تقی آزاد ارمکی
سرمایهداری جهانی در شرایط جدید - از دهه 1970 تاکنون - دچار تغییراتی اساسی شده است. این نظام به مرور از جهان غرب به جهان شرق انتقال یافت و در اختیار دو قدرت شرقی – آرام و مرموز – ژاپن و چین با اقمارهایش قرار گرفت. در این میان آمریکا که شوروی کمونیستی را شکست دادهبود، نقشی اساسی ایفا نمود و از همه بیشتر موجبات تغییر و تحول سرمایهداری را فراهم کرد تا امروز که از بحران اقتصادی آمریکا و شکست نظام سرمایهداری میشنویم.
به گمانم ریشه این شکست را باید در کارهای خود آمریکا و سرمایهداری غربی با محوریت آمریکا جستوجو کرد. خودمحوری آمریکایی ریشه شکست های پی در پی این نوع از سرمایهداری و مدرنیته است. اگر آمریکا با افتخاراتی که از گذشته برای دموکراسی و دفاع از حقوق بشر کسب کرده بود، به زیست خود ادامه می داد، میتوانست بدون پرداختن هزینه های بسیار به همزیستی مسالمت آمیز خودش با دیگران کمک کند و جهانی انسانی با حضور همه فرهنگ ها و ملت ها بسازد. اما چه باید کرد وقتی نظام های سیاسی، دولت ها و گروه های اجتماعی نیز مانند انسان ها بر اساس داشته هایشان –به حق یا نا حق- دچار توهم شده و غرور و خودخواهی و طمع پیشه کرده و تیشه به ریشه خود می زنند؟ این کار این بار از طرف آمریکا و اقمارش برای سرنگونی صورتی از مدرنیته صورت گرفت.
جالب است که با مراجعه به ادبیات علوم اجتماعی و به طور خاص، کتاب «تحلیل دموکراسی در آمریکا» اثر آلکسی دو توکویل درمی یابیم که صفات و ویژگی هایی که او برای آمریکای قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم برمی شمارد، بسیار مطبوع و مناسب است و می تواند به شکل گیری صورتی از مدرنیته و دموکراسی بیانجامد. این کتاب به مقایسه موقعیت ممتاز آمریکا به دلیل شرایط جغرافیایی، نهادهای اجتماعی، نیروهای اجتماعی مهاجر، نوجو و ترقی خواه که زمینه ساز شکل گیری دموکراسی آمریکایی بوده است، با فقدان شکل گیری دموکراسی در فرانسه بعد از انقلاب 1789 پرداخته است. از نظر توکویل، تناسب بین نهادهای اجتماعی، دین و ملیت، اندیشه ترقی خواهی و بکر بودن سرزمین، دموکراسی غربی را محقق کرده است. نکته ای که توکویل در پایان کتاب به عنوان شرط بقای دموکراسی آمریکایی مطرح می کند، از طرف آمریکائی ها و مدافعان این نظام سیاسی و فکری کمتر مورد توجه و تامل قرار گرفته است. او اشاره می کند که جرج واشنگتن در وصیت نامه اش اصرار بر این داشته است که آمریکا برای ماندن در موقعیت دموکراتیک فعلی اش – زمان واشنگتن – نباید در هیچ شرایطی وارد جنگ با کشورهای دیگر شود و بهتر است همیشه نقش داور و راهنما را ایفا کند تا مداخله گر. معنی دیگر سخن و وصیت او برای آمریکائی ها این است که اگر آمریکا از بی طرفی سیاسی اش دور شود، دوران افول و سقوطش آغاز می شود.
آمریکایی که بر اساس تعارضات داخلی، جنگ طولانی و خارج شدن از سلطه انگلیس سامان یافته بود، بدون توجه به مشکلاتی که در گذشته برای رقیب داخلی ایجاد کرده و معضلاتی که در نفی استعمار پیر انگلیس با آن رو به رو بوده است، صرفاً با یک پیروزی جدید که بیشتر ناشی از حضور کم اثر و از راه دورش در جنگ جهانی بود، دچار غروری کور و نابجا شد. آمریکایی که در دوره ای خاص – بین دهه های 1940 تا 1970- در حوزه های علمی، فرهنگی، هنری و اقتصادی به سطح قابل اعتنایی دست یافته بود، به منظور برتری جویی، سلطه طلبی بر جهان را به بهانه برخورد با کمونیسم آغاز و در جنگ هایی پی در پی شرکت کرد. مشارکت مستقیم و غیر مستقیم در جنگ های منطقه ای، دخالت در نظام های سیاسی، طراحی کودتا وآشوب های داخلی در کشورهای آمریکای جنوبی، آفریقایی، آسیایی و توسعه بوروکراسی و آمریکایی گرایی و شکل دادن ایدئولوژی آمریکایی بر پایه استثنائی گرایی و بسیاری فعالیت ها، سیاست ها و رفتارهای دیگر در دستور کار آمریکائیان قرار گرفت. غرور و سرمستی از پیروزی بر جهان تا اندازه ای به اصل تبدیل شد که گروه دموکرات ضد جنگ، با افتخار و غرور از دخالت ها، شکست ها و پیروزی های بدست آمده در سطح ملی یاد کرد. اعتراف به مداخله درشکست دادن دولت های ملی و مردمی در جهان (شیلی، نیکاراگوئه، ایران، ویتنام و ...) به افتخارات آمریکایی ها تبدیل شد. جالب است که غرور آنقدر به فرهنگ و سیاست آمریکایی راه یافته است که برای جنگ کردن با کشوری و سرنگونی دولتی ملی، به طور رسمی بیانیه صادر می کنند و در پایان کار هم برای وارد شدن به بازی دموکراسی خواهی ساختگی غربی، مراتب عذرخواهی خود را از بابت اشتباهات و دخالت ها اعلام می کنند. این کار به طور خاص در مورد دخالت های آمریکا در ایران در طول پنج دهه گذشته صورت گرفته است. گروهی از ادامه حرکت های ملی، مردمی، دینی و آزادیخواهانه در ایران به بهانه ضدیت با کمونیسم جلوگیری کرده و گروهی نیز بعد از نابودی نیروهای استقلال طلب، عذرخواهی می کنند. آنچه جالب به نظر می رسد، غروری است که آمریکا در طول چند دهه گذشته پیدا کرده ، چرا که ضمن غرور در دخالت، غرور در عذرخواهی را نیز پیشه خود کرده است.
جا به جایی قدرت های بزرگ در جهان، در اصل سرمایهداری تغییری ایجاد نمیکند. بر اساس نظریه والرستاین، نظام جهانی مرکز، پیرامون و نیمه پیرامون دارد. در طول پانصد سال گذشته، کشورهای جهان در گذر زمان در هر یک از این موقعیت های سه گانه قرار گرفته و نقش های متفاوتی را برای ادامه نظام سرمایهداری جهانی به عهده گرفته اند. از نظر او زمان خاصی برای سقوط سرمایهداری وجود ندارد. او سرمایهداری مدرن را معادل با وضعیت معاصر جهان می گیرد. او مانند مارکس نیست که هر نوع مشکل درون سرمایهداری را نشانه ای از افول و مرگ سرمایهداری ببیند. بر عکس معتقد است که اتفاقات درون هر یک از موقعیت های نظام جهانی – موقعیت های سه گانه مذکور – حکایت از استعداد جا به جا شدن قدرت دارد. از نظر او این احتمال وجود دارد که کشوری مانند ایران هم در آینده از موقعیت پیرامونی به نیمه پیرامونی حرکت کند همان طور که آمریکا در حال حرکت از موقعیت مرکزی به نیمه پیرامونی است. این پیش بینی که در دهه 1980 از طرف او صورت گرفت، هم اکنون در حال وقوع است. اگر این اصل و نوع پیش بینی صادق باشد، پس چرا جهان سرمایهداری – به عبارتی همه جهان معاصر – در حال کمک به آمریکا برای نجات از بحران ایجاد شده در سال 2008 است؟ جواب درست و روشن به این سوال این است که جهان سعی دارد جا به جایی قدرت اقتصادی از کشوری به نام آمریکا به کشوری دیگر مانند چین و ژاپن – به طور مستقل یا مشترک – بدون از بین رفتن سرمایهداری صورت گیرد. این اتفاقی است که مارکس و مارکسیست ها در حرکت سرمایهداری پیش بینی نمی کردند. سرمایه دارانی که در آمریکا دچار شکست شده اند، سعی می کنند انتقال قدرت بدون خونریزی بین خودشان صورت بگیرد. در این جا به جایی انسان های بسیاری دچار آسیب می شوند، ولی سرمایه داران بزرگی که مسلماً از نظر ثروت دچار نقصان شده اند، بدون خشونت جایشان را به دیگران می دهند. این اتفاق جالبی است که در گذشته دیده نمی شد. اما چه کسانی و چه نیروهایی در شکل گیری این موقعیت دست داشته اند؟
به نظر می آید که چندین نیروی تازه نفس در این زمینه نقش آفرینی می کنند: دولت، بوروکرات هایی که مالکان سرمایه در نظام سرمایهداری نیستند ولی تخصص، مدرک و صلاحیت مدیریت نظام سرمایهداری را کسب کرده اند و سازمان های اجتماعی واسطه. این سه نیرو به طور همه جانبه وارد ماجرا شده و سعی می کنند ضمن نجات سرمایهداری، از سقوط کامل آمریکا و پیروزی کامل رقیب جلوگیری کنند و خودشان در این زمینه نقش آفرین باشند. این که در شرایط جدید، دولت نقش بسیار زیادی را در ساماندهی اقتصادی از طریق خرید بانک ها و دیگر بخش های مهم اثرگذار در اتفاق سال 2008، به عهده گرفته است، حکایت از بازگشت به سوسیالیسم دولتی ندارد. هر چند که عده ای از مخالفان این حرکت، این نام را برای آن برگزیده اند. تلاش این حرکت در نجات دولت، نظام سیاسی و بقای افراد نخبه و کاردانی است که تا دیروز به دلیل تماشاگر بودن شان، بی کارکرد شده بودند. از امروز به بعد تکنوکرات ها در مقابل بخش خصوصی در نظام های سیاسی و اقتصادی نقش آفرینی بیشتری خواهند داشت و سعی خواهند کرد با ابزاری دیدن دولت ها و سازمان های اجتماعی، دوره جدیدی را در سرمایهداری رقم بزنند.
جا به جایی قدرت از آمریکا به دیگر مناطق چه زمانی اتفاق می افتد؟ به نظر می آید این جا به جایی صورت گرفته است. ولی سرمایهداری به دلیل بزرگی و حجیم بودنش نمی تواند یک شبه جا به جا شود. این جا به جا شدن همان طور که هیولایی بزرگ و سنگین در جا به جا شدنش محیط پیرامونش را خراب می کند، همراه با خرابی و ویرانی شرایط پیرامونی است و در زمان استقرار خود در جای جدید نیز ویرانی های دیگری را در پی خواهد داشت. این هیولا به هنگام حرکت، مسیرش را ویران می کند و در جایی که قرار است مستقر شود نیز خرابی به بار می آورد. در نتیجه این حرکت مستلزم زمانی طولانی و هزینه های بسیار است. جا به جا شدن هیولا مرا به یاد مسافرت های ناصرالدین شاه از تهران به اروپا می اندازد. وقتی که ناصرالدین شاه تصمیم به سفر از تهران می گرفت، ماه های زیادی دولت را بیکار و همه افراد و گروه های مرتبط را مضطرب می کرد. در مسیری که حرکت می کرد به جز بدبختی برای مردم، روستاها، شهرها و مزارعی که سر راهش بودند، چیزی به ارمغان نمی آورد. این کار را ناصرالدین شاه نمی کرد بلکه همراهان او یا کسانی که در این موقعیت انتظار داشتند نقش پارکابی را برایش ایفا کنند، انجام می دادند. رفت و آمد ناصرالدین شاه سرنوشت مناطقی را که در مسیر بودند، دچار بحران و حادثه بسیار می کرد. این که رفت و آمد شاهی محلی و خوش نشین بود، این همه حادثه و مشکل در پی داشت. حال ببینید که سرنوشت و سرانجام ملل و دولت ها، اقتصادها، سیاست ها، جاه طلبان و بسیاری از دیگرانی که در مسیر جا به جایی هیولای بزرگ – سرمایهداری – از محلی، شهری، جامعه ای به جای دیگر قرار دارند، چه خواهد شد. باید به انتظار پایان ماجرا بنشینیم. شاید در این موقعیت ایران بتواند بیشترین بهره را ببرد. این که چنین چیزی چگونه، کی، تحت چه شرایطی و با چه سیاست و وضعیتی اتفاق بیافتد، بستگی به میزان هوشیاری، تلاش، کار و مراقبت ما دارد.
در بالا اشاره کردیم که سرمایهداری از بین رفتنی نیست ولی در گذر زمان دچار دگردیسی می شود. اصلی ترین دگردیسی آن، جا به جایی و ارتباط با حوزه های فرهنگی جدید است. در این جا به جایی در طرح مجدد مدرنیته متکثر خللی وارد نمی شود. در سایه این نوع فهم از مدرنیته است که مدرنیته ایرانی می تواند دچار فربهی شود و در نهایت دموکراسی خواهی از یاد نرود. شاید بتوان به فربه تر شدن مدرنیته ایرانی از طریق تاکید بر دموکراسی و مشارکت بیشتر و آگاهانه تر در عین حفظ هویت ایرانی اسلامی کمک کرد. در ادامه، بررسی رابطه بین بحران پیش آمده در سطح جهانی با تحولات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در ایران لازم به نظر می رسد.