مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
با تشکر و قدردانی از گردانندگان و هیئت امنای آرامگاه مصدق، که اینجانب را در مراسم یکصد و بیست و سومین سالروز ولادت دکتر مصدق دعوت نمودند؛ وقتی شنیدم که مرا به عنوان سخنران چنین یادمانی دعوت کردهاند، بسیار متعجب شدم، زیرا بین خود و این مرد بزرگ سنخیتی نمیدیدم؛ چرا که سخن راندن از عارف و کارشناسی بزرگ چون دکتر مصدق کاری است بس دشوار.
من در دانشکده فنی شاگرد مرحوم مهندس حسیبی بودم. ایشان مرا از مسائل داخلی نهضت ملی آگاه میکرد و از جمله میگفت؛ زمانی که دکتر مصدق به دیوان بینالمللی لاهه رفته بود، پلیس به ایشان خبر داد، دکتر بقایی را در محلهای بدنام در حال مستی دستگیر نمودهاند، دکتر مصدق سرش را روی میز گزاشت و به شدت گریست و گفت: "ببینید که ما با چه آدمهایی میخواهیم با امپراتوری کبیر بریتانیا مبارزه کنیم؟!"
عرفان دکتر مصدق در این بود که این مسئله را تا زمانی که زنده بود برای هیچکس ـ حتی به یار نزدیک دکتر بقایی، آیتالله کاشانی ـ بازگو نکرد، در حالی که دکتر بقایی به نهضت ملی از پشت خنجر زد و اسناد آن پس از انقلاب افشا شد. دکتر مصدق میتوانست او را در جامعهای که به مثلث سکس، جاسوسی و مسائل مالی حساس بود، بیارزش کند، اما شیوه او نبود که از ضعف آدمها برای حذف رقیب خود استفاده کند. مرحوم حسیبی این رفتارهای انسانی او را دیده بود و به عرفان دکتر مصدق پی برده بود.
وقتی کتاب "خاطرات و تألمات" دکتر مصدق چاپ شد، یک نسخه از آن را به مرحوم حسیبی ـ که دینداری، صداقت و عرفان وی زبانزد خاص و عام است ـ هدیه کردم، ایشان مثل انسان تشنهای که به آب برسد گفت: "آن را بده، که حقایق و معارف نزد ایشان بود."
مرحوم حسیبی میگفت: زمانی که مصدق میخواست برای مذاکرات نفتی عازم آمریکا شود، قرار بود حسین مکی هم در لیست همراهانش باشد، مکی از آبادان سوار هواپیما میشود و به تهران میآید، در بین راه متوجه میشود که اسم او در لیست همراهان دکتر مصدق نیست، بسیار عصبانی میشود و از فرودگاه مهرآباد با سرعت به خانه دکتر مصدق میرود، در آنجا دکتر صدیقی، مهندس حسیبی و عدهای از وزرا هم حضور داشتند. در حضور آنها فریاد میزند "من نفت را ملی کردم، این پیر سگ چه کاره بود؟!"
همه حاضران سکوت میکنند و دکتر مصدق هم دیگران را به سکوت دعوت میکند؛ آن روز اگر دکتر مصدق رازداری و خودداری نمیکرد و اجازه میداد که این صحنه توسط خبرنگاران به جامعه منتقل شود، هم آبروی مکی میرفت و هم ضربه بزرگی به نهضت ملی وارد میشد. مرحوم حسیبی میگفت: "هنگام رفتن دکتر مصدق به آمریکا، در فرودگاه مهرآباد حاضر شدم و برای جبران این توهین به دکتر مصدق و سکوت وی خم شدم و به احترام این مرد، دستش را بوسیدم، این در حالی بود که مهندس حسیبی دست کسی را در طول عمرش نبوسیده و مخالف این کار بود.
عرفان دکتر مصدق به حدی بود که دکتر فاطمی نیز جذب وی شده بود. مرحوم فاطمی با دربار بسیار رفتو آمد داشت و حتی در یک ملاقات چهار ساعته، شاه به وی پیشنهاد کرد که مصدق برود استراحت کند و شما نخستوزیر شوید. دکتر فاطمی متوجه شد که شاه میخواهد از او برای حذف مصدق، به عنوان یک "سر پل" استفاده کند و بعد هم حذف فاطمی برای او کاری نداشت.
شاه به دکتر فاطمی که این حرفها را برای کسی بازگو نکن. اما دکتر فاطمی با شجاعت میگوید: "نه، من تمام این حرفها را برای پیشوا خواهم گفت." و بعد هم تمام مسائل را برای دکتر مصدق بیان کرده بود. دکتر مصدق در آن مقطع زمانی به شناخت کاملی از شاه رسیده و به نیات درونی او پی برده بود و این خیلی برای یک سیاستمدار مهم است که بداند دیدگاه واقعی طرف مقابل نسبت به او چیست؟
دکتر مصدق کارشناس بزرگی بود. معمولا ما یا عرفان داریم یا کارشناس هستیم، آنهایی که کارشناس هستند، عرفان ندارند و آنهایی که عرفان دارند، کارشناس نیستند. دکتر مصدق هر دوی اینها را با هم داشت؛ ایشان به قدری در مسائل ژرفکاوی میکرد که با گذشت 51 سال از کودتای 28 مرداد و 53 سال از قانون ملی شدن نفت، تمام اسنادی که تا به حال توسط وزارت خارجه آمریکا و انگلیس منتشر شده در زمان خودش آنها را پیشبینی کرده بود. من روی این مسئله، کار کارشناسی انجام دادهام، عمده بیشتر اسناد و دیدگاههای دکتر مصدق در زمان نخستوزیریاش را هم مطالعه نموده و تطبیع دادهام که بسیار دقیق و موشکافانه است.
امروز میخواهم راجع به استراتژی دکتر مصدق صحبت کنم، او نه تنها یک بزرگمرد سیاسی بلکه یک استراتژیست بود. همانطور که میدانید او در سال 1328 قرارداد گس ـ گلشائیان بسته شد که از طرف انگلیس حمایت میشد و کابینه آقای ساعد هم آن را مطرح کرد، ولی در مجلس با مخالفت ملیون به رهبری دکتر مصدق روبهرو شد و اواخر مجلس پانزدهم آنقدر وقت مجلس را با سخنرانیهای طولانی گرفتند که عمر مجلس به تصویب آن نرسید و بعد مجلس شانزدهم آمد و در آنجا هم باز فراکسیون نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق بود که ضمن بررسی قرارداد گس ـ گلشائیان به پیشنهاد دکتر مصدق در مجلس، در 26 اسفند 1329 قانون ملی شدن نفت در سراسر ایران تصویب شد که نه ماده داشت و سه روز بعد، در 29 اسفند، مجلس سنا تصویب کرد و به امضای شاه رسید و روز ملی شدن نفت اعلام شد که با شب عید نوروز مصادف بود و همه مردم به این دلیل جشن گرفتند و پایکوبی کردند.
قانون ملی شدن نفت در راستای "قانون اساسی انقلاب مشروطیت" بود. اما به نظر من عمیقتر، تازهتر و فراگیرتر بود؛ چرا که قضیه ملی شدن و قضیه خلع ید به عمق روستاهای ما نیز کشیده شده بود.
مراجع چهارگانه آیات عظام صدر، فیض، کوهکمرهای، آقا سیدمحمدتقی خوانساری به ملی شدن نفت فتوا داده بودند، آیتاللهالعظمی بروجردی هم دکتر مصدق را تایید نمودند، ولی فتوا ندادند. تمام حوزههای علمیه در شهرستانها این قانون را تایید کردند و وارد این مبارزه شدند. قشرهای دانشگاهی، دانشجویی، دانشآموزی و بازاری ـ بار مبارزات ضداستعماری در آن مقطع عمدتاً روی دوش بازار بود ـ واقعا مایه گذاشتند؛ به این ترتیب بعد از 46 سال قانون اساسی مجدداً تازه شد. عظمت قانون ملی شدن از عظمت قانون اساسی مشروطیت بیشتر بود؛ چرا که نسل جدید فعالانه در آن مشارکت داشت. بسیج عجیبی حول ملی شدن به وجود آمده بود و نهضت ملی تا روز آخر به قانون ملی شدن وفادار ماند.
دکتر مصدق کینه عجیبی نسبت به انگلیس داشت. گاندی هم نسبت به انگلیس کینه داشت. منتها گاندی یک سخنی دارد که باید آن را به خط زرین بنویسند، میگوید: "من سی یال با نفسم مبارزه کردم تا کینه انگلیس را از در رون خویش بزدایم تا بتوانم با انگلیس مبارزه روشمند و علمی داشته باشم. " یکی از مولفههای استراتژِی درست این است که مبارزه طی یک پروسه "مرحلهبندی" و "زمانبندی" داشته باشد. دکتر مصدق تمام مسائل ملت ما در آن روزها را ناشی از استعمار انگلیس میدانست.
آنها میخواستند که مالکیت همه چیز، حتی انسانها را به دست آورند، به همین دلیل یک شبکه جاسوسی مستقر کردند به طوری که دکتر مصدق رسما پالایشگاه آبادان را "لانه جاسوسی انگلیس" نامید، با این وجود علیرغم نفرت از رفتار انگلیس، ایشان یک مبارزه مرحلهمند و زمانبندی را با انگلیس آغاز نمود. بدین معنا که گفت: "ملت ما، با ـ Anglo Iranian Oilcompany ـ شرکت نفت سابق انگلستان و ایران رو به روست؛ ما یک دولتیم و طرف مقابل خود را محدود کرد که ما نه با مردم انگلیس و نه با دولت انگلیس و نه با غرب، بلکه با یک شرکت طرف هستیم... ما تنها میخواهیم نفت را ملی کنیم."
در آن زمان سازمان ملل، قانونی تصویب کرد که هر ملتی بر منابع روی زمین و زیرزمین خود حاکمیت و مالکیت دارد، یعنی از نظر بینالمللی، هم حاکمیت بر منابع و هم حاکمیت ملی تصویب شده بود. در چنین فضایی دکتر مصدق به عنوان کارشناسی هوشیار از فضا به گونهای بهینه بهرهبرداری کرد.
مسئله دیگر، فضای ملی کردن در آن زمان بود، دولتهای کارگری در فرانسه و انگلیس، معادن زغال سنگ و دیگر معادنشان را ملی کردند و ملی کردن به صورت عرف درآمد و یک پدیده جاری در کشورهای غربی شد و البته باید غرامت هم میپرداختند. دکتر مصدق هم گفت: "به دنبال ملی کردن نفت، ما غرامت هم میپردازیم. مهم این است که ما مالک منابع خود باشیم. "
اتفاق دیگر، ملی شدن نفت مکزیک بود و دولت مکزیک غرامت هم پرداخته بود. اواخر دوره دکتر مصدق هم قرار شد که ما هم به همان روا لی که مکزیک غرامت داد ـ تقریبا شش برابر مکزیک ـ غرامت دهیم و به این ترتیب موانع ملی شدن نفت به لحاظ استراتژیک حل شد.
در یک استراتژی درست نباید دشمنتراشی کنیم، مثلا در دوران جنگ بیاییم بگوییم که شیخنشین ها همه خوکهای خلیج فارس هستند و همه را علیه خود بسیج کنیم ، چند ماه بعد بگوییم که شما برادران ما هستید و بیایید که دست به دست هم بدهیم که جلوی ناوگان های آمریکا و ... را بگیریم. دشمن تراشی یک مشکل ماست. مصدق دشمنتراشی نمیکرد از یک سو بیشترین نیرو را بسیج نمود و از سوی دیگر شعارش محدود بود و با مقاومت بینالمللی و مقاومت داخلی هم رو به رو نبود، در نهایت شاه هم ملی شدن نفت را امضاء کرد.
بنا براین نیروی دربار هم پشت این قضیه بود. مرحوم امیر علایی، مشاور دکتر مصدق، برای ما نقل کرد که یک بار احمد مصدق پیش او میرود و میگوید که به فرموده پدر شما با قطار سلطنتی برای "خلع ید" به خوزستان بروید. ایشان گفتند که به پدر بگو که زندگی من، زندگی ساده ای بوده و تا به حال زندگی مان ایجاب نمیکرد که با قطار درجه یک یا دو برویم، چه برسد به قطار سلطنتی! دکتر مصدق دوباره احمد مصدق را میفرستد و به ایشان میگوید که "ضرورت دارد و باید با قطار سلطنتی بروی" امیر علایی تحمل نمیکند و نزد دکتر مصدق میرود و از ایشان دلیل اصرارشان را میپرسد.
دکتر مصدق میگوید: "یعنی در بسیج کردن نیرو هم ایشان بسیار فعال بود. در نهایت حرکت بزرگی خلق شد. دکتر مصدق اصرار داشت که ما نمیخواهیم انگلیس را از ایران بیرون کنیم و ایشان نیک میدانست درگیری تمام عیار با بریتانیای کبیر که آفتاب در مستعمراتش غروب نمیکند کار بزرگی است. در شرایطی که همه جامعه نسبت به انگلیس کینه شدیدی داشتند، یک نفر بیاید بگوید که ما نمیخواهیم انگلیس را بیرون کنیم، تا به حال انگلیس ارباب ما بوده و به ما دستور میداده، اما حالا قرار است که مقاطعه کار ما بشود، یعنی ما مالک نفت مشاور و ناظر باشیم و انگلیس مقاطعه کار باشد. این عمل تقوای سیاسی مصدق را نشان میدهد.
مرحوم بازرگان د ر کتاب خاطرات خود نوشتهاند که روزی مهندس حبیبی نزد من آمد و گفت که دکتر مصدق مایل است که شما به عنوان رهبر هیئت خلع ید به همراه آقایان عبدالحسین علی آبادی و محمد بیات به مناطق جنوب بروید. مرحوم بازرگان گفته بود که من صلاحیتی ندارم من که رجل نفتی نیستم. مهندسین عالی مقام هستند آنها بروند. با هم نزد مرحوم طالقانی رفته و آنجا استخاره میکنند و بعد نزد دکتر مصدق میروند و حتی مهندس بازرگان چند شخصیت نفتی را معرفی میکند و دکتر مصدق میگوید که من در این مرحله نمیخواهم انگلیسیها را بیرون کنم و نمیخواهم در آنها حساسیت ایجاد کنم و به این دلیل شما را انتخاب کردهام که هیچ چیز از مسائل نفتی نمیدانید.
ولی میخواهم که شما بروید و نقش فیگوران را بازی کنید . او در این مرحله نمیخواست با امپراتوری بریتانیای کبیر برخورد تمام عیار کند. دز دانش سازماندهی یک اصل به نام اپورتونیزم و یا فرصتطلبی تشکیلاتی هست که نیروها را بدون تجهیزات در مقابل دشمنی که تا دندان مسلح است عریان میکنند که این هرز دادن نیروها و قرار دادن ملت ایران در اختیار بریتانیا بود آن هم در حالی که ناوهای انگلیس هم به خلیج فارس آمده بودند و تهدید میکردند. مرحوم بازرگان در این فراز از خاطراتش عرفان مصدق را به خوبی نشان میدهد. نامههایی هم که مصدق به مکی مینویسد دال بر این امر است که مکی باید مراقب سخنانش باشد و خارج از اصول دیپلماسی صحبت نکند.
این نامه ها در تاریخ ثبت شده است. اصل بر "شعار محدود" و "مقاومت نامحدود" بود که این روح استراتژی پیروز دکتر مصدق بود. بنابراین در تاریخ ژرف اندیشی شود، این نکته روشن خواهد شد که برخلاف باور برخی غرض ورزان که میگویند دکتر مصدق آدمی بود با افکار واهی و اتوپیایی و تفکر افراطی و میگفت "یا همه یا هیچ" واقعا این گونه نبوده است. مصدق دشمنان نهضت ملی را به خوبی میشناخت.
در دانشکده فنی استادی به نام دکتر عرفانی داشتیم که مشاور اقتصادی مرحوم مصدق بود. در درس اقتصاد نفت از وی سوال کردیم که چه شد علی رغم طراحی مصدق، از آن عدول شد؟ نظر ایشان این بود که نباید به سادگی از مقطع گذشت، جناحی که در نهضت ملی بودند ـ دکتر بقایی و حسینمکی ـ حتی مصدق را به سازشکاری با انگلیس متهم میکردند. در شرایطی که آمریکا تنصیف منافع را با عربستان پذیرفته بود، اینها سعی داشتند که نفت را از انگلیس بگیرند و به آمریکا بدهند.
ولی دکتر مصدق، ملی فکر میکرد. او میخواست ایرانیهایی که در خارج بودند به ایران بیایند و رشته مهندسی نفت در دانشکده فنی برقرار بشود و همانها هم کادرسازی کنند. متخصصانی هم به ایران آمدند، از جمله دکتر مهندس شمس که رئیس دانشکده فنی آبادان شد.
وقتی که جکسون ـ اولین نماینده انگلیس ـ برای مذاکره به ایران آمد، همزمان با خلع ید و هیجانات بود، تندرویهایی هم میشد که حساسیت برانگیز بود. مثلاً زمانی که مردم آبادان ماشین مکی را روی دست بردند، وی دچار غرور شده و به دکتر مصدق گفته بود که نفت را من ملی کردم. از اینجا بود که خلع ید مکانیکی شد؛ یعنی پیشنهاد مکی به مرحوم بازرگان برای اشغال میز نماینده انگلیس در شرکت نفت آبادان.
به نظر من این روند در اهداف استراتژیکی که مصدق در نظر داشت نمیگنجید و انقلاب ما در مرحله اول، انقلاب مالکیتی بود. طراحی این بود که این مرحله به پیروزی برسد اما این اعمال باعث شد که انگلیسیها پالایشگاه را تخلیه کردند، اما مهندسان ایرانی پالایشگاه را راه انداختند. همان مردمی که رزمآرا میگفت یک لولهنگ هم نمیتوانند بسازند توانستند پالایشگاه را بدون کمک انگلیس اداره کنند.
متاسفانه دعوای یک دولت با یک شرکت تبدیل به دعوای یک دولت با یک دولت دیگر و دعوای یک ملت با یک ملت دیگر و دعوای غرور ایرانی با غرور انگلیسی شد و از کنترل خارج گردید. دکتر مصدق بعد از سفر یک ماههاش به آمریکا، از طریق مصر به ایران آمد. البته در مصر سخنرانی پرشوری علیه استعمار انگلیس کرد و در آنجا احساسات ناسیونالیستی ملت مصر را علیه انگلیس برانگیخت و به نفع ملی شدن کانال سوئز ترغیب و تشویق نمود و زمانی که به ایران بازگشت، جمال امامی در مجلس با پرخاشگری خطاب به دکتر مصدق فریاد زد که شما از جانب چه کسی به مصر رفتید و علیه انگلیس صحبت کردید؟ ما دعوایی با بریتانیا نداشتیم."
این یک معمای استراتژیک است، چرا مصدقی که آن گونه اصرار داشت، تبدیل به مصدقی شد که علیه انگلیس صحبت کرد و سفارت انگلیس را بست. من به این نتیجه رسیدم که دکتر مصدق به این مسئله نگاه کارشناسی و راهبردی داشته است. تحولات بسیاری در روزهای 26 و 29 اسفند 1329 ایجاد شد، با رجوع به کتابها، گویی این سه روز، سیصد روز بوده است، مثلاً آقای مک گی، معاون وزارت خارجه آمریکا، در 27 اسفند به ایران میآید و به شاه میگوید: "باید بازی را بر هم زد. اجازه بدهید که این قانون ملی شدن را برگردانیم"، شاه میگوید: "ناسیونالیسمی که در ایران شکل گرفته به قدری قوی است و به قدری مردم بسیج شدهاند که بنده میترسم، اصلاً چنین کاری ممکن نیست."
این مسئله در خاطرات مک گی و هم در کتابی به نام "همه مردان شاه" که اخیراً آن را ترجمه کردهام هست. آمریکا علی رغم آن چیزی که دکتر بقایی و امثالش فکر میکردند، ملی شدن نفت را قبول نداشت. فقط میخواست برنامه عربستان در ایران پیاده بشود و یک فرقی هم با انگلیسیها داشتند. انگلیسیها حتی بخشی از درآمدشان را هم به نفع کارگرها و فقرای حصیرآباد خرج نمیکردند، اما آمریکاییها میگفتند که یک هزارم درصد هم باید برای رفاه کارگران داد. مک گی میگوید که آمریکا قانون ملی شدن نفت را قبول نداشت و اسناد هم در این زمینه زیاد است.
وقتی مصدق به آمریکا میرود، آنجا عمیقاً متوجه این موضوع میشود. در آمریکا به او گوشزد کردند "قانون ملی شدن نفت نه، ولی تنصیف منافع آری" و این در حالی است که قانون ملی شدن نفت برای دکتر مصدق از هر مسئلهای مقدستر و مهمتر شده بود. وقتی هم به ایران آمد، گفت ما باید اصلاحات اجتماعی بکنیم و لایههای عمیقتر ملت را بسیج کنیم و به همین دلیل تقاضای اختیارات تام از مجلسی کرد که بیشتر اعضای آن طرفدار انگلیس بودند. با اختیارات تام، قانون تامین اجتماعی و قانون بیست درصدی که به نفع دهقانان بود در زمان مصدق ایجاد شد.
جکسون، نماینده انگلیس، همزمان با خلع ید به ایران آمد و هنگام خروج در فرودگاه مهرآباد گفت: "تا زمانی که مصدق بر سر کار است ما هیچ قرارداد نفتی با ایران نخواهیم داشت و این مطلب را در فرودگان هیثروی لندن نیز تکرار کرد. خط انگلیس از ابتدا خط براندازی مصدق بود. اما با این وجود مصدق موفق شده بود با اصلاحات اجتماعی و بسیج تودهها، انگلیسیها را از پای در بیاورد. این است که میگویم و معتقدم که حرکت مصدق یک "استراتژی پیروز" بود. اگر آمریکا به کمک انگلیس نمیآمد. ما صنعت نفتمان را ملی کرده بودیم و اقتصاد ملی داشتیم. در دوره دکتر مصدق، بدون نفت، ما اقتصاد متوازن نیز داشتیم.
در سال 1331 صادرات با واردات برابر بود و حتی حجم صادرات بر واردات غلبه نموده بود و ما به یک اقتصاد ملی رسیده بودیم و درآمد نفت هم مکمل آن بود. به یقین میتوانم بگویم که ما در آن زمان از پاپن جلوتر بودیم. امروزه در نروژ این طرح دکتر مصدق یعنی داشتن یک اقتصاد ملی و متعادل و عدم استفاده از درآمد نفت در بودجه را ملاک قرار دادهاند. صحبت امروز من داستان مختصری از یک استراتژی پیروز بود.
روزی که آقای علی نسب خدمت دکتر مصدق رفته بود، دکتر مصدق به او گفته بود که جلوی صدور نفت را گرفتهاند و نفت ما را تحریم نمودهاند و باید کاری کرد تا این نفت در داخل ایران به جریان بیفتد. به دنبال توصیه دکتر مصدق، آقای عالی نسب چند سماور نفتی آزمایشی درست کرد و به همین مناسبت جشن کوچکی هم در نخستوزیری گرفته شد و مصدق با این سماور نفتی یک استکان چای خورد. این آغاز صنعت نفت ماست. نفت ما صادر میشد و همه چیزمان از خارج میآمد، اما اکنون چندین هزار کیلومتر لوله نفتی داریم و کشور ما پتانسیل ترانزیت شدن نفت و گاز منطقه را دارد.
این مسائل اتفاقاتی بود که در داخل کشور روی داد اما بعد از مدت کوتاهی در مصر، در سال 1956 (1335) جمال عبدالناصر قیام کرد و کانال سوئز را ملی اعلام نمود؛ و این در حالی بود که هفتاد درصد سهام کانال متعلق به کشورهای انگلیس و فرانسه بود. عبدالناصر گفت من با الهام از دکتر مصدق، دست به ملی کردن کانال زدم.
عبدالکریم قاسم نیز در سال 1958 (1337) در عراق علیه سلطنت زمان خود قیام کرد. یکی از کارهای وی که با الهام از مرحوم مصدق شکل گرفت قانون شماره 80 بود. براساس این قانون، 95 درصد اراضی که دست کنسرسیوم نفت بود به ملت عراق برمیگشت و تنها کنسرسیوم حق داشت در جاهایی که چاه زده، بهرهبرداری کند و بقیه مناطق ملی اعلام شد و این هم برمبنای تجربه ایران شکل گرفت. چند روز قبل از سقوط عبدالکریم قاسم ائتلافی به وجود آمده بود و بعثیهای فعلی با کمپانیهای انگلیس و آمریکایی متحده شده بودند. کردهای عراق به رهبری ملامصطفی بارزانی هم در این ائتلاف بودند.
سفیر آمریکا عبدالکریم قاسم رفت ـ درست مثل هندرسن که یک روز قبل از کودتای 28 مرداد به خانه دکتر مصدق رفت ـ و گفت که اگر این قانون لغو نشود نتیجهاش سرنگونی است. عبدالکریم قاسم مقاومت کرد و دو روز بعد با آن وضع فجیع کودتا شد. خوشبختانه این قانون هنوز هم در جسم و جان عراقیها ماندگار است. عبدالکریم قاسم یک قانون دیگر هم گذراند که هر دولتی سر کار بیاید و بخواهد این قانون شماره 80 یا 95 درصد اراضی را برگرداند دولت خائنی است.
به این ترتیب، تا به حال حتی دولتهای وابسته هم نتوانستهاند این قانون را برگردانند و یکی از هدفهای نیروهای ائتلاف (آمریکا، انگلیس و هم پیمانانشان) در عراق این است که این قانون را از بین ببرند. نیکسون در کتاب جنگ حقیقی که در سال 1359 نوشته، اشاره کرده که اولین کسی که به منافع آمریکا و غرب ضربه زد، دکتر مصدق بود و بعد اشارهای به ملی شدن نفت میکند و میگوید که ملی شدن نفت د رایران، ریشه درختی بود که ساقهها و برگهایش به کل منطقه و دنیا رسید. سیری را که نیکسون به عنوان یک رجل نفتی در کتابش مطرح میکند بسیار جالب است. اگر با قوه قهریه، با کودتا و ... دکتر مصدق را ساقط کردند، ولی حق از بین نرفت، بلکه دوام بیشتری پیدا کرد.
اگر چیزی ناحق باشد دیگر در تاریخ عقبه نخواهد داشت. آقای استیون کینزر در کتاب همه مردان شاه مینویسد: اگر کودتای 28 مرداد نبود، مطمئناً انقلاب اسلامی شکل نمیگرفت و اگر انقلاب اسلامی در منطقه گسترش پیدا نمیکرد، خاورمیانه تحریک نمیشد و 11 سپتامبر هم اتفاق نمیافتاد؛
آن هم پس از فروریختن دو برج تجارت جهانی (دوقلوها) و پنتاگون پس از پنجاه سال، وقتی در داخل آمریکا ضربه میخورند به این جمعبندی میرسند و حق را به دکتر مصدق میدهند و مظلومیت او را مطرح میکنند، ولی چرا این قدر دیر! به امید آن روزی که بشریت حق را در همان مقطع خودش تایید کند. یک خبرنگار نباید اجازه دهد که مظلومیت کسی را پس از گذشت 50 سال بازگو کنند. امیدوارم که استقلالطلبی، آزادیخواهی، اسلامیت و ایرانیت دکتر مصدق در رگ و ریشه و خون ما جاری شود.
والسلام