داستان - صفحه 87

برچسب ها
گفتم: «تو مطمئنی؟» نگاهی به اطراف انداخت و آرام گفت: «آخه تو چه سودی می‌بری از این قماش؟ چرا باور نمی‌کنی؟ بچه‌ها همه اونجا بودن، دیدن[...]
کد خبر: ۳۴۰۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۹

صدای انقلاب شماره 447
از کوچه تاریک رد شد و به سرعت خودش را به خیابان رساند. نگاهش به شلوغی‌ها بود و حواسش به اطراف. می‌خواست همه چیز را خوب ببیند. روی پله جلوی مغازه ایستاد. خیابان در حال شلوغ شدن بود....
کد خبر: ۳۴۰۲۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۶

پربیننده ترین