می غلطد.
در نهایت، مستند ترانه را باید بخشی از جنگ روایتها دانست؛ جنگی که در آن، حقیقت قربانی احساسات مهندسیشده میشود. پرسش اصلی اینجاست: آیا قرار است رسانههایی چون بیبیسی، همچنان با بازسازی روایتهای شکستخورده، حافظه جمعی جامعه ایران را دستکاری کنند و برخی جریانهای داخلی نیز ناخواسته یا عامدانه، در این پروژه شریک شوند؟ پاسخ به این پرسش، بیش از آنکه رسانهای باشد، آزمونی برای صداقت سیاسی و مسئولیتپذیری اجتماعی مدعیان اصلاحات و تغییرات اجتماعی در ایران است.