تاریخ انتشار : ۰۱ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۸:۲۱  ، 
کد خبر : ۹۳۶۷۹

زن و جامعه از دیدگاه استاد شهید مرتضی مطهری


هماهنگی نظر و فرمانهای قرآن در مورد زنان با طبیعت آنان
قرآن کریم، به اتفاق دوست و دشمن، احیا کننده حقوق زن است. مخالفان، لااقل این اندازه اعتراف دارند که قرآن در عصر نزولش گامهای بلندی به سود زن و حقوق انسانی او برداشت. ولی قرآن هرگز به نام احیاء زن به عنوان انسان و شریک مرد در انسانیت و حقوق انسانی، زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشی نسپرد. به عبارت دیگر، قرآن زن را همان گونه دید که در طبیعت هست. از این رو، هماهنگی کامل میان فرمانهای قرآن و فرمانهای طبیعت برقرار است؛ زن در قرآن، همان زن در طبیعت است. این دو کتاب بزرگ الهی (یکی تکوینی و دیگری تدوینی) با یکدیگر منطبق اند. در این سلسله مقالات، اگر کار مفید و تازه ای صورت گرفته باشد، توضیح این انطباق و هماهنگی است.(1)
طینت و سرشت زن و مرد با هم یکسان است
از جمله مسائلی که در قرآن کریم تفسیر شده، موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در این زمینه سکوت نکرده و به یاوه گویان مجال نداده است که از پیش خود برای مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبنای این مقررات را نظر تحقیر آمیز اسلام نسبت به زن معرفی کنند. اسلام، پیشاپیش نظر خود را درباره زن بیان کرده است.
اگر بخواهیم ببینیم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چیست ـ لازم است به مسئله سرشت زن و مرد ـ که در سایر کتب مذهبی نیز مطرح است ـ توجه کنیم. قرآن نیز در این موضوع سکوت نکرده است. باید ببینیم قرآن زن و مرد را یک سرشتی می داند یا دو سرشتی؛ یعنی آیا زن و مرد دارای یک طینت و سرشت می باشند و یا دارای دو طینت و سرشت؟
قرآن با کمال صراحت، در آیات متعددی می فرماید که زنان را از جنس مردان و از سرشتی نظیر سرشت مردان آفریده ایم. قرآن درباره آدم اول می گوید: همه شما را از یک پدر آفریدیم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرار دادیم. درباره همه آدمیان می گوید: خداوند از جنس خود شما برای شما همسر آفرید (2).
در قرآن از آنچه در بعضی از کتب مذهبی هست که زن از مایه ای پست تر از مایه مرد آفریده شده، و یا اینکه به زن جنبه طفیلی و چپی داده اند و گفته اند که همسر آدمِ اول از عضوی از از اعضای طرف چپ او آفریده شده، اثر و خبری نیست. علی هذا در اسلام، نظریه تحقیر آمیزی نسبت به زن، از لحاظ سرشت و طینت، وجود ندارد. (3)
مخالفت قرآن با دیدگاه تحقیرآمیزی که زن را عنصر گناه می شمارد
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته وجود داشته است و در ادبیات جهان آثار نامطلوبی به جا گذاشته است، این است که زن عنصر گناه است؛ از وجود زن شر و وسوسه بر می خیزد؛ زن شیطان کوچک است. می گویند در هر گناه و جنایتی که مردان مرتکب شده اند، زنی در آن دخالت داشته است. می گویند مرد در ذات خود از گناه مبرّاست و این زن است که مرد را به گناه می کشاند. می گویند شیطان مستقیماً در وجود مرد راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبند؛ شیطان، زن را وسوسه می کند و زن، مرد را. می گویند آدمِ اول که فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد، از طریق زن بود، شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را.
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده؛ ولی هرگز نگفته شیطان یا مار، حوا را فریفت و حوا آدم را. قرآن نه حوا را به عنوان مسئول اصلی معرفی می کند و نه او را از حساب خارج می کند. قرآن می گوید: به آدم گفتیم خودت و همسرت در بهشت سکنی گزینید و از میوه های آن بخورید قرآن آن جا که پای وسوسه شیطان را به میان می کشد، ضمیرها را به شکل تثنیه می آورد؛ می گوید: (فوسوس هما الشّیطان...) (اعراف: 20): شیطان آن دو را وسوسه کرد...؛ (و قاسمهما انی لکما لمن النّاصحین) (اعراف: 21): یعنی شیطان در برابر هردو سوگند یاد کرد که جز خیر آنها را نمی خواهد؛ (فدلّیهما بغرورٍ) (اعراف: 22): شیطان آن دو را به فریب راهنمائی کرد.
به این ترتیب، قرآن با یک فکر رایج آن عصر و زمان ـ که هنوز هم در گوشه و کنار جهان بقایایی دارد ـ سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه و شیطان کوچک است، مبرا کرد. (4)
مخالفت قرآن با دیدگاه تحقیرآمیزی که زن را شایسته کسب مقامات معنوی نمی داند
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که نسبت به زن وجود داشته است، در ناحیه استعدادهای روحانی و معنوی زن است. می گفتند زن به بهشت نمی رود؛ زن مقامات معنوی و الهی را نمی تواند طی کند؛ زن نمی تواند به مقام قرب الهی، آن طور که مردان می رسند، برسد.
قرآن در آیات فراوانی تصریح کرده است که پاداش اخروی و قرب الهی به جنسیت مربوط نیست؛ به ایمان و عمل مربوط است؛ خواه از طرف زن باشد و یا از طرف مرد. قرآن در کنار هر مرد بزرگ و قدیسی، از یک زن بزرگ و قدیسه یاد می کند. از همسران آدم و ابراهیم و از مادران موسی و عیسی در نهایت تجلیل یاد کرده است. اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زنانی ناشایسته برای شوهرانشان ذکر می کند، از زن فرعون نیز به عنوان زن بزرگی که گرفتار مرد پلیدی بوده است، غفلت نکرده است. گوئی قرآن خواسته است در داستانهای خود، توازن را حفظ کند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننماید.
قرآن درباره مادر موسی می گوید: ما به مادر موسی وحی فرستادیم که کودک را شیر بده و هنگامی که بر جان او بیمناک شدی، او را به دریا بیفکن و نگران نباش؛ که ما او را به سوی تو باز پس خواهیم گردانید.
قرآن درباره مریم، مادر عیسی، می گوید: کار او به آنجا کشیده شده بود که در محراب عبادت، همواره ملائکه با او سخن می گفتند و گفت و شنود می کردند؛ از غیب برای او روزی می رسید؛ کارش از لحاظ مقامات معنوی آن قدر بالا گرفته بود که پیغمبر زمانش را در حیرت فرو برده، او را پشت سر گذاشته بود؛ زکریا در مقابل مریم؛ مات و مبهوت مانده بود! (5)
مخالفت قرآن با نظریه تحقیرآمیزی که ارزش زن را صرفاً در مقدمه بودن برای وجود مرد معرفی می کند
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که درباره زن وجود داشته، این است که می گفته اند زن، مقدمه وجود مرد است و برای مرد آفریده شده است.
اسلام هرگز چنین سخنی ندارد. اسلام اصل علت غائی را در کمال صراحت بیان می کند. اسلام با صراحت کامل می گوید زمین و آسمان، ابر و باد، گیاه و حیوان، همه برای انسان آفریده شده اند؛ اما هرگز نمی گوید زن برای مرد آفریده شده است؛ اسلام می گوید هریک از زن و مرد برای یکدیگر آفریده شده اند: (هنّ لباسٌ لکم و انتم لباسٌ لهنّ) (بقره: 187): زنان، زینت و پوشش شما هستند و شما زینت و پوشش آنها. اگر قرآن زن را مقدمه مرد و آفریده برای مرد می دانست، قهراً در قوانین خود این جهت را در نظر می گرفت؛ ولی چون اسلام از نظر تفسیر خلقت، چنین نظری ندارد و زن را طفیلی وجود مرد نمی داند، در مقررات خاص خود درباره زن و مرد، به این مطلب نظر نداشته است.(6)
وجود زن برای مرد، خیر و مایه آرامش است
یکی دیگر از نظریات تحقیرآمیزی که در گذشته درباره زن وجود داشته، این است که زن را از نظر مرد، یک شر و بلای اجتناب ناپذیر می دانسته اند. بسیاری از مردان، با همه بهره هایی که از وجود زن می برده اند، او را تحقیر و مایه بدبختی و گرفتاری خود می دانسته اند.
قرآن کریم مخصوصاً این مطلب را تذکر می دهد که وجود زن برای مرد خیر است؛ مایه سکونت و آرامش دل اوست.(7)
سهم مهم زن در تولید فرزند
یکی دیگر از آن نظریات تحقیر آمیز، این است که سهم زن را در تولید فرزند، بسیار ناچیز می دانسته اند. اعراب جاهلیت و بعضی از ملل دیگر، مادر را فقط به منزل? ظرفی می دانسته اند که نطف? مرد را ـ که بذر اصلی فرزند است ـ در داخل خود نگه می دارد و رشد می دهد.
در قرآن، ضمن آیاتی که می گوید شما را مرد و زنی آفریدیم، و برخی آیات دیگر که در تفاسیر توضیح داده شده است، به این طرز تفکر خاتمه داده شده است.(8)
مخالفت قرآن کریم با پلید شمرده شدن زنان در دوران عادت ماهانه
اینکه عادت ماهانه نوعی پلیدی و نقض است، فکری است که از قدیم در میان بشر وجود داشته است؛ و به همین دلیل، زنان در ایام عادت، مانند یک شیء پلید در گوشه ای مبحوس بوده اند و از آنها دوری و اجتناب می شده است.
شاید به همین علت است که از پیغمبر اکرم (ص) درباره این عادت سؤال شد؛ ولی آیه ای که در پاسخ این سؤال نازل شد، این نبود که حیض پلیدی است و زن حائض پلید است و با او معاشرت نکنید؛ پاسخ رسید که نوعی بیماری تن است و در حین آن بیماری، از همخوابگی احتراز کنید (نه از معاشرت): (یسألونک عن الحیض؛ قل هو أذیً فاعتز لوا النسّاء فی الحیض) (بقره: 222). یعنی از تو دربار? حیض سؤال می کنند؛ بگو نوعی بیماری است؛ در حال این بیماری با زنان نزدیکی نکنید.
قرآن این حال را فقط نوعی بیماری مانند سایر بیماریها خواند و هرگونه پلیدی را از آن سلب کرد.
در سنن ابی داود در شأن نزول این آیه می نویسد:
«انس بن مالک گفت: عادت یهود این بود که همین که زنی از آنها حائض می شد، او را از خانه بیرون می کردند؛ نه با او غذا می خوردند و نه از ظرف او آب می آشامیدند و نه با او در یک اتاق می زیستند. لهذا از رسول خدا در این باره سؤال شد و این آیه نازل گشت. رسول خدا از دوری گزیدن از آنها منع کرد و فرمود جز همبستری، هیچ ممنوعیت دیگری ندارد».(9)
از نظر اسلام، زن حائض، حکم یک انسان به اصطلاح «مُحدِث»، یعنی انسان فاقد وضو و غسل را دارد که در آن حال، از نماز و روزه محروم است.(10)
نقش زن در تاریخ و دیدگاه قرآن در این مورد
زن در تاریخ مذهبی، طبق تلقی قرآن کریم، عامل مؤثر بوده است. یعنی تاریخ مذهبی قرآنی، «مذکر ـ مونث» است ـ یعنی انسانی است ـ اما با حفظ مدارهای خاص به هر یک. به عبارت دیگر، «مذنّث» است؛ زوج است. در ورقه های زن در قرآن در این باره بحث کرده ایم....
به عقیده ما، زن تا آنجا که فقط نقش وسیل? عشقبازی و چشم چرانی را [دارد] و نقش خود را در آرایش، و در حقیقت، رونق بخشیدن به محفل مرد ـ آن هم عموم مردان ـ می بیند، هرگز نقش مستقل و مؤثری در تاریخ ندارد.
البته ما نقش اساسی تأثیر غیر مستقیم زن را در تاریخ منکر نیستیم که گفته اند «زن، مرد را می سازد (اعم از فرزند و شوهر) و مرد؛ تاریخ را». بحث ما در نقش مستقیم است.
قرآن به موازات مردان قدّیس و صدّیق، از زنان قدیسه و صدیقه ای یاد می کند که در حد مردان صدیق، بلکه بالاتر، مقام ملکوتی داشته اند. زکریا از مریم در شگفت می ماند؛ همسر آدم، ساره، هاجر، آسیه، مادر موسی، خواهر موسی، مریم، حضرت زهرا (کوثر)، زنان قدیسه قرآن اند. خدیجه خود، قدیسه تاریخ اسلام است.
قرآن از مؤمنین و مؤمنات، مهاجرین و مهاجرات، قانتین و قانتات، صادقین و صادقات، صالحین و صالحات و... یاد کرده است.
در بعضی آئینها، زن فقط عنصر فریب و گناه است و از آنجا شروع می شود که شیطان از طریق حوا بر آدم مسلط می شود و این فلسفه را می رساند که شیطان، زن را فریب می دهد و زن، مرد را؛ ولی قرآن این منطق را قبول ندارد.
عنایت قرآن کریم به ذکر نام زنان قدیس در کنار مردان قدیس
قرآن کریم مثل اینکه عنایت خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان می کند، صدّیقات و قدّیسات تاریخ هم بیان بکند.
در داستان آدم و همسر آدم، نکته ای است که من مکرر در سخنرانیهای چند سال پیش خود گفته ام و باز یادآوری می کنم: یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبی جهان وارد کردند که واقعاً خیانت بود (در مسئله زن نداشتن عیسی و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیش ها و کاردینالها). کم کم این فکر پیدا شد که اساساً زن، عنصر گناه و فریب است؛ یعنی شیطان کوچک است؛ مرد به خودی خود گناه نمی کند و این زن است، شیطان کوچک است که همیشه وسوسه می کند و مرد را به گناه وا می دارد. گفتند اساساً قص? آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمی توانست در آدم نفوذ بکند، لذا آمد و حوا را فریب داد؛ و در تمام تاریخ، همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ، زن را و زن، مرد را وسوسه می کند. اصلاً داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد. ولی قرآن درست خلاف این را می گوید و تصریح می کند؛ و این عجیب است.
قرآن وقتی داستان آدم و شیطان را ذکر می کند، برای آدم، اصالت و برای حوا تبعیت قائل می شود. اول که می فرماید: «ما گفتیم»، می گوید ما به این دو نفر گفتیم که ساکن بهشت شوید (نه فقط به آدم) (لا تقربا هذه الشجره) (اعراب: 19): به این درخت نزدیک نشوید (حالا آن درخت هرچه هست). بعد می فرماید: (فوسوس لهما الشّیطان) (اعراف: 20): شیطان این دو را وسوسه کرد. نمی گوید که یکی را وسوسه کرد و او دیگری را وسوسه کرد. (و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین) (اعراف: 21): آنجا که خواست فریب بدهد، جلوی هر دوی آنها قسم دروغ خورد. (فدلّیهما بغرورٍ) (اعراف: 22): باز «هما» ضمیر تثنیه است. آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا؛ و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.
اسلام این فکر را، این دروغی را که به تاریخ مذهبها بسته بودند، زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان، چنین نیست که شیطان، زن را وسوسه می کند و زن؛ مرد را بنابراین زن یعنی عنصر گناه. و شاید برای همین است که قرآن گویی عنایت دارد که کنار قدیسین، از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردی، بر آن قدیسین، علو و برتری داشته اند.
در داستان ابراهیم، از «ساره» با چه تجلیلی یاد می کند! در این حد که همان طورکه ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتی داشت، فرشتگان را می دید و صدای ملائکه را می شنید، ساره نیز صدای آنها را می شنید. وقتی به ابراهیم گفتند خداوند می خواهد به شما (ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن) فرزندی بدهد، صدای ساره بلند شد گفت: (ءألد و آنا عجوزٌ و هذا بعلی شیخاً؟) (هود: 72): من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟! ما سر پیری میخواهیم بچه دار بشویم؟! ملائکه در حالی که مخاطبشان ساره است، نه ابراهیم، گفتند: (أتعجین من أمر الله؟) (هود: 73): ساره! آیا از برکت الهی و خداوندی به خانواده شما تعجب می کنید؟!
? همچنین قرآن وقتی اسم مادر موسی را می برد، می فرماید: (و أوحینا الی أمّ موسی أن أرضعیه): ما وحی فرستادیم به مادر موسی که خودت فرزندت را شیر بده؛ (فإذا خفت علیه فألقیه فی الیمّ؛ و لا تخافی و لا تحزنی انّا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین) (قصص: 7).
? قرآن به داستان مریم که می رسد، بیداد می کند. پیغمبران در مقابل این زن می آیند زانو می زنند! زکریا وقتی می آید مریم را می بیند، در حالتی می بیند که مریم با نعمتهائی به سر می برد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد. تعجب می کند. قرآن می گوید در حالی که مریم در محراب عبادت بود، فرشتگان الهی با این زن سخن می گفتند: (إذ قالت الملئکه یا مریم إنّ الله یبشّرک بکلمهٍ منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیهاً فی الدنیا و الآخره و من المقربین)
(آل عمران: 45). ملائکه مستقیماً با خودش صحبت می کردند. مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمی داند که یک زن را بفرستد توی زن و مرد. مریم، برخلاف شأنش، مبعوث نبود؛ ولی از بسیاری از مبعوثها عالیمقام تر بود. بدون شک و شبهه، مریم غیر مبعوث، از خود زکریا که مبعوث بوده، عالیمقام تر و والامقام تر بود.
? قرآن راجع به حضرت صدّیق? طاهره (ع) می فرمایند: (انّا أعطیناک الکوثر) (کوثر: 1).
دیگر کلمه ای بالاتر از «کوثر» نیست. در دنیائی که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه می دانستند، قرآن می گوید نه تنها خیر است، بلکه «کوثر» است؛ یعنی خیر وسیع، یک دنیا خیر.... (11)
منطق و دیدگاه قرآن درباره مسائل زنان، کاملاً قابل عرضه و قابل دفاع است
در فقه و مسائل فقهی اگر وارد شوید، عیناً جریان همین است. من در چند موضوع بالخصوصی که مورد مطالعه خودم بود، این را از نزدیک احساس کردم و به قول امروزیها، لمس کردم.
یکی موضوع حقوق زن بود. وقتی که انسان، دقیق در این مسئله مطالعه می کند و مدت زیادی وقت خودش را صرف این موضوع می کند، می بیند قرآن یک منطق مخصوصی دارد؛ از هیچ منطقی پیروی نکرده است. زن در قرآن، همان زن در خلقت است؛ هیچ افراط و تفریط در قرآن نیست؛ نه آنها منطقهای تفریطی قدیمی که یک افکار خاصی درباره زن داشتند (از آن حرفها اساساً در قرآن خبری نیست. در میان ما مسلمانها هست؛ ولی در قرآن نیست. در قرآن یک منطق دیگری است) و نه آن افراط کاریها که امروز می گویند و کأنّه می خواهند خلقت را فراموش بکنند (این هم در قرآن نیست). اگر از ما بخواهند کتابی درباره زن به دانشمندان عرضه بداریم که همه مطالبش قابل عرضه شدن و دفاع باشد، از خود قرآن کتابی بهتر نداریم. از هزار سال پیش، و بیش از هزار سال پیش، تمام کتابهای سنی و شیعه را بیاورید؛ هیچ کتابی به اندازه خود قرآن صلاحیت عرضه داشتن به محققین امروز را ندارد. در کتاب های شیخ طوسی نمی توانید همه مسائلی که فتوا داده است، عرضه کنید. جواهر، همه اش را نمی توانید عرضه بدارید. یگانه کتابی که همه اش صلاحیت عرضه داشتن را دارد، قرآن است. از اینجا آدم می فهمد که این کتاب چقدر در هر زمانی از عصر خودش جلوست و تقدم دارد.
وقتی انسان قرآن را ملاحظه می کند، می بیند یک منطق مخصوصی است؛ بعد مراجعه می کند به احادیث، می بیند که این احادیث به اصطلاح یک شباهتی با قرآن دارند، اما یک درجه پایین تر، رنگ بشری به خود گرفته اند؛ (12) می آید در فقه، می بیند فقه حتی با حدیث هم چندان وفق نمی دهد، یک درجه پایین تر آمده است؛ می آید در میان مردم و عمل مردم، می بیند عمل مردم حتی بافقه هم تطبیق نمی کند!
این نشان می دهد زنده بودن این کتاب را که می گوید در هر زمانی، هرچه علمتان جلو برود من آمادگی بیشتری برای تحقیق و مطالعه دارم؛ گذشتگان را ملامت مکن.15
مسئولیت یکسان زن و مرد در دفاع از حقیقت و حقوق اجتماعی
ما در اسلام دو دفاع داریم: یکی دفاع از حق به معنی حقیقت و دیگر دفاع از حق به معنی حقوق اجتماعی. آنجا که حقایقی دارد در اجتماع پایمال می شود، پای امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با منکَرات و ترویج و اشاعه آنچه که اسلام آن را نیک می شناسد، در میان می آید.
یک دلیل بر اینکه «شجاعت»، به معنی خُلق، اختصاص به مرد ندارد، این است: آیا دفاع از حق به معنی دفاع از حقیقت، یا به عبارت دیگر امر به معروف و نهی از منکر؛ از مختصات مردان است و یا از امور مشترک میان مرد و زنی امر به معروف و نهی از منکر یک شرطش شجاعت و نیرومندی است. یک آدم ترسو که نمی تواند این مبارزه اجتماعی را انجام دهد.
نص قرآن کریم است که امر به معروف و نهی از منکر اختصاص به مردها ندارد: (المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر) (توبه: 71): مردان مؤمن و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند ـ و به معنی دقیق ترِ «أولیاء» ـ حامیان یکدیگر هستند (ولی حمایت بر اساس اصول اسلام، نه بر اساس تمایلات شخصی) و سرپرستاران یکدیگر می باشند. همان تعبیری که در حدیث آمده: «کلّکم راعٍ و کلّکم مسؤلٌ عن دعیّته»: همه شبانان یکدیگر هستند.
مکرر گفته ایم ـ و در مقاله ولاءها و ولایتها نیز گفته ام ـ که «ولیّ» معنایش دوست نیست؛ حمایت و سرپرستی است. گاهی «ولیّ» اسم فاعل است، یعنی «سرپرست»، و گاهی اسم مفعول است، یعنی «سرپرستی شده». بر وزن فعیل است که در لغت عرب، هم به معنی فاعل می آید و هم به معنی مفعول. (المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعضٍ) مردان مؤمن و زنان مؤمن، برخی نسبت به برخی [سرپرستی دارند]. هرجا در قرآن «بعض و بعض» می آید، یعنی هیچ فرق نمی کند؛ دو طرفی است. و ما از این قبیل، در مورد زن و مرد زیاد داریم؛ از جمله در آیه: (الرّجال قوّامون علی النّساء بما فضل الله بعضَهم علی بعضٍ) (نساء: 34).
در مقاله ای از آقای موسوی زنجانی دیدم نکته خیلی خوبی را متذکر شده اند. ایشان گفته بودند که قرآن می گوید: (الرّجال قوّامون علی النّساء بما فضّل الله بعضهم علی بعضٍ)؛ نمی گوید: «بما فضّل اللهُ الرّجالَ علی النّساء». می خواهد بگوید به موجب برتریهایی که بعضی نسبت به بعضی دارند، به موجب مجموع برتریهائی که مرد از جنبه ای بر زن، و زن از جنبه ای بر مرد دارد، وظیفه قوامت، مال مرد است. که حرف بسیار درستی است و شاید بیشتر از این احتیاج به بیان داشته باشد.
مؤمنین و مؤمنات بعضی شان حامی و راعی و سرپرست بعض دیگر هستند؛ که چه می کنند؟ امر به معروف و نهی از منکر می کنند.
پس در دفاع از حقیقت، هیچ فرقی میان مرد و زن نیست؛ و هر دفاعی اول شرطش شجاعت و قوت و نیرومندی است.
استقلال اقتصادی زن
اسلام در هزارو چهارصد سال پیش این قانون را گذراند و گفت:
(للرّجال نصیبُ ممّا اکتسبوا و للنّساء نصیبٌ ممّا اکتسبن) (نساء: 32)
«مردان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند، بهره ای است؛ و زنان را از آنچه کسب می کنند و به دست می آورند، بهره ای است».
قرآن مجید در آیه کریمه، همان طوری که مردان را در نتایج کار و فعالیتشان ذی حق دانست، زنان را نیز در نتیجه کار و فعالیتشان ذی حق شمرد.
در آیه دیگر فرمود:
(للرّجال نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون؛ و للنّساء نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون...) (نساء: 7)
«مردان را از مالی که پدر و مادر و یا خوشاوندان بعد از مردن خود باقی می گذارند، بهره ای است، و زنان را هم از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود باقی می گذارند، بهره ای است...».
این آیه حق ارث بردن زن را تثبیت کرد. ارث بردن زن یا نبردن زن، تاریخچه مفصلی دارد که به خواست خدا بعداً ذکر خواهیم کرد.
عرب جاهلیت حاضر نبود به زن ارث بدهد؛ اما قرآن کریم این حق را برای زن تثبیت کرد.
طرح مسئله ارث زنان در قرآن و تعجب اعراب جاهلی از این حکم
محرومیت زن از ارث، علل دیگر نیز داشته است؛ از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. آنجا که ارزشها بر اساس قهرمانیها و پهلوانیها بود و یکی مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان می دانستند، زن را به خاطر عدم توانائی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی، از ارث محروم می کردند.
عرب جاهلیت از همین نظر، مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی (ولو در طبقات بعدی) در میان بود، به زن ارث نمی داد. لهذا وقتی که آی? ارث نازل شد و تصریح کرد به اینکه:
(للرّجال نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون و للنّساء نصیبٌ ممّا ترک الوالدان و الأقربون ممّا قلّ منه أوکثر نصیباً مفروضاً) (نساء: 7)، باعث تعجب اعراب شد. اتفاقاً در آن اوقات، برادر حسّان بن ثابت، شاعر معروف عرب، مُرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسر عموهای او هم? دارائی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او ندادند. زن او شکایت نزد رسول اکرم برد. رسول اکرم (ص) آنها را احضار کرد. آنها گفتند: زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد؛ این ما هستیم که باید شمشیر دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم؛ پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد. ولی رسول اکرم حکم خدا را به آنها ابلاغ کرد.
نقدی بر توضیحات استاد پیرامون مسئله حیض و پاسخ استاد
بسیاری از مفسرین «أذیً» را به معنای پلیدی گرفته اند؛ چنان که در صافی آمده است:
«أذی مُستَقذَرٌ یؤذی مَن یَقرُبه نفرهً منه»؛ و در مجمع البیان آمده است: «أذی معناه قذِرٌ و نَجِسٌ (عن قتادهٍ و السُّدّی)...»؛ و ظاهر تشریع غسل بعد از حیض نیز این است که حیض، قذارت است و لهذا [زن حائض] از نماز هم ممنوع است؛ زیرا که محدث است؛ و لفظ آیه هم که می فرماید: (فاعتزلوا النساء فی الحیض و لا تقربوهنّ حتّی یطهرن) نیز تأیید همین تفسیر است؛ زیرا که بر اذی بودن حیض، متفرع فرموده است اعتزال را و اگر مراد از اذی بیمار بود، شایسته بود که بر آن متفرع شود که مثلاً به زن تکالیف شاقه نکنید و خلاصه مانند یک بیمار با او مدارا کنید. و اگر گفته شود که ترک مجامعت هم به خاطر رعایت بیماری اوست، پاسخ می گوئیم که نباید تنها همین یک مطلب بر آن تفریع شود. گذشته از اینکه کلمه «یَطهُرنَ» نیز می فهماند که زن در حال حیض، نا پاک است. توضیح بیشتر اینکه در لفظ «أذیً» دو احتمال هست: یکی اینکه حیض، اذیت است برای زن، چون شبیه به یک بیماری است: دوم اینکه اذیت است برای مرد، زیرا که موجب تنفر است؛ و ظاهر، دومی است، نه اولی.
مسئله قذارت حیض در حد قذارت هر حدث دیگر که با غسل مرتفع می شود، ربطی به پلیدی مورد بحث ندارد که یهودیان، زن را در ایام حیض در محل دوری نگهداری می کرده اند و به آن نزدیک نمی شده اند. این پلیدی چیزی از نوع شومی و یا از نوع پلیدی سگ است میان مسلمین که به تمام وجود، پلید است و مسلّم است از تماس و لمس او پرهیز دارند. پلیدی در حد یک حدث را انکار نکرده و صریحاً اعتراف کرده ایم. آنچه مفسرین گفته اند، بیش از این نیست. کلم? «أذی» مسلّماً به معنی قذارت نیست؛ حداکثر این است که قذارت؛ موجب اذی برای مرد باشد؛ و چون متعلق «أذی» حذف شده (که «لکم» یا «لهنّ»، ظاهر این است که اذی برای خود زن است. بسیار بعید است که درباره حیض که مربوط به زن است، سؤال شود (خصوصاً با توجه به شأن نزول)؛جوابی که داده شده، مربوط به مرد باشد. مقصود کسانی هم که گفته اند: «مُستَقذَرٌ یؤذی مَن یَقرُب منه»، عام است؛ منحصر به مرد نیست، برای خود زن هم به این معنی اذی است.(16)
عواقب و عذاب تهمت زدن به زنان مؤمن و پاکدامن
من خیال نمی کنم در قرآن به اندازه ای که روی موضوع تهمت (مخصوصاً تهمت زدن به زنان) تأکید شده، درباره موضوع دیگری تأکید شده باشد: (إنّ الّذین یرمون الحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدّنیا و الآخره و لهم عذابٌ عظیمٌ): آنان که به زنان عفیف غافل تهمت می زنند، در دنیا و آخرت مشمول لعنت الهی هستند و برای اینها عذاب بزرگی است؛ (یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون) [نور: 23 و 24]: آن روزی که زبانها و دستها و پاهای آنان علیه ایشان، به اعمالی که مرتکب شده اند، شهادت می دهند.
این یک منطقی است در قرآن که جایش اینجا نیست که درباره آن [به تفصیل] صحبت کنم. قرآن در کمال صراحت می گوید عالم آخرت، زنده است؛ همه چیز عالم آخرت زنده است و در آن دنیا هر چیزی و هر عضوی، بر هر عملی که مرتکب شده است، گواهی می دهد: دست گواهی می دهد من چه کردم؛ پا گواهی می دهد من چه کردم؛ چشم و گوش هر یک گواهی می دهند من چه کردم؛ پوست بدن ـ که حدیث است کنایه از عورت است ـ گواهی می دهد من چه کردم؛ به زبان مهر می زنند: ای زبان! تو ساکت باش؛ بگذار خود اعضا و جوارح حرف بزنند؛ زبان هم [فقط] به گناهانی که خودش مرتکب شده، گواهی می دهد. قرآن می فرماید: در روزی که زبانهای این افراد (چون گناه اینها گناه زبان بوده) و دستها و پاهایشان علیه ایشان به همان اعمالی که مرتکب شده اند، گواهی می دهند؛ (یومئذٍ یوفّیهم الله دینهم الحقّ) [نور:25]: چنین روزی که خدا آن جزای حقی را که باید به اینها برسد، به طور کامل به آنان می دهد.
اگر زنی ـ العیاذ بالله ـ فاسد و دامن آلوده از آب دربیاید، شرافت مرد لکه دار می شود؛ ولی خودتان می دانید که اگر مردی آلوده شود، به شرافت زن آن قدرها صدمه نمی زند؛ بلکه [اصلاً] صدمه نمی زند. این خود، یک رمز روانی خاصی دارد. من در یک سلسله مقالاتی که چند سال پیش در یکی از مجلات زنانه راجع به حقوق زن (علیه مطالب خود آن مجله) نوشتم، راز این مطلب را بیان کردم؛ و بسیاری از دستورهای اسلام بر اساس همین مطلب است. اگر زنی آلوده شد، مرد، دیگر نمی تواند ادعای شرافت کند؛ ولی چقدر زنان پاکی هستند که شوهرانشان آلوده هستند؛ هیچ وقت مردم آن زن را آلوده حساب نمی کنند؛ می گویند شوهرش آلوده است، به او چه کار؟ شوهرش کثیف است، به او چه کار؟ این یک مطلب.
مطلب دوم این است که زن در جهات عفتی، ناموس مرد است؛ ولی در جهات شخصی و فردی اش به مرد ارتباط ندارد. یعنی اگر زنی ـ العیاذ بالله ـ در مسائل عفت، آلوده باشد، دامن مرد آلوده می شود؛ ولی اگر در زنی نقصی باشد، این، نقص مرد نیست؛ مثلاً اگر زنی مؤمن نباشد و در باطن کافر یا منافق باشد، این به مرد ارتباطی ندارد؛ و لهذا قرآن هم به زن نوح و زن لوط مثَل ذکر می کند. هر دوی اینها پیغمبر بودند؛ در حالی که زنهای اینها مؤمنه نبودند و وابسته به مخالفین ایشان از نظر فکر و عقیده بودند.(17)
شروط قرآن کریم برای بیعت زنان با پیامبر اکرم (ص)
... عجیب این است که در مورد بیعت هم مثل مورد اسلام، همین طوری که مرد وقتی مسلمان شود، آزمایش کردن ایمانش لازم نیست، اگر مردی با پیغمبر بیعت می کند [نیز] دیگر شروط خاصی در بیعت نمی گنجانند؛ ولی زنان که می آیند بیعت کنند، قرآن یک شروط خاصی را [ذکر می کند و] می فرماید حتماً این شروط را قید کنید و اینها را در متن بیعت قرار بدهید.
همین طوری که عرض کردیم، صلح حدیبیه نتایجش از همه جنگهائی که در گذشته بود، بیشتر شد، چون صلحی بود که درست و دقیق در جای خودش صورت گرفت. مکه تقریباً زمینه اش آماده شد. در فاصل? این دو سالِ صلح حدیبیه تا فتح مکه، عده زیادی مسلمان شدند. مسلمین هم آزادی پیدا کرده بودند و در مکه تبلیغ می کردند. دیگر اساساً رمقی از نظر روحی برای کفار باقی نمانده بود. تبلیغات دروغی که کفار کرده بودند (خیلی تبلیغات دروغ راجع به پیغمبر می کردند)، بعد معلوم شد که همه اش دروغ است و این آرزو در دل توده مردم مکه پیدا شده بود که مسلمان شوند.
بعد از فتح مکه ـ که آن را هم پیغمبر اکرم به گونه ای فتح کرد که هیچ خونریزی واقع نشود و نشد، جز یک شلوغکاری مختصر که خالد ولید کرد و پیغمبر هم از آن کار تبری جست ـ خواه نا خواه حتی همان دشمنان سرسخت اسلام هم آمدند و اسلام آوردند. گروه گروه مرد و زن می آمدند و اسلام می آوردند. مردها می آمدند و با پیغمبر بیعت می کردند و زنها هم می آمدند. البته ـ که در تاریخ و حدیث بیان کرده اند ـ وقتی زنها آمدند با پیغمبر بیعت کنند، فرمودند نه، من با زنها دست نمی دهم. مردها می آمدند، دست می دادند و زنها می آمدند، فرمود نه. گفتند پس ما چگونه بیعت کنیم؟ فرمود یک ظرف آب بیاورید. دستشان را زدند در آن ظرف آب و در آوردند؛ بعد گفتند هرکس می خواهد با من بیعت کند، دستش را در این ظرف آب بگذارد؛ این در حکم همان بیعت است.
قرآن می فرماید:
(یا ایّها النبی اذا جاءک المؤمنات یبا یعنک علی أن لا یشرکن بالله شیئاً و لا یسرقن و لا یقتلن أولادهنّ و لا یأتین ببهتانٍ یفترینه بین أیدیهنّ و أرجلهنّ و لا یعصینک فی معروفٍ فبایعهنّ و استغفر لهنّ الله؛ إنّ الله غفورٌ رحیمٌ) [ممتحنه: 12]
اگر زنان مومنه ـ که مدعی ایمان هستند ـ آمدند با تو بیعت کنند، این شروط را با اینها مخصوصاً قید کن؛ اگر با این قیدها آمدند بیعت کنند؛ با آنها بیعت کن:
اول، بیعت به اینکه شریک برای خدا قرار ندهند. این اصل اول. در بیعت هر مردی هم این اصل را گنجانده اند. بعد از این، دیگر گرد بت پرستی و شرک به هیچ وجه نگردند. این اولین شرط.
(ولا یسرقن): دزدی نکنید. منظور، آن دزدیهائی است که بعضی زنها گاهی دزدی می کنند؛ ولی خودشان آن را دزدی نمی شمارند؛ یعنی دزدی از مال شوهر. از جمله زنانی که آمده بود، هند، زن ابوسفیان و مادر معاویه بود. وقتی که حضرت رسول این جمله را خواندند:
«و لایسرقن» (بیعت کنند زنان به شرط اینکه سرقت نکنند)، گفت: یا رسول الله، شوهرم ابوسفیان، مرد خسیسی است، من چاره ای ندارم؛ اگر بخواهم [این کار را نکنم]، باید از خرج زندگی ام بزنم؛ آنچه او می دهد، با آن، زندگی اداره نمی شود؛ آیا می توانم [این کار را بکنم] یا نه؟ در صورتی که او خودش بر ابوسفیان مسلط بود و ابوسفیان بدون اجازه او کاری نمی توانست بکند!
(و لایزنین): بیعت کنند به شرط اینکه زنا نکنند. هند گفت: یا رسول الله، یک زن شوهر دار که زناکردن دربار? او معنی ندارد! «...» نشسته بود؛ قاه قاه خندید و خندید به طوری که به پشت افتاد. گفت: معنای این خنده این بود که آخر من خودم در جاهلیت با تو حساب داشتم در حالی که شوهر دار بودی!
(و لا یقتلن أولادهنّ): بچه های خود را نکشند. مخصوصاً تصریح کرده اند که ولو به نحو سقط.
اولاد را مادر نمی کشد.
اولاد وقتی که بزرگ شود، اغلب او را پدر می کشد؛ والّا بچه همین قدر که به دنیا آمد، دیگر بسیار بعید است که مادر او را بکشد (البته باز هم اتفاق می افتد). در جاهلیت هم پدرها بودند که می کشتند؛ چون مسئول انفاق بودند و به علاوه عارشان می آمد ((و لا تقتلوا أولادکم خشیه إملاقٍ) (اسراء: 31)). ولی زنها سقط جنین می کنند؛ چون هنوز بچه به دنیا نیامده که به او علاقه مند باشند. ببینید! این شرط مسلمانی بوده؛ شرط مسلمانی این است که زن سقط جنین نکند.
(و لا یأتین ببهتانٍ یفترینه بین أیدیهنّ و أرجلهنّ).
خلاصه تعبیرش این است که بچه ای را که از جای دیگر آورده، به ریش مرد نبندد، چون این باز حساب جداگانه ای دارد. زنا یک گناه است؛ بستن ولد الزّنا به ریش مرد، گناه دیگری است؛ گناه دوم است. اگر زنی زنا کرده است، بعد هم خودش [نزد شوهرش] اقرار می کند که این بچه مال تو نیست؛ بنابراین رابطه ای با تو ندارد. [ولی اگر] بعد بیاید نسل را هم خراب کند و به دروغ بگوید نه، این بچه مخصوصاً مال توست، [او مرتکب دو گناه شده است].
(ولا یعصینک فی معروفٍ): امر تو را هم مطلقاً اطاعت کنند. امر پیغمبر یعنی سنت پیغمبر، دستور پیغمبر. تکالیف شرعی ای که پیغمبر از ناحیه خدا ابلاغ می کند، یک مسئله است؛ [دستورهای دیگری که دارد، مسئله دیگری است]. خود پیغمبر به عنوان اینکه خدا او را ولیّ امر مسلمین و حاکم مسلمین قرار داده است، امرش مطاع است: (أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم) (نساء: 59). «أطیعوا الله» یعنی در احکامی که تشریع شده است؛ «أطیعوا الرّسول»: در دستورهائی که پیغمبر به حسب مصالح مسلمین در دوره خودش می دهد؛ «و أولی الأمر منکم»: و دستورهائی که اولی الأمر می دهند. «و لا یعصینک فی معروفٍ»: در کارهای خوبی که تو امر می کنی، تمرد نکنند.
اگر چنین بود، (فبایعهنّ) [: پس با آنها بیعت کن] (و استغفر لهنّ الله): و برای آنها از خدای متعال استغفار کن، طلب مغفرت کن؛ (إنّ الله غفورٌ رحیمٌ)(18)
حکم شنیدن زنان نامحرم
ظاهراً مسلم است که شنیدن صدای زن، در صورتی که تلذذ و ریبه در کار نباشد، جایز است. مرحوم آیت الله سید محمد کاظم طباطبائی یزدی در عروه الوثقی، باب نکاح، فصل اول، مسئل? 39، می فرماید:
«لا بأس بسماع صوتِ الأجنبیّه ما لم یکن تلذّذٌ و لا ریبهٌ، مِن غیر فرقٍ بین الأعمی و البصیر؛ و إن کان الأحوطُ الترکَ فی غیر مقام الضّروره. و یحرُم علیها إسماع الصّوت الّذی فیه تهییجٌ للسّامع، بتحسینه و ترقیقه. قال تعالی: (فلاتخضعن بالقول فیطمع الّذی فی قلبه مرضٌ) (احزاب: 32).
(شنیدن صدای زن در صورتی که تلذذ و ریبه نباشد، جایز است؛ ولی در عین حال؛ مادامی که ضرورتی نیست، ترک آن بهتر است. و بر زن، حرام است که بخواهد صوت خود را نازک کند و نیکو سازد به طوری که تحریک آمیز باشد. چنان که خدای متعال در قرآن می فرماید: در حرف زدن، صدا را نازک و مهیج نکنید که موجب طمع بیمار دلان گردد).
مسئله جواز استماع صدای زن، جزء مسلّمات است و دلیل آن، سیره قطعی بین مسلمین و ضروری بودن، و مخصوصاً سیر? قطعی تاریخی رسول خدا و ائمه اطهار (ع) است.
علاوه بر این، مفهوم آی? مذکور این است که حرف زدنی که در آن کرشمه و ناز به کار نرود، جایز است. یعنی خود این آیه دلیل بر جواز هم سخن شدن زن و مرد اجنبی است.
تنها شهید اول است که در لمعه می فرماید: «و یَحرُم سَماعُ صوت الأجنبیّه». و بعضی از فقهای معاصر احتمال داده اند که خطائی از نُسّاج رخ داده است و مثلاً «لایحرُمُ» را «یَحرُمُ» نوشته اند.(19)
باشگاه اندیشه

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات