چكيده:
اين مقاله در تلاش است تحليلي مبتني بر تئوري واقعگرايي انتقادي از مفهوم عمق راهبردي كه اخيراً در تحليل سياست خارجي تركيه مورد استفاده قرار گرفته است، بهعمل آورد. نويسنده با بهرهگيري از بينش فلسفه علم واقعگرايي انتقادي، تفكر ژئوپليتيكي واقعگرايانه را كه مفهوم عمق راهبردي بر آن استوار است، به نقد ميكشد. در اين راستا، مفهوم عمق هستيشناختي را از واقعگرايي انتقادي استخراج نموده و آن را در چارچوب تحليل گرامشي بسط داده و نهايتا مفهوم عمق راهبردي را ارتقا ميدهد. مفهوم بنيادي عمق هژمونيك اين نگرش است كه روابط ژئوپليتيكي بايد در پيوند با ساختارهاي اجتماعي كه به وجود آورنده اين ساختارها ميباشند، مورد ارزيابي قرار گيرد. در حالي كه رهيافت اثباتگرايي دولت محور بر نگرش كنوني سياست خارجي تركيه غلبه دارد، اين مقاله به عنوان تلاشي در راستاي تحليل ماديگرايانه تاريخي سياست خارجي تركيه و همچنين تلاشي براي بسط نظريه اجتماعي سياست خارجي كه بر مبناي واقعگرايي انتقادي استوار شده است، در نظر گرفته ميشود.
واژگان كليدي: سياست خارجي تركيه، واقعگرايي انتقادي، تئوري گرامشي، روابط بينالملل، عمق راهبردي، عمق هستيشناختي، عمق هژمونيك
مقدمه:
اين مقاله يك ارزيابي انتقادي از مفهوم عمق راهبردي را به عنوان ابزاري براي تحليل و فهم سياست خارجي تركيه فراهم آورده و جايگزيني را ارايه ميدهد كه در فهم ماديگرايانه تاريخي از ژئوپليتيك تركيه ريشه دارد.1 هدف اصلي، تفسير خطمشي سياست خارجي تركيه نيست، بلكه جايگزيني براي رويكردهاي حلالمسائلي واقعگرايانه، اثباتگرايانه (و تا حدودي سازهانگارانه) ارايه ميدهد كه بر فهم كنوني سياست خارجي تركيه تسلط دارند. به رغم مفاهيم مشخص اين تحليل در مورد خطمشي سياست خارجي تركيه بحث حاضر اساساً بر توانمنديهاي معين سياست خارجي تركيه، تبديل بالقوه تركيه به يك هژمون منطقهاي و تا حدودي كه اين امر بر تغيير مشي اساسي از جهتگيري سياست خارجي سنتي تركيه دلالت دارد، متمركز ميباشد.
برخلاف اين امر، مقاله حاضر استدلال ميكند كه مفهوم عمق راهبردي يا به عبارت ديگر عمق روابط، از شرايط ژئواكونوميكي، ژئوپليتيكي و ژئوكالچرالي يك كشور منبعث ميشود. سلطه نگرش فعلي در فهم سياست خارجي تركيه در صورتي بيشتر قابل فهم خواهد بود كه در بستر يك تئوري جامعهشناختي غيرواقعگرايانه از روابط بينالملل (نئوگرامشيايي، ملهم از آراي ماركس) قرار گيرد كه به واسطه اصول واقعگرايي انتقادي شكل گرفته است.2 گرايشي از فلسفه علم به واسطه ريبسكار3 بسط يافت و به طور فزاينده به واسطه نظريهپردازان روابط بينالملل،4 رهيافتهاي پسااثباتگرايانه به علوم اجتماعي به منظور نقد اثباتگرايي اتخاذ شده است، واقعگرايي انتقادي فلسفه علمي است كه اهميت قابل توجهي براي مطالعه روابط بينالملل دارد و آن را نبايد با واقعگرايي سياسي اشتباه گرفت.
برخلاف واقعگرايي سياسي دولت محور، هستيشناسي واقعگرايي انتقادي نه بر مبناي دولت، بلكه مبتني بر روابط اجتماعي است و در نتيجه، پيرو نظريههاي جامعهشناختي محور روابط بينالملل، به خصوص ماركسيستها و نئوگرامشينهاست. اين مقاله پس از بررسي مفهوم عمق راهبردي، دو مفهوم ديگري نيز ارايه ميكند: عمق هستي شناختي، يعني عمق چيزي كه به مثابه واقعيت وجود دارد، و عمق هژمونيك، عمق يك نظام مسلط كه جوانب مختلف امر واقعي از جمله عمق راهبردي را تحت پوشش قرار ميدهد. در حالي كه مفهوم عمق هستيشناختي بر مبناي فلسفه علم واقعگرايانه از علم و الزاماتي كه وراي روشهاي بينالاذهاني، گفتگوها، شيوهها و توافقات قدم ميگذاريم، بنيان شده است، براي فهم سياست خارجي تركيه و اينكه چگونه شيوههاي سياست خارجي در روابط ساختاري عميقتري قرار ميگيرند، مفهوم عمق هژمونيك اين امكان را براي ما فراهم ميسازد تا به بررسي چگونگي ارتباط گروههاي هژمونيك با شرايط اجتماعي و ساختاري در يك ساختار اجتماعي مشخص و علاوه بر اين در عرصه بينالمللي بپردازيم.
در مقايسه با واقعگرايي كه وحدت جامعه را امري سرزميني، متجانس و تماميت يكپارچه فرض ميگيرد، عمق هژمونيك به تعيين بخشي متقابل ساختارها و كارگزارها در ساختار اجتماعي هژمونيك اشاره دارد و در تلاش است محدوديتهاي تاريخي – اجتماعي براي تحقق طرحهاي هژمونيك را توضيح دهد. به دليل ارتباطي كه شرايط داخلي هژموني با ساختارهاي هژمونيك در عرصه بينالملل دارد، مفهوم عمق هژمونيك از دشواريهاي يك تحليل انتزاعي درخصوص سياست خارجي كه ساختارهاي داخلي را به نفع تحليلي كه پيوندهاي دو جانبه داخلي و ساختارهاي بينالمللي ناديده ميگيرد، اجتناب ميكند.
کد خبر: ۲۹۵۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۳
چكيده:
اعتراض، شورش و نهايتاً جنگ داخلي در سوريه، موجي از نگرانيهاي منطقهاي را سبب شده و يكي از مهمترين كانونهاي متراكم نگراني، سرزمينهاي اشغالي است. اسراييليها نگرانند كه در صورت سقوط اسد، سوريه به جولانگاه اسلامگرايان بدل شود و آرامش حاكم بر اردن، جولان و لبنان از دست برود. نويسنده اين مقاله كه از تحليلگران ارشد در موسسه دايان است، به مقامات اسراييل پيشنهاد ميكند آمادگي ديپلماتيك و هماهنگي سياسي با قدرتهاي منطقه، آمريكا و روسيه را حفظ كند تا از سر ريز شدن بحران سوريه در سالهاي پس از اسد، مقابله نمايد.
واژگان كليدي: شورشيان سوريه، قدرت منطقهاي، بهار عربي، اسراييل
مقدمه:
در مارس 2011، «بهار كشورهاي عربي» كه در ماههاي گذشته وارد ديگر كشورهاي خاورميانه شده بود، وارد سوريه شد. تظاهرات در شهر دارا در جنوب و در چندين شهر ساحلي شمالي به زودي به همه جاي سوريه تسري پيدا كرد و سرانجام به شهرهاي بزرگ دمشق و آلپو رسيد. سوريه در تلاشهايش براي سركوب يا حتي مهار قيام شكست خورد؛ قيامي كه گسترش پيدا كرد و در ميان بخشهاي بزرگتر جامعه سوريه در سرتاسر كشور ريشه دوانيد. بيترديد، در طولانيمدت، مخالفان حكومت سوريه تحت فشار زيادي قرار گرفتند تا به مقامات نزديك بشوند و يك جنبش اپوزيسيون متحد با يك رهبري مؤثري تشكيل بدهند كه جايگزيني براي حكومت كنوني بيان كنند.
بنابراين، به رغم شدت آتشي كه سوريه را فرا گرفته است، سوريه همچنان دست نخورده باقي ماند و حتي به حفظ اتحادش ادامه داد و پايگاههاي قدرت سنتياش را درون جامعه حفظ كرد (اعضاي اقليتهاي مذهبي و قومي و طبقات مياني و بالا در شهرهاي بزرگ). نتيجه اين بود كه سوريه درگير يك منازعه خشونتآميز و خونيني گرديد كه حل و فصلي به خود نديده است. در مواجه با اين منازعه، ساخت اجتماعي سوريه شروع به تجزيه عناصر اساسياش كرد: گروههاي اجتماعي، قبايل و فرقهها.
كنترل اوضاع توسط حكومت به ويژه دستگاههاي امنيتي كه سوريه را با مشت آهنين به مدت چهار دهه محدود كرده بود، جاي خود را به آشوب و هرج و مرجي داد كه بر مناطق سراسر كشور غالب شد. در عوض، به سرعت تنشهاي فرقهاي، ناحيهاي و اجتماعي ظهور كردند و سوريه خود را غرق در يك جنگ داخلي ديد. حتي مشكلهدارتر از آن، سوريه تبديل به مكاني براي داوطلبان جهادي جوان شد كه از سراسر جهان عرب و اسلام گرد آمدند تا با حكومت «متعصب» دمشق مبارزه كنند.
قيام در مصر نشاندهنده پايان يك دوره طولاني بود كه در سوريه تحت رهبري خاندان اسد، ثبات و قدرت را نشان داد و به اين ترتيب قادر شد نقشي فعال و حتي مركزي در محيطهاي اضطراري ايفا كند؛ در لبنان در برابر اسراييل و در فلسطين و مناطق عراق. سوريه ناگهان خود را غرق در واقعيت بيثباتي و عدم قطعيت يافت كه به يك منازعه احياء شده براي سوريه تبديل شد؛ هم منازعه داخلي براي كنترل بر كشور و هم تلاش توسط نيروهاي منطقهاي بيروني براي گسترش نفوذ، از يك طرف به رهبري ايران و حزبالله و از طرف ديگر توسط نمايندگان سني و عرب دربرگيرنده كشورهاي ميانهرو از قبيل عربستان سعودي و تركيه. چنين وضعيتي باعث بازگشت سوريه به دهههاي اولش شد كه ويژگيهاي آن ضعف ديپلماتيك، بيثباتي سياسي، شورشهاي حكومتي و مهمتر از آن دخالت خارجي در آموزش بود.
اين واقعيت كه سوريه از زمان آغاز قيام عليه بشار اسد گرفتار آمده، بيانگر انبوهي از معضلات پيچيده براي اسراييل است.
بيتالمقدس ممكن است سوريه را خصومتآميز اما نه خطرناك تلقي كند. بيترديد، اسد اطمينان خاطر داد تا آرامش كامل را در امتداد مرز مشترك در تپههاي جولان حفظ كند و حتي در جلوگيري از هرگونه واكنش به حركتهاي رژيم صهيونيستي عليه آن براي مثال بمباران رآكتور هستهاي سوريه در سپتامبر 2007 كه به اسراييل نسبت داده شد، محدوديت نشان داد. چنين محدوديتي از واكنشي كه ميتوانست به وخامت بين كشورها و نهايتا منازعه مستقيم ولي نه يك جنگ تمام عيار منجر شود، جلوگيري كرد. حقيقت اين است كه سقوط بشار ميتواند عناصر ملهم از القاعده را توانمند سازد تا خودشان را در امتداد مرز سوريه – اسراييل در تپههاي جولان مستقر كند، منطقه را به آينهاي از شبهجزيره سينا تبديل كنند، منطقهاي كه فاقد كنترل مركزي است كه به عنوان بستري مناسب براي سازمانهاي تروريستي عمل ميكند.
افزون بر اين، رژيم صهيونيستي نگران جريان سلاحهاي پيشرفته سوريه حتي سلاحهاي متعارف است كه به دست حزبالله و گروههاي تروريستي بيفتد و نظام حكومتي در سوريه فرو بپاشد. هدف اين مقاله ارايه تصويري از قيام سوريه از همان سال نخست شورشها و همچنين بررسي خطرها و فرصتهايي است كه براي اسراييل ارايه ميشود.
کد خبر: ۲۹۵۰۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۱۳