رژيم صهيونيستي اسراييل و منازعه سوريه
تاريخ دولت سوريه از همان نخستين روزها و مسلما از زماني كه در آوريل 1946 استقلال خود را كسب كرد، با مشخصه نزاعهاي طولاني بر سر هويت، جهتگيري، كنترل و حتي واقعيت وجودش توصيف شده است. ريشههاي اين منازعه كه ادبيات دانشگاهي به آن «برچسب منازعه براي سوريه» زدهاند،1 در مقياس بزرگتر در منابع ضعف بيروني و داخلي سوريه از جمله ضعف نهاد دولت كه براي رهبران سوريه تشكيل و حفظ يك حكومت مركزي قادر به اعمال اقتدار بر شهروندان سوريه را مشكل ساخته است، مشاهده شد.
شكاف عميق در جامعه سوريه در زمينههاي اجتماعي، مذهبي، ناحيهاي، اجتماعي، اقتصادي و حتي ايدئولوژيكي؛ شكاف فزاينده ميان مراكز شهري و نواحي روستايي و حاشيهاي؛ و فراتر از آن؛ اين واقعيت همه دولتهاي سوريه را وادار كرد بر موضوعات داخلي سوريه تمركز كنند، و توانايي آنها را براي ايفاي نقش مركزي در صحنه منطقهاي از جمله منازعه با رژيم صهيونيستي انكار كنند. با اين حال، ظهور قدرت حزب بعث در مارس 1963 تا حدي باعث تغيير در اين وضعيت شد، طوري كه سياست راديكال دمشق نيز به اوجگيري در منازعه اسراييل – سوريه انجاميد كه سرانجام به منازعه منطقهاي كامل، جنگ شش روزه ژوئن 1967 تبديل شد.2 بيترديد، قبل و طي جنگ، تصميمگيران رژيم صهيونيستي، سوريه را به عنوان تهديد نظامي تلقي نكردند – از قبيل آنچه توسط مصر بيان شد – و وزير دفاع موشه دايان آن را به عنوان يك «پارازيت» تلقي نمود.3
ظهور قدر حافظ اسد در دمشق در نوامبر 1970 بر تغيير بنيادين در واقعيت سوريه تاثير گذاشت و ظاهرا منازعه براي سوريه را به ارمغان آورد. اسد براي سوريه ثبات سياسي آورد كه هرگز نديده بود و قادر شد سوريه را به قدرت قوي منطقهاي تبديل كند و سايه خود را بر محيط پيرامونش بيندازد.4 در زمان اسد، سوريه از يك دولت منفعل و ضعيف به يك بازيگر مركزي در منازعه اعراب – اسراييل تبديل شد. بيترديد به استثناي جنگ يوم كيپور كه ابتكار مشترك مصر – سوريه براي حمله به اسراييل بود، دمشق اطمينان خاطر داد – شايد درسي كه از جنگ اكتبر 1973 گرفته بود – منازعه نظامي مستقيم با اسراييل را آغاز نكند يا حتي وارد آن نشود و آرامش مطلق را در جبهه تپههاي جولان حفظ كند. حتي منازعه ميان دو كشور در لبنان در ژوئن 1982 ناشي از ابتكار سوريه نبود، بلكه اين اسراييل بود كه اين منازغه را بر خلاف ميل آغاز كرد تا سوريه را از لبنان بيرون كند. سوريه در آن زمان از هرگونه مواجهه با رژيم صهيونيستي پرهيز كرد و براي پيشبرد منافعش با حملات عليه اسراييل، فلسطين و مناطق لبناني از نمايندگانش – سازمانهاي فلسطيني و لبناني – استفاده كرد.5
در دهه 1980، قبل از اينكه نخستين جنگ لبنان معروف بشود – جنگي كه در آن نيروهاي دفاعي اسراييل به نيروهاي سوري در لبنان حمله كردند – سوريه اسد سياست موازنه راهبردي را در پيش گرفت كه هدفش تبديل ارتش سوريه با كمك شوروي به يك ارتش قدرتمند برابر با نيروهاي دفاعي اسراييل بود.6 با اين حال، فروپاشي شوروي كه در اواخر دهه 1980 شروع شد، منجر به ترك اين راهبرد شد. افزون بر آن، حافظ اسد گزينه پيوستن به فرايند صلح اعراب – اسراييل را انتخاب كرد كه در اوايل دهه 1990 آغاز شد و شروع به انجام مذاكرات مستقيم با نمايندگان اسراييلي با هدف رسيدن به يك توافق صلح كرد. بيترديد، آمادگي اسد براي رسيدن به توافق با اسراييل محدود بود، طوري كه او و همچنين اسراييل خطوط قرمزي را اعلام كردند كه در نهايت در تلاش براي رسيدن به توافق صلح شكست خوردند.7
بعد از مرگ حافظ اسد در ژوئن 2000، پسرش بشار به قدرت رسيد كه ترديدهايي را در ميان بسياري در سوريه و خارج در خصوص توانايياش براي پر كردن كفشهاي بزرگ پدرش مطرح شد. با اين حال، در طول سالها به نظر ميرسد كه بشار تلاش كرده است موضعش را درون و خارج سوريه تثبيت كند.8 روي هم رفته، بشار به پيروي از سياستهاي پدرش درخصوص اسراييل ادامه داد، ولو با احتياط بسيار كمتر و قضاوتهاي خوبي كه از پدرش به ارث رسيده بود. او به تعهداتش براي فرايند صلح با اسراييل ادامه داد و حتي ميخواست با قراردادهاي مربوط به صلح از قبيل آنچه با حكومت اولمرت در اوايل 2008 منعقد كرد، تعامل بكند.9 او همچنين اطمينانخاطر داد از منازعه مستقيم با اسراييل اجتناب كند و به حفظ آرامش در مرز مشترك در تپههاي جولان ادامه بدهد. در همان زمان، او روابطش را با ايران و حزبالله به طور چشمگيري گسترش داد. تصميم بشار براي ساخت رآكتور هستهاي در ديرالزور در شمال سوريه با كمك كره شمالي نشان داد كه او بلوغ سياسي نداشت، بيگمان بعد از ويراني رأكتور توسط اسراييل در سپتامبر 2007 بشار از انتقام عليه اسراييل صرفنظر كرد.10
دهههاي بشار (2010 - 2000)
در اواخر 2010، به نظر ميرسيد بشار اسد قويتر و با ثباتتر از گذشته است. يك دهه بعد از اينكه جانشين پدرش شد، بشار به عنوان كسي تلقي شد كه قادر بود قدرتش را تثبيت كند و اقتدارش را بر نظام حكومتي سوريه به ويژه بر دستگاه حزبي، نهادهاي حاكم و سرويسهاي امنيتي و نظامي حاكم كند. افزون بر اين، او در توسعه يك سري حركتهاي اقتصادي موفق شد: از نظر گستره محدود شد اما با تاثير انباشتي از گشايش آرام اقتصاد سوريه به جهان فراختر و تشويق فعاليت بخش خصوصي به بهاي بخش دولتي كنترل شده توسط حكومت و حزب بعث، اين حركتها او را قادر ساخت تا حمايت طبقه متوسط و نخبگان اقتصادي سني را در شهرهاي بزرگ به ويژه دمشق و آلپو جلب كند.11 بشار بزرگترين موفقيت را درست مثل پدرش در سياست خارجي به ثبت رساند.
از زماني كه او به قدرت رسيد، مدام لجبازي و يكدندگياش را در قبال ايالات متحده نشان داده و تلاش كرده است حركتهاي واشنگتن و طرحها را در منطقه سركوب كند. او خودش را به عنوان رييس اردوگاه راديكال در جهان، به عنوان دوست ايران و به عنوان شريك اصلي و فعال حزبالله و حماس در محور ضد اسراييل و ضد آمريكا ترسيم كرد. نخست، بشار اسد و دولتش به نظر ميرسيد سياست تند، خطرناك و حتي انتحاري دارند و در واقع دوست جروج دبليو بوش به سرعت مبارزه آشكاري را عليه سوريه به راه انداخت. رييسجمهور سوريه را مجبور كرد از لبنان خارج بشود، آن را در سطح بينالمللي منزوي كرد و از هيچ مخفي كاري در اميدش براي تغيير رژيم در دمشق دريغ نكرد. اين تحولات جديت بشار را در برابر ترسش كه سوريه تحت رهبرياش با تهديد وجودي توانايياش و استقلال از دولت آمريكا مواجه شد، تقويت كرد.12
اما بشار كسي است كه با دست بالا در اين منازعه ظهور كرد، عمدتا بدين خاطر كه ايالات متحده فاقد عزم، اراده قدرت و شايد حتي توانايي عملي براي اقدام عليه سوريه و سرنگوني رژيم بود. بنابراين، كمتر جاي شگفتي است كه در پايان دهه اول حكومت بشار سوريه بهبود چشمگيري را در جايگاه منطقهاي و بينالمللياش تجربه كرد. دمشق در رهايي خودش از انزواي اعمال شده بر آن توسط دولت بوش موفق شد و به ايفاي نقش منطقهاي در لبنان، فلسطين و حتي مناطقي از عراق بازگشت.
تحت رهبري نخستوزير اولمرت، اسراييل گفتگوهاي صلح خود با سوريه را احيا و به دنبال رهبري اسراييل، كشورهاي اروپايي روابطشان را با دمشق گرم كردند. در طول آن زمان، تركيه و سوريه به فعاليت در پرورش و نزديك كردن روابطشان به يك اتحاد صميمي مبتني بر دوستي شخصي عميق كه ميان نخستوزير تركيه، رجب طيب اردوغان و رييسجمهور اسد شكل گرفت، ادامه دادند. همچنين بهبود در روابط سوريه با عربستان سعودي و همچنين ديگر كشورهاي خليجفارس عربي و شمال آفريقا مشاهده شد. با روي كار آمدن باراك اوباما به رياست جمهوري ايالات متحده در ژانويه 2009، مبارزه آمريكا عليه سوريه عملا جاي خود را به تلاش آمريكا، هرچند ناموفق، بر گشودن برگ جديدي در روابط آمريكا – سوريه داد.13
در طولانيمدت و به طور مسلم تا زمان آغاز موج قيامهاي عربي در اوايل 2011، ديدگاه حاكم حتي ميان سوريهايي كه نفرت خود را از بشار پنهان نميكردند، اين بود كه براي اكنون هيچ جايگزيني وجود ندارد. با اين حال، همه اين چيزها به سرعت تغيير كرد.
بهار عرب به سوريه ميآيد: ريشههاي اعتراض
در دسامبر 2010، «بهار عرب» نخست در تونس و پس از آن در مصر، ليبي و يمن آغاز شد. در ماههاي نخست قيام، سوريه همچنان تماشاچي حوادث بود و به نظر ميرسيد كه موج انقلابهاي عرب آن را دور خواهد زد و در واقع، در اواخر ژانويه 2011، چند روز قبل از سقوط مبارك زماني كه از قبل روشن بود كه روزهاي رژيم مصر شمارش معكوس خود را آغاز كرده است، رييسجمهور سوريه با وال استريت ژورنال گفتوگويي انجام داد و به حوادث اثرگذار تونس و مصر اشاره كرد. بشار با اعتماد به نفس ظاهري به نگرانيهاي گفتوگوكنندگان پاسخ داد و تأكيد كرد كه سوريه، مصر نيست. او سپس توضيح داد كه چرا زمين لرزهاي كه جهان عرب را لرزاند سوريه را دور خواهد زد: «مصر مورد حمايت مالي ايالات متحده قرار ميگرفت، در حالي كه ما تحت تحريم بسياري از كشورهاي جهان قرار داريم... ما بسياري از نيازهاي اساسي مردم را نداريم. به رغم همه اينها، مردم وارد قيام نميشوند. بنابراين، مساله تنها درباره نيازها و اصلاحات نيست، بلكه به ايدئولوژي، اعتقادات و ريشهاي كه شما داريد، مربوط است.»14
زماني كه قرعه به نام قاهره افتاده بود، رسانههاي سوريه كه طي بحران مصر مسير محتاطانه مبارك را به تعهد مصر به پيمان صلح با اسراييل بود. به اين ترتيب، رسانههاي سوريه استدلال كردند، تعهد سوريه به مقاومت بقاي قدرت بشار اسد را تضمين خواهد كرد. براي مثال، سخنگوي تبليغاتي تيشرين در 13 مارس 2011 نوشت كه «مصريها رژيم كمپ ديويد را از قدرت بر كنار كردند، رژيمي كه نان را از مردم دزديده بود.»15
با اين حال، بشار اسد به زودي متوجه شد كه منازعه با اسراييل كسب جايگاه مهم در ميان افكار عمومي عرب را متوقف كرده است و خيابانهاي عرب در سايه انتفاضه فلسطين، جنگ دوم لبنان در 2006 و عمليات در 2009 ديگر مثل گذشته يا حتي دهه اول هزاره جديد نيست. با تصميم نمازگزاران جمعه در مسجد در 18 مارس 2011، تظاهرات در بسياري از شهرهاي شمالي و مركزي از جمله هومز، آلپو و بنياس آغاز شد. تظاهرات بزرگ در دارا در جنوب شامل هزاران نفر بود و به سرعت از كنترل خارج شد؛ تظاهراتي كه با آتش حمله به دولت و ساختمانهاي دولتي همراه بود. در مواجهه با نيروهاي امنيتي، دو تظاهركننده كشته شد و طي مراسم دفن آنها در روز بعد، سه نفر نيز كشته شدند.16 از آن زمان بود كه سوريه روي آرامش به خود نديد.
از اعتراض تا شورش
برخلاف ديگر كشورهاي عربي مثل تونس يا مصر كه درگيريها بعد از آغاز نخستين تظاهرات در خيابانهاي تونس و قاهره به سرعت گسترش يافت و بر خلاف ليبي يا يمن كه نخستين گسترش سراسر كشور را فرا گرفت، در سوريه فرايند آرام و تدريجي، با فراز و نشيب وارد يك منازعه طولاني و توفاني شد. در واقع، دشوار است بگوييم كه هر حادثه وحشتناك نمايانگر نقطه شروع در قيام سوريه يا حتي تغييري از يك مرحله به مرحله ديگر است.
اين حوادث غرق شدن طولاني سوريه در باتلاقي بود كه تظاهرات ناگهاني به يك اعتراض عمومي گسترده تبديل شد و به نوبه خود به نزاع خشونتآميز و ناسازشكارانه تبديل شد تا اينكه سوريها در نهايت خود را در ميان جنگ داخلي كاملا خشونت آميز يافتند.
در اواسط 2011، زماني كه پليس و نيروهاي امنيتي به رغم تلفات در هر هفته در سركوب شورشيان ناموفق شدند، ارتش سوريه وظيفه خود را بر دوش گرفت. در 22 آوريل 2011، بسياري از نيروها وارد دارا شدند و متعاقبا به همه نقاط اصلي منازعه فرستاده شدند و با كمك گردانهاي مسلح، توپخانه و هواپيما و هليكوپترهاي نيروي هوايي به سركوب اغتشاشات پرداختند. با اين حال، فرستادن ارتش به سراغ سركوب شورشيان كشت و كشتار را متوقف نكرد. برعكس، اقدام ارتش با خشونت از سوي شورشيان مقابله و اعتراض در سوريه از آرامش بزرگ به تظاهرات روزانه ميان نيروهاي ارتش و گروههاي مسلح تبديل شد.
تحت چنين شرايطي، فرار ميان مقامات ارتش شروع شد و به تدريج در طول زمان به خود شتاب گرفت و در جولاي 2011 گروه فراريها ارتش آزاد سوريه را تحت فرماندهي رياضالاسد تشكيل دادند. اين ارتش نوعي چتر بود كه فرماندهانش از تركيه عمل ميكردند، ولو به طور ضعيف برخي از گروههاي مسلح را كنترل مينمودند. اين نهاد نماينده كانال انتقال سلاح و پول براي شورشيان از كشورهاي عربي و تركيه و شايد حتي ايالات متحده است.
مشكل در گرد آمدن مقامات ميان شورشيان در سوريه نشانگر شكافهايي بود كه همواره ويژگي جامعه سوريه را توصيف كرده است. در واقع، شورشيان در تلاش براي پيدا كردن يك جنبش متحد تحت رهبري متفقالقول شكست خوردند. بنابراين براي مثال، شوراي ملي كه توسط فعالان اپوزيسيون با پشتيباني اعراب و غرب در استانبول در سپتامبر 2011 تشكيل شده بود، به يك موجوديت توخالي تبديل شد كه قادر نبود مقتدرانه عمل كند و گروههاي اپوزيسيون متعدد را متحد نمايد؛ آنهايي كه داخل سوريه و خارج بودند. در نوامبر 2012، با تشويق ايالات متحده و كشورهاي خليجفارس، تشكيل يك سازمان جديد اپوزيسيون در قطر اعلام موجوديت كرد. شوراي ملي به عنوان سازماني مطرح شد كه فعاليتهاي شورشيان عليه حكومت سوريه را هماهنگ ميكرد.17
هرچند تقريبا دو سال از زمان آغاز قيام عليه رژيم بشار اسد سپري شده است، نزاع خونيني كه كشور را فراگرفته و زندگي بيش از 40 هزاران نفر را نابود كرده است، به نظر نميرسد به اين زودي به نتيجهاي ختم شود. اسد در تلاشهايش براي سركوب اعتراض شكست خورد، اعتراضاتي كه ريشه دوانيده بود. با اين حال، همچنان روي پاي خود ايستاده است و حمايت عناصر مهم قدرت جامعه سوريه را كه اعضاي اقليتهاي مذهبي آن را رهبري ميكند، حفظ ميكند. نتيجه اين امر غرق شدن سوريه در واقعيت هرج و مرج، آشوب و خونريزي جاري بود. در آغاز ناآرامي، حكومت سوريه بر حمايت سرسختانه ائتلاف اقليتها در سوريه تكيه كرد؛ طبقه متوسط و نخبگان در شهرهاي بزرگ؛ و ارتش، دستگاههاي امنيتي و بوروكراسي دولتي.
حقيقت اين است كه گروههاي اقليت به حمايت خود از اسد ادامه ميدهند (گروههايي كه توسط علويها هدايت ميشدند و مسيحيان، دروزيها و حتي جمعيت كرد در شمال به آنها پيوستند)؛ در شهرهاي بزرگ هنوز آرامش نسبي وجود داشت؛ و ارتش و دستگاههاي حكومتي به كمك رژيم در سركوب مخالفان ادامه ميدادند. بيترديد، روشن است كه ارتش و دستگاههاي امنيتي به تدريج در نتيجه روند فزاينده فراريها ضعيف شدهاند. حمايت از اقليت خاموش ميان طبقات متوسط و بالاتر در دمشق و آلپو به تدريج از بين رفته است. اين بخشها از حكومت حمايت كردند؛ چون ميترسيدند سقوطش سوريه را وارد آشوب و هرج و مرج كند، درست همانند عراق، اما تغيير در رويكرد ميان طبقات متوسط و بالاتر شروع به شكلگيري كرد. از نظر آنها، حتي آشوب و هرج و مرج كه شروع شد به نظر قابل ترجيح بود بر واقعيت وخامت اقتصادي و خونين جاري، و نبود امنيت شخصي.
براي آنها روشن شد اگر بشار نميتواند به نتيجهاي در بحران برسد و قدرت را آنگونه كه در بحران مشخص است هدايت كند، پس در آن صورت بهتر است كنار برود.18
از اوضاع نه چندان وخيم در سوريه، حمله در 18 جولاي 2012 به دفتر امنيت ملي، منطقه حفاظت شده داخلي در تشكيلات امنيتي سوريه بود. در اين حمله مقامات ارشد تشكيلات نظامي و امنيتي سوريه كشته شدند؛ مردمي كه به جنگ عليه شورشيان توصيه شده بودند. در ميان كشته شدهها داد راجاها، وزير دفاع، حسن تركماني، رييس واحد مديريت بحران، و عاصف شوكت، معاون وزير دفاع و داماد رييسجمهور اسد، بودند. در اين حمله همچنين هشام اختيار، رييس دفتر امنيت ملي نيز زخمي شد كه دو روز بعد مرد و همچنين مجروح شدن وزير داخلي، محمدبشار، كه تنها او از حمله نجات پيدا كرده بود، به چشم ميخورد. چنين ضربهاي به رؤساي سوريه با حمله به دمشق توسط گروههاي مسلح همراه بود كه برخي از آنها به ارتش آزاد سوريه تعلق داشتند.
مبارزان مسلح در اشغال و كنترل چندين نواحي شهر از جمله ناحيه الميدان موفق شدند و نخست به نظر ميرسيد كه دمشق در ساعتها و روزهاي اول به دست شورشيان خواهد افتاد. چند روز بعد، شورشيان به شهر آلپو، دومين شهر مهم سوريه حمله كردند و حتي در كنترل بيشتر بخشهاي آن موفق شدند. در آن زمان گزارش شد كه شورشيان تلاش كرده بودند مرزهاي ميان سوريه، عراق و تركيه را اشغال كنند، سرانجام گزارش شد كه كردها در شمال و شرق سوريه (تقريبا 10 درصد جمعيت سوريه)، كه تا آن زمان اتحاد يا مخالفت خود را با اسد اعلام نكرده بودند، خودشان را از رژيم جدا كردند اما هم زمان به مقامات شورشيان ملحق نشدند. اين تحولات چشمگير برخلاف موج فراريها از ميان مقامات حكومت – هم از ارتش و هم از ديگر وزارتخانههاي كشور – روي داد. بنابراين براي مثال در اوايل جولاي 2012 گزارش شد كه مناف فلاس، پسر وزير دفاع سابق مصطفي طلاس كه به عنوان فرمانده واحد گارد جمهوري خدمت ميكرد و به رابطه نزديك شخصياش با بشار اسد معروف بود، به همراه چندين عضو خانوادهاش به پاريس فرار كرد.
به نظر ميرسيد براي نخستين بار در ميان نيروهاي ديپلماتيك سوريه نيز شكاف به وجود آمده است، درست زماني كه سفراي سوريه در چندين كشور، از قبيل عراق، قبرس و امارات متحده عربي اعلام كردند كه ديگر نماينده اسد در دمشق نيستند. بعد از آن بود كه در اوايل آگوست 2012، نخستوزير رياض مجاب به اردن فرار كرد. به اين ترتيب آنچه در آغاز شورش به عنوان يك فرار بياهميت و ناچيزي تلقي ميشد، به يك سيل خروشان تبديل شد و بسياري تلاش كردند خود را از شرايط بحراني پيش رو نجات بدهند.19 در هر صورت ترديدي وجود ندارد قيام در سوريه وارد مرحله جديدي در جولاي 2012 شد كه ممكن است نشاندهنده مرحله مهمي از مبارزه براي سوريه باشد كه از مارس 2011 در جريان است.
سوريه به عنوان حوزه بازي منطقهاي و بينالمللي
تحت حكومت حافظ اسد، سوريه با جايگاهي كه در منطقه و فراتر از آن داشت به قدرت منطقهاي تبديل شد. با اين حال، ريشه قيام جاري به دههها قبل به دوران تشكيل سوريه به عنوان يك كشور مستقل باز ميگردد، درست زماني كه صحنهاي براي نزاع ميان قدرتهاي منطقهاي و بينالمللي بود كه به دنبال استفاده از آن براي به دست آوردن قدرت و نفوذ بودند.
واكنش جامعه بينالمللي به حوادث در سوريه، نخست ساكت و مبهم بود. فقط واكنش كشورهاي غربي بود كه توسط ايالات متحده رهبري ميشد. آنها با گرفتار آمدن غيرمنتظره بر اثر موج اعتراضات كه خاورميانه را در خود گرفتار كرد، به سرعت خود را غرق در موقعيتهاي بحراني يافتند كه در مصر، ليبي، يمن و بحرين شكل گرفت. در سايه ميل براي اجتناب از درگيري در يك منازعه نااميدكننده ديگر، همچنين در سايه ماهيت محدود اعتراضات در سوريه و اين ارزيابي كه سوريه ميتواند بر آنها غلبه كند، مداخله گزينهاي نبود كه به طور نخست جدي گرفته شود. افزون بر اين، ترس از اينكه حكومت بشار جاي خود را به آشوبي داد كه به سرعت گسترش يافت – به لبنان و اسراييل، اردن، فلسطين و مناطق عراق – به دغدغه مربوط به گرايش اسلامي قيامهاي مصر، تونس، ليبي و حتي سوريه پيوست تا جلوي بسياري را بگيرد، حتي در سوريه قدرت جنبشهاي اسلامگرا همواره به خاطر تركيب جمعيت كشور (ميزان اقليتها 40%) و سنت قوي و سكولار ريشهدار در ميان طبقه متوسط و سنتي در شهرهاي بزرگ محدود تلقي شده است.
با توجه به همه اين عوامل، جامعه بينالمللي در نخستين ماههاي ناآرامي ترجيح داد تا بيطرف بماند و حوادث را از دور نظارت كند، حتي در تلاشهايش از بشار اسد حمايت كرد تا بادهاي توفاني را در سوريه آرام و با ثبات كند.20 با اين حال، همزمان با سپري شدن هفتهها و ماهها، اعتراضات در سوريه نه تنها كم نشد بلكه افزايش و تشديد يافت، تغيير – حتي تغيير وحشتناك – در موضعگيريهاي خيابانهاي اعراب، كشورهاي عربي و جامعه بينالمللي در رابطه با حوادث در سوريه آشكار و پيدا بود. اين تغيير نخست ريشه در ارزيابي فزايندهاي داشت كه حكومت سوريه سقوط خواهد كرد، درست مثل تونس، مصر و ليبي.
مخالفت اعراب با سوريه را عربستان سعودي رهبري كرد، ظاهرا خارج از درك سعودي بود كه سوريه در حال تبديل شدن به صحنهاي براي نزاع ميان ايران و جهان سني عرب بود. از نظر رياض، اين امر نيازمند حركتهاي سخت براي تحت تاثير قرار دادن مبارزه در سوريه براي غلبه بر حكومت اسد بود، به ويژه با توجه به ضعفي كه توسط آمريكا در حل مشكلات منطقهاش نشان داده نشود. از اين رو، عربستان سعودي حمايت مالي بيشتري از شورشيان عمدتا از گروههاي اسلامي فعال درون سوريه كرد.
تركيه دغدغههاي مشتركي با عربستان سعودي داشت، هرچند آنكارا به ويژه رهبران حزب عدالت و توسعه منافع ديگري در همسايه جنوبيشان داشت، با جاهطلبيهاي تركيه پيوند خورد تا نقش برجستهاي در جهان عرب و سني ايفاء كند. به اين ترتيب، تركيه خودش را با اخوانالمسلمين سوريه متحد كرد، در حالي كه هم زمان سر پناه و كمك نظامي به ارتش آزاد سوريه كرد كه پستهاي فرماندهياش را در خاك تركيه قرار داد. قطر نيز به همان سان عمل كرد، شبكه تلويزيوني الجزيره را در مبارزه عليه بشار قرار داد و كمك و حمايت مالي از گروههاي مختلف شورشي كرد؛ به نظر ميرسيد كه قطر و عربستان سعودي از گروههاي خاص سوريه حمايت كرده است.
بيگمان، به رغم فشار اعراب كه مصر نيز پس از انتخاب محمد مرسي به عنوان رييسجمهور در ژوئن 2012 به آن پيوست، جامعه بينالمللي در پيدا كردن راه چاره براي بحران سوريه مشكل داشت. كشورهاي غربي و ايالات متحده ميلشان را براي درگيري در حوادث سوريه مخفي نكردند؛ نه تنها به خاطر مخالفت روسيه بلكه از ترس اينكه سوريه به باتلاقي مثل افغانستان يا عراق تبديل شود كه هر كسي را كه شجاعت دخالت داشت در دام اندازد. افزون بر اين، ارتش سوريه توانمنديهاي دفاع موشكي و هوايي را حفظ كرده كه ميتواند هرگونه مداخله خارجي را به امر پرهزينهاي با هزينههاي زياد تبديل كند. بنابراين، به طور قابل پيشبيني، كشورهاي ايالات متحده و اروپا از كمك نظامي و ديگر كمكها براي گروههاي شورشي راضي بودند به اين اميد كه براي غرب تلاش كنند.
در هر صورت، سوريه كه در دهههاي اخير به عنوان قدرت منطقهاي تلقي ميشد، نقشاش را به عنوان صحنهگردان براي مبارزه منطقهاي و بينالمللي از سر گرفته است. ايران و حزبالله در يك طرف و تركيه، عربستان سعودي و ديگر كشورهاي ميانهرو عرب در طرف ديگر قرار دارند. ايران و حزبالله از حكومت اسد حمايت كردند. روسيه به تأمين كمك اقتصادي و حتي سلاح براي سوريه به عنوان ضد موازنهاي در برابر مخالفت ايالات متحده با سوريه ادامه داد و همچنين به اين خاطر كه بشار اسد را به عنوان پايگاه نهايي خاورميانه مينگرد كه از گسترش اسلام راديكال كه به طور بالقوه خود روسيه را تهديد ميكند، جلوگيري مينمايد.
اسراييل و سوريه
از آغاز ناآرامي در سوريه در مارس 2011، بسياري در اسراييل ترس خود را پنهان نكردند كه سقوط بشاراسد ثبات در مرز اسراييل – سوريه و شايد در كل منطقه را تضعيف خواهد كرد. در واقع، حفظ وضع موجود سياست ترجيحي بسياري از حكومتهاي رژيم صهيونيستي بود كه از خطرهاي سياسي در پيشبرد فرايند صلح ميترسيدند و همزمان دوست داشتند آرامش در تپههاي جولان را حفظ كنند. در واقع، رامي مالوف، تاجر سوري و معتمد و خويشاوند بشار در گفتوگويي با نيويورك تايمز در 10 مه 2011 گفت كه هيچ ثباتي در سوريه وجود ندارد، هيچ فرصت ثباتي در اسراييل وجود ندارد. او تصريح كرد: «هيچكس نميتواند تضمين كند كه اگر اتفاقي در رژيم سوريه بيفتد، چه اتفاقي خواهد بود. من نميگويم يك جنگ شروع خواهد شد، اما ميگويم هيچكس نبايد به ديوار بشار فشار وارد كند.»22
برخي در رژيم صهيونيستي، حوادث نكبه را در 15 مه 2011 و نكسه را در 5 ژوئن 2011، نشانهاي براي آينده ديدند. در جريان اين دو روز، صدها اگر نه هزاران آواره فلسطيني تلاش كردند از قلمرو رژيم صهيونيستي در منطقه تپههاي جولان عينالطينه در مجدال شام و در مرز اسراييل – لبنان در منطقه شار فاطمه عبور كنند. حوادث مرزي چندين كشته و مجروح بر جاي گذاشت. ارزيابي آن دشوار بود كه آيا سوريه وراي اين حوادث بود تا افكار عمومي را از حوادث داخلي سوريه منحرف كند و يا اينكه پيامي به اسراييل بدهد. شايد نبود كنترل، بيان ضعف اسد و توانايياش براي حكومت منطقه مرزي باعث اين حوادث شد.
اما رژيم صهيونيستي سرانجام به اين نتيجه رسيد كه سرنوشت بشار اسد به شكست خواهد انجاميد يهود باراك، وزير دفاع صهيونيستي در اظهاراتش به كميته دفاعي و امور خارجي كنست در دوم ژانويه 2012 تصريح كرد كه روزهاي اسد شمارش معكوس را طي ميكند. بني گانتز، رييس ستاد نيروهاي دفاعي رژيم صهيونيستي بيانيهاي منتشر كرد كه رژيم صهيونيستي آماده رسيدگي به آوارگان علوي است كه در صورت سقوط شايد به تپههاي جولان فرار كنند.23 در واقع، ترديدي نيست كه رژيم صهيونيستي از دخالت ايران و حزبالله در حوادث سوريه و تلاشهايش براي كمك به اسد آشفته بود. يائير گولان، فرماندهي شمالي اسراييلي در آوريل 2012 اين نگراني و آشفتگي را تاييد كرد:
«ايران همواره براي سوريه سلاح تهيه ميكند. اين يك تلاش دايمي و در جريان است. ايرانيها به اسد ميگويند، «نگاه كن، تو براي ما مهم هستي،» و آنها با شدت و قوت از او حمايت ميكنند. بخشي از مقاومت سوريه از اين احساس اسد نشأت ميگيرد كه او از حمايت همسايگان نزديك، دور و شايد ابرقدرتها برخوردار است. به سخني ديگر، وقتي اسد به بيرون نگاه ميكنند، ميگويد: «من حزبالله را دارم كه كمك ميكند. من ايرانيها را دارم كه از من حمايت ميكنند.» و در پشت چين و روسيه... ايران و حزبالله، وقتي از «محور شرارت» صحبت ميكنيم، آنها نفوذ عميقي دارند. ما درباره پرسنل حزبالله صحبت ميكنيم كه آنجا ميجنگند – آموزشدهندگان، مربيان و با ارزيابي من فرماندهان نيز.»24
بهنظر ميرسد فراتر از مساله آوارگان كه ممكن است به رژيم صهيونيستي برسند، بيتالمقدس را سلاحهاي پيشرفتهاي پر كرده است كه از آن سوريه هستند و چه بسا به دستان ستيزهجويان بيفتد؛ چه عناصر تروريستي مثل القاعده يا خود شورشيان يا در بدترين حالت كه رژيم صهيونيستي نگران است، به دست حزبالله بيفتد. حزبالله ممكن است از رابطهاش با بشار براي قاچاق اسلحه تحت پوشش هرجو مرج سوريه استفاده كند و اين سلاحهاي پيشرفته به پايگاههايشان در لبنان فرستاده شود. شخصيتهاي خاص در رژيم صهيونيستي كه در جولاي 2012 به بنيامين نتانياهو و ايهود باراك پيوستند، حتي آشكارا هشدار دادند كه در چنين حادثهاي رژيم صهيونيستي در حمله به تأسيسات سلاحهاي شيميايي سوريه و نابود كردن آنها ترديدي به خود راه نخواهد داد و از افتادن اين سلاحها به دست حزبالله و متحدانش يا دست ديگر راديكالهاي اسلامي جلوگيري خواهد كرد.
دولت آمريكا نيز كه شريك دغدغه رژيم صهيونيستي است، طي اعلاميههايي به رژيم سوريه هشدار داد. مسئول سلاحهاي شيميايي است و به استفاده از سلاحها يا انتقالشان به دستان خارجيها هشدار داد. به نوبه خود، رژيم سوريه انكار كرده است كه از چنين سلاحهايي عليه مردماش استفاده كند. در هر حال، آنهايي كه خواهان مداخله در سوريه هستند يا اميدوارند بشار در قدرت خواهد ماند، شروع كردند به درخواست از ديگران از جمله آمريكا و ديگر كشورهاي اروپايي كه براي اسراييل بهتر است اجازه بدهد بشار به حكومتش ادامه بدهد و شايد حتي اگر بشار سقوط كند، محورهاي راديكال در خاورميانه تضعيف شوند كه به نفع اسراييل خواهد بود.
در اوايل مارس 2012، آويگدور ليبرمن، وزير امور خارجه پيشين رژيم صهيونيستي، بيان كرد اسراييل در پشت آنهايي است كه خواستار حذف بشار از قدرت هستند و متحدان را تشويق كرد براي رسيدن به اين هدف تلاش كنند. طي ديدار از واشنگتن در آوريل 2012، ايهود باراك وزير دفاع از ايالات متحده خواست سياست فعالتري در قبال بشار با هدف فراهم كردن سقوط او بردارد.25
در همين حال، بسياري از مقامات ارشد رژيم صهيونيستي حمايت خود را از تداوم وضعيت جاري امور در سوريه ابراز كردهاند كه در آن سوريه با قدرت كافي براي حفظ آرامش در امتداد مرز با اسراييل ادامه بدهد و از افتادن سوريه به دست اسلام راديكال جلوگيري كند. با اين حال با تداوم نيروهاي شورشي اسد بر موضوعات داخلي تمركز ميكند و در عين حال به معناي واقعي، قدرت دولت سوريه را تضعيف ميكند كه هنوز رژيم صهيونيستي را به عنوان دشمني مينگرد كه محدود است. انداختن سايه بر چنين ارزيابيهايي يك سري شليك بر حوادث مرزي در نوامبر 2012 است كه ناشي از نبود كنترل سوريه و توانايي براي حكومت در مناطق مرزي و نيز مبادله ميان گروههاي شورشي است كه در موارد بسياري به خاك اسراييل تسري مييابد.26 در رژيم صهيونيستي حتي ديدگاههايي وجود دارد كه خواهان استفاده از شكاف منطقهاي براي توسعه تفاهمنامه با تركيه هستند.
آنكارا به مؤلفه مهمي در فشار بينالمللي عليه سوريه تبديل شده است و روابطش با دمشق به سطوح بحراني حتي به نقطه رويارويي نظامي رسيد. تركيه لفاظي ضد سورياش را تشديد كرد و شروع به تأمين كمك به ارتش آزاد تركيه و آوارگان سوري كرد و در جولاي 2012 به دنبال سقوط يك جنگنده تركيه توسط سوريها و بعد از اينكه كردها در شمال سوريه شروع به اقدام براي تأسيس استقلال كردها در امتداد مرز تركيه كردند، شروع به انباشتن نيروهاي نظامي در امتداد مرز تركيه – سوريه كرد. نگراني از آينده سوريه ميتوانست از لحاظ نظري اسراييل و تركيه را به هم نزديكتر كند، اما دو كشور هنوز از اين نگراني براي احياي گفتوگوي راهبردي ميان خود بهرهبرداري نكردهاند و روابط آنها در حادثه درياي مرمره در مه 2012 متوقف گرديد.
نتيجهگيري
جدا از آيندهاي كه براي سوريه متصور ميشود – چه توسط شمشير به بقا ادامه دهد يا به يك نظم جديد سياسي در سوريه منجر شود – به نظر ميرسد سوريه نقش مركزي را در سياست منطقهاي به اين زودي به دست نخواهد آورد. افزون بر اين، در آينده نزديك دمشق – هر رژيمي – احتمالا تحت فشار زيادي قرار خواهد گرفت تا اقتدارش را بر سراسر كشور اعمال كند، درست همانطور كه طي دهههاي نخست استقلال سوريه اتفاق افتاد. سوريه آينده احتمالا خط مشياي براي اقدامات تروريستي اسلامگرايان افراطي مثل القاعده باشد، در حالي كه اخوانالمسلمين يكي از مهمترين قدرتها در منطقه خواهد بود.
در هر حال، تقريبا دو سال بعد از قيام در سوريه اسراييل هنوز محتاطانه حوادث را در دمشق با نگراني دنبال ميكند، هرچند ديگر اميدي به حفظ موجود در امتداد مرز ندارد. در عوض، سقوط سوريه پيشبيني ميشود؛ احتمالا ضربه سختي به جايگاه منطقهاي ايران و حزبالله وارد خواهد شد. بيترديد، توأم با اميد براي تغيير در سوريه اين ترس وجود دارد كه آرامش در تپههاي جولان جاي خود را به آشوب و هرجو مرج بدهد؛ از قبيل آنچه در مرز سينا حاكم است. اسراييل همچنين نگران سلاحهاي پيشرفته ارتش سوريه است.
بيترديد، اسراييل اكنون فرصتي دارد كه ميتواند با قدرتهاي منطقهاي و بينالمللي براي شكل دادن به چهره آينده سوريه از آن استفاده كند. چنين تلاشي نيازمند آن است اسراييل ساخت حصار را متوقف كند و به بازيگر و شريكي فعال در ائتلاف منطقهاي و بينالمللي در سرنگوني بشار اسد تبديل شود و ثبات را در سوريه در دورهاي كه بعد از آن ميآيد، تقويت كند.
اين پنجره فرصت شامل نخست ايجاد گفتوگو با تركيه و با كشورهاي ميانهرو عرب اردن، عربستان سعودي، كشورهاي خليجفارس و حتي مصر – درخصوص آينده مصر – است؛ دوم، ايجاد يك گفتوگوي مستقيم با كشورهاي غربي يا شايد بازيگران منطقهاي با عناصر اپوزيسيون در سوريه دست كم با آنهايي است كه بر واشنگتن، كشورهاي اروپايي و حتي تركيه تكيه ميكنند و با اسلام راديكال يكسانانگاري نميكنند؛ سوم، ايجاد يك گفتوگو با ايالات متحده، كشورهاي اروپايي و شايد روسيه است. همزمان، اسراييل بايد آماده تاثيرات حوادث در سوريه – از جمله امكان فروپاشي سوريه – بر اردن و لبنان باشد؛ دو كشوري كه براي اسراييل اهميت دارند.
در اردن، رژيم هاشمي به مواجهه با اعتراض عمومي طولاني ادامه ميدهد كه احتمالا در صورت سقوط بشار، تشديد يابد. در لبنان، اسراييل با وضع موجود روبهرو است؛ به ويژه در مرز اسراييل – لبنان كه از 2006 اجرا شده است. اين وضع موجود نشاندهنده شكافهايي قبل از شورشها در سوريه است؛ طوري كه قيام سوريه ميتواند جريان يابد و در واقع شروع شده است تا ثبات لبنان را تضعيف كند و توانايي و علاقه لبنان و نيز حزبالله را در حفظ آرامش در امتداد مرز اسراييل – لبنان كاهش بدهد.
پرسش اين است كه آيا رژيم صهيونيستي چالشهاي فرا روي امنيت جارياش را كه سقوط سوريه در پي خواهد داشت، عاقلانه و خردمندانه مديريت خواهد كرد و آيا به طور موفقيتآميزي از چنين سناريويي براي پيشبرد منافع راهبردياش با تركيه، كشورهاي ميانهرو عرب، عربستان سعودي و حتي آينده سوريه بهرهبرداري خواهد كرد؟ اين پرسش بستگي به سياست كلي اسراييل در مواجه با حوادث پيرامونش به ويژه روابط آيندهاش با مصر و فلسطينيها خواهد داشت. اين مؤلفهها تعيين خواهد كرد كه آيا بهار سوري تايماوت كوتاهي در زمستان پايدار روابط دمشق – بيتالمقدس خواهد بود يا تغيير آبو هواي سياسي حقيقي براي دو كشور خواهد بود.
پينوشت:
Source: Strategic Survey for Israel, 2012-2012, Anat Kurz and Shlomo Brom (eds), Institute for National Security Studies, 2013.
ش.د920138ف